روشنک آسترکی – آنها این روزها در چهارراههای پایتخت و در گذر بازارها و مترو دیده میشوند؛ زنان و مردان سالمندی که چند جفت جوراب، چند شاخه گل یا بستهای آدامس در دست گرفته و پشت چراغ قرمز یا در مترو سعی در فروش اجناس خود دارند یا کنار خیابان و لب جدول بساط پهن کرده، چیزی میفروشند یا کفش واکس میزنند.
«سالمندان کار» افرادی هستند که برای تامین مخارج زندگی مجبورند در سنین سالخوردگی و بازنشستگی کار کنند؛ کارهایی که گاهی با توجه به سن و شرایط جسمی آنان کارهایی سخت به شمار میرود.
پدیده و شمار «سالمندان کار» در سالهای گذشته و با بحرانیتر شدن شرایط اقتصادی در ایران گسترش و افزایش پیدا کرده به طوری که برخی گزارشها از ایران خبر از دستفروشی سالمندان در مترو و حتی گل فروشی آنها در کنار کودکان کار در چهارراهها میدهد.
در حالی که در برخی از کشورهای دنیا سن بازنشستگی در قوانین به صورت اجباری وجود ندارد و افراد جامعه میتوانند تا هر سنی که بتوانند و علاقمند باشند کار کنند اما در همان کشورها نیز شرایط کار سالمندان و خدمات اجتماعی و حمایتی که برای آنها در نظر گرفته میشود قابل توجه است.
در ایران اما با وجود اینکه سن بازنشستگی در قوانین پیشبینی شده و مزایای بازنشستگی در شرایطی که فرد در زمان اشتغال بیمه پرداخت کرده باشد، در نظر گرفته شده اما در بسیاری موارد حتی سالمندانی که بازنشسته شدهاند نیز مجبور به کار هستند و این موضوع در کلانشهرها به دلیل هزینه بالاتر زندگی بیشتر دیده میشود.
«آقا احمد» یکی از سالمندانی است که در سن ۷۶ سالگی هنوز کار میکند تا بتواند کمک خرجی برای خانه باشد. او آبدارچی یک شرکت تبلیغات و گرافیک در خیابان شریعتی تهران است. «آقا احمد» در مورد اینکه به چه دلیل و چه مدت است آبدارچی شرکت شده به کیهان لندن میگوید: «سه سال است آبدارچی این شرکت هستم. راننده وانت بودم و در بازار شوش کار میکردم. درآمدم خوب بود اما به مرور چشمان و اعصابم توان رانندگی و ترافیک را نداشت تا اینکه ۱۰ سال پیش در جاده اسلامشهر تصادف کردم. خودم زنده ماندم اما از وانتم یک آهنپاره باقی ماند. دخترم دانشجو بود و پسرم هم لیسانساش را گرفته بود و سرباز بود. دختر بزرگم هم ازدواج کرده و ملایر زندگی میکند. با پول بیمه فقط توانستم پسرم را داماد کنم. دخترم هم پارسال ازدواج کرده. پسرم که در آلومینیوم سازی اراک کار میکند ماهیانه مبلغی میفرستد برای خرجمان و دخترها هم گاهی کمک میکنند اما بالاخره هزینه زندگی بالاست. همسرم دیابت گرفته و ماهیانه کلی هزینه دوا درمان همسرم میشود. خودم هم چشمم آب مروارید آورده و کشکک زانویم باید عوض شود. همه این هزینه را نمیشود از بچهها انتظار داشت تامین کنند. برای همین مشغول به کار شدم.»
«آقا احمد» در خانهای ۵۰ متری در خیابان شوش زندگی میکند و در مورد شرایط کارش به کیهان لندن میگوید: «صبح ساعت شش و نیم از خانه بیرون میزنم و شبها ساعت ۷ عصر به خانه میرسم. کارم اینجا سنگین نیست و از پساش بر میام. جارو و تی کمی سخت است که مدیر شرکت یک جارو برقی خریده و کارم را ساده کرده. باید به کارمندان روزی سه نوبت چای بدهم و ظرفها و سرویس بهداشتی را بشورم و گردگیری کنم. گاهی هم کارهای اداری مدیر شرکت را انجام میدهم. از کارم راضی هستم و خدا را شکر میکنم.»
«آقا احمد» میگوید فرزندانش وقتی فهمیدهاند پدرشان کار میکند از او خواستهاند شغلاش را کنار بگذارد و در خانه بماند: «دختر کوچکم متوجه شد چون تهران بود و به خانه رفت و آمد داشت والا من و همسرم تصمیم گرفته بودیم بچهها نفهمند. قبل از اینکه من سر کار بیایم، همسرم در خانه سبزی پاک میکرد و ترشی و مربا درست میکرد و میفروخت که بچهها از همان کار مادرشان هم راضی نبودند. دخترم به خواهر و برادرش گفت فهمیده من کار می کنم و همگی اصرار کردند من در خانه بنشینم تا آنها پول بیشتری را ماهیانه تامین کنند اما من زیر بار نرفتم. بچهها اجاره خانه و هزینه زندگی خودشان را در این گرانی تامین کنند هنر کردهاند. من انتظاری ندارم.»
«آقا احمد» معتقد است کارش به نسبت کاری که برخی از سالمندان انجام میدهند راحتتر است: «من هر روز در مترو میبینم پیرزنها و پیرمردهایی که دستفروشی میکنند یا در خیابان بساط پهن کردهاند باز شاکر خدا میشوم. برخوردهای مردم گاهی با آنها زننده است و خُرد شدن این بندگان خدا را میبینم که با این سن برای یک لقمه نان تحقیر میشوند. باور کنید هر کدام از ما روزی زنان و مردان جوان و تنومندی بودهایم و خیلیها آن دوران زندگی راحتی داشتیم. امروز روزگار ما را از عرش خدا به زمین گرم زده است.»
«شعبان» سالمند شاغل دیگریست که کیهان لندن با او گفتگو کرده است. شعبان ۶۳ ساله دارد و در بازار تجریش باربری میکند. او در مورد شرایط کارش به کیهان لندن میگوید: «از صبح زود تا غروب در بازار هستم. بیشتر میوه و ترهبار برای مغازهدارها جابجا میکنم اما گاهی هم کاسبهای دیگر کفش و کیف و لباس برای جابجایی دارند. یک گاری هم دارم. اگر بار طوری باشد که روی کول ببرم راحتتر هستم و روی کول میبرم چون بازار که شلوغ میشه گاری دردسر دارد.»
«شعبان» میگوید ماهیانه از ۵۰۰ تا ۸۰۰ هزارتومان درآمد دارد: «درآمدم هم بستگی به فصل دارد و هم بستگی به حال و روز خودم. از وسط زمستان تا عید نوروز و از وسط تابستان تا آخر مهر کار بیشتر هست. خودم هم مریض احوال هستم. گاهی جان کار کردن ندارم و ظهر که میشود دیگه باتریام تمام میشود. (میخندد) ما دیگه باتریمان رو به اتمام است در این سن و سال.»
«شعبان» قبل از اینکه مشغول باربری شود در یک کشتارگاه کار میکرده اما کشتارگاه سال ۸۲ تعطیل شد و پس از چند ماه بیکاری همسایهاش که در بازار تجریش کار میکرده باربری در بازار را به او پیشنهاد داده است. همسر «شعبان» به دلیل بیماری از دنیا رفت و دو دخترش در حسن آباد (جنوب تهران) زندگی میکنند.
برادر «شعبان» در جوانی بر اثر تصادف کشته شد و «شعبان» در همه سالهای گذشته هزینه زندگی سه برادرزادهاش را هم پرداخته است: «برادرم که فوت کرد همسر برادرم فقط ۲۶ سال داشت. بچهها را آوردیم خانه پدرم و به زن برادرم گفتیم باید ازدواج کند. زیر بار نمیرفت اما با فشار ما و خانوادهاش ازدواج کرد. بچهها پیش پدر و مادرم بودند اما خرجشان را من میدادم. من از ۳۰ سالگی صاحب ۵ بچه شدم و خدا را شکر هر ۵ بچه را سر و سامان دادم و خانه بخت فرستادم.»
او میگوید دخترانش در حسنآباد زندگی میکنند و سه فرزند برادرش هم در حسنآباد و کاشان و شهریار زندگی میکنند و بچهها نمیدانند که او باربری میکند: «بچهها فکر میکنند من نگهبان یک برج در زعفرانیه هستم. اصلا نمیدانند شغلم چیست. اینطوری نه آنها خجالت میکشند و اصرار میکنند با آنها زندگی کنم و نه من شرمسار اصرارشان برای کمک میشوم. همسرم که سرطان گرفت خانه پدری در حسنآباد را فروختیم و خرج همسرم کردیم که نتیجه هم نداد. همه داراییام با سرطان همسرم رفت و خدا به من رحم نکرد که زنده نگهاش دارد. الان هم نمیتوانم با عروس و داماد زندگی کنم. یکی از دوستانم در یک برج در زعفرانیه نگهبان است و یک اتاق آنجا دارد. بیشتر شبها آنجا میخوابم. آخر هفته هم میروم حسن آباد پیش بچهها. این زندگی سخت است اما حرمت و عزتم حفظ میشود.»
افرادی مانند «آقا احمد» و «شعبان» در ایران زیاد هستند؛ حتی سالمندانی هستند که با وجود داشتن حقوق بازنشستگی مجبور میشوند دوباره شاغل شوند و کار کنند چون حقوق بازنشستگی کفاف هزینههایشان را نمیدهد.
این در حالیست که ساماندهی سالمندان و برطرف کردن مشکلاتشان در هر جامعهای نیازمند سیاستگذاری و برنامهریزیهای درست و دقیق است. در ایران اما با توجه به ناکارآمدی دولتهای مختلفی که چهار سال یکبار بر سر کار میآیند، وضعیت سالمندان نیز مانند وضعیت بسیاری از اقشار جامعه دچار بحران است.
یکی دیگر از مشکلاتی که سالمندان ایران به شدت از آن رنج میبرند افسردگی است. بنا به آماری که نیمه تیرماه ۹۶ منتشر شد یک چهارم افراد ۶۵ سال و بالاتر در ایران از افسردگی رنج میبرند و انزوا و گوشهگیری در سالمندان بسیار شایع است.
هر چند افسردگی در میان سالمندان همه جوامع وجود دارد اما در ایران یکی از بزرگترین دغدغههای اکثر سالمندان تامین هزینههای زندگی و درمان است که به تشدید افسردگی آنها منجر میشود. به ویژه آنکه خدمات بیمه در ایران عمومی نیست و درمان رایگان و خدمات ویژه برای سالمندان معنایی ندارد.
در این میان مسئولان وعدههای زیای میدهند و حتی گاهی به خاطر وضعیت نامساعد سالمندان ابراز تاسف میکنند اما این حرفها و ابراز تاسفها تا کنون نتوانسته به اجرای طرحی مساعد برای بهبود شرایط سالمندان منتهی شود.
در پایان باید یادآوری کرد که مسئولان با بیتوجهی به سالمندانِ امروز ایران و عدم برنامهریزی موثر و پایدار بذر بحرانی حاد را میکارند که در سالهایی نه چندان دور به ثمر خواهد نشست چرا که جمعیت امروز ایران جمعیتی جوان است و این جوانان بین دو تا سه دهه آینده جمعیت سالمند ایران را تشکیل خواهند داد بدون آنکه زیرساختهای مناسبی برای ارائه خدمات و برطرف کردن نیازهای سالمندان فراهم باشد و در چنین شرایطی، کار و تولید نسلی هم که از پی میآید، قادر به تأمین هزینههای بازنشستگان و سالمندان نخواهد بود.