آوازه – یکی از شاعران واقعا شاعر ما، در هر معنایی از شعر که بگیرید، دست در دست مرگ گذاشت تا در یک تجربهی تازه مرگ را نیز برای خودش معنا کند.
کیومرث منشیزاده با حرف های ناممکناش با همه نیشخندها و نوشخندهایش، با دنیای ذهنی به هم ریختهاش که در عین حال تفسیری از زندگی او بود به آخرین پرواز خود رسید بی آنکه توانسته باشد حرف آخرش را بزند و حساب و هندسه شعرهای خود را به سرانجامی برساند.
واسطه آشنایی من و کیومرث که در سال ۱۳۵۲ رخ داد، ماهنامه «رودکی» بود. «رودکی» که در جستجوی تازههای فرهنگی بود، یاران خوبی برای خود یافته بود. گروه دبیران جوان و نواندیش میکوشیدند هر چه بیشتر جوانان فرهنگپژوه را به سوی خود جذب کنند.
در یکی از جلسات یکی از اعضای گروه دبیران، جوان خوشسیمایی را با خود به همراه آورده بود. اگرچه رفتار ساده و بی پیرایهای داشت، حرفهایش پیچیده بود. همکار ما او را شاعر ریاضی معرفی کرد. شعر نیمایی، حساب و هندسه هم تویش باشد، چه معجونی از کار در خواهد آمد! راستش را بخواهید رنگ و بوی خام و روستایی نیما با دخالت ریاضی آن جوان، کمی شهری شده بود. شعرهای جوان را شنیدیم و خندیدیم. خندهای که پیش از آن که سُخره در آن باشد، واکنشی بود از شگفتزدگی.
یکی دو هفتهای که گذشت تلفنی به او زدیم و خواستیم چند قطعه از اشعارش را برای چاپ در «رودکی» بفرستد، که فرستاد و منتشر شد. در آن ایام که «رودکی» خوب جا افتاده بود در جستجوی سوژههای نو بساط اقتراحی به راه انداختیم. نوع اقتراح را هم فرهنگ قرار دادیم. نظر شماری از شاعران و نویسندگان و حتی سیاستمداران را در مورد فرهنگ به طور کلی جویا شدیم. این همهپرسی در پی اقتراحی بود که در مجله «نوول لیترر» پاریس منتشر شده بود. میخواستیم همین همهپرسی را به درون جامعه روشنفکری خود ببریم. چهار پرسش را مطرح کرده بودیم:
فرهنگ چیست؟، آدم با فرهنگ کیست؟، کدام کتاب یا آفریده فرهنگی بر شما تاثیر نهایی داشته است؟، و به کدام یک از زمینههای هنری علاقه دارید؟
زندگی در برج عاج
از دوست جدیدمان شاعر ریاضی که همین کیومرث خان منشیزاده باشد نیز خواستیم در اقتراح ما شرکت کند که کرد. حالا که مرگ پس از چهل و چهار سال جدایی او را از دست ما ربوده است با یاد او مطلبی را که برای اقتراح فرستاده بود به نقل میآوریم.
از نظر کیومرث، فرهنگ پرتاب ذهن یک انسان است به سوی مغز انسان دیگر. گریزگاهی است برای از یاد بردن این دقیقه که انسان ادامهی خطی است که از اولین موجودات زنده یعنی «گران پولیت»ها تا میمون در عرض چند میلیون سال کشیده شده است. و باید گفت که محصول این گریزگاه انسان «نئاندرتال» و «کرومانینون» برای «دانته»شدن و «باخ»شدن، راه درازی را شلنگ برداشته است.
با آنکه چهل و اندی سال از انتشار این جملات گذشته هنوز همه حرفهایش خیلی قابل دریافت نیست. کاش خودش اینجا میبود و با سه چهار تا فرمول ریاضی قضیه را فیصله میداد.
از نظر کیومرث منشیزاده، آدم با فرهنگ خدا را به خرما نمیفروشد یعنی انسانیت را فدای هیچ چیز نمیکند. این تعریف را که کیومرث از لفظ فرانسه «کولتیوه» به دست آورده، معنایی است که در جامعه بورژوازی کاربرد دارد. آدم با فرهنگ در روزگار ما در برج عاج زندگی میکند و این برج عاج سابقهاش می رسد به «عالیجاه مونتنی» ادیب فرانسوی که در برج بالای کتابخانه خود زندگی را لابلای کتابهای خطی جستجو میکرد، در حالی که زندگی همیشه در پایین برج جریان داشته است.
پاسخ کیومرث به پرسش سوم، پاسخی است که همه را انگشت به دهان نگاه میدارد. از میان کتابها، قرآن را از نظر محتوا بسیار شگفتیآور یافته بود.
پس از آن، از یک شگفتی دیگر که مجذوب آن شده است یاد میکند: نظریه نسبیت اینشتاین؛ و آن را یک نظریهی سوررآلیستی مینامد. پس از اینشتاین نوبت به حافظ خودمان میرسد و یکی دو کتاب دیگر را هم یادآور میشود: «دون کیشوت» و «موبی دیک».
نوبت بعدی به سالوادور دالی میرسد که کیومرث او را «حیوان شگفتانگیزی» دانست.
کیومرث منشیزاده می گوید، دوست دارد در فقره چهارم پرسشها بیشتر حرف بزند. ما فقط یک هنر ملی داریم و آن هم شعر است. همانگونه که هنر ملی در سرزمین های کاتولیک، هنرهای تجسمی است. موسیقی مال کشورهای ساحل دانوب است. به اسمها نگاه کنید و از من دلیل نخواهید. باخ، بلوخ، بتهوون، برامس، شومان، شوبرت و واگنر… سپس سر را متفکرانه برمیگرداند و میپرسد: راستی، فکر کردهاید کدام اسم را میتوان در کنار حافظ، خیام، سعدی، و فردوسی بگذاریم؟ بعد با خندهای میافزاید:امیدوارم اسم رستم از ذهنتان عبور نکند!