کیهان آنلاین – ۷ فروردین ۹۳ – مدتهاست که گاهی و در مواردی ویژه که معمولاً کسب وجههای اجتماعی و قدوسی برای فردی خاص مورد نظر است به صورت مستقیم یا غیرمستقیم ادعا می شود که فلان فرد عارف بوده و فارغ از دنیایی خاکی در دنیایی معنوی به سیر و سلوک مشغول است و برای این ادعای خود به نقل کراماتی یا اشعاری عارفانه از این فرد مبادرت میکنند و یا کوشش دارند با پردهپوشی زندگی واقعی شخص مورد نظر شیوه زندگی فقیرانهای برای او مطرح کنند. دقت در چنین مواری نشان دهنده سوء استفاده از ناآگاهی مخاطبان است. اینکه مردم دوست دارند با کسانی دمخور شوند که فارغ ازجهان مادی بهجهانی معنوی تعلق خاطر دارند چندان شگفتانگیز نیست به ویژه اگر این فرد، صاحب قدرت و موقعیت ویژهای نیز باشد. در حقیقت میتوان گفت سوءاستفاده از این خواست مردم و تاکید بر آن نوعی شانتاژ سیاسی قدرت است که بهصورتی غیرمستقیم و با هدفی خاص مطرح میشود. بازی با احساسات وانگیزههای نوع دوستانه و ساده زیستانه مردم سابقهای بس طولانی دارد چنان که وقتی حافظ شیرازی میگوید، زاهدانی که در منبر وعظ و خطابه میکنند و مردم را به نفی و دوری از فساد تشویق میکنند وقتی بهخلوت خصوصی خود پای میگذارند رفتاری خلاف گفتار خود دارند، گویای ریشه کهن اینگونه مردمفریبی است .
در اکثر نوشتهها و گفتارها، عرفان و تصوف به صورت همسان با یکدیگرمورد استفاده قرار میگیرد. بهشخصه در بسیاری از موارد وقتی میبینیم کسانی که در طول تاریخ دستانشان تا مرفق بهخون مردم آلوده است و دلیل این کشتار را دفاع از حقانیت دینی یا ایدئولوژیک قلمداد میکنند و در کنار آن بهسادگی خود را عارف نیز مینامند تضادی میان این ادعا با عملکردها و مردم دوستی پایهگذران عرفان در مییابیم. در این نوشتار حداقل بهسبب رهایی خود از این شک و تردید کوشش دارم تا میان عرفان و تصوف تفاوتهایی قائل شده و بهصورت مختصر ملاکهایی برای هر یک از این دو گروه مشخص سازم. نخست باید اشاره کنم که عرفان و تصوف مربوط به دین و مذهب و یا دیدگاه خاصی نبوده و ریشه در تاریخ فلسفه کهن یونان دارد. پس محدود ساختن آنها بهدیدگاه یا جریان خاصی چندان درست و منطقی به نظر نمیرسد. دیگر اینکه در این نوشتار بهسبب وجود تعریفهای گوناگون و گاه متضاد از این دو مفهوم از طرفی، و جلوگیری از طولانی شدن مطلب از طرف دیگر، عمداً از ارائه تعریفی ویژه از عرفان و تصوف خودداری کردهام .
دکتر علیقلی محمودی بختیاری در کتاب “حافظ ” مینویسد، اگرچه مقصد عارف و صوفی رسیدن به محبوب خود و با او آمیختن است اما هر یک از این دو راهی جدا برای رسیدن بهغایت انتخاب کردهاند . بدین صورت که صوفی رسیدن بههدف را از راه خداشناسی میداند و عارف برای رسیدن بهخدا، خودشناسی را در اولویت میبیند. این تفاوت ساده ، خود مسبب تفاوتهای شگرفی بهشرح زیر میشود . لازم بهذکر است که این تفاوتها حاصل برداشت من در انتخاب هر یک از این نحلههای فکری است ، بنابراین با بیان آنها بهمثابه یک ایده، راه برای نقد و تصحیح و تکمیل این مطلب گشوده میگردد.
۱- عرفان افراد را مختار میسازد با توجّه بهتفاوتهای فردی و میزان آمادگی و استعداد، راه ویژه خود را برای خودشناسی انتخاب کرده و آن را دنبال کنند. در اینصورت هیچگونه دستورالعمل و راهنمایی که افراد ملزم به پیروی از آن باشند ارائه نمی گردد (عالیترین نوع دموکراسی، یعنی حق شخص برای انتخاب مسیر). تصوف بر این باور است که سالک برای خداشناسی باید راه ویژهای راکه برای او مشخص شده طی کند و تخطی از آن راه ویژه جایز نیست (سنگ اول بنای دیکتاتوری، بعنی آنچه من میگویم). در واقع عرفان سالک را بهعنوان فردی عاقل و مختار بدون نیاز به قیم درنظر میگیرد، در حالی که تصوف سالک را به عنوان فردی ناپخته در نظر می گیرد که نیاز به قیم و هدایت دارد.
۲- عرفان با آزاد گذاشتن فرد در انتخاب راه خودشناسی معرف یک ایده میگردد و فرد مختار است این ایده را بپذیرد یا نپذیرد. در حالی که تصوف با ارائه و تاکید بر پیروی از یک مسیر معرف یک ایدئولوژی میگردد و در این صورت برای تحکیم ایدئولوژی بههرگونه عمل صواب و غیرصوابی متوسل میشود تا ایدئولوژی خود را گسترش دهد. نمونه این امر را میتوان در تمامی مکتبها و ایدئولوژیهای دینی و سیاسی شاهد بود. در حالی که مکاتب اجتماعی و فلسفی در نهایت به شرح و توضیح اهداف و فلسفه خود پرداخته و فرد آزاد است با آنها همراه گشته یا آن را نپذیرد و یا هر زمان که نیز تغییر فکر و ایده داد بدون کوچکترین تاوانی مسیر خود را تغییر دهد. وجود احکام و برداشتهایی دال بر تائید کشتار فرد به دلیل دگرگونی دیدگاه قبلی او که خواسته یا ناخواسته بهآن مشهور و معروف است تائیدی بر دیدگاه افراطی بعضی از مکاتبی است که خود را تنها دیدگاه و باور حقیقی شناخته ودیگران را نفی میکنند. نمونه این دیدگاه را میتوان در برخورد گروههای معاصر سیاسی ایران با همدیگر در هنگام انشعابهای حاصل از دگرگونی دیدگاه مشاهده کرد. بر خورد حکومت ایران با سایر اقلیتهای مذهبی یا نوکیشان جدید نیزهمین گونه است. در تاریخ قرون وسطای دین مسیح نیزشاهد برخوردهای خونین میان کاتولیکها و پرتستانها هستیم. کشت و کشتارهایی که در سدههای اولیه اسلام میان جبریون و اختیاریون اتفاق افتاد نیز نمونههایی از این مساله است.
۳- عرفان چون اختیار طی طریق را در اختیار سالک میگذارد و در مورد مسیر او به داوری نمینشیند، لذا از فرقهگرایی و قضاوت بهدور است، در حالی که تصوف به دلیل تاکید بر راه انتخابی خود به فرقهگرایی متوسل شده و رقابت را مهم میشمرد. با توجه به این تفاوت متوجه میشویم در طول تاریخ همیشه «جنگ حیدری و نعمتی» وجود داشته و هر یک با رسیدن به قدرت گروه مخالف را با تمام توان قلع و قمع میکنند. در واقع عرفان بر مبنای شک فلسفی شکل گرفته و با توجه به ماهیَت انسان و تفاوتهای فردی انسانها بر اساس دانش، ادراک و باور خود پدیدهها را مینگرد. میتوان برای درستی یا نادرستی هر باور و ایدهای فرصتی یکسان قائل شد و بنابراین این ادراک انسان است که جهان او را شکل میبخشد نه واقعیتی ثابت. در اینصورت عارف میتواند چون کاوشگری مشتاق بهدنیای باورهای متفاوت وارد شده و بر اساس متقضای حالت خود از هر شاخه گلی بچیند بدون آنکه کوشش در تخریب گلستان وجود کند. در حالی که در تصوف اصولاَ شک جایز نیست زیرا درست نه باور انسان بلکه باور ولی و قیم او است. با چنین اندیشهای است که در تصوف هر گونه اندیشه فردی محکوم به فناست و چون سالک در این باور شک کند، محکوم بهعذاب و شکنجه است. جباران و رهبران مستبد جوامع انسانی نیز در این راه با تصوف همراه و همدست هستند و حق خود میدانند که شکاکان عمل خود را از حق حیات طبیعیشان محروم سازند به ویژه که بر حکومت خود رنگی دینی نیز زده باشند. شاید بهاین دلیل است که در طول تاریخ بیشترین کشت و کشتارها و خفقانها در دوران حکومتهای مذهبی اتفاق افتاده است.
۴- عرفان برای زندگی سالک خود بر این باور است که او باید از تمامی مواهب زندگی که در اختیار دارد به بهترین نحو استفاده کند و در واقع تاکید بر استفاده از مواهب زندگی فلسفه اصلی او است و چون سالک بهانتخاب خود از این مواهب بهرهمند میشود و لذا او از راه درونی شدن مسیر که حاصل انتخاب او است به طی مسیر میپردازد و چون طی طریق او به صورت درونی شده و اختیاری است لذا برای طی طریق نیازی به فشار و نیروی بیرونی ندارد و بدون وجود منبع کنترل کننده بیرونی به آنچه باور دارد عمل میکند . تصوف برای طی طریق توصیه بهفنای مواهب زندگی میکند، یعنی سعی میکند از راه تزکیه جسم که به معنای شکنجه جسم و فدا کردن خواستها و امیال طبیعی انسان است به سر مقصود یعنی تزکیه روح برسد و چون این عمل او برخلاف سرشت و طبیعت انسان است، امکان بریدن او در نیمه راه نیز بسیار محتمل است و لذا نیاز به فشاری بیرونی دارد تا از راه خود منحرف نشود، یعنی در واقع نوعی از تعبد را اختیار کرده و تسلیم میگردد. در تعبد نه باور خود شخص بلکه قدرت بیرونی ناظر رفتار هستند و در اینصورت هرگاه بر نظارت بیرونی کوچکترین خللی وارد شود، امکان خارج شدن فرد از مسیر تعبدی بسیار محتمل است و به این دلیل برای جلوگیری ازانحراف فرد هزاران وعده و وعید مادی و معنوی به فرد داده میشود غافل از آنکه انسانی میتواند به مراحل بالای معنویت (خود شناسی) نائل گردد که نیازهای جسمانی و اولیه (بعد حیوانی) خود را در حد معقول تکمیل کرده باشد.
۵- عارف برای استفاده از مواهب زندگی، نشاط و سرافرازی را انتخاب میکند، در حالی که صوفی عذاب جسم، دریوزگی و گدائی را انتخاب کرده و با خفت زندگی میکند تا از این راه خود را تنبیه کند و با این عمل در حقیقت به نوعی خود آزاری روانی و جسمی دست میزند یعنی چون برای رسیدن بهخواست خود توانش را کافی نمیبیند کوشش میکند با استفاده از ابزاری نامعقول همچون چلهنشینی و شکنجه جسم و روح، خود را قانع سازد که موجودی فراسوی دیگران بوده و از جانب نیروهایی ماورالطبیعه برای انجام این رسالت برگزیده شده است. در روانشناسی و روانپزشکی نوین این خودآزاری از زمره بیماریهای روانی شناخته شده است.
۶- عارف به دلیل آزادگی خود جهان وطن است. البته این جهان وطنی متفاوت از جهان وطنی کمونیستی است زیرا جهان وطنی عرفان بر مبنای آزادی ایده و باور شکل گرفته و جهانی متکثر است در حالی که جهان وطنی کمونیستی بر مبنای پذیرش یک ایده و باور شکل گرفته و جهانی تک بعدی است. صوفی اما به دلیل فرقهگرایی خود، خانهوطن است . عارف به دلیل جهان وطنی دل به مهر انسان میبندد و هر جا را شب آید سرای خود میداند . صوفی به دلیل فرقهگرایی، خود را در محدوده جغرافیایی محصور کرده و حریم امن را نشست با هممسالکان خود و در محدوده خاصی میداند و اگرزمانی نیز خارج از این محدوده پا بگذارد، احساس امنیت چندانی نخواهد کرد. شاید به دلیل همین احساس ناامنی است که حکومتهای خودکامه با تشکیل گروهی خودی در حصار امنیتی سختی فرورفته و با سرکوب وحشیانه مردم غیرخودی هر روز بیشتر از مردم خود دور شده و با هر گام دور شدن از مردم بر جباریت و خودکامگی خود میافزایند.
۷- عارف چون خود را با دیگران همسنگ و برابر میداند در طلب قدرت و حکومت نیست و صوفی چون خود را از دیگران برتر میداند در طلب قدرت و حکومت است تا بتواند پایههای ایدئولوژیک خود را هر چه گستردهتر و محکمتر سازد. از اینرو خانه و میخانه نزد عارف یکی میشود؛ امَا صوفی مسند قدرت را خانه خود میداند و بهکمتر از آن رضایت نخواهد داد.
۸- عارف به دلیل بیاعتنایی به قدرت رقیبی در مقابل خود نمیبیند، بنابراین انسانها را با هم مساوی دانسته و تمامی مواهب را حق تمامی انسانها میداند و صوفی به دلیل وابستگی به قدرت همیشه رقبایی در مقابل خود دارد که چه بسا دوستان دیروز او باشند و لذا جنگ طبیعی قدرت میان آنها بر میخیزد و دوستان دیروز به دشمنان امروز تبدیل میگردند . لذا میان عرفا نمیتوان شاهد گروه بندی و انحصار طلبی بود در حالی که صوفی بقای خود را در قدرت میبیند و نهایت کار او به تمامیت خواهی کشیده میشود. جالب اینکه عرفان بهدلیل بینیازی بهقدرت برای پرورش کیش شخصیت که مشخصه حاکمان و جباران تاریخی است امکانی باقی نمیگذارد و در واقع اگر رهبری نیز در میان این گروه پدیدارگردد، رهبری همسان با دیگر افراد است و از رانتخواری بی بهره، در حالی که در میان جباران برای دوام قدرت نوعی مجیزگویی ویژه از رهبر خودکامه رشد میکند و این مجیزگویی تا مرحلهای پیش میرود که قدرت خودکامه را به این باور میرساند که او تافتهای جدا بافته از ملت است که باید ملت مرهون او باشد، در حالی که مشروعیت رهبری از ملت پدید میآید نه از نیرویی مافوق.
۹- عارف با دوری از قدرت و نداشتن علاقه به رقابت از تهمتزنی به دیگران فارغ است و صوفی با چسبیدن به قدرت دوستان دیروز خود را به انواع تهمتها آلوده کرده و از این راه در صدد محو آنها بر میآید. بهاین دلیل در مسلک عارف کلمهای به نام انحراف معنایی نمییابد امَا در میان صوفیان انتخاب هر راهی بجز راه مرشد و مراد، انحراف قلمداد میگردد .
۱۰- عارف به دلیل دوری از قدرت، همیشه دوستانی مخلص و یکرنگ در کنار خود میبیند و روز به روز بر تعداد آنها افزوده میگردد و صوفی به دلیل وابستگی به قدرت طبیعتا بر دشمنان خود افزوده و از دوستان خود میکاهد. رهبران مردمی جهان، پایانی را بر مدت قدرتمندی خود تعیین نکردهاند و چون میدانند بعدها باید بدون مقام کنونی با همین مردم زندگی کنند، لذا از ایجاد فاصله میان خود با مردم اجتناب میکنند. در حالی که جباران و خودکامگان، حکومت و قدرتمداری را موهبتی دائمی برای خود محسوب داشته و چون براین باور خود مصر میباشند بازگشت بهجامعه عادی را انکار کرده و با بیارزش خواندن مردم روز به روزبر فاصله خود با توده مردم میافزایند.
۱۱- عارف بهدیگران حق انتخاب میدهد و در این انتخاب مسیرهایی متفاوت در اختیار آنها میگذارد و صوفی حق انتخاب را گرفته و در این راه دیگران را بهپیروی کورکورانه از خود مکلف میدارد.
۱۲- از آنجا که عارف بهدیگران حق انتخاب داده و رقابت نامشروع را نفی میکند، از خشونت به دور است. در مقابل، صوفی با تکیه بر تکلیف، بهخشونت میپردازد و برای مقابله با خشونت، خشونت میآفریند.
۱۳- عرفان بهدلیل ارزش قائل بودن بهآزادی انسان، حق حکومتی برای خود قائل نیست و تصوف بهدلیل انجام تکلیف حق حکومت برای خود قائل بوده و در این راه، برای او مهم حکومت است نهچگونگی حکومت و در این مسیر ارزشها را به راحتی فدا میسازد.
۱۴- عرفان به سبب آزادگی به دنبال حقیقت و بیان آن است و در این زمینه مصلحت از نظر او چندان مهم نیست، بنا براین حقیقت را در زمان مطرح میسازد. در حقیقت نقش عارف نقشی آموزشی و تربیتی است با تمام ویژگی های مثبت آن. اماّ تصوف به سبب وابستگی، حقیقت را در زمانی که صلاح است بیان میدارد نه زمانی که لازم است و در این صورت تصوف بیشتر به دنبال جمع پیرو است و برای این کار بهنوعی پوپولیسم متوسل میشود یعنی او نقشی سیاسی بر عهده میگیرد . در اینجا تفاوت میان معلم با سیاستمدار این است که معلم عقیده خود را هر جا که لازم است بیان میدارد، یعنی مصلحت را فدای حق نمیسازد؛ امَا سیاست مدار حرف خود را هر جا که مصلحت است بیان میدارد، یعنی حق را فدای مصلحت میکند.
نتیجه آنکه عرفان، تهی از فردپرستی و قدرتمداری است و به همین سبب با خواست توده مردم همآهنگی و سازگاری بیشتری دارد. در مقابل، تصوف که مبنای فردپرستی و قدرتمداری را در طرز تفکر و باور خود دارد کمتر با خواست توده مردم همآهنگی دارد. با این اندیشه، از نظر من، صاحبانقدرت و باورداران به یک نحله فکری یا ایدئولوژیک و هواداران مذهبی در زمره صوفیان قرار میگیرند نه عرفا، در حالی که مصلحان اجتماعی خارج از دایره قدرت که بیشتر به صورت روشنفکران، نویسندگان، فیلسوفان، دموکراتها و… شناخته میشوند بیشتر به عرفا نزدیک هستند.
توضیح : مواردی که مطرح شد الزاماً آن چیزی نیست که تصوف به صورت آگاهانه به دنبال آن است، بلکه در واقع این موارد پیآمد ناخودآگاه ارائه دستورالعمل خودشناسی از راه خداشناسی و رسالتی است که رهبران مذهبی بر اساس اندیشه و باور دینیشان در این زمینه برای خود قائل هستند.
۷ فروردین ۹۳؛ کالیفرنیا