اسماعیل نوری علا – با سلام خدمت هموطنان گرامی، خانمها و آقایان ارجمند،
اینکه بخشی از جریان کنگرهی سالانهی سکولار دموکراتهای ایران را به سخنرانی و بحث دربارهی مسئلهی اقوام ایرانی اختصاص دهیم، رفته رفته، تبدیل به یک سنت شده و لذا امسال هم کمیتهی برگزاری کنگره، که چشم اندازهای مختلف یک ایران سکولار دموکرات را محور کار کنگره قرار داده بود، در پی آن برآمد که سخنرانی را دعوت کند که بتواند در مورد سکولار دموکراسی و مسئلهی اقوام ساکن سرزمین ایران صحبت کند و من به دلایلی چند برای این کار اعلام آمادگی کردم.
در اینجا قصد ندارم به همهی آن دلایل بپردازم اما عمدهترین شان آن بود که مسئلهی اقوام در کشورمان روز بروز جنبهی جدیتر و حادتری را بخود میگیرد و طرفینی که دارای باورها و تصورات متفاوت و متضادی در این مورد هستند اغلب به جدلهای سخت و گاه زشت میپردازند و اتهامزنی جای خود را به انتقاد سازنده میدهد. از آنجا که من سالیان درازی است در این باره قلم زده و سخن گفته و در نتیجه دچار عواقب این کار هم بودهام فکر کردم شاید با داوطلب شدن برای سخن گفتن در این مورد دوستان دیگرمان را از رگبارهائی که به سویشان شلیک خواهد شد معاف کنم.
دلیل دیگرم نیز آن بود که اگرچه دیگرانی ذیحقتر از من هم در مورد سکولار دموکراسی از یکسو و مسئله اقوام از سوی دیگر مطالب مهمی نوشتهاند اما کمتر دیدهام که آنها این دو موضوع را بهم ربط داده و مسئلهی اقوام را در زیر چتر سکولار دموکراسی مطرج کنند حال آنکه من بارها در این مورد قلم زده و سخن گفتهام.
از نظر مسئلهی اقوام دارای چند وجه نظری است که چند تائی از آنها را عرض میکنم:
– برخی میگویند حق طبیعی مردمان هر منطقه است که سررشتهی کارهای خود را خودشان در دست داشته باشند و برای انجام هر کاری منتظر موافقت یا دستور حکومت مرکزی نباشند. در اصطلاح سیاسی به این سیستم میگویند خودگردانی یا self-governing.
– عدهای دیگر میگویند که ما باید اجازهی استفاده از حق تعیین سرنوشت خودمان را داشته باشیم و اگر دل مان خواست بتوانیم استقال خود از ایران را اعلام کنیم. به این سیستم میگویند خودمختاری self-authority.
– عدهای میگویند که هر «قوم» یک «ملت» هم هست و لذا در درون مرزهای کنونی ایران ملتهای مختلفی ساکن اند.
– عدهای میگویند قوم ما پارهای از یک ملت واحد است که بر اثر جنگها و زیادت خواهیها سایر ملتها تکه تکه و بین قدرتهای پیروز تقسیم و شده است و ما میتوانیم با بهم چسباندن این تکهها دیگر باره یک ملت شویم.
– عدهای میگویند اقوام ایرانی در رابطه با قومی که آن را به نام فارس میخوانند دچار تبعیض و ظلم واقع شدهاند و فارسها نوعی امپریالیسم را در سرزمینی که امروزه ایران نام دارد برقرار کردهاند.
مجموعاً نظرات مختلف را میتوان به سه دسته تقسیم کرد:
- دسته ای که معتقد به آن هستند که اقوام مختلف میتوانند در زیر سقف کشوری به نام ایران زندگی کنند و اگر مشکلی از لحاظ تفاوت و تبعیض وجود دارد این مشکل میتواند به دست یک حکومت ملی عادل حل شود. اجازه دهید این نگاه را یک نگاه «وحدت طلب» بنامم.
- دستهی دیگری معتقدند که کشور فعلی ایران از تصرف سرزمینهای اقوام مختلف به دست یک قوم قدرتمند بهم چسبانده شده و لازم است که این ظلم بر طرف شود و هر قومی برای خودش کشوری داشته باشد. اینها را هم اجازه دهید یا «استقلال طلب» و یا «جدائی خواه» و یا «تجزیه طلب» نام بگذاریم.
- دستهی سوم هم دسته ای بینابینی هستند که بنا بر سابقهی چند هزار سالهی همزیستی با دیگران دل شان میخواهد ایرانی باقی بمانند و در کشور یک پارچه ای به نام ایران زندگی کنند اما، بعلت تجربهی روزگوئی و تبعیض ناشی از عملکرد حکومت مرکزی (و نه یک قوم حقیقی یا ساختگی) و فقدان یک آلترناتیو قابل اتکای برای آن، فکر میکنند که اگر این وضع بخواهد ادامه پیدا کند بهتر است راه خود را بگیرند و منطقهی خود را مبدل به یک کشور مستقل کنند. اینها را میتوانیم از یکسو «وحدت طلبان مشروط» و از سوی دیگر «جدائی طلبان و استقلال طلبان مشروط» بخوانیم که در هر زمان همراه آن دسته ای میشوند که کفهی پر زورتر و قابل لمستری دارد.
حال، ما که خودمان را قبل از هر چیز سکولار دموکراتهای ایرانی میدانیم و بعد از آن میتوانیم خود را سکولار دموکرات فارس زبان یا ترک یا بلوچ و یا کرد بخوانیم، طبعاً تمایل مان به دستهی اول و سوم است. یعنی از یکسو وحدت خواهیم و، از سوی دیگر، آرزومندیم که اجحافات و تبعیضهای روا داشته شده نسبت به اقوام ایرانی از میان برداشته شود، همهی ایرانیان در مقابل قانون و تقسیم ثروت ملی با هم مساوی الحق باشند و مناطق عقب افتاده هم بتوانند، با داشتن اولویت، از همان امکانات مناطق مرفه استفاده کنند و نیز حس کنند که خود اداره کنندهی جامعهی محلی خویش هستند؛ چرا که شعار اصلی ما آن است که «ما ایرانی یکپارچه و بی تبعیض» میخواهیم.
میخواهم بگویم که بین دسته اول و دستهی سوم اشتراکات زیادی وجود دارد که دستهی دوم فاقد آن است. و به نظر من بین دو دسته اول و سوم از یکسو و دستهی دوم، از سوی دیگر، هرگز نمیتوان دیالوگ سازنده ای برقرار کرد و تنها میتوان امیدوار بود که شرایط روزگار طوری برقرار شود که استدلالات دسته دوم برای دو دستهی دیگر جذابیت پیدا نکند.
از نظر من، ما سکولار دموکراتها (چه لیبرال باشیم و چه سوسیالیست، چه ملی گرا و چه انترناسیونالیست) به استناد اسناد پایه ای خود، همچون پیمان نامهی عصر نو، در مرحلهی نخست در دسته اول جا میگیریم و در مرحلهی دوم میتوانیم افکار دستهی سوم را هم بفهمیم و در راه رفع رضایت آنان به سود حفظ تمامت کشور بکوشیم. به عبارت دیگر، ما با استقلال خواهان و تجزیه طلبان گفتگوئی نداریم چرا که صورن مسئله مان با آنها یکی نیست اما هم خواست دستهی اول برای حفظ یکپارچگی کشور را درک میکنیم و هم با مشکلات و ناراحتیهای اقوام تحت تبعیض خود همدردیم.
بنا بر این، آن سکولار دموکراسی که ما از آن دم میزنیم یک «سکولار دموکراسی ایرانی» است و ما سکولار دموکراسی منطقه ای و محلی و قومی و زبانی را در مد نظر نداریم. ما میدانیم که نقشهی ایران بارها عوض شده و سرزمینهائی به آن افزوده و یا از آن جدا شدهاند. اما از زمان انقلاب مشروطه و پیدایش «کشور – ملتِ» ایران آنچه که امروز به این نام خوانده میشود تقریباً دست نخورده باقی مانده و ما فکر میکنیم که اگر مشکلات داخلی کشورمان حل شود دلیل خاصی نیز برای تغییر این نقشه وجود ندارد.
اما از این نکته نیز غافل نیستیم که دو امکان وجود دارد: یکی اینکه این مشکلات حل نشود و سرچشمههای تبعیض و حتی سرکوب به عمر خود ادامه دهند. در آن صورت مردم در رنج و ناراحتی را نمیتوان با نصیحت در هموندی با یکدیگر نگاه داشت.
امکان دوم هم تصمیم دیگر قدرتهای جهانی برای تغییر نقشه منطقه و مثلاً تبدیل ایران به شش کشور جدا از هم است که در آن صورت وجود تبعیض و نفاق بهترین وسیله برای رسیدن به این مقصود است.
در مجموع و در واقع، طولانی شدن عمر حکومت اسلامی و برنامههای دول قدرتمند جهان، از دو سو، متحقق شدن این تجزیه را نزدیکتر کرده است؛ بطوری که من حتی هراس آن را دارم که زمان برای طرح این مطالب خیلی دیر شده باشد. اما ما چاره ای نداریم که در حد توان مان در راستای حفظ یکپارچگی میهن عزیزمان کوشا باشیم.
اما این کوشا بودن ربطی به صدور اعلامیههای غلاظ و شداد علیه جدائی خواهان و تهدیدهای تو خالی صادره از ساحل امن لوس انجلس و نیویورک و تورنتو و لندن و پاریس ندارد، و ارزش ادعا را تنها با عمل مدعی میتوان سنجید. یعنی اگر خیلی دل مان برای میهن مان سوخته است، اگر فکر میکنیم حفظ تمامیت ارضی ایران یک وظیفهی تاریخی و وجدانی است، باید توجه داشته باشیم که بدون برکناری حکومت اسلامی و برقراری یک حکومت سکولار دموکرات که بتواند به تبعیضها و اجحافات خاتمه دهد راه چارهی دیگری نداریم.
ما نمیتوانیم به بهانهی حفظ تمامیت ارضی کشورمان شعار تو خالی دهیم اما در عمل بر طبل تفرقهی بین اپوزیسیون برانداز این حکومت بکوبیم، یکدیگر را رسوا و بی حیثیت کنیم، بر هر تنابندهی فعالی انگ خیانت و نادرستی بزنیم و نگذاریم یک آلترناتیو قوی در برابر این حکومت سر بلند کند و به جهانیان بگوید که ما ایرانیان نیز گزینههای خود را داریم.
اگر این مدعیان دروغین و تفرقه افکن راست میگویند باید به آن کرد دلیر رنج کشیده، آن آذربایجانی دچار بیگانگی شده و آن بلوچ دردمند و فقر زده ثابت کنند که کلید حل مشکلات آنها را در دست دارند و بخاطر آنها است که میکوشند ایرانیان پراکندهی مخالف حکومت اسلامیرا گرد هم آورند.
در واقع هر اعلامیه که ما علیه یکدیگر صادر میکنیم؛ هر سوی تفاهم که علیه یکدیگر میآفرینیم، و هر اقدامی که در راستای جلوگیری از اتحاد به عمل میآوریم، و هر خواست خودگردانی و مدیریت محلی را با تجزیه طلبی یکی میکنیم، سندی فراهم کرده ایم برای کرد و ترکمن و عرب و کرد و بلوچ ایرانی بر اینکه ما دروغ میگوئیم و برای آنها چیزی در چنته نداریم.
اینها را برای آن دسته اول میگویم که هر سخن در راستای رفع تبعیض از اقوام ایرانی را قدمی در راستای تجزیه کشور تلقی کرده و علیه آن داد و هوار براه میاندازند. تا آنجا که حتی در نزد آنان سخن گفتن از یک حکومت نامتمرکز و اعطای ادارهی هر منطقه از کشور به اهالی همان منطقه و ایجاد مناطق خود گردان (و نه خودمختار) نشان از تجزیه طلبی دارد.
باید از آنها پرسید که شما با این عدم درک و نابینائی تاریخی چه راه حلی برای مشکلات ایرانیان در پی فروپاشی حکومت اسلامی دارید؟ آیا در چنتهی شما چیزی جز سرکوب اقوام عدالت خواه ایران وجود دارد؟ و تازه آن زور و امکان برای این سرکوب را قرار است از کجا بیاورید؟
تنها راه اپوزیسیون سکولار دموکرات حکومت اسلامی برای جلوگیری از جنگ داخلی و تجزیهی کشور جلب قلوب مردمان کشور است، تعهد کردن نسبت به اینکه تبعیض را برخواهیم افکند و عدالت را جاری خواهیم کرد. زخمهای پینه بسته را مرهم خواهیم گذاشت، به بلوچ و کرد و ترک و ترکمن و عرب ایرانی امکان خواهیم داد که امور خود را خود اداره کنند و کسی از «مرکز» ساعت روشن کردن بخاریهای سیستان را صادر نخواهد کرد. این تنها سلاح ما برای جنگیدن با اندیشهی تجزیه طلبی است.
اما در قبال این سخنان که با گروه اول میگویم، سخنی نیز با گروه سوم دارم؛ با آن دسته از مردمانی که بین ماندن و رفتن، بین حفظ پیوند و پیوند گسستن سرگردانند و در نتیجه جمع شان تخم ریزگاه تجزیه طلبی است. شما نیز باید نشان دهید که به شرطی که میگوئید متعهد هستید یعنی میگوئید اگر تبعیض برانداخته شود، اگر خودگردانی برقرار شود، اگر عقب ماندگیها حبران شوند و اگر ایرانیان همسان و همدوش هم در برابر قانون حق و وظیفه داشته باشند، ما ایرانی باقی خواهیم ماند و تن به ذلت شهروند درجه دو شدنِ کشورهای دیگر نخواهیم داد؛ براستی اگر شما هم به این اگرها پایبند و متعهد هستید باید به دیگرانی که در پی متحقق ساختن این اگرها هستند کمک کنید. با آنها با کلام مشفقانه سخن بگوئید. دائماً از حق تعیین سرنوشت و خودمختاری و تحت ظلم بودن از جانب قومی مجعول سخن قهرآمیز نگوئید.
آیا نباید شما از تکرار این دروغ تاریخی به نفع آینده خودتان و کشورتان پرهیز کنید که پدیده ای به نام قوم فارس وجود دارد که طمع کار و سرکوبگر است و بقیهی اقوام ایرانی را تحت ستم گرفته است؟ براستی این قوم اکنون، پس از سه هزار سال درآمیختگی ایرانیان کجا است؟ چرا بی پروا میکوشید که فارسی زبانی را تبدیل به قومیت فارس کنید و جنگ بین اقوام را دامن بزنید؟ مردمان ایران از بحر خزر تا خلیج فارس به فارسی سخن میگویند اما به اقوام و تیرههای گوناگون تعلق دارند و زبان فارسی نخ پیوند تاریخی آنها است، زبان اداری (و نه رسمی) آنها است، شاعران اقوام مختلف ایرانی به این زبان شعر گفته و اثر آفریدهاند.
چرا باید بجای ناهنجاریها و سرکوبهای «حکومت متمرکز» از «ظلم و ستم فارسها» سخن گفت و این دروغ بزرگ را تکرار کرد؟ آیا هیئت حاکمهی همین حکومت خون آشام جملگی حتی فارس زبان هستند؟ خامنه ای، خلخالی، اردبیلی، و هزاران جانی دیگر هیچ کدام در خانه با پدر و مادر خویش به فارسی سخن نگفتهاند اما چون بقدرت رسیدهاند مردمان کشور را از حق خودگردانی محروم ساخته و تمرکز خون بار خود را بر آنان غالب کردهاند.
شما مردمان اقوام مختلف ایران که ایران را با اگر و شرط دوست دارید و میخواهید که در زیر سقف لاجوردی ایران باقی بمانید و با هم میهنان تان همسرنوشت باشید؛ شما نیز باید از زبان دروغین و اصطلاحات جعلی تجزیه طلبان دوری گزینید و به این بیاندیشید که آیا زندگی در ایرانی بی تبعیض که زبان و مذهب و فرهنگ شما را پاس میدارد بهتر است یا پیوستن به تکههای دیگری از قومیت تان که در بیرون از مرزهای ایران زندگی میکنند و چون از ایران جدا شوید و به آنان بپیوندید چیزی جز شهروندی درجه دوم نخواهید بود که از ستمی به درون ستمی سختتر فرو غلطیده اید.
مطمئن باشید سیاست کارانی از شما که در سودای کشور مستقل داشتن و رئیس جمهور و نخست وزیر و وزیر و وکیل شدن میسوزند بیش از همهی شما از این نادم خواهند بود که به نوکری اربابانی درآیمدهاند که تنها اشتراک شان در قومیت شان با آنها است.
هموطنان عزیزم. بیائید با هم ایران بی تبعیض را واقعیت ببخشیم.