آیا انتخاب ما همیشه همان است که آن را برتر میدانیم؟ نه، نخستین انتخاب برای ما معمولا بهتر و قابل قبولتر است. اشتباه است اگر فکر شود که میتوان با تقلید آنچه دیگران میکنند بر مشکلی فائق آمد.
بشر مانند بیشتر حیوانات تقریباً به طور دائم با همسانان خود زندگی میکند. یکی از امتیازات زندگی در اجتماع این است که شخص با ملاحظۀ اشتباه دیگران راه را از چاه تشخیص میدهد. این روش جانشین استاد و شاگردی است و از آن جهت واجد اهمیت است که تجربه، جانشین شخصی میشود که با تلاش و درایت میخواهد اشتباهات را به ما گوشزد کند.
زندگی یک رشتۀ بیانتها از انتخابهای مختلف است: صبحانه چه باید خورد؟ برای رفتن به محل کار چه راهی را باید انتخاب کرد؟ به کدام داوطلب باید رأی داد؟ با چه شخصی باید ازدواج کرد؟ و غیره.
ما به طور ناخودآگاه و از طریق نوعی مکاشفه یقین داریم انتخاب ما دلخواه خود ماست و این انتخاب، بازتابی از ویژگیهای شخصیت ماست. صبح هنگام صبحانه شخص به جای چای، قهوه مینوشد زیرا همواره قهوه را بر چای ترجیح میداده است. آنچه کمتر به خاطر خطور میکند عکس آن است که گاهی پیش میآید و انتخاب ما جای آن چیزی را میگیرد که برای ما ترجیح دارد.
آدمیزاد به خاطر آن که انتخاب خوبی کرده است به خود تبریک هم میگوید. این نکته را ژاک برهم روانشناس در سال ۱۹۵۶ کشف کرد.
این ترجیح و خوشامد هنگامی به وقوع میپیوندد که ما ناگزیر میشویم مثلا بین دو غذا، دو اتومبیل و یا دو شریک که در نخستین مرحله کاملا مساوی یکدیگرند یکی را انتخاب کنیم. این انتخاب به طور ناخودآگاه بازنگری در ارزشهای ما را ضروری میسازد. غذا، اتومبیل و یا شریک برگزیده در نظر ما ارزش پیدا میکند. در حالی که غذا، اتومبیل یا شریک انتخاب نشده در درون ما ارزش خود را از دست میدهد. شخص به تدریج آنچه را انتخاب کرده دوست میدارد. حتی مرکز درک لذت و خوشی در مغز ما نیز با این انتخاب تازه تغییر پیدا میکند.
تغییر این اولویتها برای انطباق آن به انتخابی که کردهایم، یک مکانیسم عملی است که به ما اجازه میدهد با تمایل خود به آسودگی همراهی کنیم. مانند روباه قصه لافونتن که همین که از دسترسی به انگورهای خوشمزه منصرف شد به خود گفت خوب شد که به آنها دست نیافت چرا که انگورها هنوز نارس هستند. آیا این موضع بهتر از گله و شکایت کردن از عدم موفقیت نیست؟!
آن روی سکه این است که این شیوه ما را به تداوم اشتباهات خود بر میانگیزد. چنانچه اگر روباه میتوانست به انگورهای نارس دست پیدا کند بدون تردید آن را خوشمزه مییافت. برای نمونه، ما اتومبیلی را با وجود تعمیرات مداوم و خانهخرابکن رها نمیکنیم و آن را خوب میدانیم چرا که امکان تهیهی یک اتومبیل بهتر را نداریم. ولی وقتی قادر میشویم اتومبیل تازهای تهیه کنیم، قبلی را خراب و غیرقابل استفاده مییابیم.
خطای هواپیمای کنکورد
گناه این خطا در واقع به انتخاب اولیۀ ما بازمیگردد. ریچارد داوکینز نژادشناس دانشگاه آکسفورد این تصمیم اشتباه را «خطای داوری» نام گذاشته است. منظور وی سرسختی و یکدندگی دولتهای انگلستان و فرانسه در ساختن هواپیمای کنکورد بود که با وجود آن که روشن بود از نظر اقتصادی ساخت این هواپیما اشتباه است، ولی همچنان برای تولید آن سرمایهگذاری کردند.
اینجاست که زندگی با دیگرانی که مانند ما هستند و ملاحظۀ اشتباهات آنان، به شدت دارای اهمیت است. فرانسه و انگلستان تنها کشورهایی بودند که دست به انجام برنامۀ ساخت هواپیمای مافوق صوت زدند. چنانچه خطا از دیگری سرزند، کشورهای دیگر نیز مانند افراد میتوانند از پیامدهای آن درس بگیرند و اشتباهات آنها را تکرار نکنند.
در عین حال، وقتی امری مربوط به دیگران است ما به اولویتی که انتخاب اولیه برای آنها داشته، توجهی نداریم. به طور کلی آموختن از اشتباهات دیگران سودمندتر از آن است که خودمان همان اشتباه را مرتکب شویم. این یک ویژگی بسیار قدیمی است که از اجداد بسیار دور ما، میمونهای ماکاک به ارث بردهایم. این گونه از میمونها را مبدأ نسل انسانهای اولیه و امروزی میدانند.
در بررسیهای آزمایشگاهی ما، دو آزمایش پیش پا در برابر چند میمون و چند انسان قرار گرفت. یکی این بود که در یک قوطی معمولی چیزی را که مورد علاقهشان هست پیدا کنند: برای انسان یک سکه پول و برای میمون یک آب نبات. در این آزمایش که حافظۀ اتوماتیک را به کار میاندازد، انسان و میمون هوش کافی دارند که بدانند اگر آنچه به دنبالش میگردند در قوطی اولی نبود، حتما در دومی است.
در آزمایشی دیگر به هر یک از اشخاص مورد آزمایش ۸ جفت اشیای مختلف نشان داده میشود و بلافاصله برای دومین بار این عمل عیناً به همان نحو و با همان ترتیب تکرار میشود.
آنچه از این آزمایش به دست میآید این است که نتیجۀ آزمایش دوم تحت تأثیر همان اشتباهاتی است که برای نخستین بار ارتکاب یافته است. اگرشخص مورد آزمایش شخصاً اشتباهی را مرتکب شود بار دوم نیز همان اشتباه را تکرار میکند. اما درصورتی که شخص مورد آزمایش دیگری در موارد کاملا مشابه مرتکب اشتباهی شود، شخص اول از ارتکاب آن دوری میکند. در آزمایش نخست یا خود شرکت کنندگان مرتکب اشتباه شده بودند و یا اشتباه دیگران را تقلید کردهاند.
میمونها همین که میبینند میمون دیگری مرتکب اشتباهی شده در ۶۷درصد موارد از ارتکاب آن دوری میکنند. این نسبت در مورد انسان ۷۸درصد است. ولی هنگامی که شخص باید از اشتباه خودش سرمشق بگیرد و از ارتکاب مجدد آن دوری کند، این مکانیسم و تشخیص دچار اشکال میشود. در این مورد، وقتی میمون و انسان در مقابل اشتباه خود قرار میگیرند و بار دیگر آزمایش میکنند نسبت ۶۷درصد میمونها به ۳۳درصد سقوط میکند و در مورد انسان نتیجه اندکی بهتر است و از ۷۸ درصد به ۵۱درصد میرسد.
به عبارت دیگر میمونها اشتباهات خود را دو بار از سه بار مجدداً مرتکب میشوند و انسانها یک بار از دو بار. توسعۀ استثنایی مرکز تصمیمگیری و درک مغز آدمی یعنی بخشی از مغز که عامل اتخاذ تصمیم در انسان است موجب میشود که از ارتکاب دوباره به اشتباه احتراز کند ولی قادر به حذف آن نیست.
این نتایج، ما را به داشتن قدرت انتخاب و تبدیل آن به تمایل تشویق میکند و اگرچه موجب میشود که با خودمان همراه و هماهنگ بوده و از خودمان رضایت داشته باشیم ولی همیشه ناصح خوبی نیست. این کژراهه و یا امکان خطا که نتیجهی تحول بشر است به ما نشان میدهد که باید همواره با اولویتهای خود با احتیاط و دوراندیشی برخورد کنیم و چنانچه درباره آن تردید داریم، با کمال دقت اشتباه دیگران را درنظر بگیریم تا آنچه را که انتخاب میکنیم به خیر و صلاح ما باشد.
دریافت این نکته بدون تردید در عرصهی آموزش و پرورش بسیار امیدوارکننده است. ایجاد شرایطی برای آموختن از اشتباه دیگران، میتواند سبب پیشرفت گروههای اجتماعی، دانشآموزان و دانشجویان شود.
*منبع: این مطلب ترجمهی کوتاه مقالهی Comment apprendre des erreurs des autres است.
*نویسندگان: مارتینه مونیه، الیزابتا مونفاردینی، مؤسسه ملی بهداشت و پژوهشهای پزشکی فرانسه
*مترجم: علی نوری