آوازه – مهشید امیرشاهی را باید در ادبیات ایران از نادرهکاران فرهنگی دانست. او تنها نویسنده نیست، زن اندیشمند و مبارزی است که بی آنکه چون همتایان خود اهل تعهدهای روشنفکرانه باشد، در برابر دشمنان آزادی و دموکراسی سینه سپر میکند. او شعار را از شعور جدا میکند و تصویرهای واقعی از روابط اجتماعی و فرهنگی موجود در جامعه ایران به دست میدهد.
هفته پیش در شهر فرانکفورت آلمان برگزیدهای از قصههای پیشین او به همت و کوشش نیلوفر بیضایی کارگردان پیشرو تئاتر ایرانی یک برداشت زیبای تئاتری پیدا کرد و دانسته شد که متنهای ادبی را با کمی ذوق و استعداد میتوان صحنهای کرد. کار نیلوفر از این جهت چشمگیر از کار درآمد که شاخصههای نثر مهشید را میشناسد و طبعا پیش از این کار هم مطالعه ژرفتر با این شاخصهها داشته است.
مهشید مجذوب معیارهای قصهنویسی امروز نشده. نه مینیمال فکر میکند و نه ماکزیمال رودهدرازی میکند. نظریه پشت نظریه نمیدهد. قصههای او از سه عامل اصلی بهره میگیرد: زبان، طنز و تصویر.
زبان مهشید چنان شفاف و روان است که نیازی به هیچ تمثیل و تمهیدی ندارد. زبان او خود به خود میتواند سوژه پژوهشهای زبانشناسی باشد. مهشید دوری درازمدت از سرزمین مادری داشته ولی او با ادامه مستمر کار در زبان و قصه تاثیر دوری خود را در امان نگاه داشته است.
«مایکل بیرد» استاد آمریکایی ادبیات تطبیقی، تواناییهای مهشید امیرشاهی در آفرینشهای زبانی را با مجسمهساز یا درودگری مقایسه میکند که با گِل یا چوب شاهکار میآفریند. گل و چوب همه جا پید میشود ولی در دست شاهکارآفرین کمیاب است.
داریوش همایون آخرین رمان مهشید، چهار پاره «مادران و دختران» را بهترین نمونه زبان کلاسیک میداند و ماندگارترین تاثیر را در زبانِ آن یافته است.
مهشید خود را شاگرد ادیبان برجسته چون سعدی و قائم مقام فراهانی میداند. ولی یافتن زبان ساده و متن شفاف کار آسانی نیست. خودش میگوید: کلمه جان دارد. در خاک و آب و هوای خودش میبالد و میتراود و میروید.
دور ماندن از بستر اصلی جریان کلمات که وطن است سبب بیخبری نویسنده از بسیاری دگرگونیها میشود. بی خبری غل و زنجیری است بر دست و قلم نویسنده. از اینجا میتوان دریافت ارزش ممارستهای نویسنده را که تنگنای تبعید حتی زبان او را باروتر و رنگینتر ساخته است. به همین سبب است که او با وجود تسلط بر زبانهای دیگر داستانهای خود را تنها به زبان فارسی مینویسد: «من داستانهایم را به فارسی مینویسم. میتوانستم به زبانهای دیگر بنویسم. ولی زبان فارسی مرا به فرهنگ آن سرزمین وصل میکند. بند نافی که از آن فرهنگ به من غذا میرساند.»
ویژگی برجسته دیگر در قصههای مهشید، خلاقیت ذهنی او برای تصویرسازی است.
هفته گذشته یکی دو روزی را با مهشید امیرشاهی سر کردیم و خوشوقتانه فرصتی پیش آمد که با او به گفتگویی کوتاه بنشینیم.*
-خانم امیرشاهی بسیار خوشوقتم که این توفیق یار من شد تا گفتوگوی دیگری با شما داشته باشم. اگر حال و حوصلهاش را داشته باشید؟
– من هم به نوبه خود بسیار خوشحالم که یار دیرین خود را پس از سالها دیدار میکنم. حوصله گفتوگو هم فراوان دارم.
-اجازه بدهید قبل از هر چیز درباره وضعیت قصهنویسی در ایران امروز در مقایسه با دوره شکوفان قبل از انقلاب صحبت کنیم. پیش از انقلاب گمان میکنم عرصه ادبیات داستانی رفته رفته به اوج کمال خود میرسید. ولی ناگهان پس از انقلاب همه چیز زیر و زبر شد. سبب اصلی این دگرگونیها را در کجا میبینید؟
– سبب اصلی را که خود شما اشاره کردید، انقلاب اسلامی است. انقلاب همه چیز را دگرگون کرد و متاسفانه تعدادی از نویسندگان ما مجذوب آقای خمینی شدند و در نتیجه میبایست سیستم فکر خود را عوض میکردند. این سیستم فکری که با هیچ چیز سازگار نبود در همه چیز تا ریشه نفوذ کرد.
-در سالهای پس از انقلاب تلاشهایی از سوی نویسندگان جوان برای جلوگیری از آنچه به دست آمده بود، توفیق پیدا نکرد و کسانی مانند هوشنگ گلشیری که کارگاه قصه خود را بر پا کرده بود و چند نویسنده خوب هم از آن بیرون آمدند، نتوانست دوام بیاورد. نظر شما در این باره چیست؟
– پیش از هر چیز بگویم که به کارگاه و دستور زبان و شیوه این و آن معتقد نیستم. قصه و داستاننویسی یاددادنی نیست. یا استعدادش هست یا نیست. یا کسی مایهاش را از اول دارد یا نه. من با کوششهای گلشیری آشنایی نزدیک ندارم جز چیزهایی که متفرق از این و آن شنیدهام. ولی به طور کلی میتوان بر آن بود که در سایه چنین نظامی هیچ کاری نمیتوان کرد.
-اگر نگاه خود را خوب به جهان بیافکنیم این فراز و فرود را در همه جا میبینیم. با آن همه نویسندگان برجسته که در سالهای پیش جوایز ادبی به دست آوردند و بلندآوازه شدند، دو دههای میشود که از آثار ناب تهی مانده. حتی نمیتوان نام کسانی را که جوایز ادبی را بردهاند درست خواند و نوشت و هیچ نامی از آنها باقی نمیماند.
-من کاملا با این نظر شما موافقم. جوایز بینالمللی در جهان وسیلهای شده برای بند و بستهای سیاسی. سیاست هم که همیشه به دنبال اقتصاد است و بازار میطلبد.
-میل دارم نظر شما را درباره سانسور در ایران بدانم. شما که درگیری با سانسور ندارید و همان ممنوعالقلم کردنتان کافی بود. آیا روش خصمانهای با شما دارند؟
– همانطور که گفتید ممنوعالقلم بودن من کافی است. گاهی به طنز و نیشخند در پای نامههایی امضای امیرِشاهی میگذارند که مرا وابسته به سلطنتطلبان معرفی کنند. نه، تماس مستقیمی با من ندارند. مشکلی که ما درباره مسائل ایران داریم این است که کتابهای چاپ داخل را نمیشناسیم و با فضای محفلهای ادبی آشنا نیستیم. این است که شما وقتی درباره گلشیری و کارگاهش یا نویسندگان دیگر صحبت میکنید من با آنها آشنایی نزدیک ندارم. احساس شرم میکنم که نمیتوانم پاسخ پرسشهای شما را با دقت بدهم.
-پس از کارهای تازه خودتان بگویید. شنیدهام به خاطرهنویسی روی آوردهاید؟
– بله، درست است ولی نامش را «خاطرهنگاری» گذاشتهام که با شیوه کار من سازگارتر است. میخواستم بازماندههای تلخ و شیرین خود را مرور کنم. در واقع دوستان مجبورم کردند که به حدیث نفس روی بیاورم.
-شما در حدیث نفس هم نگاه اجتماعی خود را دارید. حتما چیز درخشانی از آب در خواهد آمد. حتما در این خاطرهنگاری نظر لطفی هم به دوران همکاری با «رودکی» خواهید داشت.
-بله بله. خاطرهها از خردسالی شروع میشود و تا همین سالهای ما ادامه پیدا میکند. خیلی هم مقید به دقت در زمان و مکان نیستم. طبیعتا بخش مهمی از آن صرف دوره همکاری با رودکی خواهد شد. چه روزها و شبهایی که مینشستیم و درباره هنر و ادبیات صحبت میکردیم و بهخصوص به خاطر شخص شما که بنیانگذار رودکی هستید، بخش بزرگی از آن به دوره همکاری ما برمیگردد.
* دربازگشت از سفر فرانکفورت بخشی از ضبط شدههای من به باد هوا رفت و در نتیجه تکههایی از حرفهای خانم امیرشاهی نقل به مضمون است. امیدوارم مرا به لطف خود ببخشاید و چیزی بر خلاف گفتههای خود در این گفتوگو پیدا نکند.