کامیار بهرنگ – این روزها در بیشتر اتاقهای فکر و مراکز سیاسی- اجتماعی جهان٬ صحبت از مبارزه با داعش است٬ چالشی که هر روز دنیا را به شکلی متفاوت با خود درگیر میکند و دیگر مشکل فقط یک بخش از خاورمیانه نیست و حالا قلب اروپا زیر سایه تهدید این گروه اسلامگرای تندرو قرار گرفته است.
برخی از نیروهای اسلامگرا میخواهند گروه دولت اسلامی را از خود دور نگاه دارند و آنها را جدا از جامعه اسلامی معرفی کنند٬ تعدادی از رهبران سیاسی جهان نیز به دلایلی متفاوت همین نظر را تائید میکنند. اما بررسی تاریخ اسلام٬ علائم دیگری را نشان میدهد. کتاب «اسلام پویای دورهی میانی» نوشتهی پرفسور محمد فضل هاشمی استاد فلسفه تاریخ دانشگاه اوپسالا در سوئد به دنبال نمایش بخشی از همین تاریخ اسلام است.
پرفسور فضل هاشمی پیش از این کتابها و مقالات متعددی در مورد تاریخ اسلام همچون «کدام اسلام؛ تضاد میان مسلمانان» نوشته است.
برای بررسی کتاب جدید او و همچنین رابطه آن با ظهور و قدرت گیری داعش با پرفسور فضل هاشمی گفتگویی داشتم که در ادامه میخوانید:
– برخی بر این باورند که اسلام در دورهی ابتدایی تاریخ خود شاهد تولید فکر بوده و در دوران میانی وارد دورهی سکوت شده است. اما شما در این کتاب به دنبال نمایان کردن جنبهای دیگر از تاریخ میانی اسلام هستید. چه شد که به دنبال نگارش این کتاب رفتید؟
-داستان به دوران دانشجویی من باز میگردد، زمانی که کتابهای تاریخ اندیشه اروپا را نگاه میکردم؛ این کتابها گوشههایی از فرهنگ اسلامی، هند و چین را بررسی میکنند. در مورد تاریخ اسلامی اما متفکران، بیشتر در بررسیهای خود تا حدود قرن ۱۱ میلادی (بین سقوط خلافت عباسی و حمله مغول) را مورد کنکاش قرار داده بودند و پس از آن مقطع، موضوعی مطرح نمیشد. اگر هم در این میان از متفکری در این زمینه تاریخی نامی برده شده به صورت پراکنده بود، به عنوان مثال از ابن خلدون نام برده شده است آن هم به دلیل اینکه تعدادی از متفکران فرانسوی او را به عنوان پدر جامعهشناسی تاریخی (Historiography) کشف کرده بودند. در همان زمان (۱۹۷۶) کتابی از یک شرقشناس معروف با نام سِر مونتگمری وات (Sir. Montgomery Watt) منتشر شد. او در کتاب خود به صراحت مطرح کرد که اوج فرهنگ اسلامی از آغاز قرن ۷ تا قرن ۱۲ است و بعد از آن فرهنگ و تمدن اسلامی و تاریخ و اندیشه اسلامی دچار تحجر و سکون شده است تا اینکه به زمان حاضر میرسیم؛ در این دوره به دلیل ارتباط با فرهنگ غرب، یک سری تحولات در تفکر اسلامی صورت میگیرد.
در دوران دانشجویی وقتی از استادانم سوال میکردم که چرا به موضوع تاریخ اسلام پس از این دوران پرداخته نشده است، پاسخ میدادند که منابعی در دسترس نداریم. حالا دانشجویان من همین سوال را از من میپرسند. این موضوع برای من انگیزهای شد تا به دنبال بررسی این مساله بروم . این را هم اضافه کنم که من ادعایی ندارم مبنی بر اینکه آثار تمام متفکران و جنبههای ممکن این تاریخ را بررسی کردهام؛ بلکه در واقع از آثار موجود اهل سنت و اهل شیعه گلچینی کردهام تا نشان دهم اتفاقا در این دوره٬ رویدادهای بسیار مهمی رخ داده است که تاثیر زیادی هم بر آنچه امروز اتفاق میافتد، دارد.
آنچه من در این کتاب مطرح کردهام این است که ما دو خط موازی را از آن زمان میبینیم که تا امروز هم امتداد پیدا کرده است. یکی آن چیزی است که اسم آن را دگماتیسم یا درونگرایی میگذارم. پرچمدار این تفکر یکی از علمای اهل سنت به نام ابن تیمیه (احمد بن عبد الحلیم بن تیمیه حرانی) است که امروزه به عنوان پدر سلفیها شناخته میشود. دیگری هم یک خط فکری حامل پراگماتیسم یا عملگرایی است. ما این دو خط را میتوانیم دنبال کنیم و ببینیم که چه تاثیری بر روی اتفاقات امروز گذاشته است.
– موضوعی که الان مطرح است این است که ریشه داعش از کجا است؟ در سلفیها، وهابیون یا برداشتی که هیچ کدام از اینها نیست. از دید شما آیا افکار داعش ریشههای تاریخی دارد؟
– یکی از مهمترین صحبتهای ابن تیمیه این است که اسلام به بیراهه رفته است و خودش در پاسخ به اینکه چه کسانی آن را به بیراهه بردهاند، بخشی را به گردن شیعیان و تقصیر اصلی را هم به گردن فلاسفه و اندیشمندان میاندازد. او بر این باور است که اینها آمدهاند و یک سری افکار کفار یونانی، ایرانی و مجوس و… را به اسلام وارد کرده و اسمش را گذاشتهاند علم کلام؛ در صورتی که به اعتقاد او اسلام نیازی به اینها ندارد و ما اسلام را باید از طریق وحی بفهمیم و باید به صدر اسلام برگردیم. منظورش این بود که باید به نقطهای که پیش از آغاز آنچه او انحراف در اسلام میداند٬ بازگشت. در واقع به دوران پدرانشان یعنی اسلاف (پیغمبر و صحابهای که دو نسل بعد از پیامبر زنده بودند).
این افکار در قرن ۱۳ بعد از حمله مغول در مکانی که امروز به آن سوریه میگوییم منتشر شد و هوادارانی هم پیدا کرد اما به تدریج رو به زوال گذاشت. پس از آن در قرن ۱۷ میلادی و توسط وهابیون این نظر احیاء شد و امروز ما این شیوه تفکر را در میان نیروهای سلفی و حتی نیروهایی همچون داعش میبینیم.
ابوبکر البغدادی در نطق مشهوری که در تابستان ۲۰۱۴ بعد از فتح موصل انجام داد با ۵ موضوع اعلام جنگ کرد؛ غرب، شیعه، اهل تصوف، فلسفه اسلامی و کلام عقلی. البغدادی هم بر این باور است که اینها اسلام را به بیراهه بردهاند و باید به اسلام باکرهای که در صدر اسلام وجود داشته است برگردیم. ریشه افکاری که امروز ما شاهد آن هستیم به روشنی در دوره میانی اسلامی پیدا میشود.
– اما آن خط موازی که شما از آنها به عنوان عملگرایان نام بردید کجای تاریخ ایستاده است؟
– خط موازی این تفکر را من بیشتر در دوران صفوی و در ایران جستجو کردم. به عنوان مثال در این بررسی میبینیم که شاه اسماعیل صفوی، بنیانگذار سلسله صفویه به دنبال مشروعیت دینی برای حکومت خود بود اما در عین حال میدانست اهل سنت این مشروعیت را به او نخواهند داد چرا که در آن زمان آنها با خلافت عثمانی کنار آمده بودند. بنابراین شاه اسماعیل صفوی یک سری از علمای شیعه را که در منطقه «جبل عامل» و چند بخش دیگر سکونت داشتند دعوت میکند تا به حکومت او مشروعیت دهند و در مقابل شیعه را دین رسمی ایران اعلام میکند و به این علمای شیعه اختیاراتی میدهد؛ اختیاراتی همچون نفوذ و تسلط در امور قضائی و تعلیم و تربیت و آزادی در امور تبلیغ و فعالیتهای اجتماعی.
علمای شیعه همانند محقق سبزواری، علامه حلی، شیخ بهائی و محقق اردبیلی کسانی بودند که به صفویها مشروعیت دادند و در مقابل امتیازاتی هم گرفتند. اما سوی دیگر، این دسته باید برای خودشان هم توجیهی پیدا میکردند مبنی بر اینکه چگونه میتوانند با توجه به اعتقاداتی که نسبت به امام دوازدهم شیعیان داشتند (بر این اساس که هر کسی به جز او حکومت را به دست میگرفت نامشروع بود) با پادشاهان صفوی همکاری کنند. اینجاست که میبینیم محقق سبزواری، کتابی با عنوان «روضه الأنوار عباسی» نوشته و در آن به توجیه فلسفی این کار پرداخته است. او در این کتاب میگوید که انسانها موجوداتی اجتماعی هستند اما در عین حال نمیتوانند با هم کنار بیایند و بنابراین باید یک نوع رئیس، پادشاه و یا حاکمی داشته باشند. محقق سبزواری این افکار را از افلاطون و ارسطو که البته در صدر اسلام توسط برخی فلاسفه اسلامی هم مطرح شده بود، گرفته است.
بیشتر این علما تنها در ظاهر به شیعه التزام داشتند و در خلوت خود به اصول اخلاقی و اسلامی پایبند نبودند. بعضی از آنها بر اثر مصرف بیش از اندازه الکل و مواد مخدر بیمار شدند و جان دادند. اینها را گفتم برای اینکه تاکید کنم در آن دوران این علماء از روی ناچاری و تنها برای خروج از قرنها فشار نیروهای سنی به دنبال راهی برای همکاری با صفویها بودند، این راه چیزی نبود جز اینکه به این نتیجه رسیدند که بین اخلاق فردی و اخلاق جمعی تفاوت قائل شوند. به این معنا که پادشاهان در اخلاق فردی خود هر کاری خواستند میتوانند انجام دهند اما اگر آنها یک سری مسائل را در جامعه و نسبت به مردم و رعایا رعایت کنند، اقدامی مهم ور رو به جلو است. حتی یکی از این علما، مولانا ابوالقاسم بن ابوطالب میرحسینی فِندِرسکی مشهور به میرفندرسکی بود که سفرهایی به هند داشت و در دربار «اکبر شاه» هم حضور پیدا کرده بود. او در آن زمان به پادشاهی معتدل شهرت داشت و حتی گفته بود که پیروان تمام ادیان باید به یک اندازه مالیات بپردازند. میرفندرسکی کتابی نوشته و در آن توضیح داده است که چگونه میتوان با حکام غیردینی همکاری کرد. به نوشته او ما میتوانیم از این پادشاهان سود ببریم و بر همین اساس هم میتوانیم با آنها همکاری کنیم.
شیخ بهائی هم نکتهی دیگری را مطرح میکند و میگوید که پیغمبر اسلام جایی گفته است من افتخار میکنم در زمانی زندگی کردهام که ایران تحت حکومت انوشیروان عادل بود، او با استفاده از صحبت پیغمبر سوال میکند که «مگر انوشیروان ایرانی جزو کفار محسوب نمیشود؟» بعد این نتیجه را میگیرد که اگر انوشیروان مسلمان نبود گناه و ضررش متوجه خودش بود اما آن چیزی که موجب میشد در تاریخ از انوشیروان نام برده شود عدالتش بود و به همین دلیل است که پیغمبر اسلام همعصر بودن با او را افتخاری برای خود دانسته است. شیخ بهائی بعد از آن نتیجه میگیرد که اگر ما بتوانیم در همکاری با پادشاهان صفوی آنها را به عدالت برسانیم توانستهایم به مردم کمک کنیم. کل این تفکر از دید من، پراگماتیسم و عملگرایی است؛ ما این دو خط را میبینیم که در دوران میانی به وجود آمده است. به اعتقاد من درست برخلاف تصوری که گفته میشود دوران میانی دوران سکوت و سکون بود٬ در این دوران تفکرات خیلی مهمی مطرح شده است.
– دلیل این اختلافها در اسلام به نظر شما چیست؟ مساله قابل توجه این است که این یک تکرار تاریخی است. از سلفیها به وهابیها میرسیم، تاریخ ادامه پیدا میکند، ما با پدیده طالبان روبرو میشویم و در نهایت داعش را میبینیم…
– یکی از عوامل مهم این است که ما در طول تاریخ اسلام، قرائت واحدی از اسلام نداریم. در همان صدر اسلام یکی از صحابه پیامبر که پسر عموی او است و در میان شیعیان به عنوان امام اول شناخته میشود گفته است که قرآن کتابی است میان دو جلد اما کسی که این کتاب را میخواند، تفسیر میکند. از آنجایی که در اسلام ساختار هرمی وجود نداشت، به این معنا که یک نفر چیزی را بگوید و همه تبعیت کنند، تقسیمبندیهایی بین شیعه و سنی به وجود آمد. ما این اختلاف را همیشه داشتیم و فکر میکنم در آینده هم خواهیم داشت.
من یک سری نامها را مطرح کردم اما یکی از مهمترین مواردی که باید به آن اشاره کنم موضوع پایهگذاری مکتب اصفهان است. یکی از مهمترین ویژگیهای مکتب اصفهان این است که با فلسفه مخالفت نکرد بلکه فردی همچون ملاصدرا در این دوران با نگاهی متفاوت، فلسفه یونان را بخشی از ادیان ابراهیمی معرفی و این پرسش را مطرح کرد که چه کسی گفته است فلاسفه یونان ملحد هستند. به گفته او آنها وارثان پیامبران ابراهیمی هستند و به این ترتیب هیچ مانعی وجود ندارد که ما از افکار آنها در زندگی خودمان استفاده کنیم.
این دو روند متفاوت در طول تاریخ اسلام وجود داشته است؛ یکی مخالفت شدید و صریح با تفکر بشری و این برداشت که نمیتوان از طریق تفکر بشری دین را فهمید و دیگری روندی است که راه را باز میگذارد.
این را هم اشاره کنم که به دوران اولیه اسلام یعنی از قرن ۷ تا ۱۲ به دلیل آنکه در آن دوران، گروهی که عقلگرایی را مطرح میکردند دست بالا را داشتند، دوران طلایی گفته میشود. در اواخر آن دوران اما آنها قدرت را از دست میدهند. به باور من، این مشکل از صدر اسلام گریبانگیر مسلمانان بوده، امروز هم هست و در آینده هم خواهد بود. همانطور که گفتید تا تضاد این دو گروه حل نشود این موضوع تکرار خواهد شد.
– در مورد داعش یک سوال خیلی مهم مطرح است، بخشی از جامعه اسلامی میخواهد بگوید که داعش ربطی به اسلام ندارد. اما از سوی دیگر به نظر میرسد که طرح این موضوع نوعی سلب مسوولیت مسلمانان برای مبارزه و مقابله با داعش باشد. شما کدام نظر را صحیح میدانید و به نظر شما ریشه طرح این مسائل از کجا است؟
– به نظرم دیدگاه دوم صحیحتر است. در طول اسلام گروهی مانند خوارج بودند که جنایتهای بزرگی را مرتکب شدند؛ همین وهابیها مگر کم جنایت کردند. اینکه میگویند اینها مسلمان نیستند در واقع میخواهند کار را برای خودشان راحت کنند یعنی میگویند اینها از ما نیستند و هرکاری که اینها میکنند اشتباه است. این را فقط مسلمانان مطرح نمیکنند بلکه یک سری از رهبران کشورهای غربی همچون باراک اوباما و دیوید کامرون هم بنا به ملاحظات سیاسی این بحث را مطرح کردهاند تا در مقابل اسلامهراسی بایستند.
اما اینها مسلمان هستند و فقط میتوانیم بگوییم که قرائت آنها از اسلام با برداشت بیشتر مسلمانان در تضاد است. اینها کارهایی را انجام میدهند که در اسلام با آنها به صراحت مخالفت شده است؛ یکی از این کارها مثله کردن است. مثله کردن در فرهنگ عربی صدر اسلام هم بود اما در اسلام به طور صریح با آن مخالفت شد. دیدگاه سلفی و وهابی میگوید شما به عنوان یک انسان مسلمان لازم نیست از عقل خودتان استفاده کنید بلکه باید تابع و مجری اوامر باشید. به دلیل همین تفکر است که میگویند ما به عنوان تنها کسانیکه اسلام واقعی را فهمیدهایم این قدرت را داریم که بگوییم در زمان حاضر چه کارهایی درست و چه کارهایی اشتباه است. آنها با خشونتهایی که اعمال میکنند خیلیها را از خودشان دور کردهاند. با چند هزار جنگجو در مقابل ۲۵ تا ۳۰ هزار سرباز مسلح عراقی که پا به فرار گذاشتند، توانستند موصل را بگیرند، شهر رمادی را گفته میشود تنها با حدود ۱۰۰ جنگجو گرفتند.
در قرائت آنها از اسلام چیزی به اسم خوب و بد به ذات وجود ندارد؛ آنها خود را معیار تعیین خوبی و بدی میدانند. این بحث را شما میتوانید در افکار ابن تیمیه و یا حتی پیش از آن در درگیریهای میان اشاعره و معتزله جستجو کنید.
معتزله بر این باور بودند که خوب و بد در خارج از انسان وجود داد و انسان میتواند این موضوع را با عقلش بفهمد. اشاعره اما میگفتند که خوب و بد را فقط خدا تشخیص میدهد. حتی میگفتند که اگر کسی تمام زندگی خود کار خوب انجام دهد و روز قیامت خدا او را عذاب دهد این عین عدالت خدا است و برعکس، اگر کسی کار شرّی انجام و خدا به او پاداش دهد هم عدالت خدا است. شعارشان هم این بود که «هرچه آن خسرو کند، شیرین بود». این بحث از زمانی که کلام و فسلفه اسلامی متولد شده آغاز شده است و تا امروز هم ادامه دارد.