آوازه – روز اول اردیبهشت را تاجیکیان روز سعدی نام نهادهاند. به این ترتیب تا حدودی از بیاعتنایی به شیخ اجل در نامگذاریها کاسته میشود.
در ادبیات ایران همیشه پیروزی در نامآوری با حافظ بوده است. حتی آنجا که گاه از پنج شش قله ادبی سخن میرود، به زحمت جایی هم به سعدی میدهند. این اختلاف محبوبیت در جامعه چندان هم بی دلیل نیست. شعر سعدی آب روان است و گرفتار تعقیدات و استعارات نیست و اینها همان چیزهایی است که برای شاعران جاذبه میآفریند.
زبان سعدی را راحتتر میتوان فهمید و نیازی به کند و کاو ذهنی در دنیای تمثیل ندارد. نویسنده هیچ آگاهی ویژهای در زبانشناسی ندارد ولی از زبان برخی از زبانشناسان شنیده که زبان فارسی در طی سدههای گذشته کمترین تغییر را به خود دیده و این نشانه آن است که خود را با نیازهای زمان سازگار نساخته است. همین، مهم این است که ایرانیان در طی قرون با همین زبان بی هیچ مشکلی زندگی کردهاند. واقعیت این است که زبان امروز تغییراتی از سر گذرانده و با یا بی کمک فرهنگستان نیازهای زندگی اجتماعی خود را برآورده ساخته است.
اول اردیبهشت سالروز مرگ سهراب سپهری نیز هست که یکی از سادهنویسان ادبیات نوین فارسی است. واژگان او همان واژگانی است که سرمایه قلمی سعدی بوده است. سادگی و شفافیت از ویژگیهایی است که سعدی و سهراب را به هم نزدیک میکند.
بی هیچ جستجو تنها به چشم گرداندن در کلیات سعدی از نزدیک با سادگی و شفافیت او آشنا میشویم:
دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت
دریغا که مشغول باطل شدیم
ز حق دور ماندیم و غافل شدیم.
همین آب روان را در کنار جوی زلال سهراب میگذاریم:
پدرم نقاشی میکرد
تار هم میساخت
تار هم میزد
خط خوبی هم داشت.
حرفها اگر چه در زمینههای مختلف جاری شده ولی از یک مجموعه واژگانی برگزیده شده است. واژهها چنان ساده و همجنساند که وزنی که آنها را به هم میپیوندد احساس نمیشود.
سهراب شعر اروتیک هم که میسراید از قالب ساده خود در نمیآید:
بند رختی پیدا بود
سینه بندی بی تاب!
مثالی از سعدی میآوریم که همه اندازههای دنیا را نیز ساده و تاثیرگذار بیان میکند:
تو هرگز رسیدی به فریاد کس؟
که میخواهی امروز فریادرس؟
نه فکر کنید که شعر سعدی چون روان است بیشتر به درد پند و اندرز میخورد و در عشق و جوانی کمیتاش لنگ میشود. با همین سادگی بیان، غزلیاتی دارد که سخت تاثیرگذار و دگرگونساز است. نمونه برجستهاش غزل معروف به کاروان است که برجستهترین شعر فارسی است که ساخته کارگاه تغزل است:
ای کاروان آهسته ران کآرام جانم میرود
آن دل که با خود داشتم با کاروانم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
واژهها را باید شست!
حالا که سالروز تولد سهراب را نیز پیش چشم داریم حیف است که کمی بیشتر با او نمانیم. حُسن بزرگ سهراب در ذهنیت شاعرانه اوست. نطفههای خلاقیت در تمام مویرگهای او جاری است. سختترین واژهها را در کارگاه ذهن خود میورزد و آن را به نرمی حریر میرساند. صدا همانگونه ورزیده میشود که رنگ. رنگ و صدا دو محور اصلی در کارگاه ذهن اوست. آیا بودا (روشنایییافته) را بهتر از این میتوان باز آفرید:
آنی بود
درها وا شده بود
برگی نه، شاخی نه، باغ فنا پیدا شده بود
…من رفته
او رفته
ما بی ما شده بود
زیبایی تنها شده بود
هر رودی دریا
هر بودی بودا شده بود.
کدام شاعر میتواند با هفت هشت ده تا واژه، ذهنیتی چنین استوار بسازد که ساده ترین واژهها را در خدمت پیچیدهترین مفاهیم در بیاورد و در عین حال زیبا بماند؟
صحنه رویایی سهراب نیز ویژه اوست:
باز آورم از چشمه خواب
کوزه تر در دستم
مرغانی میخواندند
نیلوفر وا میشد
کوزه تر بشکستم
در بستم
در ایوانِ تماشای تو بنشستم…
ذهنیتهای خلاق در سکوت صیقل میخورند و زندگی را برای زیستن آماده میکنند.
فتح یک قرن به دست یک شعر
قتل یک قصه سرِ کوچه خواب
قتل مهتاب به فرمان نئون
قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ.
سهراب با تکیه بر این تمهیدات همه دنیا را میبیند. دستها را، کوهها را میبیند و خاک را میبیند و نور و ظلمت را میبیند. روانی و استمرار دیدنها به خود او و به زندگی، مانیفست او را میسازد:
هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر میرویند قارچهای غربت؟
سهراب از آن شاعرانی است که باید لخت شوی و با او زیر باران بروی. برای نزدیک شدن به او:
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
واژه باید خودِ باد
واژه باید خودِ باران باشد.