آوازه – انقلاب مشروطیت ایران قربانیان فراوان به جای گذاشت که همه آنها از توده عوام بودند.
نویسنده و شاعر و منشی و مورخ و پزشک و مهندس هیزم انقلاب را در تنور رها میکردند و عوامالناس بودند که باید خطر کنند و از تنورهای شعلهور نان بیرون بکشند. این البته رسم همه دنیاست. آتش بیاران معرکه از انقلاب صدمه نمیبینند ولی از بهرههای آن مستفیض میشوند. منورالفکران هم برانگیزاننده انقلابند و هم بهرهور از دستاوردهای آن. مشروطه ایران نیز از این قاعده مستثنی نبود. آنان از زمان ناصرالدین شاه و پس از تیراندازی میرزا رضای کرمانی به سوی قبله عالم، بذر انقلاب را در هر گامی که برمی داشتند می کاشتند. آنها حتی ترانهسازیهای عوامانه را به کار گرفتند تا زیر پای قدر قدرتان را خالی کنند. مبارزه با استبداد با پیروزی مشروطهطلبان به پایان نرسید و تا سالها بعد ادامه پیدا کرد. مشروطه هنوز نیاز به خون داشت و این خون می بایست از سوی منورالفکران به انقلاب هدیه میشد. انقلاب هم خود را آماده ساخته بود.
شاعری بود شوریده و عاشق انقلاب و جانبدار برگزاری عید خون. برای یکسره کردن کار مستبدان. شاعر، مردی بود که مورد علاقه همه قشرهای مردم بود. با مستبدان همانقدر دشمنی داشت که با آزادیخواهان قلابی. ملایان سایهاش را با تیر میزدند.
میرزاده عشقی با عشق به ایران کهن و فرهنگ آن خود را آماده برای قربانی شدن ساخته بود. میرزاده در تیرماه سال ۱۳۰۳ در آستانه خانه خودش به دست تروریستهای آن زمانی که باز هم هر چه باشد مراعات حال توده مردم را میکردند، از پای در آمد. عشقی از شاعرانی است که به شعر و سیاست به یک میزان عشق میورزید. شعر انقلابی او زمانی که شاعران همه در وصف خال لب نگار شعر میسرودند، سخت تودهها را برمیانگیخت. روزنامهای داشت به نام قرن بیستم که در آن گریبان همه مستبدان و آخوندها را میگرفت و آنگونه که باید مشت و مالشان میداد. شاید میخواست عید خون پیشنهادی او عاطل نماند.
عشقی غیر از مجموعهای از شعرهای غالبا اجتماعی و به قول امروزیها متعهدانه، یکی دو تا اپرا و چند تابلو موزیکال آفریده که هنوز هم به طور کامل صحنهای نشده است. متن اپرای او که البته تا بخواهد به صحنه برسد تغییراتی باید پیدا کند، درامی است در سوگ فروپاشی حکومت ساسانیان. از این اپرا که «رستاخیز شهریاران» نام گرفته پادشاهان ایران سر از خاک بر میدارند و به حال اسفبار ایران گریه میکنند.
معلوم نیست اگر عشقی میخواست ایران امروز را تصویر کند چه راههایی به کار میبرد!
عشقی اندیشه اپرا را در سالهای مهاجرت به استانبول پیدا کرده بود. در استانبول حتی وارد دارالحان (کنسرواتوار) شد و به آموختن کار آهنگسازی پرداخت. او متن رستاخیز را نیز در همین سفر نوشت با این نیت که که در بازگشت آن را در تهران به روی صحنه بیاورد. همین نیت را عارف قزوینی نیز داشت. عشقی بر پیشانی رستاخیز نوشته است:
«اپرای رستاخیز نشانه دانههای اشکی است که بر روی کاغذ به عزای مخروبههای نیاکان بدبخت ریختهام…» منظور عشقی البته از ویرانههای نیاکان، شهر بزرگ مدائن است.
عشقی حتی نوع موسیقی و شمار سازهای مورد نیاز را تعیین کرده بود. با این همه رستاخیز او خیلی کار میبرد که بتوان بر آن نام اپرا نهاد. این گونه کارهای عشقی را با خاطر آسوده میتوان درام موزیکال نامید. تلفیقی از موسیقی، شعر و رقص.
بعد از عشقی دیگرانی نیز چون علینقی وزیری، مشیر همایون شهردار و اسماعیل مهرتاش این کار را دنبال کردند. عشقی در میان آثار خود یک داستان عاشقانه دارد که نام تابلو موزیکال مریم را بر آن نهاده است. متن این درام یا تابلو دیگر سیاسی نیست. قصه یک فریب عاشقانه به جای عشق را وارسی می کند. تصویرهایی که میرزاده از طبیعت شمیران در ایران می دهد در عین سادگی نو و برانگیزاننده است.
اوائل گل سرخ است و انتهای بهار
نشستهام سر سنگی کنار یک دیوار
جوار دره دربند دامن کهسار
فضای شمران اندک ز قرب مغرب تار
قصه عاشقانهای که گفتگوی ظریفی را تا آخر پیش می برد. بیان و زبان ساده ولی
شسته و رفته او تشبیهاتی هم که برای معشوقه میآورد شوق برانگیز است:
فکنده زلف ز دو سوی بر جبین سفید
تلالوئی به عذارش ز ماهتاب پدید
بسان آینهای در مقابل خورشید
نه هیچ عضو مر او راست در خور تنفیذ
که هست در خور تمجید قابل تحسین
عشقی صحنههای عشق بازی دو جوان را تا آخر تصویر میکند و از اوج راه به لحظه وصال میرسد. این لحظه وصال با قربان صدقههایش زیباترین بخش درام موزیکال میرزاده عشقی را میسازد. عشقی طنزی ظریف را نیز به منظومه خود تزریق میکند:
پس از سه چار دقیقه ز روی شنگولی
شروع شد به سخنهای عشق معمولی
تصدقت بروم به چقدر مقبولی
تو از تمام دواهای حسن کپسولی
قَسَم به عشق تو شیرینتری ز ساخارین
خواب پس از وصال نیز به چشم شاعر خوب آمده است و آن را چنین تعریف میکند:
از آن ببعد بدیدم که هر دو خوابیدند
خدای شکر که آنها مرا نمیدیدند
به هم چو شهد و شکر آن دو یار چسبیدند
به روی سبزه بسی به روی هم غلتیدند
دگر زیاده در این راه نمیکنم تبیین
اندیشههای میرزاده عشقی بر دو محور اصلی میچرخد. یکی بازگشت به دوره پر شکوه ساسانی و دیگری برگزاری جشن یا عید خون که سزای فاسدان و مستبدان را کف دستشان بگذارد. این اندیشه در سالهای پس از مشروطیت محور اندیشهورزیهای او بود. در مجموعه افکار او راه و رسم مملکتداری را نیز میتوان به دست آورد.
بازگشتی می کنیم به اپرای رستاخیز شهریاران ایران که برجستهترین اثر سیاسی، هنری اوست. در رستاخیز همه بزرگان ایران از گور به در میآیند و حرفی درباره ایران میزنند یا نظری در مورد آن میدهند. عشقی پس از آنکه وارد صحنه میشود خود به آهنگ مثنوی درباره فرهنگ ایران میگوید. پس از او نوبت به خسرودخت می رسد که از گور برمیخیزد.
برجستهترین چهره رستاخیز، شیرین است که با قیافه غمگین و لباس سیاه به روی صحنه میآید و با شیون و مویه آواز میخواند. شخصیت بعدی زرتشت است که با جامه و موی سفید و با گیسوان تا کمر ریخته و با قیافه ملکوتی و پیامبرانه در صحنه ظاهر میشود. حرف زرتشت این است که جنگی میان شرق و غرب درگیر شده است. جنگی دیگر که در غرب نیز غوغا به پا کرده است:
خیرگی بنگر که در مغرب زمین غوغا به پاست
این همی گوید که ایران زمن، آن دیگری گوید زماست
بر سر مشرق زمین شد جنگ در مغرب زمین
در اروپا آسیا را لقمهای پنداشتند
هر یکی در خوردنش چنگالها برداشتند
بیخبر کاخر نگنجد کوه در حلقوم کاه
گر که این لقمه فرو بردند روی من سیاه
رستاخیز شهریاران ایران آنگونه که نوشتهاند البته نه به صورت کامل در صحنههای نمایشی ایران به تماشا گذاشته شده است. یک بار هم در تماشاخانه تهران نمایش داده شده که خانم ملوک ضرابی در آن نقش شیرین را بر عهده داشته است. به هر حال عشقی همانگونه که اشاره کردیم نخستین کسی است که فکر نوشتن اپرا را در ایران به میان آورده است.