دیروز همسرم سفره هفت سین را چید و سبزۀ بلند و پر پُشتی را که به راستی حکایت “به جان دادمش آب” بود در وسط آن قرار داد. تا دیروز این سبزه روئیده از دانههای عدس در کنار سینک آب آشپزخانه بود. من هر روز چند بار به این سبزه خیره میشدم و از نگاه کردن به آن سیر نمی شدم.
همسرم حدود دو هفته پیش با علاقه و وسواس خاصی این دانههای عدس را در درون تنظیفی قرار داد و آب دادن به آنها شروع شد. از همان روز هم به من و فرزندانمان همواره توصیهاش این بود که هر گاه آب مینوشیم چند قطرهای را نیز بر روی جوانهها بپاشیم. این هم که کار مشکلی نبود. همان رنگ زیبای سبز جوانههایی که گاه این طرف و گاه آن طرف- رو به روشنایی آن سوی پنجره- به سرعت رشد میکردند، مرا بسیار جلب میکرد و از دیدنشان احساس لذت میکردم و به آب دادن و مشاهدۀ نتیجۀ ملموسِ این سبز شدن مرا بیشتر تشویق میکرد. اصلاً مثل اینکه آب نوشیدن من هم زیادتر شده بود چون به عشق دیدن ساقههای خوشرنگ و جسور پس از جرعهای آب، چند قطرۀ حیاتبخش نثارشان میکردم تا رشد و تعالی آنها قطع نشود. شگفتی من از این است که تنها دو هفته پیش، این دانههایِ عدس کاملاً خشک و مرده به نظر میرسیدند. ولی حالا پس از فقط دو هفته، از درون همین دانههای به ظاهر مُرده، بیا و ببین که چه ساقههای بلندی روئیده و چه شور زندگی در آنها موج میزند. ساقههایی که هنوز هم جسارت و سرعت خود را در بالا رفتن از دست ندادهاند و بنای توقف ندارند. آری، همین دانههای خشک با قرار گرفتن در بستری مناسب و با دریافت توجه لازم، جان تازهای یافتهاند و جوانههای سبزِ سرشار از زندگی آنها به ما نشاط و سرزندگی میبخشند.
در کار روزنامهنگاری در خارج از کشور نیز برخی مواقع آدم فکر میکند که مخاطبان نشریات فارسی، بخصوص در کشورهای پیشرفتۀ غربی، هر روز بیشتر از روز پیش تحلیل میروند و بانگ صدای رسانههای فارسی با سرعت رو به خاموشی است. درجوامع پیشرفته غربی که “میزبان” ما هستند، این رسانههای همگانی و شبکههای اجتماعی هستند که در داخل چهاردیواری منزل نیز جولان میدهند. این سیستم آموزشی پیشرو و جذاب آنهاست که با پویایی و جذابیت خاصی کودکان و نوجوانان ما را به سرعت از زبان و فرهنگ مادری خود دور میکند و به جای آن، زبان و فرهنگ کشور میزبان هر روز بیشتر در خانوادههای مهاجران پیشروی و نفوذ میکند و بر صحبتهای خانوادگی مستولی میشود. و به یک باره وضعیتی به وجود میآید که نسلهای گذشته حتی در درون خانۀ خودشان نیز احساس بیگانگی و دورافتادگی میکنند.
در چنین وضعیتی آدم شک میکند که نکند کار روزنامهنگاری و آموزش زبان فارسی مانند آب در هاون کوبیدن باشد. انگار نسلهای جدید ما دچار یکسانپنداری و مترادف قرار دادن هر چه قدیمی، سنتی و عقبمانده، با ایرانی و فارسی میشوند و از آن دوری میجویند. البته در مواردی هم حق دارند. برخی از محافل و محیطهای زندگی و فعالیتهای ایرانی مملو از تکرار مکررات است و هر روز از دنیای نوجوانان و جوانان ما بیشتر دور میشوند. از گوشه و کنار میشنویم که دیگر کار از کار گذشته است و جوانان ایرانیتبار درجوامع غربی به درجهای از ادغام و استحالۀ فرهنگی در کشور میزبان رسیدهاند که زبان فارسیِ آنان کاملاً به بوتۀ فراموشی سپرده شده و رو به خاموشی کامل است. این دیگرنقطهای بی بازگشت است و آب رفته را نمیتوان به جوی بازگرداند.
ولی مشاهدۀ رشد سبزه نوروز مرا امیدوار میکند و مرا بیشتر به درستی این نکته مطمئن میسازد که چیزی که در دوران کودکی و نوجوانی درذهن انسان نقش میبندد میرنده نیست و درشرایط مناسب میتواند دوباره جان گیرد. باید مطمئن باشیم که پیوند بیشتر جوانان ما با فرهنگ ایران و زبان فارسی، تنها به یک “خواب زمستانی” رفته است و با قرارگرفتن در بستری مناسب میتواند از این خواب زمستانی بیرون آید و رو به رشد و تعالی نهد. فرزندان ما در دوران کودکی در معرض شنیدن زبان فارسی و تاثرپذیری از فرهنگ ایرانی هستند. اینها همه در ژرفای ذهنیت آنها بایگانی شده و در شرایط مناسب میتواند تجدید حیات یابد. تنها کافیست که در همسانپنداری بین ایرانی با سنتی وعقب مانده بودن که در ذهن آنها ریشه دوانده است خللی وارد شود. این هم با حرکت داوطلبانۀ آنها- نه تحت فشار و ملاحظات- به سوی برنامهها و فعالیتهایی در جامعه ایرانی که به راستی ایدهای جدید و امروزین در پس آنهاست و حرفی مناسب برای گفتن دارند، یعنی تکرار مکررات نیستند، میسر میشود.
ما باید در کار مطبوعاتی خود این فعالیتها را منعکس کنیم. لندن شهریست که هر هفته برنامهها و فعالیتهای بسیار متنوع و سطح بالایی در جامعۀ ایرانیاش در جریان است. برنامه و فعالیتهایی که فارسی آنها قابلیت گسترده خود را به عنوان زبانی پویا، امروزین و دارای گنجینۀ واژگان متناسب با تحولات جوامع پیشرو آشکار میکند. در شهرهای دیگر اروپایی هم وضعیت چندان متفاوت نیست و برنامههای زیادی هستند که نوجوان و جوانان ایرانی با شرکت در آنها احساس غرور خواهند کرد و نه اینکه بیشتر از محیطهای ایرانی رویگردان شوند. کیهان لندن نشریهای است که از نظر بازتاب دادن این برنامه و فعالیتها میتواند بسیار مفید و موثر باشد و به تدریج در بین جوانان ایرانی جای پای محکمی برای خود باز کند.
نکتۀ آخر اینکه من یقین دارم که انسان از نظر زبان و فرهنگ به معنای دقیق کلمه میتواند انسانی چند زبانه و چند فرهنگی باشد. همۀ ما کسانی را دیدهایم که به دلیل آشنایی با چند زبان و فرهنگ از زمان کودکی تسلط بالایی بر دو یا چندین زبان و فرهنگ دارند. نسلهای جوان ایرانی که در مهاجرت پرورش مییابند، هم آیندهسازان ایران هستند و هم در جوامع برونمرزی میتوانند مفید و سازنده باشند.