پرستو میر – تیرماه ۱۳۷۸ و در اوج شورش و درگیری واقعه کوی دانشگاه تهران، دانشجویان معترض دانشگاههای تهران، بر اثر همین بیتفاوتی اجتماعی مردم ایران، سرکوب شدند. روز آخر درگیری (۲۲ تیر ۱۳۷۸) وقتی فشار یگان ویژه و نیروهای لباس شخصی برای ورود به حریم دانشگاه تهران اوج گرفت دانشجویانی را دیدم که از مردم بیرون دانشگاه تهران یاری میطلبیدند و حتی جلوی اتوموبیلهای شخصی و تاکسیها را میگرفتند و تقاضای کمک میکردند ولی پاسخی دریافت نمیکردند. در آن کشاکش نابرابر اگرچه دانشجویان دفاع درخشانی از حریم دانشگاه در کارنامه خود ثبت کردند و به قولی « دانشگاه توسط نیروهای فشار فتح نشد » ولی به دلیل بیاعتمادی مردم و عدم حمایت ایشان آن خروش بیسابقه (تا آن زمان) ناکام و بینتیجه ماند.
در آن واقعه تلخ، از نظر همدلی و یکپارچگی قشر دانشجویان آن زمان، نه دسترسی مناسبی به اینترنت وجود داشت و نه فضای مجازی گسترش امروز را داشت. حتی داشتن موبایل در آن زمان که میتوانست وسیله اطلاعرسانی خوبی باشد در اختیار افراد معدودی بود. اما امروزه نیز با این حجم گسترده تبادل اطلاعات از راههای مختلف هنوز مردم نسبت به اخبار و آمار و ارقام در هر موردی بیاعتماد هستند.
با این همه آیا در نزدیک به ۴ دهه دروغپراکنی از طرف حکومت و نبود نهادهای مستقل در عرصههای مختلف، میتوان آمار دقیقی از میزان بیاعتمادی مردم ارائه کرد؟ جواب قاطع این است «خیر!» اما نمونههایی از این بیاعتمادی در عرصههای مختلف میتوان یافت؛ مثلا علی دایی (فوتبالیست معروف) در حادثه زلزله دلخراش اخیر در حرکتی انساندوستانه اقدام به جمعآوری کمک برای مردم نیازمند میکند و پس از گذشت چند روز از این داستان متن نامهای از قول وی در دنیای مجازی دست به دست میشود که نشان از اعتراض او به عملکرد دولت دارد ولی بلافاصله اخبار مختلف حاکی از انکار اوست در نوشتن و انتشار آن نامه، که این انکار هم در فضای مجازی پخش میشود. به کدام یک باید اعتماد کرد؟ در کشوری که وبسایتهای وابسته به خبرگزاریها و نهادهای دولتی آمارهای ضد و نقیض منتشر میکنند یک گزارشگر یا یک فرد عادی که شوق دانستن دارد باید به چه و به کدام اعتماد کند؟ نمونه در این زمینه زیاد است و شاید بهتر است به این ادعا اتکا کرد که «حرف راست را باید از دهان مردم کوچه و بازار شنید.»
«شایعه» و در پی آن «گزارشهای ضد و نقیض» که توسط نهادها و جناحهای مختلف حکومت ایران منتشر میشود، مردم و به ویژه جوانان را که تشنه شنیدن و دانستن «حقیقت» هستند سر در گم میکند.
به گفتههای یک شهروند ایرانی اشاره میکنم که خاطرهای را درباره بیاعتمادی مردم تعریف میکند:
« تابستان گذشته روزی سوار تاکسی شدم. هوا خیلی گرم بود. راننده پیراهنش را تکانی داد و با ناراحتی گفت «مُردیم از گرما!» نگاهم به دماسنج ماشین افتاد. اشارهای به آن کردم و گفتم «بله، ۴۱ درجه است». نگاهی عاقل اندر سفیه به من انداخت و با اعتراض گفت: «آقا، چی میگی؟ ۴۱ درجه کدومه؟ دروغ میگویند! الان حداقل ۵۰ درجه است! اما اینها عمداً دمای هوا را پایینتر اعلام میکنند تا مجبور نشوند ادارات دولتی و مدارس را تعطیل کنند! میخواهند مثل برده از مردم بدبخت کار بکشند و جیبهای خودشان را پُر کنند و…!» صبر کردم تا صحبتهایش تمام شود و بعد به شوخی پرسیدم «یعنی دماسنج ماشین شما هم مامور حکومت است و عمداً به شما درباره درجهی هوا دروغ میگوید؟» کمیتامل کرد تا پاسخ مناسبی پیدا کند و بعد گفت «راستش انقدر از «اینها» دروغ شنیدیم که دیگر به همه چیز شک میکنیم.»
چنین رویکردی در تمام سطوح جامعه رواج دارد. این بدین معنی است که ما «آگاه هستیم که چه خبر است» بنابراین رفتارمان یا موضعمان صرفاً یک «واکنش منفی» است و تحت تاثیر اخبار تریبونهای حکومتی نیست. از بیان و انتشار آن دریغ نمیکنیم چرا که چنین «واکنشی» را «حق» خودمان در برابر نا کارآمدیهای « مسئولین » در رابطه با مسائل مملکت میدانیم
اما مردم هنوز به چهرههای شناخته شده اجتماعی (بیشتر در دنیای ورزش و هنر) اعتماد دارند و دلیل موفقیت کمکهای مردمی در حوادث مختلف از طریق این «چهرهها» بر میگردد به «بیاعتمادی مردم» به حکومت و «بیتفاوتی حکومت» نسبت به مردم.
به راستی چرا حکومت نسبت به مردم اینقدر بیتفاوت است؟ پاسخ هم سخت است و هم آسان. در واقع باید پرسید «چرا وضعیت زندگی و مشکلات مردم برای حکومت ایران باید مهم باشد؟»
آقای م.آ. از فعالان سابق جنبش دانشجویی نظرش را چنین بیان میکند : «وقتی مسئولین یک حکومت دیکتاتوری به اندازه کافی دسترسی به پول و منابع ملی دارند و سالهاست که برای خود و خانوادههایشان ثروت روی ثروت انباشتهاند، وقتی هنوز بانکهای سوئیس و چند کشور دیگر حافظ خوب و مورد اعتمادی برای مال دزدیده شده از مردم هستند و همچنین وقتی به اندازه کافی مزدور برای حفظ قدرت دارند چرا وضعیت کار و معیشت مردم برای آنها باید مهم باشد؟ مگر برای مردم سهمی از کشور ایران باقی مانده است که برای حاکمان این رژیم مهم باشند؟»
حال آنکه اخبار منتشر شده در رسانههای اجتماعی مانند تلگرام و اینستاگرام برای مردم به منبعی موثق تبدیل میشود چون این اخبار و آمار از درون جامعه برخاسته و در همین جامعه پخش میشود و در واقع تایید جمله «حرف راست را باید از دهان مردم کوچه و بازار شنید» است.
خانم م. چ. خبرنگار، معتقد است که پس از واقعه اعتراضات گسترده مردمی در پی انتشار آمار دروغ در مورد انتخابات خرداد سال ۸۸ حکومت به این نتیجه رسید که برای ادامه حیات باید دعوا و درگیری را از صحنه خیابانها به درون خانهها بکشاند! و تا وقتی که مردم در داخل خانه خودشان گرفتاری و درگیری دارند کمتر کسی برای اعتراض به خیابان خواهد آمد و آن دسته نیز به راحتی قابل سرکوب هستند. این خبرنگار همچنین معتقد است که صحبتهای علی لاریجانی (رئیس مجلس شورای اسلامی) در مورد «مهندسی کردن روند کنترل فتنه ۸۸» کاملاً درست است.
یک خبرنگار که زمانی در تیم «اصلاحطلبان» بوده و اکنون گوشهنشینی اختیار کرده برای نگارنده چنین توضیح میدهد: «در ایران امروز بهترین راه برای نشان دادن اعتراض علیه حکومت از طرف فعالان سیاسی و صنفی نشانه گرفتن هیئت دولت و یا مسئولین دو قوه دیگر است و نه راس هرم قدرت! خواه دولت در دست حسن روحانی باشد و یا محمود احمدی نژاد و غیره… راه دیگری نیست چرا که رهبر ایران یک سید روحانی است که هیچ نوع اعتراضی را بر نمیتابد و هر نوع شکایت مستقیم در نطفه خفه میشود. پس برای رساندن پیام فریاد خاموش ملت باید به در گفت که دیوار بشنود و حقیقت تلخ آنکه این دیوار سالهاست که میداند در کشور چه خبر است. به خوبی میداند مردم این نوع حکومت اسلامی ظالم را نمیخواهند و اصلا هم برایش مهم نیست. باید پذیرفت که مردم ایران پس از شورش سال ۵۷ (این خبرنگار از به کار بردن کلمه انقلاب خودداری میکند) از طرف حاکمان کم کم از مقام «شهروندی» به مقام پَست «رعیتی» برگردانده شدند!»
باعث تاسف است که نمیتوان به طور مستقیم اسمی از فعالان سیاسی و «غیرشناخته شده» طی ۸ سالی که دولت و مجلس در اختیار اصلاحطلبان بود به زبان آورد و فقط میتوان گفتههای آنها را نقل کرد چرا که بسیاری از آنها ساکن ایران هستند و ضمن «سیاستزدگی» در گوشهای از این کشور کنجی را برای زندگی ساده و فقیرانه خویش برگزیدهاند و به قول معروف «دنبال شرّ نمیگردند»
خیلی از آنها معتقدند که جنبش اصلاحطلبی بر اثر خیانت چهرههای معروف خودی همچون محمد خاتمی نابود شده است و از طرفی اصولاً این نوع حکومت اصلاحپذیر نیست. آنها همچنین معتقدند که جنبش اصلاحطلبی نه در خرداد ۷۶ بلکه بیش از یک سال قبل از آن و در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در انجمن اسلامی دو دانشگاه «علم و صنعت» و «پلی تکنیک» تهران کلید خورد اما نتیجهاش معروف شدن چهرههایی شد که در این جنبش، «کوتوله»هایی بیش نبودند.
حاصل بیتفاوتی حکومت نسبت به جامعه، نتیجه ای جز سرخوردگی مردم نداشته است.
عاقبت این مردم بیاعتماد و این حکومت بیتفاوت چه خواهد شد؟ به قول یک طنزنویس که قبلا از فعالان جنبش دانشجویی بود و الان سیاستگریز و بیانگیزه گوشهنشینی اختیار کرده است « این را باید طی نامهای خالصانه و صادقانه از رؤسای بانکهای سوئیسی پرسید چرا که نبض شاهرگ حیاتی دولتمردان امروز ایران در جیب آنهاست!»