پیوند سماواتی (+عکس، ویدیو) در ماه مه ۱۹۴۰ آلمان نازی درخاک فرانسه پیشروی کرد و نیروهایِ متفقین را در سواحل بندر دانکرک در شمال خاک فرانسه و در نزدیکی مرز بلژیک به محاصره کشاند. زیر پوششِ هوایی و زمینی نیروهایِ بریتانیایی و فرانسوی، نیروهایِ محصور به کندی ولی با نظم و ترتیب به وسیلهی ناوگانِ نیرویِ دریایی و کشتیهای شخصیِ غیرنظامیان از ساحل تخلیه شدند. در پایانِ این عملیاتِ قهرمانانه ۳۳۰ هزار از نیروهای فرانسوی، بریتانیایی، بلژیکی و هلندی از سواحل و بندر دانکرک تخلیه شدند. غیرنظامیانِ بریتانیایی در پاسخ به درخواست ویسنتون چرچیل، داوطلبانه با کشتیهای خود به کمک عملیات تخلیهی سربازان شتافتند و در این راه درجهی بالایی از رشادت، میهندوستی و حس همبستگی انسانی را به نمایش گذاشتند. کریستوفر نولان، کارگردان صاحب سبک سینما، این عملیات حماسی را دستمایهی آخرین اثر خود «دانکرک» قرار داده است.
کریستوفر نولان کارگردان انگلیسی- آمریکایی است که در کارنامهی خود فیلمهای بسیار متفاوت و متنوع دارد. وی در آثارِ اخیرش نگرشِ فلسفی و علمیِ را با تار و پودِ داستانها و بیان و پرداخت سینمایی خود آمیخته- که شاید کمی شگفتیآور باشد- و درعین حال توانسته است به موفقیتهایِ زیادی در گیشه برسد.
خیز بلند نولان از فیلم «مومنتو» در سال ۲۰۰۰ شروع شد که نامزدِ اسکار برای بهترین سناریو غیراقتباسی شد. تحسین شدن او به واسطهی فیلمهایِ مستقلاش، این امکان را برای نولان فراهم کرد که تریلر «اینسومنیا» (۲۰۰۲) و سپس درام مرموز و پیچیدهی «پرستیژ» (۲۰۰۶) را بسازد. او با سهگانهی «شوالیهی تاریک» (۲۰۰۵-۲۰۱۲) دربارهی شخصیت «بتمن» هم از طرف عمومِ تماشاگران و هم از سوی منتقدان مورد تحسین قرار گرفت. با فیلم «اینسپشن» یا «سرآغاز» (۲۰۱۰)، نامزد اسکار بهترین فیلم و نیز نامزد اسکار بهترینِ سناریویِ اوریژینال شد. فیلمهایِ اخیر او «اینترستلار» یا «بین ستارهای» (۲۰۱۴) و «دانکرک» (۲۰۱۷) هستند که طبق معمول نوشتن سناریویِ اوریژینال و کارگردانی آن را به عهده داشته است. کل فیلمهای نولان در مجموع ۴٫۶ میلیارد دلار درآمد داشتهاند و در مجموع ۲۶ نامزدی جوایز اسکار را به همراه داشته که از این میان ۷ مورد موفق به دریافت جایزهی اسکار شدهاند. او با همسر خود «ایما توماس» صاحب شرکت سینمایی «سینکاپی» است. کریستوفر نولان بسیاری از سناریوهایِ خود را با همراهی برادر کوچکترش، جاناتان، نوشته است.
نولان حتی در پرداختن به داستان «بتمن» در سه گانهی «شوالیهی تاریک» هم نگاهی متفاوت و عمیق به این اسطورهی مدرن آمریکایی نسبت به فیلمهای پیشین حول این شخصیت دارد. فیلمهای او ریشه در مفاهیم فلسفی، جامعهشناختی و اخلاق دارند و در پی کشفِ اخلاقیات، علیت، ساختار زمان، امکان قرائت حافظه و هویت فردی میباشند. آثار نولان تحت تاثیرنگرشِ ماتریالیستی او قرار دارد. او به دنبال طرحهای داستانیِ پیچیده و داستانگوییِ غیرخطی است. در فیلمهایش رابطهای برابر بین زبان تصویری و عوامل روایتی حاکم است و بسیار ازجلوههایِ ویژه استفاده میشود.
نولان با نگاه ویژه و شیوهی داستانگویی پیچیده و درعین حال جذاب خود به سراغ واقعهی تاریخی دانکرک رفته و برزخ بین مرگ و زندگی و هولناکی جنگ را به تصویر کشیده است. او با نگاهی واقعگرایانه و نزدیک به داستان و پرسوناژهایِ خود واقعیتهایِ جنگ را در تسلسلی از رویدادها بر بستر کل واقعهی دانکرک به صورت فشرده، نفسگیر و مداوم میآورد و ازهمان ابتدای ِ فیلم تا چند نمایِ واپسین فیلم آرامش و قرار را از تماشاگر میرُباید.
اضافه کنیم که موسیقی متن آهنگسازِ برجسته، هانس زمیر، با تنظیم و ضربآهنگ خود اضطراب و تعلیق موجود در فضای فیلم را تشدید کرده و تمنایِ تماشاگر را برای دیدن نقطهی پایان قطعی به این برزخ دو چندان میکند. نولان با این چنین پرداختی، از شعار و سانتیمانتالیسم اجتناب میکند تا وضعیت انسان را در موقعیتِ جنگ عریان سازد و بدین ترتیب فیلم مدرنِ ضدجنگ بسازد. این پیام درزمانهای که نیروهای دست راستی، اقتدارگرا و جنگطلب در جهان بیشرمانه مبلغ برخوردهایِ سرکوبگرانه و سختافزاری هستند و بر طبل جنگ میکوبند بسیار بجا و وقتشناسانه است. در عین حال، آشکار است که این صرفاً دغدغههایِ سیاسی و احیاناً حمایت از کارزار ضدجنگ نیست که انگیزهی نولان در پرداختن به این رویداد تاریخی شده است بلکه نگاه فلسفی و ژرف او به موقعیتهایِ انسانی است که نقشی اساسیتر دارد و او را به بازترسیم این رویداد کشانده است.
نولان میگوید که در دورهی تولید فیلم با یکی از همکارانش قایق بادبانی کوچکی کرایه کردهاند تا آنها را از طریق کانال انگلیس- و یا، مانش، به قول فرانسویها- به آنسوی آبها و دانکرک ببرد تا سفر کشتیهایِ کوچک دانکرک را ردیابی و تجربه کنند. او میگوید: «این کار را در همان فصلی انجام دادیم که واقعهی دانکرک اتفاق افتاده بود تا درکی نزدیک از آن چیزی که در آن زمان اتفاق افتاد به دست آوریم که باید بگویم تجربهی خطرناکی بود. تازه ما این سفر را در شرایطی انجام دادیم که هواپیماها روی سر ما بمب نمیانداختند.»
نولان میگوید که در ساخت دانکرک از کارهایِ روبرت برسون، و فیلمهای صامتی مانند «تعصب» گریفیث (۱۹۱۶) و «طلوع: آواز دو انسان»(۱۹۲۷) اثر مورنائوی آلمانی و «مزدهای وحشت» هانری جرج کلوزوی فرانسوی (۱۹۵۳) الهام گرفته است.
داستان فیلم دانکرک حکایت غریزهی بقاست که با ساختاری دربرگیرندهی روایتهای موازی و بههم پیوسته به پیش میرود. کارگردان گفته است که خواسته فیلمی حسی و تقریباً تجربی با حداقل دیالوگ بسازد. او برای ساختن این فیلم آنقدر صبر کرده تا به موقعیتی برسد که استودیوهایِ معظم آمریکایی سرمایهی لازم و اجازهی ساخت فیلم بزرگ بریتانیایی را به او بدهند. فیلم دربرگیرندهی ستارگانی بزرگ مانند کنت براناگ و مارک رایلنز است که به ویژه این آخری یک فعال ضد جنگ است و در کنار بازیگری تئاتر و سینما اندیشمندی پیشرو در بریتانیا شمرده میشود.
و اما دربارهی ساختارِ خاص دانکرک. گفتیم این فیلم برروایات موازی و طبیعتاً از زوایای دید مختلف پیش میرود. این مسیرهای روایتی موازی در نقاطی با همدیگر تلاقی پیدا میکنند و درنتیجه زاویهی دید فیلم تغییر میکند. علاوه بر این، مانند فیلمهایِ دیگر نولان این فیلم نیز غیرخطی است یعنی به صورت کرونولوژیک پیش نمیرود. با توجه به پیشروی فیلم در مسیرهای روایتی موازی، ما در طول فیلم شاهد سکانسی از یک روایت میشویم که آشکارا تقدم زمانی نسبت به نقطهای دارد که سکانس روایتِ پیشین به آن رسیده بود ولی این به معنای «فلش بک» بودن آن از دید «دانای مطلق» داستانگو نیست. به عبارت دیگر، نولان در فیلمهایش- برخلاف ساختارهای روایی مرسوم- درهر نقطه روی ُبعد زمان داستان خود که اراده کند جلو و عقب میرود.
و اما مختصری هم در مورد زوایای دید مختلف. یکی از روایات فیلم، نبرد هوایی بین جنگندههایِ شکاریهای بریتانیایی و جنگندهها و بمبافکنهای آلمانی است. ما این جنگ هوایی را هم از دید خلبانانِ بریتانیایی می بینیم و هم از دید داوطلبانِ غیرنظامی از پایین که با کشتیهایِ عازم دانکرک هستند. از دید غیرنظامیان- با بازیِ مارک رایلنز در نقش یکی از اینان– خلبانان جنگندههای بریتانیایی انسانهاییِ بیباک و چونان فرشتگان نجات هستند. آنان به راستی به چنین نگاهی نیاز دارند تا نیرو و انگیزه ادامه سفرشان را پیدا کنند. اما تماشاگر فیلم از زاویهی دیگری نیز شاهد این نبردِ سهمگین هوایی است. تماشاگر از زاویهی دیدی بسیار نزیک به بدنهی جنگنده- که میتواند آینهی خلبان باشد- و رو به عقب شاهد تعقیب جنگندهی بریتانیایی توسط جنگندهی آلمانی و شلیک و اصابت گلولههاشان به بدنهی جنگندهی بریتانیایی است. تماشاگر صدای بلند، ترسناک و پژواک اصابت گلوله به بدنه جنگنده را نیز میشنود، صدایی که برای خلبان ندایِ شوم مرگ و نابودی است. به این ترتیب، تماشاگر خلبان را از دیدی مضاعف و با دوگانهی متضادِ رشادت از یکسو و ترس و آسیبپذیری از سوی دیگر میبیند. او خلبان را از نزدیک محبوس در فضای تنگ و «کلوستروفوبیک» کابین هواپیمایِ «سپیت فایر» میبیند که مجبور است نهایت تلاش خود را برای ساقط کردن هواپیمایِ دشمن مبذول دارد زیرا در غیر این صورت خود قربانی خواهد شد. شاید همین واهمه و اضطرابِ مداوم در جنگ باعث میشود که یکی از خلبانان بریتانیایی، به جای فرود با چتر نجات در میان نیروههایِ خودی، جنگندهی بی سوخت خود را تا میان خطوط آلمانی پیش ببرد و راه تسلیم را انتخاب کند.
با این شیوهی داستانگویی، یعنی کنار هم چیدن نقاط ناهمزمان در روایات موازی و تغییر زوایای دید، کارگردان دید تماشاگر را به موضوع، فراخ و چندجانبه میکند. نولان این را با اعتماد به هشیاری و قدرت درک تماشاگر از این شیوهی بیانیِ متفاوت انجام میدهد. استقبال از فیلمهایِ او و موفقیت تجاری آنها هم حاکی از برقراری ارتباط تودهی تماشاگران با این شیوهی داستانگوییِ پیچیده و ابتکاری است. البته ناگفته نماند که آگاهی تاریخی در مورد واقعهی دانکرک به فهم داستان و پیگیری فیلم کمک میکند و نبود این دانش ممکن است درک فیلم را کمی دشوار کند.
از ابتکارهای دیگر نولان، دادن حس حضورِ دشمن بدون حضور شخصیتهای آلمانی در فیلم است. تماشاگر آلمانیها را از دور و در قالب هواپیماهایِ بمبافکن و جنگنده میبیند. و یا در یکی از واپسین سکانسهای فیلم که خلبان بریتانیایی خود را تسلیم میکند تماشاگر سربازان آلمانی را پشت سر خلبان تنها به صورت تار میبیند.
دانکرک از ابتدا تا واپسین سکانس، ماراتونِ نفسگیری است از فضایِ وحشت، برزخ و اصظرابِ مداوم که سربازان در آن بسر میبرند. در تقابل با این وضعیت، در سکانس پایانی فیلم، رسیدن سربازان خوششانس به فضای امن همراه میشود با انتقال حس آرامشی ارزشمند که در آنجا دیگر موسیقی اضطراب دهندهی هانس زیمر پایان مییابد. اما برای برخی دیگر خیلی دیر شده است. فیلم سربازانی را که تعادل روانی خود را از دست میدهند و برای رهایی راه خودکشی برمیگزینند را نیز نشان میدهد. دانکرک تجسم وضعیتی است که زندگی انسانی در آن فاقد ارزش است و مرگ عادی میشود. فیلم در کنار سربازانِ شجاع، سربازان ترسو را نشان میدهد ولی تماشاگر را به ارزشداوری در مورد رفتار و کردار آنان بر نمیانگیزد. فیلم در پی سهیم کردن تماشاگراز نزدیک در تجربه و فضایِ جنگ است تا شاید او را به قضاوت و مخالفت سرسختانه با آن بکشاند.