الاهه بقراط – عشقی که پاموک در این رمان تصویر میکند، تنها عشق به معشوق نیست بلکه به هر آن چیزی است که به معشوق تعلق دارد! داستان به دورانی باز میگردد که در آن مردان و زنان ممکن است عاشق هم شوند، ولی وقتی پای ازدواج به میان میآید، به ویژه از سوی مردان، همواره به دنبال همان تصویر سنتی از زنان میروند زیرا «مردها اتفاقا خیلی هم عاشق این نوع زنان [مدرن] میشوند. اما ازدواج چیز دیگری است»! روایت ایرانی این «مشکل» را شاید به مختصرترین تعریف بتوان در فیلم «آرامش در حضور دیگران» (۱۳۵۱) از ناصر تقوایی دید.
اورهان پاموک، سلمان رشدی و گابریل گارسیا مارکز سه رماننویس مطرح معاصر جهان هستند. یکی از ترکیه، دیگری هندی تبار و آن یکی از کلمبیا. آنچه اورهان پاموک را از آن دو دیگر جدا میکند، زبانی است که به آن مینویسد: ترکی! حال آنکه رمانهای رشدی جزو ادبیات انگلیسی به شمار میروند و رمانهای مارکز نیز که به زبان اسپانیایی نوشته شدهاند به یک زبان اروپایی تعلق دارند که پس از چینی و انگلیسی سومین زبانی است که بیشترین مردم به آن سخن میگویند. اما زبان و ادبیات ترکی اگرچه موقعیت زبان انگلیسی و اسپانیایی را ندارد با این همه از طریق رمانهای اورهان پاموک توانسته میلیونها مخاطب در خارج از مرزهای ترکیه پیدا کند زیرا آنچه پاموک در رمانهایش مطرح میکند، درست مانند رشدی و مارکز، خارج از محدودیتهای زمان و مکان قرار دارد و انسانشمول است. هر کسی میتواند بازتاب ذهن و زندگی خویش را در آثار وی باز یابد و شهر خود را در دیار قهرمانان او بجوید و رویدادهایی مشابه تاریخ سرزمین خویش را از زبان آنها بشنود.
درباره کتاب
«موزه معصومیت» ( Masumiyet Müzesi) یا آن گونه که گلناز غبرایی ترجیح داده است، «موزهی بیگناهی» یک رمان عاشقانه است. یک عاشقانه کم نظیر که خواننده را در افسوس عشقهایی غرق میکند که دیگر یافت نمیشوند. شاید هم، چنین عشقهایی فقط در هنر و ادبیات وجود داشتهاند.
عشقی که پاموک در این رمان تصویر میکند، تنها عشق به معشوق نیست بلکه به هر آن چیزی است که به معشوق تعلق دارد! اگر نویسندگانی چند در ادبیات مدرن، پای شخصیت داستانهای خویش را چنان به میان کشیدند که به جدال و جدل با نویسندگان خویش بپردازند، اورهان پاموک با حفظ و به نمایش گذاشتن اشیای محل زندگی و مورد استفاده شخصیتهای داستانش، آنها را در کوچه و خیابان و همسایگی، و در تاریخ و زندگی خوانندگانش، جاسازی کرده است. بسیاری از رویدادهایی که پاموک در کتابش شرح میدهد برای ایرانیان نیز نه تنها آشناست بلکه در تهران و ایران نیز درست به همان گونه مسیر خود را پیموده است که در استانبول و ترکیه.
اورهان پاموک، به گفته خودش در مصاحبههای گوناگون، پیش از آنکه نوشتن این رمان را آغاز کند، اقدام به ساختن «موزه معصومیت» کرد. اگر کسی ماجرا را نداند، ممکن است فکر کند این موزه محل جمعآوری اشیای پیش پا افتاده است. اما تنها با در دست داشتن «کاتالوگ» این موزه که چیزی جز همین رمان نیست، و پا به پای راوی آن، میتوان به ارزشی که در هر یک از اشیای به نمایش گذاشته شده در موزه وجود دارد، پی برد. از این نظر، موزه اورهان پاموک که در استانبول و در خیابان «نیشانتاشی» قرار دارد، یک ابتکار هنری و تاریخی بدیع است زیرا از یک سو قهرمانان و اشیای مطرح شده در یک رمان را در یک ساختمان واقعی در معرض تماشای همگان قرار میدهد و از سوی دیگر بر این نکته مهم تأکید میکند که هیچ چیز در دور و بر ما بیارزش نیست! فقط بستگی به این دارد که از چه زاویهای به آنها بنگریم. منطق راوی رمان درباره این موزه شنیدنی است: «وقتی چیزی که از آن شرم داریم در یک موزه به نمایش گذاشته شود، تبدیل به چیزی خواهد شد که میتوان به آن افتخار کرد». وی در عین حال معتقد است ترکها باید به جای تقلید از غرب «زندگی خودشان را پیدا کنند».
داستان به دورانی باز میگردد که در آن مردان و زنان ممکن است عاشق هم شوند، ولی وقتی پای ازدواج به میان میآید، به ویژه از سوی مردان، همواره به دنبال همان تصویر سنتی از زنان میروند زیرا «مردها اتفاقا خیلی هم عاشق این نوع زنان [مدرن] میشوند. اما ازدواج چیز دیگری است»! روایت ایرانی این «مشکل» را شاید به مختصرترین تعریف بتوان در فیلم «آرامش در حضور دیگران» (۱۳۵۱) از ناصر تقوایی دید.
موضوع بکارت و «رابطه جنسی» یکی از نکات کلیدی این رمان است که وظیفه نمایش عبور ترکیه از سنت به دوران مدرن را برعهده میگیرد: «حالا- وقتی پای روابط جنسی میلنگد- فقط خطبه عقد قادر به پیوند ما دوتاست. مگر زوجهای این چنینی کم پیدا میشدند. – آن هم نه فقط از نسل قبلی بلکه در میان همسالان خودمان- که بدون داشتن روابط جنسی خوش و خرم زندگیشان را میکنند. انگار نه انگار که همچین پدیدهای هم وجود دارد».
پاموک دو نام «کمال» و «فسون» را برای شخصیتهای اصلی رمانش برگزیده است، از دو طبقه مختلف و با دو دیدگاه متفاوت که اگرچه عشق، سرنوشت آنها را چند سالی به هم پیوند میدهد، اما در عین حال، دو راه جدا را در کنار هم میپیمایند که نقاط تلاقیشان تنها برای این است که دوباره هر یک راه خود را بپیماید. در جستجوی «کمال» برای یافتن ریشههای خود است که وی اصالت طبقه مرفه ترکیه را که با استفاده، گاه غلط، از وسایل «مدرن» ادعای مدرن شدن دارد، نه در آنچه به آن تظاهر میشود، بلکه در واقعیتی دیگر مییابد:
«وقتی در این مناطق حاشیهای در زمینهای متروک و خیابانهای پر گل و لای، لابلای ماشینها و سطلهای زباله بچهها را میدیدم که زیر نور تیر چراغ برق به توپی پلاستیکی و پاره لگد میزنند، به نظرم میرسید که جوهر واقعی زندگی خود را نشان میدهد. ما به علت موفقیتهای تجاری پدرم به رفاه دست یافتیم و به تبع آن فرنگی مآب شدیم و از ارزشهای اصیل تا حد زیادی دور ماندیم. حالا من شاید در این کوچه پسکوچهها دنبال ریشهها و علت وجودی خود میگشتم. وقتی تلوتلوخوران از کوچههای تنگ و شیبهای تندی که جابجا به وسیله پلهها قطع میشدند پایین میرفتم، با وحشت میدیدم که جز خودم تنها چند سگ ولگرد بیرون پلاسند. بعد همان طور که غرق در فکر و خیال میرفتم، نور زردی که از لابلای پرده نفوذ میکرد، دود کبود دودکشها و بازتاب تصاویر تلویزیون به چشمم میخورد».
اورهان پاموک که یکی از افتخارات ادبی ترکیه به شمار میرود جوایز بینالمللی بسیاری را از آن خود کرده است. وی در سال ۲۰۰۶ برنده جایزه ادبیات نوبل شد. این همه اما سبب نشد که وی که نخستین نویسنده از یک کشور مسلمان نشین بود که علیه فتوای قتل سلمان رشدی توسط آیت الله خمینی موضع گرفت، هر بار به دلیل دفاع جانانهاش از حقوق انسان و انسانیت از سوی افراطیون اسلامی و ناسیونالیست و افراطیون چپ و راست مورد حمله قرار نگیرد.
فرهنگ ترکیه درست مثل موقعیت جغرافیاییاش بین آسیا و اروپا، هنوز و همچنان بین گذشته و آینده، بین سنت و مدرنتیه، دو تکه شده است. استانبول که بازتاب این گسست بوده اینک نه تنها در سراسر ترکیه بلکه در کشوری مانند آلمان نیز حضور دارد. درست مانند گسست بین گذشته و آینده همه کشورهای آسیا و آفریقا که سالهاست به اروپا و آمریکا نیز منتقل شده است: گسست حالِ جهان بین گذشته و آینده.
درباره ترجمه
«موزهی بیگناهی» نخستین رمان ترجمه گلناز غبرایی است که آن را از آلمانی به فارسی برگردانده و انتشارات فروغ در کلن آن را در ۴۳۴ صفحه قطع بزرگ منتشر کرده است. به غیر از همین قطع نامناسب و چند اشتباه کوچک در ترجمه و غلطهای تایپی و رعایت نکردن جدانویسی، ترجمه این رمان به اندازهای روان و سلیس است که گویی اورهان پاموک آن را به فارسی نوشته است!
من به ندرت پیش میآید که ترجمههایی را که در ایران منتشر میشوند به دست بگیرم، هم به دلیل سانسور و هم به دلیل ناتوانی خیل مترجمانی که میخواهند با دیکسیونر و یا «گوگل» مترجم شوند. البته مترجمان خوب نیز در ایران وجود دارند که مشخص است سانسور به کار آنها ضربه میزند. گلناز غبرایی اما با این کتاب نشان میدهد مترجم خوبی از زبان آلمانی به سرمایه ترجمه ایران اضافه شده است به ویژه آنکه سایه سنگین سانسور نیز بر سر او نیست. این دیگر بر ناشران خارج از کشور است که چنین مترجمانی را یاری کنند. دیر یا زود همه این آثار در ایران نیز امکان انتشار مجدد خواهند یافت. بگذریم از اینکه هم اکنون نیز علاوه بر انتشار در اینترنت، بسیاری از کتابها به صورت زیرمیزی و غیرقانونی در ایران نیز کپی و منتشر میشوند.
برای تهیه این کتابگزاری، از گلناز غبرایی پرسیدم ترجمه کتاب چقدر طول کشید، از چه منابعی برای ترجمه استفاده کرده و آیا کتاب توسط شخص دیگری ویراستاری شده یا نه؟ پاسخ چنین بود: ترجمهاش یک سال طول کشیده ولی انتشارش به سه چهار سال تلاش نیاز داشته زیرا به هر دری می زدم نمیشد. در ایران گفتند سوژه «سنگساری» است و حتا توضیح دادند که «مرد عزب هفت سال میره خونه یه زن شوهردار، چه معنی داره این کارها؟!» در خارج کشور هم هیچ کس تحویل نگرفت. برخی پس از تماس حتا جواب مرا هم ندادند! تا اینکه نشر فروغ در کلن انتشار آن را بر عهده گرفت. برای ترجمه نیز از منابع خاصی استفاده نکردم ولی برای بعضی واژههای ترکی از یک دوست ترک کمک گرفتم. ویراستار؟ ویراستار کجا بود! یکی هم که چند ماهی کتاب دستش بود و خیلی هم خوشش آمد ولی کاری نکرد. اگر انتشارات فروغ اقدام نمیکرد احتمالا روی دستم میماند. درست مثل چهار ترجمه دیگر که نه توی کمد بلکه به صورت فایل کامپیوتر در حال خاک خوردن هستند.»
گلناز غبرایی که خود در سفری به استانبول به دیدن «موزه معصومیت» رفته است، و یک جلد ترجمه فارسی کتاب را نیز به موزه هدیه کرده، که با خوشحالی پذیرفته شد، بلیط موزه را برایم فرستاد تا همراه با این کتابگزاری منتشر شود چرا که یادآور بساط پیک نیک «کمال» و «فسون» است.
هنر و ادبیات جهان همواره ناظر وتصویرگر «عشق بینظیر به معشوق» بوده است، اما آنچه عشق اورهان پاموک را ویژه میسازد موزهای است که وی از یادگاریهای معشوق جمعآوری کرده و راوی داستانش با تماشا و لمس و گفتگو با آنها، عمر را به سر آورده است. امروز، در دنیای واقعی، بدون تعارف، چنین «عاشقی» را به روانپزشک معرفی میکنند تا بتواند بر «مشکل» خود غلبه کرده و با فراموش کردن آن به زندگی معمولی و «نرمال» باز گردد و برود و «فرد» دیگری را بیابد. در هنر و ادبیات اما این عشق، این شخصیت، این پیگیری، در خواننده، تحسین و رشک بر میانگیزد به ویژه آنکه «کمال» نه شکست و ناکامی بلکه تمام «خوشبختی» خویش را در آن یافته و معتقد است عشق به دیگری، دلیلاش عشق به زندگی است و «عشق با توجه و همدردی ارتباط تنگاتنگی دارد».
بر زمینه این عشق است که خواننده با تغییر و تحولات تقریبا سه دهه ترکیه که قلباش در استانبول میتپد آشنا میشود: از تأثیر تلویزیون و سینما که اورهان پاموک بخش مهمی از رمان را به آن اختصاص داده است تا اولین فیلمهای سکسی جهان اسلام که در ترکیه ساخته شد و تا «تنها پاانداز زن استانبول و شاید تمام جهان اسلام» که با «شالی بنفش که معرف شغلش بود» در آن سالها در محافل «مدرن» جولان میداد.
پاموک هم چنین به فرهنگی میپردازد که با تلویزیون به جامعه تزریق میشد با «آن مردمان- موجودات عجیب و غریب فیلمهای اروپایی، گانگسترهای آمریکایی، خانوادههای از هم پاشیده، هنرپیشگان مشکوک و کارگردانانی که چنین ماجراهای بیمارگونهای را سر هم میکردند، [که] همه با فشار یک دکمه توسط فسون در ظلمتی ابدی فرو میرفتند. مثل ناپدید شدن آب کثیف در فاضلاب وان».
آن هم در حالی که قهرمان کتاب شاهد بود که «بورژوازی استانبول هیجان زده از داشتن اولینها چطور با ماشین ریش تراشی، چاقو، دربازکنهای برقی و ابزارهای باز هم بدتر دست و صورتش را خونین و مالین میکرد» و کسی نمیدید که در همسایگیاش «تازه به دوران رسیدههای بیفرهنگ» «سر زن و بچههایشان لچک میکنند». همانها که در اوایل قرن بیست و یکم «حزب عدالت و توسعه» را روی کار آوردند تا سالها بعد در برابر نسلهای مدرن سکولار و لائیک قرار بگیرند. هیچ کدام از اینان هم نمیخواهند دریابند که «زمان و تاریخ چه بیانتهایند و من چه بیاهمیت».
کیهان لندن شماره ۱۴۶۵ / ۲۴ مرداد ۱۳۹۲ / ۱۵ اوت ۲۰۱۳