در جلسهی ماه مارس بنیاد فردوسی، دکتر نازی اکبری، رواندرمانگر و پژوهشگر آسیبهای اجتماعی، زیر عنوان «روانشناسی هویت فرهنگی در میان مهاجران ایرانی» سخنرانی داشت.
کیهان لندن در همین زمینه گفتگویی با خانم نازی اکبری انجام داده است.
– خانم اکبری، لطفاً درباره عنوان سخنرانی خودتان و دلایل پرداختن به آن برای خوانندگان ما توضیح دهید.
-اولین دلیلی که خواستم به این موضوع بپردازم آن است که مهاجرت و عواقبِ روانی آن در زندگی همهی ما حضوری سنگین دارد و همهی ما میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. ولی برای روشنتر شدن موضوع بگویم به طور کلی بحث در مورد چالشهای روانی است که برای یک انسانِ مهاجر در محیطِ نوینِ زندگیِ خود و در سر و کار داشتن با دو فرهنگ ایجاد میشود. به عبارت دیگر، میخواستم بحرانهایِ هویتی و چالشهایِ فرهنگیِ مهاجرین، به ویژه مهاجرین ایرانی را، بشکافم و ببینم که این انسانِ دو فرهنگی چه مشکلاتی دارد و چه شوکهایِ فرهنگی دیده و تاثیر این شوکها بر او و زندگیاش چیست؟ خواستم که این موضوع و ابعادِ مختلف آن را از دید علمی با مخاطبانم در میان بگذارم تا درک روشنتری از این مسائل بیابیم.
– شما با توجه به حضور دو مفهومِ رایج، اما در عین حال پیچیدهی «هویت» و «فرهنگ» در عنوان سخنرانیتان با تعریفِ علمی از این دو مفهوم شروع کردید. لطفاً این تعاریف را بازگو کنید؛ چه رابطهای بین آنها وجود دارد؟
-ببینید، در گفتگوهایِ روزانه مرزهای افتراقِ این دو مفهوم کمرنگ و یا اساساً نادیده گرفته میشود. این هم البته تا حدی از درهم تنیدگی و نزدیکیِ این دو مفهوم سرچشمه میگیرد. هویت در زبانِ روزمره به معنی «چه کسی بودن» است و از نیازِ طبیعیِ انسان به شناخته شدن و شناسانده شدن با اتکا به چیزی و یا به جایی و در تفاوت با «دیگری» سرچشمه میگیرد. در بحثهای علمی، هویت را «منِ فاعلی، ادراک از خود و من» توصیف میکنند. ویلیام جیمز، فیلسوف و روانشناس آمریکایی، هویت را «مفهومی که فرد از خود به عنوانِ یک شخص دارد» تعریف میکند که در افرادِ مختلف متفاوت است. اما روانشناس آلمانی، اریک اریکسون، هویت را «هماهنگیِ ادراکی فرد از خویشتن در پیوند با ادراکِ دیگران از وی» تعریف میکند.
اما در تعریفِ پروفسور جین کروگر، روانشناس نروژی، هویت به مثلثی تشبیه میشود که اضلاع آن از: ۱) لوح ژنتیک فرد، ۲) نیازها، احساس و تجارب و ۳) فرهنگِ شخص، تشکیل شده که در نهایت و با وصل کردن این سه ضلع، کلِ هویت شخص شکل یافته و معنا پیدا میکند.
– درمورد ضلع اول که لوح ژنتیک است اگر منظورخُلق و خویی است که ما از والدین به ارث میبریم موضوع روشن بهنظر میرسد. اما لطفاً در مورد اضلاع دیگر این «مثلث» بیشتر توضیح دهید.
-در مورد نیازها، احساسها و تجارب بگذارید از اینجا شروع کنم. در بچگی انسان کاملاً خودشیفته است زیرا بیرون از خودش دنیایی را نمیشناسد. ولی پس از ارتباط با و تشخیصِ والدیناش، هویت او کاملاً با مادر و پدرش ادغام و در آنها استحاله پیدا میکند. تا اینکه دوران نوجوانی میرسد و «منِ» آنها بزرگ میشود تا به مرحله ویران کردن هویت وابسته به والدین آنان هم میرسد. برای همین هم هست که غرورها، کج خلقیها و عصیانگریها در دوران نوجوانی شروع میشود و رشد مییابد. در واقع از این راه است که نوجوان میخواهد هویتِ خودش را بروز دهد و مستقل از والدین خود شود.
در مورد «لوح ژنتیک» لازم است بگویم که کاملاً در خلاء و مستقل از ضلع سوم، یعنی فرهنگ و جعرافیا، عمل نمیکند. فرهنگ به عنوان «ارزشها» و «ضد ارزشها» و «بایدها» و «نبایدها» در اینجا نقشآفرین است. گذشته از این، اشخاصی که ما با آنها در دورانِ مختلفِ زندگی سر و کار و ارتباط داریم، خانواده، باورها، و نیز تیپِ شخصیتیِ ما همگی در این میان نقشآفرین و برعوامل ژنتیک تاثیرگذار هستند. بخصوص در دوران ما این نقشِ فرهنگی از طریق رسانههای همگانی اهمیت و افزایش پیدا میکند و البته در مواردی هم به کسبِ هویت کاذب منجر میشود. برای نمونه میتوان این امر را در بخشی از ایرانیان دید که به «فرزندِ کوروش» بودنِ خود و اینکه نخستین «اعلامیه حقوق بشر»- لوح و یا منشور کورش- به او نسبت داده میشود اظهار افتخار میکنند در حالی که درک روشنی اساساً از حقوق بشر به مفهومِ مدرن آن ندارند. در زندگی خود و در رفتار با دیگران هم حقوق طرف مقابل را به عنوان انسان نادیده میگیرند. شاید این توسل به کوروش و منشور او به نوعی پوشاندن تزلزل در ضعفِ هویتی ما باشد.
و اما در مورد معنایِ علمی فرهنگ باید بگویم که آن را شبکهی اجتماعی مهمی که فراهمساز روابطِ افراد در یک مجموعه است تعریف میکند که هر کسی که در درون این قالب جا نگیرد، به قول خانم نهضت فرهودی، روانشناس نامآشنایِ ایرانی در آمریکا، «بزهکار فرهنگی» است و طرد میشود. بگذارید نمونهای افراطی برایتان بیاورم که حاکمیتِ بلامنازع فرهنگ را عریان میکند تا به فهم موضوع بیشتر کمک کند. ببینید، قتلهای ناموسی در بخشی از جوامع خاورمیانهای یک فرهنگ است که در آن طرد «بزهکار فرهنگی» به نهایت خشونتِ خود میرسد و دختری به دست برادر و یا پدرش کشته میشود. بعد از آن هم قاتل راست راست در جامعه راه میرود و تازه به کردهی خودش افتخار هم میکند و کسی ایرادی هم به وی نمیگیرد. این یک نمونهی بسیار گویاست که گفتم حاکمیت بی چون و چرای فرهنگ را نشان میدهد. اگر از این نمونههایِ بسیار افراطی و مطلق بگذریم، همین امر که فرهنگِ ما شرقیها «جمع مدار» و فرهنگِ کشورهای غربی در مجموع «فرد مدار» است نیز میتواند مفهوم فرهنگ را روشنتر کند.
-آیا میتوان بر مبنای این تعاریف نتیجه گرفت که منظور از «هویت فرهنگی» همان «ویژگیهای فرهنگی» است؟ یعنی شما تاثیراتِ روانشناختیِ محیط اجتماعی و فرهنگیِ کشورِ میزبان را بر فرهنگی که نسل اول مهاجرین با خود از سرزمین مادری آورده مورد بررسی قرار دادهاید؟
-هویت فرهنگی در واقع میتوان گفت که خروجی ویژگیهای فرهنگی است. یعنی شما ویژگیهای فرهنگیتان باید وجود داشته باشد تا اینکه هویت فرهنگی شکل بگیرد.
در مورد بخش دوم، بله، همانی است که گفتید و من تاثیرات و چالش محیط اجتماعی کشور میزبان را بر زندگی مهاجرین و بخصوص مهاجرین ایرانی بررسی کردهام.
-شما در سخنرانی خود ویژگیهایِ روانشناختی مهاجرت را مرحلهبندی کردید…
-بله، در مورد تاثیرات روانشناختی مهاجرت، پژوهشهای زیادی از اوایل دهه ۵۰ میلادی شده است. خود من هم در این مورد زیاد کار کردهام. در بررسی روانشناسیِ مهاجرت پنج مرحلهی مشترک که مهاجرین کم و بیش به طور یکسان آنها را تجربه میکنند دیده میشود:
مرحله ۱ : شوک فرهنگی – فرار از هموطنان ، تمرکز زیاد بر مثبتهایِ کشورِ میزبان، دوری از همزبانان، گریز از هر کس که مانند آینهای در برابرِ مهاجر هستند. این دوره، به طور خلاصه «دورهی گریز از فرهنگ مادری» است.
مرحله۲ : سردرگمی و پا درهوایی فرهنگی – دورهی بی فرهنگی و برزخِ فرهنگی (دوری از فرهنگ مادری، عدم استقرار و نا آشنایی با فرهنگِ میزبان)، دلتنگی، مشکلِ زبان، از دست دادنِ هویت و استقلال، نوستالژی (غم غربت)، حسِ گناه، میل مفرط به زبان مادری، منفی تلقی کردنِ کشورِ میزبان و ستایش حتی منفیهایِ کشور مادر. در این مرحله مهاجرین به ویژه بر اینکه فرزندانشان زبان مادری را یاد بگیرند و آن را فراموش نکنند پافشاری زیادی میکنند و با نزدیکی فرزندانشان با نمادهایِ فرهنگی کشور میزبان مقابله و مخالفت میکنند.
مرحله ۳ : تطابق – مهاجرین به تدریج جزو بافت فرهنگی کشور میزبان میشوند؛ آداب و رسوم و مقررات کشور میزبان را یاد گرفته و رعایت میکنند؛ دچار ذوقزدگی شده و به نوعی خود را بخشی از فرهنگ میزبان میدانند. این مرحلهای است که زبانِ کشور میزبان را فرا گرفته، مشغول کار شده و فرزندانشان به مدرسه رفتهاند.
مرحله ۴: ادغام و یکپارچگی – در این مرحله افراد به طور کامل در جامعهی میزبان ادغام شدهاند. به قول مولانا، هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش.
این دوره، بازگشت به فرهنگِ مادری ست؛ برای ایرانیها این دوره با علاقه به کلاسهایِ حافظ و مولانا، فراگیری و نواختن سازهای موسیقی کلاسیک ایرانی و تاسیس خانههای فرهنگی مشخص میشود.
مرحله ۵ : گلچینیِ فرهنگی – شروع دوفرهنگی شدن، انتخابِ ابعاد و عناصری از فرهنگ سرزمین مادری و بروز دلشکستگی فرهنگی (از اینجا مانده و از آنجا رانده)؛ شروع بحرانهایِ روانی، تفاوت نسلها، به طور مثال توقع مسئولیتپذیری از فرزندان با توجه به فرهنگِ جمعگرایِ ایرانی ولی رشد کودکان بر بستر جامعهی فردگرایِ کشورِ میزبان؛ حس عدم تعلق. در اینجا جالب است که من از تجربهی خودم برایتان بگویم. موقعی که ما در انجمن «فارسا» در شمال لندن، مرکزی برای کسانی که دچار مشکلات روحی و روانی بودند راه انداختیم، فکر میکردیم که بیشتر مراجعین ما قاعدتاً باید کسانی باشند که به تازگی از ایران آمدهاند و در کشور میزبان هنوز جا نیافتادهاند. ولی بعد از یک سال تجربه، نتیجه برعکس بود. ۸۵% مراجعین ما در مرحلهی ۵ و بیشتر آنها هم مرد بودند. برایِ ما این بسیار جالب بود زیرا این تصور وجود دارد که مردها مشکلاتشان را بروز نمیدهند. این، نمونهی بارز دلشکستگیِ فرهنگی است.
-خانم اکبری، علل اصلی چالشهای فرهنگی و بحرانهای روحی در مهاجرین چیست؟
-به نظرِ من این به نوع فرهنگ و نوع ساختار جوامع شرقی و غربی بر میگردد. در مقایسه این دو فرهنگ، همان طور که گفتم، فرهنگ شرقی به طور کلی جمعمدار و فرهنگ غربی فردمدار است. در مهاجرت تقابل این دو فرهنگ وارد چهاردیواری خانه و محیط خانواده میشود و تنشهایی به وجود میآورد. ببینید در فرهنگِ جمعمدار افراد برای رفع نیازهای خود و کسبِ حس امنیت معنای «هویت» و «خود» را در جمع میجویند و آن را پیدا میکنند و به این ترتیب از حق خود به نفع جمع میگذرند. در حالی که در جوامعِ فردمدار این «خود» در «من» معنا پیدا میکند و هویت با حسِ تعلق به خود توصیف میشود. والدین بر مبنای تربیت خود در ایران همان انتظارات والدین خودشان را از فرزندانی دارند که در محیط اجتماعی مبتنی بر فرهنگِ فردمدار بزرگ میشوند و شخصیت آنها شکل میگیرد. بر چنین بستری، انتظارات والدین اساساً جایی پیدا نمیکند. حتی دیده میشود که در مواردِ حاّد و عدم عقبنشینی طرفین، شدت و فشار این انتظارات باعث گسستِ ارتباط بین والدین و فرزندان در خانوادههایِ مهاجر میشود.
-سپاسگزاریم به خاطر وقتی که در اختیار ما گذاشتید.