آیلین ویگن: عشق نداشتن به ایران از روی ناآگاهی است

- موفقیت پدرم هیچ ربطی به ارمنی بودن او ندارد. این حرف‌ها محصول جمهوری اسلامی است و خیلی خوشحال و مفتخرم که بگویم ما آن موقع اصلأ نمی‌دانستیم ارمنی و کلیمی ‌و اقلیت و اکثریت یعنی چه! پدرم به عنوان یک مسیحی ارمنی‌زبان در یک جامعه مسلمان توانست موفق شود و مردم ایران هم تا زنده بود قدر او را دانستند.

یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۶ برابر با ۱۶ آپریل ۲۰۱۷


مانی تهرانی (+عکس، ویدیو) در دوران سریع شبکه‌های اجتماعی که باید گزیده و کوتاه گفت و نوشت، وقتی صحبت از نسل خاطره‌ها به میان می‌آید، گل از باغ چیدن دشوار است.

آیلین دردریان را همه به نام آیلین ویگن می‌شناسند، چرا که علاوه بر بازیگری سینمای قبل از انقلاب ایران و همچنین اجرای برنامه‌های تلویزیونی فارسی‌زبان در لس آنجلس، او یکی از سه تن (آیلین، ژاکلین، کاترین) یادگاران ویگن، سلطان جاز ایران، است. برای همین آیلین درباره هر موضوعی که صحبت می‌کند، همچنان حضور پدر در کلام او موج می‌زند. به سراغ‌اش رفتم تا بپرسم چرا چند سالی است که دیگر برنامه تلویزیونی ندارد. البته به عادت ویگن که نام ایران از زبان‌اش نمی‌افتاد، این گفتگو نیز با همین نام شروع شد و با آن نیز پایان گرفت.

– صحبت با شما یعنی صحبت از گنجینه‌ی خاطرات؛ اما اجازه دهید فقط به مقاطعی بپردازیم: وقتی متولد شدید پدر و عموی شما کار هنری را شروع کرده بودند؟ کودکی‌تان در چه فضایی گذشت؟
-من و خواهرم ژاکلین دوقلو هستیم و موقع تولد هنوز پدر خواننده نشده بود، نقشه‌کش یک شرکت ساختمانی بود اما چون صدای گرمی‌ داشت به رادیو دعوت شد و بعد هم کارش را به عنوان خواننده در کاباره شمیران تهران شروع کرد که داستان مفصل خواننده شدن ویگن زبانزد است. عمو کارو که چند کتاب شعر دارد هم در کنار پدر مشغول سرودن بود. پدر و عمو با ترانه «مهتاب» یک شبه ره صد ساله رفتند. آن موقع خواندن آهنگ‌های ایرانی مرسوم بود. اما پدر من برای اولین بار گیتار را به ایران آورد و این ساز را به مردم شناساند.

– تمام هنرمندانی که با پدر شما آشنایی داشتند می‌گویند ویگن جلوتر از زمانه خود بود و موسیقی مدرن را به ایران آورد. این ویژگی از گوش کردن به موسیقی غربی بود؟ از کجا می‌آمد؟
-بله به موسیقی آلمانی و فرانسوی و موسیقی ارامنه گوش می‌کرد و آن موقع که هنوز ترانه‌ای از خودش نداشت همین آهنگ‌ها را در کافه شمیران اجرا می‌کرد. گیتار را هم شوهرخواهرش از شوروی آورده بود و پدر جوان‌ام با دیدن این ساز شیفته‌اش شده بود و در خاطراتی که من از زبان خودش ضبط کرده‌ام و در حال انتشار است توضیح داده که یک قران و دوزار پول‌هایش را جمع کرد تا بتواند این گیتار را از شوهخواهرش خریداری کند. از آن موقع نواختن گیتار و آواز خواندن را شروع کرد و صدایش هم که خاص بود و با موسیقی سنتی جور در نمی‌آمد.

– در دوران طلایی موسیقی پاپ ایران در دهه پنجاه خورشیدی به اسامی‌هنرمندان ارمنی نظیر واروژان، آندرانیک و… به عنوان نفرات اصلی برمی‌خوریم. فکر می‌کنید ارمنی بودن تا چه ‌اندازه در موفقیت ویگن موثر بود؟
-فکر می‌کنم هیچ ربطی ندارد. این حرف‌ها محصول جمهوری اسلامی است و خیلی خوشحال و مفتخرم که بگویم ما آن موقع اصلأ نمی‌دانستیم ارمنی و کلیمی ‌و اقلیت و اکثریت یعنی چه! و پدرم به عنوان یک مسیحی ارمنی‌زبان در یک جامعه مسلمان توانست موفق شود و مردم ایران هم تا زنده بود قدر او را دانستند و من از همه ایرانیان سپاسگزارم.

ما در محله جاده شمیران زندگی می‌کردیم و من و خواهرم ژاکلین در انستیتو مریم تحصیل کردیم که مخصوص راهبه‌ها بود و در آنجا به ما سه زبان فارسی، ارمنی و فرانسه را آموزش دادند. مادرم خانه‌دار بود و من و ژاکلین که به قول خودش همیشه ونگ می‌زدیم را بزرگ کرد و هفت سال بعد از ما هم خواهر دیگرم کاترین به دنیا آمد. بنابراین وقت مادرم همیشه پر بود و زندگی سختی هم داشت چون پدرم اصلأ خانه نبود، یا در سفر بود یا در کاباره و رادیو تلویزیون و سینما (در چند فیلم سینمایی هم بازی کرد) مادر من مهربان‌ترین مادر دنیا بود و این از هر شغلی مهم‌تر بود.

– پیش از انقلاب ۵۷ هم اتفاق غیر معمول و غیر منتظره‌ای در زندگی‌تان رخ داده بود؟
-بله، پیش از انقلاب پدر و مادرم از هم جدا شدند و پدرم به آمریکا مهاجرت کرد. ژاکلین و کاترین هم برای ادامه تحصیل به آمریکا آمدند و من و مادرم در ایران ماندیم. خواهرانم با تمام شدن تحصیلات‌شان قصد بازگشت به ایران را داشتند که انقلاب شد و من و مادرم هم به آمریکا کوچ کردیم. با شهامت می‌گویم که متأسفانه در اوج موفقیت و محبوبیت ناچار شدم کشورم را ترک کنم و این تصمیم برایم آزاردهنده بود.

– جدایی پدر و مادر روی کار هنری شما چه تأثیری گذاشت؟ مثلأ سعی نکردید آن خلاء عاطفی را با بازی بیشتر در سینما پر کنید؟
-من پانزده سال داشتم که پدر و مادرم از هم جدا شدند و ما زیر دست مادرمان بزرگ شدیم. بله، شاید این اتفاق در گرایش من به سینما تأثیر داشت.

پدرم با خانم فروزان در فیلم سینمایی «عروس دریا» همبازی بودند و من و ژاکلین هم می‌رفتیم بندر پهلوی سر فیلم‌برداری و از دور تماشا می‌کردیم و لذت می‌بردیم. همیشه با خودم می‌گفتم من هم وقتی بزرگ شدم هنرپیشه سینما می‌شوم. تا اینکه بزرگ شدم و با فیلم سینمایی «یاران» به نویسندگی و کارگردانی فرزان دلجو، بازیگری را شروع کردم. فیلم ما برعکس دیگر فیلم‌ها که همزمان در پانزده سالن نمایش داده می‌شدند، فقط در یک سالن سینما کاپری نمایش داده شد؛ اما با استقبال گرم تماشاچیان مواجه شد چون موج نو ایجاد کرده بود و سناریو خوبی داشت. فرزان دلجو، من و داریوش اقبالی هم بازیگرانش بودیم. شروع قصه بازیگری‌ام این بود که عکس من در روزنامه منتشر شد و نوشتند آیلین دختر ویگن دوست دارد هنرپیشه شود و همین باعث شد فیلمسازان به خانه ما تلفن کنند تا اینکه من با آقایان مجاهد و فرزان دلجو ملاقات کردم. برای ما و همه مردم دوران خوبی بود، اما حیف که انقلاب شد و در دوران شلوغی‌ها مادرم ترسید و گفت به آمریکا برویم و بعد از مدتی که خرابکاران آرام گرفتند باز می‌گردیم. ما با این امید به آمریکا آمدیم و متأسفانه این امید سی و نه سال به درازا کشیده.

– سال‌های اول کوچ اجباری برای خانواده شما چگونه گذشت؟
-سال‌های اول مثل همه تبعیدی‌ها به ما هم سخت گذشت. آن موقع‌ها من فقط اشک می‌ریختم. شوهر ژاکلین در آمریکا مدیر مدرسه گریم بود و برای همین من هم مثل خواهرانم به آن مدرسه رفتم و دو سال دوره دیدم و بعد به همراه شوهرخواهرم برای گریم سر صحنه فیلم‌ها و سریال‌های آمریکایی می‌رفتم و دستمزد کمی هم دریافت می‌کردم. همه ما امیدوار بودیم که امسال نشد سال دیگر بر می‌گردیم و همه دچار افسردگی شده بودیم.  این دلتنگی‌ها ادامه پیدا کرد تا سال‌ها بعد که با پیشرفت ارتباطات، شبکه‌های ماهواره‌ای و بعد اینترنت آمد.

– چرا کار در‌هالیوود را ادامه ندادید؟ آیا درهای‌هالیوود به روی ایرانی‌ها بسته بود؟
-من همه قلب و فکرم پیش ایران از دست رفته و هموطنانم بود و برای همین به سمت کارهای فارسی‌زبان کشیده شدم. درهای‌ هالیوود به روی ایرانی‌ها باز بود و هست. امروز هنرمندان ایرانی در‌ هالیوود کار می‌کنند و حتی فیلم‌هایی از ایران می‌آید و در اسکار جایزه می‌گیرد. این اتفاق واقعأ جای تبریک دارد چون می‌دانیم که هنرمندان در ایران چه شرایط سختی دارند و باید از چه موانعی عبور کنند تا بتوانند کار هنری انجام دهند. فراموش نکنیم که این فیلم‌ها از نظر هنری عالی است، هر چند مجبور هستند با حجاب و سانسور بازی کنند. این افرادی هم که می‌گویند این فیلم‌ها بد است و ایراد می‌گیرند که چرا به اینها جایزه می‌دهید، همه‌اش از روی حسادت همکاران است و من برای تمام هنرمندان ایرانی آرزوی موفقیت و بهروزی دارم.

– بعد از مهاجرت اولین ارتباط شما با مخاطب داخل ایران چگونه بود؟
-من سی و دو سال جلوی دوربین تلویزیون‌ها بودم، اما آن تلویزیون‌ها کابلی بود و فقط برای ایرانیان آمریکا پخش می‌شد. تا اینکه ماهواره آمد و تلویزیون ملی ایران NITV به مدیریت آقای ضیاء آتابای اولین تلویزیون فارسی‌زبان بود که به آن سوی جهان و داخل خانه‌های مردم ایران رفت و این برای ما باورنکردنی بود. اولین روزی که از ایران به ما تلفن شد از اصفهان، شیراز، مشهد، قم، شمال… اشک بر گونه‌های ما نشست.  برنامه من به صورت روزانه هشت صبح پخش می‌شد و بابت این همکاری با تیم حرفه‌ای و مدیریت آقای آتابای بسیار خوشحالم. پل ارتباطی زیبایی بین ما و هموطنان ایجاد شده بود. مخاطبان داخل کشور هم خیلی ذوق‌زده شده بودند که دوباره می‌توانند با هنرمندانشان ارتباط داشته باشند. اولین بار وقتی پدرم در استودیو حاضر شد و به تلفن هموطنان از ایران جواب داد، اشک از گونه‌هایش سرازیر شد. من به ندرت اشک پدرم را دیده بودم چون بسیار مرد محکمی بود. آن روز گیتارش را همراه آورده بود و ترانه‌های درخواستی مردم را زنده برایشان اجرا می‌کرد.

– در آن سال‌ها آن تلویزیون‌ها با صرف بودجه و امکانات حداقلی رونق داشتند، اما چند سالی است که این مرکزیت به اروپا منقل شده. فکر می‌کنید چرا این جابجایی رخ داد؟
-شاید برنامه‌های تکراری و بسته شدن مسیر آگهی‌های تبلیغاتی بخشی از این دلیل باشد و البته در مقابل اینها ایده قوی دوبله و پخش سریال خارجی توسط بعضی تلویزیون‌ها اجرا شد که خیلی موثر بود. یک مسئله دیگر اینکه تلویزیون آقای آتابای بودجه داشت و با نیروی حرفه‌ای و دستمزد حرفه‌ای اداره می‌شد، اما امروز چهره‌های غیرحرفه‌ای بدون دستمزد و یا حتی با پرداخت پول به تلویزیون‌های لس آنجلسی راه پیدا کرده‌اند. من و امثال من که حرفه‌مان این است و بعد از سال‌ها فعالیت، هرگز بدون دستمزد کار نمی‌کنیم. البته به تلویزیون‌ها ایرادی وارد نیست چون درآمدی ندارند که بتوانند دستمزد بپردازند و به همین دلیل هم من چند سالی است که کار نمی‌کنم.

– گفته می‌شود تکنولوژی ارتباطات همان قدر که وسعت ارتباط را بیشتر کرد، کیفیت آن را کاهش داد و مثلأ به اختلافات در میان جامعه ایرانی لس آنجلس دامن زد و ایرانی‌ها را از هم دور کرد و یک دلیل اینکه امروز لس آنجلس مثل قبل کانون توجه ایرانیان نیست همین توسعه ارتباطی است.
-اختلافی اگر پیش آمد، بین مدیران تلویزیون‌های فارسی زبان لس آنجلس بود و نه کل جامعه مهاجران کالیفرنیا. جاحعه ایرانی لس آنجلس با هم مشکلی ندارند و هنوز در نوروز و دیگر مراسم باستانی دور هم جمع می‌شوند و جشن می‌گیرند. شاید پیشرفت ارتباطات به طور کلی مردم را از هم دورتر کرده باشد چون نسبت به گذشته نیاز به ارتباط مستقیم کمتر شده.

– شما الان مثل خانواده‌تان درباره همه مسائل زندگی خود صحبت می‌کنید اما در نسل امروز هنرمندان، دامنه‌ی حریم خصوصی بیشتر شده. فکر می‌کنید چرا نسبت به گذشته مرزبندی بین زندگی خصوصی و حرفه‌ای پر رنگ‌تر شده؟
-این مسئله به تصمیم شخصی بستگی دارد. کلأ خانواده ما این طور نبودیم که زندگی خصوصی‌مان را از مردم مخفی نگه داریم. در ویدیو‌هایی که پدرم خاطرات‌اش را ضبط کرده، از سیر تا پیاز هر چه بوده و نبوده را صادقانه تعریف کرده. مثلأ به روشنی گفته که دوران کودکی‌اش را در فقر سپری کرده. مسئله‌ای که خیلی از هنرمندان حاضر نیستند درباره‌اش صحبت کنند. صداقت گوهری بود که پدرم را در قلب مردم ماندگار کرد و من و خواهرانم هم شانس تصاحب این ارثیه ارزشمند را داشتیم. من حتی نمی‌توانم غم و شادی را از دریچه چشم‌هایم پنهان کنم.

– شایعه یا واقعیت، از اختلاف بین هنرمندان ایرانی زیاد شنیده می‌شود. در مورد خود شما آیا دامنه چنین مسائلی تا به حال به درون خانواده هم کشیده  شده که به عنوان مثال آیلین و ژاکلین به دلیل رقابت‌های کاری و… با هم قهر و دعوا کرده باشند؟
-اول اینکه شاخه هنری من و ژاکلین متفاوت است. جدای از آن، اختلافات بین هنرمندان معمولأ بر مدار حسادت می‌چرخد. در حالی که هرگز من و خواهرانم به هم و به دیگر هنرمندان حسادت نکردیم. این تربیت خانوادگی ما است که از پدر و مادر مهربانم به ارث برده‌ایم.

– خاطرات پدرتان را خودتان ضبط و آرشیو کردید؟ بیشتر در مورد کدام بخش از شخصیت و زندگی ایشان است؟
-از خاطرات پدرم چهار ویدیو با ارزش و به یاد ماندنی درست کرده‌ام چون آرشیو کامل و منتشر نشده‌ای از کارها و صحبت‌های او داشتم. پنج ساعت برنامه تماشایی درباره ویگن و خاطرات جذاب‌اش است که با همراهی شهروز رفیعی ساخته‌ایم. تا امروز هم استقبال هموطنان عالی بوده و این دی‌وی‌دی‌ها به نوبت سوم انتشار رسیده. مجموعه کامل و زیبایی از همه چیز درباره ویگن و آثارش. هموطنان بعد از تماشا به من می‌گفتند ویگن همیشه در قلب ما زنده است.

– کدام ترانه‌هایش را بیشتر می‌پسندید؟
-انتخاب سختی است. مردم «مهتاب» را خیلی دوست دارند. «لالایی» را با آهنگ خودش و شعر عمو کارو  برای خواهر کوچکم کاترین خوانده و همیشه می‌گفت بعد از تولد کاترین درها به رویم باز شد و موفقیت‌ام صدچندان شد. «خدا نگهدار»، «نیاز» همه عالی بودند و به هر کدام گوش می‌کنم اشک‌هایم سرازیر می‌شود (صدایش قطع می‌شود و بغض می‌کند)  چرا که فکر می‌کنم پدرم زود از دنیا رفت، به عنوان پدر نه به عنوان هنرمند فعال.

– پدرتان همواره از بازگشت به ایران آزاد می‌گفت و شما و خواهران‌تان هم به همین ترتیب؛ بعضی از هموطنان در شبکه‌های اجتماعی ایده بازگشت به ایران و این‌گونه خواست‌ها را بی ارزش و از مد افتاده می‌نامند. شما چه فکر می‌کنید؟
-ما از آمریکا بابت میهمان‌نوازی دولت و مردمان‌اش سپاسگزاریم؛ اما ریشه ما در ایران عزیز است. افرادی که این حرف را می‌زنند نسبت به ایران کم اطلاع هستند. اتفاقأ خیلی از جوانان ایرانی به من می‌گویند خوش به حال شما که ایران قدیم را دیده اید. عشق نداشتن به ایران از روی نا آگاهی است. پدرم که ایران آزاد را ندید و نتوانست به آرزویش که برگزاری کنسرت رایگان در میدان شهیاد بود، دست پیدا کند؛ اما امیدوارم که دست‌کم این آرزوی من برآورده شود و در یک ایران آزاد و رو به آبادی، با هم‌میهنان عزیزم دیدار کنم.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=71456