«واقع‌گرایی تهاجمی» دولت ترامپ

- با وجود پایان جنگ سرد و خوش‌بینی نسبت به همکاری قدرت‌های بزرگ، مفروضات نظریه واقع‌گرایی همچنان به قوت خود باقی مانده است، زیرا طبیعت آنارشی سیستم بین‌المللی تغییر نکرده و هیچ نشانه‌ای از تغییر در آن مشاهده نمی‌شود. در این شرایط، واقع‌گرایی تهاجمی در مرکز تصمیمات کشورهای قدرتمند قرار می‌گیرد.
- قدرت‌های بزرگ هیچگاه از توزیع قدرت راضی نیستند و همیشه تلاش می‌کنند تا آن را به نفع خود تغییر دهند. ایالات متحده امریکا خواهان بازگرداندن شکوه و عظمت پیشین به امریکاست، اروپایی‌ها نگران توسعه سیاست‌های تجاوزگرایانه روس‌ها هستند، و در خاور دور نیز رقابت‌ها میان چین و ژاپن به یک واقعیت تبدیل شده است.

یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۰۶ آپریل ۲۰۲۵


محمود مسائلی – پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا با تصمیم‌گیری‌ها و تحولات غیرمنتظره و گاهی چالش‌برانگیز همراه شده است. این تحولات نه تنها در حوزه سیاست خارجی و روابط بین‌الملل آمریکا تأثیرات گسترده‌ای داشته، بلکه در سیاست‌گذاری‌های داخلی کشور نیز پیامدهای قابل توجهی به دنبال داشته است.

سیاست خارجی ترامپ با تصمیماتی مانند خروج از توافقات بین‌المللی مهم مانند توافق هسته‌ای با جمهوری اسلامی ایران، پیمان تغییرات اقلیمی پاریس، جنگ‌های تجاری با کشورهای رقیب، تلاش برای پایان بخشیدن به موضوعات مربوط به حمله نظامی روسیه به اوکراین، و یا سرکوب حوثی‌ها، و اتخاذ فشار حداکثری علیه جمهوری اسلامی در ایران نشان‌دهنده رویکردی متفاوت از دولت‌های پیشین است. تصمیمات او در زمینه روابط دیپلماتیک و توافقات بین‌المللی بارها باعث به‌ وجود آمدن تنش‌هایی در عرصه جهانی شد و تأثیر زیادی بر موقعیت آمریکا در جهان داشت.

در زمینه سیاست‌گذاری داخلی نیز ترامپ سیاست‌های جنجالی و بحث‌برانگیزی را پیگیری کرد که از جمله می‌توان به اصلاحات مالیاتی، سیاست‌های مهاجرتی سختگیرانه، و تلاش برای کاهش قوانین زیست‌محیطی اشاره کرد. این تصمیمات، علاوه بر تغییرات بزرگ در اقتصاد و جامعه آمریکا، واکنش‌های گسترده‌ای را در داخل و خارج کشور برانگیخت. در نتیجه، پیروزی ترامپ و اقدامات او موجب تغییرات و تحولات بسیاری در سیاست داخلی و خارجی آمریکا شد که نه تنها در دوران ریاست جمهوری او بلکه در دوره‌های بعدی نیز اثرات آن ممکن است همچنان ادامه داشته باشد.

پرسشی که این نوشتار به بحث می‌گذارد این است که  چگونه می‌توان با رعایت بیطرفی ویژگی‌های مدیریتی دولت ترامپ را مورد بررسی و تحلیلی قرار داد؟ فرضیه پیشنهادی این است که تئوری روابط بین‌الملل موسوم به «واقع‌گرایی سیاسی تهاجمی» قابلیت علمی لازم برای دریافت ویژگی‌های سیاست‌گذاری دولت ترامپ را دارد. در این نوشتار پیش‌فرض‌های این تئوری توضیح داده شده و سپس به سنجش و ارزیابی اقدامات دولت ترامپ پرداخته می‌شود.

واقع‌گرایی سیاسی

با وجود تنوع و گستردگی پیچیده نظریه‌های روابط بین‌الملل، دو نظریه از آغاز شکل‌گیری این حوزه مطالعات بیشترین توجه را به خود جلب کرده‌اند. نظریه اول که با تفاسیری گسترده در مرکز نظریه‌پردازی روابط بین‌الملل قرار دارد، بر مبانی فلسفی لیبرال قرار گرفته و بر نظم سیاسی عقلانی و اخلاقی، که از اصول انتزاعی و معتبر جهانی به دست آمده، تکیه می‌کند. این مکتب فکری بر نیکو بودن ذاتی و قابلیت تغییر نامحدود طبیعت انسان تأکید دارد، و توضیح می‌دهد که حیات انسانی بر ویژگی‌های هنجاری عقلی و اخلاقی که ذاتی طبیعت انسانی استوار است، قرار می‌گیرد. بنابراین، نارسایی‌ها و مشکلات اجتماعی و سیاسی ناشی ازکمبود دانش و ادراک نادرست مفاهیم مربوط به حیات انسانی است که با سوء استفاده و فساد رهبران هرچه بیشتر شرایط را به وخامت می‌کشاند. برای غلبه بر این شرایط، آموزش و ارتقای سطح آگاهی‌ها این توانایی را دارد تا با انجام اصلاحاتی در ساختارهای اجتماعی مسیر حیات اجتماعی را در جهت منافع عمومی هدایت کند. در مرکز این تمایل به افزایش آگاهی‌ها، پیشبرد همکاری‌های عقلانی قرار دارد که ضمن تصدیق رقابت‌جویی میان مردم (وکشورها در حوزه بین‌الملل)، آنها را به دستیابی به طرح‌های همکارانه برای حل و فصا موضوعات و مشکلات فرا می‌خواند.

در نقطه مقابل این نظریه، مکتب واقع‌گرایی سیاسی این باور را توضیح می‌دهد که همه کاستی‌ها و موضوعات حیات سیاسی و اجتماعی نتیجه و برآیند نیروهایی هستند که در ماهیت وجودی انسان قرار دارند. این نیروها مردم را به رقابت‌جویی برای حیات و افزایش منافع آن ترغیب می‌کنند. اما به دلیل ذات عقلانی که دارند، انسان‌ها (و بازیگران بین‌المللی) می‌دانند که با استفاده ابزاری از ظرفیت عقلانی خود می‌توانند «شرّ کمتر و ضعیف‌تر» را جایگزین «خیر مطلقی» سازند که لیبرال‌ها در پی آن هستند. اینان راه‌ حل‌ها را درون شرایط عینی و واقعیات اجتماعی و نیروهای درگیر در آن جستجو می‌کنند تا اینکه توجه خود را به مفاهیم انتزاعی مرتبط با خیر مطلق و اخلاقیات محدود سازند. بنابراین، در نظریه‌های واقع‌گرایی سیاسی، «افزایش منافع» از طریق «رقابت‌جویی» مستمر، که خود با توان عملی و یا قدرت همراه است، در مرکز مفهوم سیاسی قرار می‌گیرد. اما ساختار جامعه بین‌المللی به دلیل فقدان یک قدرت مرکزی که توان کنترل رفتارهای بازیگران (کشورها) را داشته باشد، آن بازیگران ناگزیر هستند هرچه بیشتر در صدد افزایش قدرت خود باشند تا توان رقابت‌جویی برای حیات و ارتقای منافع را تامین کنند. در این شرایط سخن گفتن از اخلاق معنی ندارد مگر اخلاقی که بر پایه رضایت همه بازیگران بتواند بر رفتارها نظارت داشته باشد.

حال اگر همین نگرش را در متن شرایط سیاسی بین‌المللی قرار دهیم، سیمای نظریه‌ای ترسیم می‌شود که به واقع‌گرایی سیاسی موسوم است. بنیانگذار معاصر واقع‌گرایی سیاسی، هانس مورگنتاو در کتاب «سیاست در میان ملل: مبارزه برای قدرت و صلح»[i] نشر سال ۱۹۴۸، یعنی نخستین مراحل شکل‌گیری جنگ سرد، شش اصل و پیش‌فرض‌ واقع‌گرایی سیاسی را اینگونه توضیح می‌دهد:

۱. سیاست بین‌الملل تحت تأثیر ویژگی‌های انسانی مانند خواسته‌ها، جاه‌طلبی‌ها و رفتارهای قدرت‌طلبانه قرار دارد. این ویژگی‌ها بطور ذاتی در انسان‌ها وجود دارد و موجب می‌شود که روابط بین کشورها به رقابت و تضاد منافع منتهی شود.

۲. تلاش برای کسب قدرت و افزایش آن، محور اصلی سیاست خارجی و بین‌الملل کشورهاست.  در واقع‌گرایی سیاسی، قدرت از اصلی‌ترین مفاهیم به شمار می‌آید. همه تصمیم‌گیری‌ها و رفتارهای سیاسی تحت تأثیر تمایل به کسب، حفظ، و افزایش قدرت هستند.

۳. سیاست بین‌الملل همیشه تحت تأثیر منافع ملی کشورها قرار دارد. منافع ملی هر کشور، معیار اصلی برای ارزیابی و تصمیم‌گیری در سیاست خارجی است. این منافع می‌توانند اقتصادی، امنیتی، سیاسی یا فرهنگی باشند و به دلیل آنکه هر کشور به دنبال حفظ منافع خود است، تنش‌ها و رقابت‌ها در سطح جهانی افزایش می‌یابد.

۴. مفهوم اخلاقی بودن و اخلاقی‌گرایی در سیاست بین‌الملل اموری نسبی بوده و به تامین منافع ملی کشورها وابسته است. درواقع، اصول اخلاقی و هنجارهای اخلاقی، در سیاست بین‌الملل همانند سیاست داخلی نمی‌توانند بطور کامل پیاده‌ شوند. بجای آن، کشورهای مختلف باید از اصول اخلاقی نسبی استفاده کنند که با شرایط خاص و منافع ملی آنها تطابق داشته باشد.

۵. سیاست بین‌الملل همواره بر اساس تعادل قدرت تعریف می شود.  در نظام جهانی، قدرت بطور دائم در حال تغییر است و ممکن است به صورت یک «تعادل قدرت» در سطح جهانی یا منطقه‌ای تبدیل شود. کشورها برای جلوگیری از سلطه بیش از حد دیگران، به دنبال ایجاد تعادل در روابط قدرت هستند.

۶. کشور‌ها همیشه به دنبال حفظ امنیت و بقای خود هستند. آنها نخستین اولویت خود را بر حفظ امنیت و بقای ملی خود قرار می‌دهند. در این راستا، ممکن است کشورها به اقدامات پیشگیرانه، رقابت‌های نظامی و اتحادهای استراتژیک روی بیاورند.

طبیعتاً اینگونه نظریه‌ واقع‌گرایانه روابط بین‌الملل با تأیید همگانی روبرو نیست، و به همین ترتیب، برنامه‌های سیاست خارجی حاصل از آن نیز مورد چالش نظریه‌های مخالف قرار می‌گیرد. اما این واقعیت را نیز نمی‌توان نادیده انگاشت که مفروضات این نظریه روابط بین‌الملل بهتر از دیگر نظریه‌ها موفق به توضیح شرایط واقعی حیات جامعه بین‌المللی بوده‌اند.  درواقع، این اصول بطور کلی چارچوبی برای تحلیل روابط بین‌الملل و سیاست‌های جهانی ارائه می‌دهند و به وضوح نشان می‌دهند که در نگرش واقع‌گرایانه، اهداف اصلی کشور‌ها حفظ قدرت و امنیت خود و توافقات آنها بر اساس منافع و واقعیت‌های سخت و عینی است، و بنابراین، سیاست‌های آرمان‌گرایانه و اصول اخلاقی که عملا به ابزارهایی برای اشکال دیگر قدرت و ثروت تبدیل شده‌اند، قادر به توضیح شرایط جامعه بین المللی نیستند.

نوواقع‌گرایی سیاسی (واقع‌گرایی ساختاری)

واقع‌گرایی سیاسی به‌تدریج با بازبینی در مبانی و مفروضات اصلی خود روبرو شده است. نوواقع‌گرایی سیاسی و یا واقع‌گرایی ساختاری ضمن تایید مفروضات اصلی واقع‌گرایی کلاسیک هانس مورگنتاو، توضیح می‌ دهد که تلاش برای بقا و افزایش قدرت توسط کشورها به خاطر این است که آنها به دلیل ماهیت خود منفعت‌جو و رقابت‌جو هستند، بلکه به این دلیل است که ساختارهای بین‌المللی به دلیل ماهیت آنارشی‌گونه‌ای که دارند، و نمی‌توانند منافع کشورها را تامین کنند، به ناچار آنها را به رقابت‌جویی می‌کشاند. بنابراین نقطه مرکزی و واحد تحلیل باید نه بر ماهیت کشورها، بلکه بر ویژگی آنارشی‌گونه ساختارهای بین‌المللی قرار گیرد. در نتیجه، این نگرش واقع‌گرایانه، که بر نقش سیاست‌های قدرت در روابط بین‌الملل تأکید دارد، رقابت و درگیری‌ها را ویژگی‌های پایداری می‌داند و ظرفیت همکاری میان کشورها را محدود، و در عوض آنها به رقابت‌جویی بیشتر با یکدیگر وا می‌دارد. ماهیت بی‌نظمی (آنارشی‌گونه)  سیستم بین‌المللی باعث می‌شود تا کشورهای قادر به درک اهداف و سیاست‌های دیگر کشورها نباشند. این موضوعی است که آنها را وادار می‌کند که در سیاست‌های قدرت وارد رقابت‌های پایان ناپذیر با یکدیگر شوند.

این نظریه اولین بار توسط کنت والتز در کتابی با عنوان نظریه سیاست بین‌الملل در سال ۱۹۷۹ مطرح شده و تاثیرات عمیقی بر نظریه‌پردازی روابط بین‌الملل داشت.[ii] ملاحظه می‌شود که در حالی که مورگنتاو توضیح می‌داد که سیاست قدرت به دلیل ماهیت و طبیعت رقابت‌جویانه بازیگران بین‌المللی است، والتز این نظریه را مطرح ساخت که بازیگران نه به دلیل طبیعت خود، بلکه به‌خاط ماهت آنارشی‌گونه ساختارهای بین‌المللی که قادر به دفاع از منافع آنان نیست، با یکدیگر وارد چرخه پایان‌ناپذیر رقابت‌جویی می‌شوند. بنابراین واقع‌گرایی سیاسی و سیاست قدرت ویژگی‌های ساختاری بین‌المللی دارد. به سخن دیگر، آنارشی مستتر در طبیعت ساختارهای بین‌المللی ماهیتی غیرمتمرکز دارد. منظور این است که هیچ مرجع مرکزی رسمی وجود ندارد تا به نظام بین‌المللی ویژگی قانونمند اعطا کند. در فقدان این مرجع، کشورهای مستقل که دارای حق حاکمیت برابر هستند، فقط برای تامین منافع خود و بر اساس منطق سودجویی خویش عمل می‌کنند، به این معنا که کشور‌ها فقط به دنبال منافع خود هستند و این منافع را از طریق تلاشی بی‌امان برای افزایش قدرت جستجو می‌کنند.

کشورها همواره خواهان تضمین بقای خود می‌باشند، زیرا این پیش‌نیاز اصلی و اجتناب‌ناپذیر دستیابی به سایر اهداف است. این نیروی محرکه اصلی برای بقا عامل اصلی تأثیرگذار بر رفتار آن‌هاست و در نتیجه باعث می‌شود که کشور‌ها توانایی‌های نظامی هجومی برای مداخله خارجی و به‌ عنوان وسیله‌ای برای افزایش قدرت نسبی خود توسعه دهند. بین کشور‌ها بی‌اعتمادی وجود دارد که نیازمند مراقبت از کاهش‌های نسبی قدرت است که می‌تواند به کشور‌های دیگر این امکان را بدهد که بقای آنها را تهدید کنند. این بی‌اعتمادی، که بر اساس عدم اطمینان است، به‌ عنوان معضل امنیتی شناخته می‌شود. به عبارت بهتر، کشورها برای بقا و امنیت خود در ساختارهای جهانی آنارشی‌گونه، به افزایش قدرت روی می‌آورند. این نگرش و روش توسط کشورهای دیگر نیز دنبال می‌شود. در نتیجه رقابت‌جویی و قدرت‌خواهی موجبات احساس ناامنی بیشتری را فراهم می‌آورد و بازیگران را به قدرت‌جویی بیشتری سوق می‌دهد که خود عامل عدم امنیت بیشتر خواهد بود. در نتیجه، معمای امنیت ویژگی اصلی سیاست بین‌المللی است. طبیعی است که در این شرایط جایگاه هنجارهای اجتماع و اخلاقی به پایین‌ترین درجه ممکن کاهش می‌یابند.

واقع‌گرایی تهاجمی و دولت ترامپ

انتشار کتاب «فاجعه سیاست‌های قدرت‌های بزرگ» اثر جان مایرشیمر[iii] در سال ۲۰۰۱، واقع‌گرایی سیاسی را به مدار متفاوتی از تحلیل ماهیت سیاست بین‌الملل وارد ساخت.  این نگرش متفاوت که به «واقع‌گرایی تهاجمی» موسوم است، مانند نو واقع‌گرایی به ماهیت ساختارهای نظام بین‌المللی به‌ عنوان واحد تحلیل نگاه می‌کند. اما تفاوت میان آن دو این است که نوواقع‌گرایان استدلال می‌کنند که بیشتر کشور‌ها بر حفظ امنیت خود تمرکز می‌کنند (یعنی کشورها به گونه‌ای واکنشی به‌ دنبال حداکثر کردن امنیت خود هستند. به همین دلیل اینگونه نظریه واقع‌گرایی را واقع‌گرایی تدافعی هم می‌نامند. در حالی که واقع‌گرایی تهاجمی ادعا می‌کند که همه کشور‌ها به‌ دنبال به‌ دست آوردن حداکثر قدرت ممکن برای حفظ و تامین منافع خود هستند، و این سیاست‌های تهاجمی برای قدرت بیشتر و در سمت و سوی منفعت بیشتر، ماهیت واقعی روابط بین‌الملل را شکل می‌بخشد. اما در میزان قدرتی که کشور‌ها می‌خواهند به‌ دست آورند با یکدیگر تفاوت دارند. مایرشیمر پیشنهاد می‌کند که کشور‌ها قدرت نسبی خود را به حداکثر می‌رسانند و در نهایت به‌ دنبال هژمونی منطقه‌ای هستند.

در این دیدگاه رقابت‌های امنیتی و جنگ نمی‌توانند از سیستم بین‌المللی دور نگهداشته شوند. زیرا شواهد کمتری از ایجاد صلح بر اساس معیارهای «نیکی مطلق» و خوشبینی‌ها وجود دارد. کشورها همواره برای تامین منافع ملی و امنیتی خود پیش‌فرض‌های واقع‌گرایی ساختاری را در دستور سیاست‌های خود قرار می‌دهند. «حقیقت تلخ این است که سیاست بین‌الملل همیشه یک کار بی‌رحمانه و خطرناک بوده است و احتمالاً همچنان خواهد ماند». قدرت‌های بزرگ هیچگاه از توزیع قدرت راضی نیستند و همیشه تلاش می‌کنند تا آن را به نفع خود تغییر دهند. ایالات متحده امریکا خواهان بازگرداندن شکوه و عظمت پیشین به امریکاست، اروپایی‌ها نگران توسعه سیاست‌های تجاوزگرایانه روس‌ها هستند، و در خاور دور نیز رقابت‌ها میان چین و ژاپن به یک واقعیت تبدیل شده است. بی‌تردید جمهوری اسلامی هم رویای سلطه بر جهان اسلام را در سر می‌پروراند. هریک از این کشورها سعی دارند تا به بهای دیگران قدرت بیشتری به دست آورند. این ساختار سیستم بین‌المللی است که آنها را مجبور به رفتار تهاجمی علیه یکدیگر می‌کند. این شرایط توسط هیچ کشوری طراحی نشده است، بلکه واقعیتی تراژیک است که کشورها را به واقع‌گرایی تهاجمی می‌کشاند.

طبق نظر مِیرشایمر، سیستم بین‌المللی قدرت‌های بزرگ را مجبور می‌سازد تا قدرت خود را به حداکثر برسانند تا زمانی که یکی از قدرت‌های بزرگ به وضعیت هژمونی منطقه‌ای دست یابد،  این بهترین وضعیت برای هر قدرت بزرگ است. این امر از طریق رفتارهای تهاجمی انجام می‌شود، و نه رفتارهای مبتنی بر واقع‌گرایی تدافعی. این رفتار تهاجمی بر نگرانی بزرگی تکیه دارد که ممکن است منافع ملی کشور را به‌ خطر اندازد. به همین دلیل است که دونالد ترامپ در دوره ریاست جمهوری خود بر سیاست‌هایی تأکید می‌کند که با تمرکز بر منافع و اولویت‌های ایالات متحده آمریکا در سطح جهانی و ملی، و کاهش وابستگی به دیگر کشورها و سازمان‌های بین‌المللی تعریف می‌شود، حتی اگر به قیمت به خطر افتادن نظم لیبرال انجام شود.

حلقه‌های تشکیل‌دهنده زنجیره واقع‌گرایی تهاجمی توسط میرشایمر به‌نظرم توضیح‌دهنده سیاست‌های دولت ترامپ هستند.

۱) نگرانی از افول قدرت و منافع ملی، کشورها را به سوی سیاست‌های واقع‌گرایی تهاجمی سوق می‌دهد. درواقع، ترس سیاست‌های «خودیاری» و «حداکثر کردن قدرت» را توضیح می‌دهد. این نگرانی و یا ترس بر شدت قدرت تاثیر می‌گذارد. اما قدرت خود ابزاری برای تامین اهداف ملی است.

۲) بقا مهم‌ترین هدف است، سپس رفاه اقتصادی، رفاه شهروندان، ترویج ایدئولوژی، اتحاد ملی و ارتقای حقوق بشر در اولویت قرار دارند. واقع‌گرایی تهاجمی پذیرفته است که قدرت‌های بزرگ این اهداف را دنبال می‌کنند، تا زمانی که این اهداف منطق تعادل قدرت را به خطر نیندازند.

۳) قدرت با ثروت همراه است. قدرت حود شامل توانایی‌های نظامی کشور است، در حالی که ثروت شامل ابعاد جمعیتی و اقتصاد، نیمه‌پنهان قدرت، یعنی قدرت پنهان– را شکل می‌بخشد. ثروت بسیج‌شده به منابع اقتصادی گفته می‌شود که یک دولت برای ساخت نیروهای نظامی در اختیار دارد و چقدر ثروت برای هزینه در دفاع در دسترس است. کشورهای صنعتی شده بیشتر نسبت به کشورهای نیمه‌صنعتی شده ثروت مازاد دارند، و کشورهای با صنایع پیشرفته بیشتر قادر به تولید سلاح‌های پیچیده هستند.

۴) استراتژی‌های بقا برای به حداکثر رساندن سهم کشور از قدرت جهانی را بر عهده می‌گیرند. اهداف اصلی یک قدرت بزرگ عبارتند از: هژمونی در منطقه خود؛ توانایی گسترش قدرت؛ دستیابی به ثروت؛ توسعه نیروهای زمینی بزرگ و نیروهای پشتیبانی هوایی و دریایی و دستیابی به برتری هسته‌ای. «جنگ» استراتژی اصلی است که قدرت‌های بزرگ از آن برای به دست آوردن قدرت استفاده می‌کنند.

۵) «تعادل» و «واگذاری مسئولیت» استراتژی‌هایی هستند که اغلب به کار گرفته می‌شوند. تعادل زمانی به کار می‌رود که کشورها با یکدیگر متحد می‌شوند تا با یک مهاجم مقابله یا جنگ کنند. در واگذاری مسئولیت، کشورها سعی می‌کنند یک قدرت بزرگ دیگر را به مقابله با مهاجم وادار کنند و خودشان در حاشیه باقی می‌مانند. مسئولیت به کشور دیگر منتقل می‌شود توسط کشورهایی که تهدید شده‌اند.

۶) «موازنه در برابر واگذاری مسئولیت» از دیگ حلقه‌های زنجیره سیاست‌ها واقع‌گرایی تهاجمی است. اما تصمیم به موازنه یا واگذاری مسئولیت درواقع با ساختار سیستم بین‌المللی ارتباط دارد. یک سیستم دوقطبی استراتژی موازنه را ترجیح می‌دهد. یک سیستم چندقطبی احتمال بیشتری برای ارائه گزینه واگذاری مسئولیت دارد. شدت تهدید و جغرافیا دیگر عواملی هستند که در تصمیم به واگذاری مسئولیت تأثیرگذارند. در یک دنیای چندقطبی، واگذاری مسئولیت معمول است. با این حال، جغرافیا به شکل مرزهای مشترک با مهاجم، یا داشتن کشورهای حائل یا منابع آبی در میان، اغلب بر تصمیمات به واگذاری مسئولیت تأثیر گذاشته است.

۷) با وجود پایان جنگ سرد و خوش‌بینی نسبت به همکاری قدرت‌های بزرگ، مفروضات نظریه واقع‌گرایی همچنان به قوت خود باقی مانده است، زیرا طبیعت آنارشی سیستم بین‌المللی تغییر نکرده و هیچ نشانه‌ای از تغییر در آن مشاهده نمی‌شود. در این شرایط، واقع‌گرایی تهاجمی در مرکز تصمیمات کشورهای قدرتمند قرار می‌گیرد.

*دکتر محمود مسائلی استاد بازنشسته روابط و حقوق بین‌الملل، دانشگاه‌های آتاوا و کارلتون و دبیرکل اندیشکده بین‌المللی نظریه‌های بدیل با مقام مشورتی دائم نزد ملل متحد


[i] Morgenthau, Hans, Politics Among Nations: The Struggle for Power and Peace (McGraw-Hill Education; 7th edition, April 19, 2005)
[ii] Kenneth Waltz, Theory of International Politics
[iii] Mearsheimer, John, The Tragedy of Great Power Politics (WW Norton; Updated edition, April 8, 2014)

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۴ / معدل امتیاز: ۵

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=373723