آوازه – حادثه مرگ غمانگیز فروغ فرخزاد، هفت سال پس از مرگ نیما یوشیج (۱۳۳۸) میتوانست در استمرار و تداوم فرایند شعر نو که هنوز به حد لازم بارآمد نشده بود آسیب برساند.
نیما با آن که جرعهای از رودخانه شعری خود را در کاسه همه شاعران ریخته بود ولی هنوز پایههای قدرت خود را استوار نساخته بود و شاید اگر پای فروغ و نفس همیشه تازه او نبود سلامت و تنوع شعر نو از میان برمیخاست یا دست کم چنین رشدی را تجربه نمیکرد. اسماعیل نوری علا، شاعر و ناقد شعر، نازکبینی را از حد معمول فراتر برده و بر این باور است که تاریخ تولد و مرگ شعر نیما و فروغ یکی است یعنی زمان سرودن «ققنوس» و «غراب» و زمان انتشار «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد».
این حرف البته گزافهای است که حق و سهم خیلی از شاعران نیمایی را نادیده میگیرد. حق فروغ را هم نمیخواهیم نادیده بگیریم. او پنج شش سال پایان زندگی خود را به جدّ و جهد در قلمرو شعر نیمایی گام زد و در کوتاهمدت به چنان قله رفیعی رسید که تحسینبرانگیز است. تمایز شعر فروغ از دیگر شاعران برجسته نیمایی درخشش بیشتری دارد به این دلیل که شعر او آغشته به ظرافتهای زنانه شده است. این ظرافتها آنچنان جاذبهای برای فروغ فراهم آورده که دشمنان آن را نیز رام و آرام کرده است.
نیما گفت نگاه کن
فروغ قبل از اینکه به رودخانه نیما برسد از چند منزلگاه دیگر عبور کرده بود. از چهارده سالگی با مهدی حمیدی شیرازی آغاز کرده بود و بعد از نادر نادرپور و سایه (هوشنگ ابتهاج) و مشیری، و بعد لاهوتی و گلچین گیلانی گذشته بود. فروغ بعد از اینها تازه به شاملو رسیده و بعد از آن به رودخانه نیما. خودش میگوید: «پس از آشنایی با نیما در فرمهای شعری و زبان از دریافتهای او استفاده کردهام… از او یاد گرفتم چگونه نگاه کنم. نیما چشم مرا باز کرد و گفت ببین اما من دیدن را خودم یاد گرفتم…!»
فروغ در هیچ برهه از زمان خواستهای غریزی خود را پنهان نکرده است. از همین روی او را باید صادقترین شاعران به شمار آورد. در دوره «دیوار»،«عصیان» و «اسیر» از خواستهای جنسی خود میگفت و در دوره «تولدی دیگر» طرح مسائل اجتماعی، سیاسی تقدم پیدا میکردند. طبیعیاست که زبان و اندیشه شعری هر چه زمان پیش میرفت شکل و شمایل دیگری پیدا می کرد. در میان شعرهای پخته و اندیشیده فروغ قسمتهایی هست که بهترین شعر معاصر ایران میتوان به حسابشان آورد. تصویری درخشان از جامعه ایران در سالهای سی و چهل به دست میدهد:
چه روزگار تلخ سیاهی
نان نیروی شگفت رسالت را مغلوب کرده بود
دردیدگان آینهها گویی
حرکات، رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و بر فراز سردلقکان پست
و چهره وقیح فواحش
یک هاله مقدس نورانی مانند چتر مشتعلی می سوخت…
«تولدی دیگر» شعر درخشانی است ولی به باور فروغ پایانهاش ناقص است باید آن را کامل کرد. همین کار را هم کرد و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را آفرید. «ایمان بیاوریم…» با آنکه آفرینندهاش را به مغاک نخوت نومیدی نزدیک میکند، سرشار از لحظههای ناب شاعرانه است:
وقتی در آسمان دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مردههای هزاران هزار ساله به هم میرسیم،
وآنگاه خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد!
کمال شعر تا آنجاست که احمد شاملو نیز زباناش بند میآید: «شعر فروغ گاه در نظر من به اعجاز شباهت پیدا میکند و من او را در یک مقیاس جهانی از شاعران برجسته این روزگار میدانم…»
در واقع آب زلال رودخانه نیما به هدر نرفته است. نیما اگر خودش نتوانست در مقیاس جهانی بدرخشد، چندتایی از هواداراناش به این توفیق دست یافتند و فروغ یکی از آنهاست.
در «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ امیدکی به بهار آینده میبندد ولی از یاد می برد که گفته بود: «بدبختی و همدلی در گور خفته است!»:
کسی که مثل هیچکس نیست
و صورتش از صورت امام زمان هم روشنتر است
کسی است که میتواند کاری کند که لامپ الله
دوباره روی مسجد مفتاحیان روشن شود
و اسمش آنچنان که مادر
در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند
یا قاضیالقضات است
یا حاجتالحاجات است.
متاسفانه فروغ نتوانست بماند و ببیند کسی که آمد همانی بود که باید میآمد!
حرف آخر را درباره فروغ از سهراب سپهری می آوریم که در ذات یگانهاند. او فروغ را «از اهالی امروز میداند که با تمام افقهای باز نسبت دارد» و افسوس میخورد که «نشد که رو در روی وضوح کبوتران بنشیند و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله نورها دراز کشید.»