دوازده سال پیش در ۱۵ دیماه ۱۳۹۱ شلر فرهادی دختر ۲۵ ساله کرمانشاهی ۱۰ ماه پس از آزادی از زندان اوین، بعد از آگاهی از احضار برای بازجویی دوباره از سوی اطلاعات و دادستانی، با اسلحه قدیمی پدربزرگش «به زندگی خود پایان داد».
شلر به زبان کُردی یعنی «لاله واژگون»؛ این دختر جوان زادهی ۲ خرداد ١٣۶۶ در روستای «قلعه گرینه» از توابع بخش کوزران استان کرمانشاه بود و تحصیلات خود را تا مقطع دبیرستان در کوزران به پایان رساند و در سال ۱۳۸۶ وارد دانشگاه رازی کرمانشاه شد و در رشته علوم سیاسی به تحصیل ادامه داد.
در پاییز ۱۳۹۰ بود که شلر فرهادی این دختر رزمیکار ایل سنجابی در حالی که خود را برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد آماده میکرد، ناپدید شد.
به روایت خانواده، او پس از سفر علی خامنهای به کرمانشاه به دلیل امضا کردن یک طومار انتقادی علیه رهبر جمهوری اسلامی بازداشت شد.
در ۲۴ مهر ۱۳۹۰ علی خامنهای به کرمانشاه رفت و برای جمعی از استادان و دانشجویان دانشگاه رازی سخنرانی کرد. در آن روز، خامنهای صحبتهای برخی دانشجویان و استادان این دانشگاه را نیز شنید و در بخشی از سخناناش گفت: «… مسئله پیرى و جوانى نظام چگونه قابل تحلیل است؟ هر موجود زندهاى دوران جوانى و پیری دارد. وضع نظام اسلامى در این زمینه چیست و چگونه خواهد شد؟ آیا نظام اسلامى پیر خواهد شد؟ فرسوده خواهد شد؟ از کار افتاده خواهد شد؟ براى اینکه چنین وضعی پیش نیاید، آیا راهی وجود دارد؟ اینها سوالات مهمی است که باید در مراکز فکر و تصمیمگیرى که عمدتا حوزه و دانشگاه است، مطرح شود. باید روى این موارد فکر شود. شما جوانها هم روی این مسائل فکر کنید.»
در همان جلسه جوانهایی که «روی این موارد فکر» کرده بودند، بخشهایی از طوماری را که به امضای ۸۷ نفر از دانشجویان این دانشگاه رسیده بود خواندند. طوماری که به وضعیت جامعه ایران و به ویژه دانشگاهها نگاهی انتقادی داشت. یکی از این امضا کنندگان آن طومار، شلر فرهادی بود و برخلاف ادعاهای توخالی خامنهای درباره «جوانی و پیری» و نقش «دانشگاه» و «جوانها»، بیشتر امضاکنندگان این طومار احضار و به زندان محکوم شدند.
شلر فرهادی نیز دو روز پس از امضای این طومار، توسط نیروهای لباسشخصی ربوده و ناپدید شد. سرانجام پس از گذشت ۵ ماه بازداشت و بیخبری، از زندان اوین در تهران با پدر شلر فرهادی تماس گرفتند که «بیا دخترت را ببر!»
اینکه در بازداشتگاه وزارت اطلاعات چه بر این دختر جوان گذشت اطلاعی در دست نیست اما خانواده شلر او را که پیش از این یک دختر رزمیکار و بسیار سر حال و شاداب بود در حالی که از لحاظ جسمی به شدت ضعیف و لاغر شده بود و حتی توان حرف زدن نداشت از بازداشتگاه وزارت اطلاعات در زندان اوین تحویل گرفتند و به روستای خود در کرمانشاه برگرداندند.
ماموران وزارت اطلاعات با این شرط شلر را به خانوادهاش تحویل دادند که در صورت احضار به زندان مراجعه کند.
شلر فرهادی در حالی به خانه پدری خود بازگشت که تحت تاثیر سلول انفرادی و دوره بازداشت خود در زندان و آنچه بر سر او آورده بودند، تا هفتهها وضعیت روحی نابسامانی داشت. از اطرافیان خود هراس داشت، از خانه خارج نمیشد و تا ماهها با کسی حرف نمیزد.
۱۰ ماه پس از آزادی، در دیماه ۱۳۹۱ وی را دوباره احضار کردند و بازجویی و تهدید از سوی اطلاعات و دادستانی کرمانشاه شروع شد و به او گفتند که باید طی س روز خود را به تهران برساند.
شلر پس از آگاهی از این احضار، در ۱۵ دیماه ۱۳۹۱ هنگامی که در خانه روستایی پدرش تنها بود، با شلیک گلوله اسلحه شکاری پدربزرگش به زندگی خود پایان داد تا مجبور نباشد برای بازجویی دوباره به تهران برود.
محمد نوریزاد روزنامهنگار و مستندساز منتقد حکومت ایران که همان زمان در وبسایت رسمی خود درباره بازداشت و خودکشی شلر فرهادی نوشته بود، درباره گم شدن دختر دانشجوی دیگری به نام شیده فرهودی و احضار و بازداشت بسیاری از امضاکنندگان آن طومار نیز خبر داده بود.
نوریزاد در همین ارتباط به وبسایت دویچهوله گفت: «اطلاعات من در این رابطه هنوز بسیار کم است. برای مثال من در مورد دختری به نام “شیده فرهودی” هم خبرهایی شنیدم که پس از امضای این طومار به کلی ناپدید شده است. بسیاری از امضاکنندگان طومار پس از آن جلسه مورد بازجویی قرار گرفتند. هر کدام چند ماه در بازداشت بسر میبردند. یکی از این دانشجویان هم دختری به نام “شلر” بود که به اوین منتقل شد. شاید فکر کردند از آنجا که رشته تحصیلی این دختر علوم سیاسی بود پس حتما یکی از افراد اصلی در رابطه با تهیه این طومار است و به همین خاطر او را به اوین منتقل کردند.»
در صفحه اینستاگرام «شورای آزادیخواهان کرماشان» اما آمده که مرگ شلر فرهادی نمیتواند خودکشی باشد چرا که خانوادهی وی «شلر را در حالی مشاهده میکنند که اسلحهای [که] با آن هدف قرار گرفته در کنارش است و اینکه حولهای خیس شده با آب به عنوان [صدا] خفهکن برای جلوگیری از انعکاس صدای شلیک استفاده شده است؛ اما برای کسی که قصد خودکشی دارد صدای شلیک چه اهمیتی دارد؟! و اینکه این روش برای خفه کردن صدای شلیک تنها از یک مامور ویژە ترور بر میآید نه یک دختر ۲۵ ساله!»
اکنون در ۱۵ دیماه ۱۴۰۳ دلنوشتهای از مادر دادخواه وی به مناسبت دوازدهمین سالگرد مرگ مشکوک او در رسانههای اجتماعی منتشر شده که به فرزندش چنین مینویسد:
«دخترم
دوازده سال گذشته، اما هنوز صدای خندههایت در گوشم زنده است. هنوز بوی لباسهایت عطر بودنت را به یادم میآورد. هنوز وقتی کسی در را میزند، دلم میخواهد که تو باشی.
میگویند زمان زخمها را درمان میکند، اما هیچکس نگفت زمان چطور میتواند جای خالی یک دختر را پر کند؟ هیچکس نگفت وقتی مادری دوازده سال چشم به راه دخترش بماند، زمان چه دردی را دوا میکند؟
تو رفتی، دخترم، اما رؤیاهایت باقی ماندند. صدایت، فریادت، حقیقتی که برایش ایستادی، هنوز در قلب ما زنده است. آنها که تو را از ما گرفتند، شاید گمان کردند سکوت فراموشی میآورد. شاید فکر کردند مادری که فرزندش را از دست میدهد، دیگر توان ایستادن ندارد. اما اشتباه کردند.
تو رفتی تا چیزی بزرگتر از خودت زنده بماند. و من اینجا هستم تا این مشعل را نگه دارم؛ برای تو، برای خون تو، برای آرزوهای تو.
دخترم، هر سال که میگذرد، دلتنگیام عمیقتر میشود، اما هر سال هم قویتر میشوم؛ قویتر برای گفتن حقیقت، قویتر برای ادامهی مسیری که تو آغاز کردی. میدانم که میبینی. میدانم که هنوز کنارم هستی.
تو فقط یک دختر نبودی؛ تو نوری بودی در تاریکی، نوری که خاموش نمیشود، نوری که هیچگاه فراموش نخواهد شد.
دوازدهمین سالگرد رفتنت است، اما بجای اشک با تو پیمان میبندم: راهت ادامه دارد، دخترم. ما هنوز زندهایم، چون تو زندهای؛ در دل من، در خون من، در فریاد این سرزمین.
دوستت دارم دخترم، همیشه و تا ابد.»