مسئله‌ای به نام بیسوادی (ن. واحدی)

پنج شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۳ برابر با ۱۰ آپریل ۲۰۱۴


فشرده

کیهان آنلاین – ۲۲ فروردین ۹۳ – حجت‌الاسلام حسن روحانی رئیس جمهوری کنونی جمهوری اسلامی ایران افراد و روزنامه‌هائی را که از قرارداد ژنو انتقاد می‌کنند “کم سواد” خوانده است. این واژه که ترکیبی از “کم” و “سواد” است گویای یک کمیّت است. آشکار است مادامی که معنی و مضمون سواد بر کسی روشن نیست به آن می‌توان هزاران خاصیت چسبانید. کسی هم به توخالی بودنش شک نمی‌کند. کاری که سوفیست‌های دیروزی یونانی هم مانند ملّایان امروزی می‌کردند.

حقیقت این است که سواد نه خواندن و نوشتن و نه دانائی به علمی و یا توانائی به هنری است بلکه سواد مقصود حقیقی وجودی به نام آدم است که در سرشتش قرار دارد. این مقصود ولی مقصودی غائی است. غایتی که نه صورت بلکه سیرت است. سیرتی که شکوفائی ویژگی‌ها و شایستگی‌های آدمی به مطلوب‌ترین وجه در فضائی آزاد، یعنی به میل و اراده‌ی خود، است. سیرتی که به آدمی انسانیت می‌بخشد و صورتش را با آن منور می‌سازد. پس ملاحظه می‌شود که این مقصود غائی نه کمّی بلکه یک کیفیت است. درست در این راستا نیز “جان رآلس”[۱] جامعه‌ی دمکراتیک و حکومت لیبرال خود  را در جمع “انسان‌ها” یعنی آدم‌های با سواد می‌جوید.

مقدمه

جناب امیر ممتاز، دوستی نازنین  نوشته‌ای زیر عنوان “در نقد بیسوادی” از آقای قاسم توکلی  برایم فرستادند که بسیار سپاسگزارم.

حیفم آمد در مورد این نقد جالب و درست، ولی بدون تعریفی از سواد، تأمل خود را دراختیار همگان قرار ندهم. چه بکار بردن واژه ی ” بیسوادی ” که مانند مفاهیم بسیار دیگری ازعربی وارد زبان فارسی شده است بدون داشتن درکی حقیقی از معنی و مضمون آن، بقول کانت،  تنها یک کوری معنوی است. این کوری را هر روز و هر شب در مساجد و خانه‌های مسلمانان هنگام برگزاری نماز، به زبان عربی، به خوبی می‌توان مشاهده نمود. تعجب هم نیست اگر این افراد خودشان هم ندانند که چه می‌کنند و به خدای خود چه می‌گویند. از این گذشته، هر کلامی در طول تاریخ معنی و مضمونش (سمانتیک) عوض می‌شود. این دگرگونی ولی در هر سرزمینی بازتابی از تحّولات تاریخی- اجتماعی مردم همان سرزمین است. از این رو، واژه‌های عربی در زبان فارسی مادامی که معنی آنها بر همگان روشن نیست همیشه منجمد و بی‌محتوا باقی خواهند ماند. در حالی که در کشوری مانند مصر خطوط سمانتیک همین واژه‌ها به وضوح در کاربردهایشان ترسیم گشته و قابل بررسی است.

درست به همین دلیل ترجمه‌ی واژه‌ای از زبانی بیگانه به زبان فارسی هرگز محتوا و بُرد  آن واژه را به درستی برگردان نیست. به عنوان مثال برگردان واژه‌ی “کمونیکاسیون” (ارتباط) و یا واژه‌ی “ایمپیریک” (درک حسّی) به فارسی بر معنی و مضمون همین واژه‌ها در زبان مادر منطبق نیست.

این گونه دشواری‌ها که به ویژه با انبوه واژه‌های وارداتی عربی توسعه‌ی زبان فارسی را نامیسّر ساخته سبب کم‌مایگی این زبان در برخورد با دنیای نوین گردیده است. از این رو، جا دارد در رفع این گرفتاری و ناتوانی برجستگان و زبان‌شناسان و ادیبان زبان فارسی، چون احسان یارشاطر، جلال متینی و اعضای فرهنگستان ایران، چاره‌اندیشی کنند و از بحث‌هائی نظیر “آیا فردوسی  شیعه بود” بپرهیزند.

سواد به چه معنی است

اما معنی واژه‌ی “بیسوادی” که نفی “سواد” است، بنا بر فرهنگ دهخدا و یا فرهنگ معین همانا “ناتوانی در خواندن و نوشتن” می‌باشد. این معنی ولی رضایت خاطر تولید نمی‌کند. متأسفانه در ایران امروزی نیز با همه‌ی کنجکاوی‌هائی که صورت گرفت مطلبی در باره‌ی تعریف سواد پیدا نشد بلکه آنچه می‌توان در باره‌ی این موضوع مهمّ ملاحظه کرد متأسفانه بحث درباره‌ی انواع و اقسام آن است، مثلأ:

روزنامه‌ی رسالت شماره‌ی ۶۲۰۷ مقاله‌ای زیر عنوان «سواد چیست؟» دارد که برگردانی از «سیده منیژه ابراهیم نژاد» می‌باشد. این مقاله‌ی کسل‌کننده نیز بدون اینکه پاسخی به چیستی بدهد خودش چیست‌ها را هم پیچیده‌تر می‌کند.

علاوه بر روزنامه‌ها، کانون‌های فرهنگی زیادی بر زمین ادبی ایران کنونی سبز شده‌اند که همگی نقش سواد و یا گونه‌های آن را به صورت‌های مختلف رقم می‌زنند. در این رقم زدن‌ها نیزمی‌توان یک دنیا بیسوادی مشاهده نمود (مانند مرکز آموزش و پژوهش مؤسسه‌ی همشهری، و همین طور کتابدار). به ویژه نظر اصطلاحأ  “مدرن” حمیده احمدیان راد (در سایت علمی آموزشی ۰۲۰) بسیار خواندنی است:

“با ورود به قرن ۲۱ میلادی، بسیاری از مفاهیم تغییر پیدا کرده است. به عنوان مثال سواد دیگر همان معنی کلاسیک توانایی خواندن و نوشتن را ندارد بلکه مفهوم سواد، سواد الکترونیکی و به عبارتی توانایی استفاده از رسانه‌های الکترونیکی به خصوص اینترنت است و مؤلفه‌های دیگری را هم در بر می‌گیرد”.

لازم به یادآوری است که سقراط در مورد تعریف واژه‌ها یا مفاهیم بسیار سخت‌گیر بوده است تا جائی که تعریف هیج واژه‌ای را با مثال‌های متعددی درباره‌ی ظواهرش مجاز نمی‌دانسته است. آقای قاسم توکلی اما درست بدون توجه به تعریف کلام« بیسوادی» با ظواهر آن در جامعه برخورد کرده است. این برخورد در عین اینکه به مردم  جنبه‌های مختلف بیسوادی را نشان می‌دهد نواقصی را که سبب چنین ناهنجاری‌هائی شده است نمی‌تواند نشان بدهد. ناهنجاری‌هائی که نهایتأ به انفجار جامعه و انحطاط فرهنگ آن خواهد انجامید. از این رو، برای روشن شدن این نواقص چاره‌ای جزتعریف واژه‌ی سواد نیست.

از دید تاریخی افلاتون به واژه‌ی «سواد» که در زبان  یونانی “پایدیا” Paideia نام دارد نقش کلیدی داده است. به ویژه که این واژه  درامور زندگانی  به دو معنی مختلف به کار می‌رفته است. یکی به معنی فرآیند آموزش و پرورش فکری و اخلاقی برای ورود به یک زندگی جمعی و دیگری به معنی دارا بودن آموخته‌هائی که می‌توانند در کنار تجارب اجتماعی  نتایج مفیدی برای رفع دشواری‌های زندگی فردی و اجتماعی به دست دهند. افلاتون به عنوان مدرس همیشه  حامل چنین پیامی برای شاگردان خود  در کلاس درس بوده است. به‌ویژه یکی از توصیه‌های او به بهترین شاگرد خودش ارسطو اهمیت توجه به ضرورت سواد می‌باشد که همانا لازمه‌ی عبور از  دنیای  بربریت به دنیای  آدمیت است. درست به این دلیل نیز در دوران هلنیسم “سیسرو”ی رومی[۲] سواد را معادل هومانیتی، یعنی انسانیت، تلّقی می‌کند. در این راستا، به سعدی توجه کنیم که نظر افلاتون و سیسرو را منعکس می‌سازد:

علم آدمیت است و جوانمردی و ادب 

ورنی ددی، به صورت انسان مصوری

دوستان به یاد دارند که در مقاله‌ی «منافع و منافع ملّی » به فرآیند “انسان شدن” توجه شد که در واقع تنها با عبور از مرحله‌ی بربریت به آدمیت می‌تواند ممکن گردد. عبوری که افلاتون و سیسرو آن را در فرآیند سواد می‌جویند. چنین فرآیندی ولی آموزش و پرورشی (محتوا) است که به قول سعدی تنها در شکل آدمیت ساختار نهائی خود را پیدا می‌کند. ریشه‌ی چنین حکمتی را باید در سخن فیثاغورث دانست که می‌گوید: «انسان اندازه‌ی هر چیزی است». همین سخن جهت فکری هومانیسم را در جهان در اوایل قرن چهاردهم میلادی به وجود آورد که معّرف آن  “پترارکا”[۳]، “اراسموس فن رتردام”[۴]، “لئوناردو داوینچی”[۵]، می‌باشند. در همین راستا در آستانه‌ی قرن هیجدهم و نوزدهم میلادی دانشمند معروف آلمانی ویلهلم هومبولت[۶] مسئله‌ی سواد را مطرح می‌کند که از برخی جهات با نظرات امانوئل کانت همآهنگی دارد (این توضیحات اشاره‌ای به باور دانشمندان غربی است که: “نظرات یکدیگر را ثروت می‌شمارند و با انباشته کردنش آن را مدام فزونی می‌بخشند”. ایرانیان ولی همیشه می‌خواهند چرخ ارابه را از نو اختراع کنند).

هومبولت بر این باور است که “در درون انسان مقصودی حقیقی به وسیله‌ی عقلی نامتغیّر قرار داده شده است. ابتدا با تحقق این مقصود در فرایندی به نام سواد می‌تواند آدمی انسان بشود. بدین معنی که او سعی می‌کند نیروها و قابلیت‌های خود را خودش به بهترین وجه و متناسب‌ترین گونه در یک فرد با ویژگی‌های خاص خویش وحدت بخشد”.

از اینجا معلوم می‌شود که هر فردی می‌بایستی این امکان را داشته باشد که خود خودش را چنان بسازد و توسعه بدهد که در خور ویژگی‌های خودش باشد. درچنین حالتی است که او یک فرد می‌شود، فردی که همتا ندارد. ملاحظه می‌شود که هومبولت برای انسان یک الگوی غایت‌گرا ارائه می‌دهد. یعنی در درون هر کسی یک مقصود قرار داده شده است که می‌تواند آن را متحقق بکند و یا نکند. شرط تحقق این مقصود ولی داشتن آزادی است. این آزادی ولی خارجی و منفی است زیرا این محیط اجتماعی است که باید جلوی آزادی کودکان و نوجوانان را در راه خودسازی خویش نگیرد.

ازاین گذشته هومبولت گونه‌ی سواد را که در دانائی به یک علم و یا توانائی به هنری خلاصه می‌شود متعیّن نمی‌شود. چرا؟ برای اینکه انسان شایسته نیست برای یک کار معینی تعلیم ببیند بلکه لازم است او خودش آن حرفه و یا دانائی و توانائی‌ای را برگزیند که با ویژگی‌هایش– فردیتش–دمساز است. در غیر این صورت او انسان نیست بلکه ماشینی است که از بیرون آن را برنامه‌ریزی کرده‌اند.

آشکار است که این خودمختاری که کانت هم به آن باور دارد نمی‌تواند نرماتیو یا هنجاری نباشد. لذا بدون ورود به این مطلب و یا اینکه چه مواظبت و مراقبت‌هائی این خودمختاری نیاز دارد تا کودک و یا نوجوان مصون از خطرات احتمالی باشد این نوشته به سواد از زاویه‌ی دید آموزش و پرورش امروزی توجه می‌کند.

همان طور که گفته شد سواد فرآیند “فرد سازی” عقلانی در فضائی آزاد از هر وابستگی است. یعنی آنچه  بدون روشنگری کانت نمی‌تواند مّیسر گردد. از این رو سواد بُعدی ارزشی نیز دارد. به این دلیل امروزه در علوم تربیتی سعی می‌شود با ارائه‌ی یک سری معیارها، متعیّن ارزش سواد شد.

هارموت ون هنتیگ[۷]  یکی از دانشمندان معروف رشته‌ی آموزش و پرورش آلمان خصوصیات شخص باسواد را چنین توصیف می‌کند:

  • مخالف و متنفر از کار ضدانسانی
  • روانی حاکی از احساس خوشبختی
  • آگاه به تاریخیت وجود خویش
  • درکار ارتباطات، یعنی کمونیکاسیون، خواه با طبیعت و خواه با جامعه، هوشیار به عواقب پرسشی که جوابی نداشته باشد، “آخرین پرسش” (که بن بست مذاکراتی است)
  • مسئول کارهای خود و دانا به مسئولیت خویش در برابر جامعه

آشکار است که آدمی برای کسب چنین خصوصیاتی (به ویژه کودکان و نو جوانان) به برنامه‌ی تعلیم و تربیتی جامعی[۸] نیاز دارد. در این برنامه نیز الزامأ می‌باید به تعریف سواد رو آورد.

در شکل زیرچنین برنامه‌ای که مبتکر آن  ولفگانگ کلافکی[۹] (یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان علم آموزش و پرورش آلمان) است به نمایش گذاشته شده است.

 مسئله ای به نام بیسوادی

همان طور که مشاهده می‌شود کسب دانش و یا توانائی‌های مسئولانه‌ی مختلف الزامأ می‌بایستی در خوی معیّنی شکل بگیرند  تا سواد بشوند. ابتدا در چنین حالتی است که جان به ارزش آدمیت مزین و مفتخر می‌گردد. ارزش‌هائی که مسئولیت، خودمختاری، مشارکت و همبستگی (چه مکانیکی و چه ساختاری) نام دارند. این ارزش‌ها همگی ارزش‌هائی اجتماعی و نه اخلاقی هستند که می‌بایستی در برنامه آموزش و پرورش تمرین شوند.

در ایرانِ زیر سلطه فقها معیار آدمیت را ” تقوا، پرهیزکاری، امانت و صداقت” می‌دانند. معیارهائی اخلاقی که علاوه بر اینکه متافیزیکی هستند (انسان برده‌ی نیروئی بیرون از خود است) جامعه را به خودی و غیرخودی تقسیم می‌کنند. آشکار است که چنین جامعه‌ای منافع دیگری را دنبال می‌کند که ادبیات خودش را نیز به وجود می‌آورد. این ادبیات، ادبیات استبداد است.

با این تعریف از سواد در رابطه با ارزش‌های اجتماعی و خودمختاری فرد، دشواری اساسی جامعه‌ی ایران در این یک قرن اخیر کاملأ روشن می‌گردد چرا که قبل از ظهور رضاشاه مکتب‌خانه‌های کشور، حتی مدرسه‌ی دارالفنون، قادر به سوادآموزی نبودند و بعد از ظهور رضاشاه و روی آوردن به تجدد نیز متأسفانه روحیه‌ی شاگرد و معلم، روحیه‌ی فردگرائی و فرد سازی، آن طور که هومبولت می‌گوید، نبود.

از این رو، بعد از واقعه‌ی  شهریور ۲۰ و اشغال کشور به دست متفقین و خروج اجباری رضا شاه از ایران چه معلمان مدارس و استادان دانشگاه‌ها و چه دانش‌آموزان و دانشجویان غالبأ نه سواد داشتند و نه خواهان سواد‌آموزی بودند. وگرنه به این سادگی در دام یک عدّه آدم‌های بیسواد و عقدّه‌ای نمی‌افتادند.

در دوران تب انقلاب اسلامی همه شاهد بودند که ایرانیان تحصیل کرده با شعارهای خمینی مانند “آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی” علیه نظام مشروطه به خیابان‌ها ریختند و یا در آنجا به تماشا ایستادند تا برای براندازی آن نظام بر موج نارضایتی مردم و توطئه‌ی بیگانه سوار شوند بدون اینکه متوجه باشند این شعارها پیام‌آور استبداد مذهبی است؛ بدون اینکه در رفع نارضایتی‌ها و کمبودها در رژیمی که آماده‌ی این دگرگونی‌ها بود چاره‌اندیشی کنند (مسئله‌ی مسئولیت). آنها کار مملکت را به بن بست کشیدند (هوشیاری به آخرین پرسش نبود) و بعد هم گفتند “انقلاب ما را دزدیدند»!

متأسفانه امروز هم چون ۱۴۰۰ سالی که گذشت کسانی سکان اداره‌ی کشو را در دست دارند که عاجز از دفاع از انسانیت و مقابله با بربریت و ناتوان از سازمان دادن به زندگی خود و همنوعان خویش هستند.

به واقع دانشمندان و متخصصان و دانش‌آموختگانی که غرق در خرافات‌اند و یا دانائی و توانائی را در باورهای دینی می‌جویند، کسانی که یارانه‌‌بگیر هستند، آنها که به ناف صدقه مذهبی و نظام ولایت فقیه بندند، شهروندانی که با فساد و دزدی و دلالی زندگی خود را تأمین می‌کنند، استقلال رأی ندارند و مسئولیت نمی‌شناسند. اینها همه بیسوادند. وگرنه در برابر این همه ظلم و کشتار، اعدام و سنگسار و چپاول بیت‌المال و نا امنی اقتصادی و مالی و بیکاری مزمن ساکت نمی‌نشستند و سر خم نمی‌کردند.

با این سخنان، همین طور که شکل بالا نشان می‌دهد، واژه‌ی «سواد» دارای دو مؤلفه، یکی دانائی– توانائی، و دیگری ارزش‌هائی اجتماعی است. مؤلفه دانائی و توانائی بدون بسته‌بندی ارزشی سواد بسیار خطرناک‌تر از بی‌علمی و بی‌هنری است. دراین باره سنائی می‌گوید:

چو علم آموختی از حرص، آنگه ترس کاندر شب      

چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر برد کالا

سنایی در این تعریف به درستی میان دانائی و توانائی تفاوت گذاشته شده است. این تفاوت نشان می‌دهد که چطور نظرحکیم طوس، فردوسی  مبنی بر توانا بود هرکه دانا بود، با دگرگونی معنی واژه‌های دانائی و توانائی، در طول قرن‌ها، بی‌اعتبار شده است. موضوعی که در ابتدای مقاله به آن توجه شد.

نتیجه

آقای فرامرز فروزنده از تلویزیون “اندیشه” درمصاحبه‌ای با خانم “لیلا قبادی”، نمونه‌ی بارزی از یک برخورد “ایمپریک” یا مراوده (کمونیکاسیون) با جامعه را که در یک فیلم تبلور یافته است ارائه داد. در این فیلم هر کسی از وضعیت سیاسی– اجتماعی مملکت دیدی داشت و بر مبنای آن نیز تصمیماتی گرفته بود. این دید ولی نتیجه‌ی رؤیت آن چیزی است که در مقابل کسی در زمان و مکان معیّنی قرار دارد. چیزی که او مستقیم آن را لمس می‌کند، با آن در رابطه است. این رابطه ولی غیرفعّال است (زیرا فقط تأئید می‌کند). اما متأسفانه از این رابطه هیچ  کلّیتی حاصل نمی‌شود (مانند فیل درتاریکی مولوی) حتی اگر هزاران نفر نیز با این گونه دیدها نظر خانم قبادی را مبنی بر اینکه که ولایت فقیه یک استبداد بی‌رحمانه است، تأئید کنند. چرا که نتیجه این آزمایش چیز تازه‌ای نیست. زیرا بدون این آزمایش نیز از کلّیت “ولایت فقیه ” این جزئیات به بیرون تراوش می‌کند. بعلاوه برخورد خردگرائی (از کلّ به جزء رفتن یا ددوکسیون) و ایمپریک (حس‌گرائی یا از جزء به کلّ رسیدن، اندوکسون) بیش از یک قرن است که در سنتز خود که فردیت است تحلیل رفته است. غفلتی که در زوایای مختلف زندگی در ایران مشاهده می‌شود.

اما اگر به برخورد همین خانم با شاه، با کنفدراسیون، با سیاست کشورهای بزرگ صنعتی، با اسلام، با گروه‌های چپ و راست توجه بشود آنگاه ملاحظه می‌گردد که این ادبیات، این نوع مراوده با جامعه، انعکاس یک بیسوادی است. بیسوادی‌ای که دامن‌گیر همه شده است زیرا در این ادبیات جائی برای مسئولیت من و شما نیست. همه گناهکارند به غیر از من و یا خودمان در یک گروه. این جهت‌گیری ولی خودش جزو ادبیات استبداد است. آشکار است که کودکان و نوجوانان در جامعه‌ی خودسر و مستبد اسلامی نه برای انسان شدن بلکه برای بنده‌ی خدا گردیدن آموزش و پرورش می‌بینند. این بندگان خدا ادبیات دیگری را جز این ادبیات نیآموخته‌اند. همان طور که نسل پدران اینها که میان دو دوره‌ی مکتب‌خانه و مدرسه بزرگ شده‌اند نتوانسته‌اند سواد بیاموزند. اینها هم ادبیات استبداد را در برخورد با مسائل مملکت به کار می‌برند: چشم این مردم کور، اینها نمک نشناسند، اینها قدرشناس نیستند. ملاحظه می‌شود این هم یک بیسوادی است.

حسن روحانی، رییس جمهوری اسلامی، سی و سه بار در برنامه‌ی چهل و دو صفحه‌ای  کار دولت خویش از رشد اقتصادی سخن به میان آورده است. اما کسی نمی‌داند این رشد اقتصادی یعنی چه، برای کدام سرزمین، کدام ملّت، به چه منظوری و با کدام درآمد؟!

ملاحظه می‌شود در اینجا هم کسانی آمده‌اند مطالبی را برای آینده‌ی کشور تهیه نموده‌اند و می‌خواهند آن را بدون احساس مسئولیت اجرا نمایند. اینجا هم کسی نمی‌پرسد مردم چه می‌خواهند، چه مطالباتی دارند، در این رشد اقتصادی نامعلوم چه نقشی را باید بازی بکنند و چه مشارکتی می‌توانند در کار مملکت داشته باشند. از این رو این جمعیتی که در کشور ایران زندگی می‌کند نامش نمی‌تواند ملّت باشد. در اینجا هم برای اینکه این جمعیت ملّت بشود باید مقصودی غائی برایش تعریف شود تا در تحقق آن مقصود این جمعیت ملّت محسوب گردد. مطالبی که “جان رآلس” در تئوری عدالت خود به آن توجه دارد و جامعه‌ی دمکراتیک و حکومت لیبرال خود  را درجمع ” انسان‌ها” یعنی آدم‌های باسواد می‌جوید. جامعه‌ی ایران که همه‌ی جوانانش قصد فرار از آنجا را در سر می‌پرورانند، جامعه‌ای که در مؤسسات دادگستری آن بیش از بیست و چهار میلیون پرونده‌ی دادخواست در جریان است. این جامعه نه خود و نه تاریخ خود و نه انسانیت را می‌شناسد. از این رو در چنین جامعه‌ای مقصودی به نام ملّت نمی‌تواند تعریف گردد چه برسد به مفاهیم پیچیده‌تری چون دمکراسی، آزادی و عدالت. این تخریب که در طول همین سی و پنج سال گذشته در سرزمین ایران صورت گرفته حاصل کار آنهائی است که به دنبال یافتن “مفسد فی‌الارض” بودند.

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد           

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

آوریل ۲۰۱۴

[۳] Petrarca

[۴] Erasmus von Rotterdam

[۵] Leonardo da Vinci

[۶] Humboldt, Wilhelm von: Ideen zu einem Versuch, die Gränzen der Wirksamkeit des Staats zu bestimmen

(۱۷۹۲). In: Werke in fünf Bänden, Bd. 1, Darmstadt: Wissenschaftliche Buchgesellschaft 1980, S64, s105

 [۷] Hartmut von Hentig

[۸] Didactics

[۹] Wolfgang Klafki

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=461