رضا پرچیزاده (+عکس) مائو تسه تونگ، رهبرِ چینِ کمونیست، در سالِ ۱۹۶۶ فاجعهای را کلید زد که در گذارِ زمان «انقلابِ فرهنگی» نام گرفت.
وی که در طولِ حدودِ دو دهه بعد از انقلاب به دلیل مواضعِ رادیکالش که به فروپاشیِ اقتصادیِ چین انجامیده بود آرام آرام از قدرت کنار گذاشته شده بود، از ترسِ اینکه مبادا کاملا به حاشیه رانده شود، رهبرانِ حزبِ کمونیست را متهم کرد که دارند انقلاب، حزب و چین را به مسیرِ «ضدانقلابی» میکشانند؛ و به این بهانه جوانان را تحریک کرد تا با تشکیلِ «گاردهای سرخ» عناصرِ «ناپاک» و «غربزده» را از حکومت و جامعه «پاکسازی» کنند.
انقلابِ فرهنگی تا سالِ ۱۹۷۶ که مائو درگذشت به انحاء مختلف ادامه داشت. در این مدت فجایعِ بسیاری بر ضدِ هرآنکه به هر ترتیبی در مظانِ اتهامِ ناپاکی و غربزدگی قرار میگرفت روی میداد. تخمین زده میشود که حدودِ یک و نیم میلیون نفر در جریانِ انقلابِ فرهنگی کشته شده و تعدادِ بسیار بیشتری آسیب دیده و آواره شدند. بدین ترتیب، انقلابِ فرهنگیِ چین یکی از بزرگترین مواردِ نقضِ سیستماتیکِ حقوقِ بشر در تاریخِ معاصرِ جهان است.
تایوان در آن زمان نقشی اساسی در افشای فجایعِ انقلابِ فرهنگی و نقضِ گستردهی حقوقِ بشر در چین ایفا کرد. تایوان جزیرهای کوچک در دریای چینِ جنوبی است. هنگامی که کمونیستها در سالِ ۱۹۴۹ بر کومینتانگ یا «حزبِ چینِ ملی» که حزبِ حاکم بر چین بود پیروز شدند و آن را قلع و قمع کردند، جمعی از ملیها به رهبریِ ژنرال چیانکایچِک به تایوان رفته دولتِ چینِ ملی را تشکیل دادند. در عرصهی بینالمللی، تا سالِ ۱۹۷۱ دولتِ چینِ ملی در تایوان به عنوانِ دولتِ قانونیِ تمامِ چین شناخته میشد و تنها نمایندهی رسمیِ چین در سازمانِ ملل بود. از آن تاریخ به بعد همگرایی بینالمللی به نفعِ چینِ کمونیست چربید. با این وجود تایوان همیشه پناهگاهِ چینیهای ضدِکمونیست بوده و دائم با کمونیستها در سرزمینِ اصلیِ چین سرشاخ بوده است. چین مدام بازگشتِ تایوان به حاکمیتِ کمونیستی را طلب کرده و تایوان هم مدام آن را رد میکند.
«سازمانِ جوانانِ چین» که وابستهی کومینتانگ در تایوان بود، در آن سالها گزارشهایی به زبانِ انگلیسی تهیه کرد که رفتارهای کمونیستها را در دورانِ انقلابِ فرهنگی به طورِ دقیق مستند میکرد. با وجودی که در «دنیای متمدن» بسیاری از رفتارهای قرونِ وسطاییِ کمونیستها عجیب و باورنکردنی به نظر میرسید، از آنجایی که کمونیستها در آمریکا و اروپا و نقاطِ دیگرِ دنیای آزاد «لابی» و مبلغِ رسانهای نداشتند تا بر اعمالِ ضدِانسانیشان ماله بکشد، حقیقتِ فجیعِ کمونیسمِ چین خیلی زود از پرده بیرون افتاد، که باعث شد دنیای آزاد در نوعِ روابطِ خود با چین تجدیدِ نظر کند. در اینجا برگهایی گزیده از یکی از آن گزارشهای مصور در بابِ انقلابِ فرهنگی را انتخاب کردهام که میتواند الگوی خوبی باشد برای روشنگری در بابِ فجایعِ رژیمِ جمهوری اسلامی، که کم از فجایعِ چین ندارد. مشابه موارد زیر را در تاریخچهی جمهوری اسلامی نیز میتوان یافت با این توضیح که اینان در برخی موارد ابتکاراتی نیز به خرج دادهاند.
۱
برای سهولتِ کنترلِ انقلابِ فرهنگی، مائو «دستورِ ۷ مارسِ ۱۹۶۷» را صادر کرد که بر مبنای آن هر کسی باید برای پیگیریِ انقلاب به واحدِ مربوط به خود مراجعه میکرد. اعضای هر خانواده باید بر اساسِ شغلشان خود را به واحدهای مختلفِ گاردهای سرخ در مکانهای متفاوت معرفی میکردند. در نتیجه پدر از پسر، برادر از خواهر، و شوهر از همسر جدا افتاده و رقیب و دشمنِ یکدیگر شدند. بسیاری از خانوادهها به اجبار از هم پاشیدند. رد پای این سیاست را میتوان در طرح معروف به «مالک و مستأجر» دید که در سالهای ۶۱ و ۶۲ خورشیدی، مالکان و مستأجران میبایست به مساجد محل رفته و یکدیگر را معرفی کرده و درباره همدیگر گزارش میدادند.
۲
در ژوییه ۱۹۶۶، ین تسای چو، خوانندهی مشهور و خواهرِ معاونِ شهردارِ آموی، که به تازگی از اندونزی به چین بازگشته بود، ابتدا خفت داده شد و سپس در نمایشخانهی کایمینگ روی تیرک به آتش کشیده شد. مسئولانِ رژیم پسرش را مجبور کردند بیانیههای عمومیِ متعددی صادر کند مبنی بر اینکه وی از ترسِ اینکه مبادا به خاطر «خلافکاری»هایش تنبیه شود خودکشی کرده. مثال در این این زمینه چه در زندانهای رژیم و چه در ترورهایی که علیه مخالفان در داخل و خارج انجام شد، از جمله در قتلهای زنجیرهای کم نیست.
۳
در جولای ۱۹۶۶، گاردهای سرخِ مدرسهی متوسطهی آموی، با شعارِ «سرنگون باد اربابانِ آموزش»، استادانشان را مجبور کردند در حالی که بیش از هفتاد کیلو بار روی شانهها و پشتشان حمل میکردند زیرِ آفتابِ داغ بدوند. آنهایی که به زمین میافتادند را با کمربندِ چرمی تازیانه میزدند. نزدیک به صد معلم کتک خورده و به شدت مجروح شدند. دانشجویان حزباللهی و خط امامی نیز به تبعیت از رفقای چینی استادان و آموزگارانی را که حاضر نبودند با سیاستهای تازه رایج شده همراهی کنند، به شدت تحت فشار قرار میدادند و فضایی را به وجود میآوردند که استادان عطای تدریس را به لقایش ببخشند.
۴
در ژوییه ۱۹۶۶، پیانیستِ مشهور لینشیکون، یکی از «اربابان آموزشیِ» مشهور، در جریانِ انقلابِ فرهنگی همه گونه موردِ توهین و تحقیر و آزار و اذیت قرار گرفت. هنگامی که گاردهای سرخ از او پرسیدند «حالا حالت چطور است؟» لین چنان به خشم آمد که رگهایش را زد. جمهوری اسلامی که اساسا موسیقی اعم از ساز و آواز را ممنوع اعلام کرد!
۵
در ژوییه ۱۹۶۶، گاردهای سرخِ مدرسهی متوسطهی هشتمِ آموی گونهای خلاقانه از شکنجه برای اساتیدشان ترتیب دادند. آنها «اربابان آموزش» را گرد آورده سرشان را به شکلهای عجیب و غریب تراشیدند. به علاوه، هرکدام از اساتید مجبور شدند صد حشره بگیرند و در ملاء عام ببلعند. گاردها میگفتند تنها از این طریق است که «روحشان پالایش خواهد شد.» جمهوری اسلامی البته با اخراج و پاکسازی اصلا خیال خودش را راحت کرد و تلاش کرد که عرصهی آموزش را از استادان و آموزگاران غیرمکتبی پاک کند.
۶
در اوت ۱۹۶۶، هنگامی که کارزارِ «چهار کهنگی را به دور افکند» [رسومِ کهنه، فرهنگِ کهنه، عاداتِ کهنه، و اندیشههای کهنه] به شدت در جریان بود، تمامِ ادیانِ موردِ حمله قرار گرفتند. گاردهای سرخْ رهبرانِ مذهبی همچون لیچونشِنگ از معبدِ نانتو و کشیش لو تزو کو از کلیسای تثلیث در کولانگهسو را در خیابان رژه بردند و بعد در پارکِ آموی به تیر بسته و آنها را گرسنگی و تشنگی دادند تا ببینند «کدامین خدا به نجاتِ آنها خواهد آمد». در این زمینه، جمهوری اسلامی همان هدف مشابه را با برگ دیگری بازی میکند: ارتداد!
۷
پس از آنکه در ۸ اوت ۱۹۶۶ «شانزده تصمیمِ کمیتهی مرکزیِ حزبِ کمونیست در بابِ انقلابِ بزرگِ پرولتاریا» به اطلاعِ عموم رسید، گاردهای سرخ برای «پاکسازیِ چهار کهنگی» عملیاتِ جستجوی خانه به خانهی خود را آغاز کردند. به جز آثارِ مائو، تمامِ کتابها و نوشتهها، شاملِ واژهنامهها و دائرهالمعارفها، گردآوری و سوزانده شدند. مقابلِ هر مرکزِ گاردهای سرخ آتشِ بزرگی افروخته شده بود. هرچه کتابِ بیشتری میسوخت، «نتیجهی بهتر»ی حاصل شده بود. از بین بردن کتاب اما فقط با آتش زدن آنها صورت نمیگیرد. تحریف مضامین کتابهای درسی و آموزشی و سانسور و ممنوعیت و پر کردن بازار با محصولات حکومتی و مورد حمایت جمهوری اسلامی، همان نقش را به صورت نرم بازی میکند. در عین حال پس از انقلاب و در پی قلع و قمع گروههای سیاسی به دلیل هجومی که به خانهی مخالفان و دگراندیشان برای دستگیری آنها برده میشد، کسانی که دارای کتابهای ممنوعه بودند خودشان آنها را از بین میبردند.
۸
در ۲۹ اوت ۱۹۶۶ در جریانِ کارزارِ «اربابانِ قدرت را سرنگون کنید»، گاردهای سرخ یهفِی، فرمانده سابقِ منطقهی نظامیِ فوچو، و همسرش وانگیوکِنگ که کمیسرِ آموزشِ فوکییِن بود را دستگیر کردند. در سپتامبرِ آن سال یهفی را طنابپیچ کرده در خیابانهای فوچو گرداند. در اکتبر وانگیوکنگ را به آموی اسکورت کرده در آنجا به شدت وی را کتک زدند. از مردن یا زنده ماندنِ وی اطلاعی در دست نیست. این جنایات را جمهوری اسلامی یک دور همان اول انقلاب و دور بعد در قتلهای زنجیرهای انجام داد.
۹
در میانِ هیاهوی «چهار کهنگی را به دور افکنید»، چند گورستانی که هنوز سالم مانده بودند– بسیاری را خیلی پیشتر شخم زده و به زمینِ کشاورزی تبدیل کرده بودند– نیز به مکانهایی برای مناقشه تبدیل شدند. اجسادِ کسانی که سالیانِ درازی بود مرده بودند را به عنوان «درسِ عبرت» از خاک بیرون کشیدند. حتی مسئولان بیانیهای صادر کردند مبنی بر اینکه مردم باید هرآنچه همراهِ مردگان دفن شده را ضبط کنند. اینطور برآورد میشود که چین اولینِ کشورِ دنیاست که در آن قبرستان وجود ندارد. در ایران زیر سلطهی جمهوری اسلامی، گذشته از تخریب مقبرهی رضا شاه، از یک سو خاورانها همواره مورد حمله و تخریب قرار گرفتند و تلاش شد تا مزار اعدامشدگان از میان برود و از سوی دیگر درباره بهاییان کار به جایی رسید که علاوه بر تخریب قبرها و گورستانهای آنها در دو سه سال اخیر در بعضی شهرها اجازه نمیدادند درگذشتگان آنها به خاک سپرده شوند!
۱۰
برای افزایشِ توانِ گاردهای سرخ، در ابتدای جنبشِ انقلابی فرزندانِ ملاکان و کاپیتالیستها اجازه یافتند در پاکسازیها شرکت کنند. با این وجود، پس از آنکه کمیتهی مرکزی «شانزده تز»ش را اعلام کرد، فرزندانِ «اعضای پنج قشر»– ملاکان، دهقانانِ متمول، ارتجاعیون، عناصرِ نادرست، و دستِ راستیها– به شدت زیرِ ذرهبین قرار گرفتند. کمونیستها به آنها وصله زدند که «خونشان آلوده است»، و اینکه باید از آلودگی پاک شوند. جمهوری اسلامی اما راه دیگری در پیش گرفت، زیرا از آنجا که خود به مرتجعان به قدرت رسیده پس از مدتی به ملاکان و متمولین و عناصر نادرست و دست راستی و رانتخوار و ویژهخوار و آقازاده تبدیل شدند، هر کسی را که به افشای آنها میپردازد از سر راه بر میدارد!
۱۱
به تمامِ «اعضای پنج قشرِ سیاه [ارتجاعی]» دستور داده شد تا همواره و هر جایی که میروند– حتی در ساعاتِ «اصلاح از طریقِ کار»– «نشانِ سیاه» را به سینه بزنند تا «جایگاهِ قشری»شان همیشه مشخص باشد. دانشجویان «ستارهدار» را که ابتکار جمهوری اسلامی است فراموش نکردهایم.
۱۲
برای «ریشه گرفتنِ درختِ بزرگِ فکرِ مائو تسه تونگ»، مردمِ کوی و برزن موظف شدند هر وقت میخواهند سوارِ اتوبوس شوند، نامهای بفرستند، یا از خیابان عبور کنند، جملهای یا نقلِ قولی از مائو بیاورند. در غیرِ این صورت آنها مجاز به انجامِ هیچیک از این کارها نبودند. در ایران امروز، این همان تظاهر سیاسی و عقیدتی است که از آوردن «بسمهتعالی» شروع میشود تا گفتن دروغ و دادن اطلاعات غلط برای اینکه بتواند تحصیل کرد و شغلی به دست آورد و زندگی کرد.
۱۳
گروههای مختلفِ گاردهای سرخ همه جا با هم درگیر بودند. گرچه آنها همکلاسی یا کارگرِ همکار بودند، همیشه نسبت به یکدیگر خصمانه و با خشونت رفتار میکردند. مثلا دو گروهِ «هوادارانِ اتحاد» و «متحدانِ انقلابی» در مدرسهی متوسطهی چینیِ ماوراء بحار نسبت به یکدیگر مواضعِ دشمنانه اتخاذ کرده و ماهها در آن وضعیت ماندند. این اختلافات و دودستگیها را جمهوری اسلامی ابتدا با «بمبگذاری» و «ترور» شروع کرد که در طول زمان تبدیل شد به بروز ناگهانی «سکته قلبی» و یا «خودکشی» و همچنین «حصر» و چه بسا «مرگ در آب»…
۱۴
برای ابرازِ وفاداریِ خالصانه و بی حد و حصرِ خود به مائو تسه تونگ، تمامِ مردم– به استثناء «عناصرِ هفت قشرِ سیاه» که نشانِ مخصوصِ خود را داشتند– موظف شدند هنگامی که از خانه بیرون میروند نشانِ سرخِ وفاداری به سینه بزنند. اگر جز این میکردند ممکن بود به «سستیِ ایدئولوژیک» متهم شوند. البته جمهوری اسلامی هم در این زمینه خیلی تلاش کرد، از جای مُهر نماز بر پیشانی برای مردان تا حجاب اجباری برای زنان. ولی هم آن جای کبود مُهر، مضحکهی خاص و عام و نشانهی پاچهخواری شد و هم حجاب آن چیزی در نیامد که رژیم میخواست.
۱۵
در اواخرِ تابستانِ ۱۹۶۸ افولِ گاردهای سرخ فرا رسید. کمیتهی مرکزیِ حزبِ کمونیست ابتدا به اعضای گاردها دستور داد به مناطق کوهستانی و روستایی بروند، و سپس در آنجا با دستبندهای مخصوصی که خودِ گاردها اختراع کرده بودند دستهای آنها را بست. رسیدن این مرحله هم در ایران تحت سلطهی جمهوری اسلامی، البته دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.