مجید محمدی – وجه مشترک شایگان و آل احمد و فردید و سروش و نصر و بازرگان و شریعتی و مطهری و نراقی و بقیهی کسانی که در دوران معاصر به عنوان متفکر و فیلسوف و روشنفکر به مردم ایران فروخته شدهاند با وجود همهی تفاوتهایشان این است: نوعی غربستیزی در کنار دشمنی با ایالات متحده از یک سو و ستایش و درماندگی در برابر روحانیون شیعه از سوی دیگر. در چارچوب فکری اینها ظهور خمینی یا پدیدهای مثل خمینی طلیعه برآمدن خورشید شرق در برابر غرب بوده است. همهی اینها بالاتفاق محمد حسین طباطبایی، گردآورندهی دایره المعارف شیعی در دوران معاصر (تفسیر المیزان) را نمودی از حکیم و فیلسوف شرقی تلقی میکردند در حالی که همهی آموزههایی که امروز در جمهوری اسلامی در حال اجراست در اثر او هم میتوان دید.
گفتمانی که جمهوری اسلامی و حکومت ولایی از دل آن زاده شد (بازگشت به خویش و تنفر از غرب) محصول مشترک همهی اینهاست. از این جهت، گذار از اقتدارگرایی و تمامیتخواهی مذهبی و دشمنی با تمدن امروز نیازمند گذر از آموزههای غیرعلمی، غیرانتقادی، غیرعقلانی و تبلیغاتی این افراد است. بخشی از اینها که تحصیلکردهی غرب نیز بودند شیفتگی تمدن غربی را وانهادند تا شیفتهی میراث تمدن خود آن هم در قد و قامت تقلیل یافته به روحانیون شیعه شوند (معلوم نیست چرا فردی باید همیشه شیفته باشد!) اینها اگر ذرهای ارزش برای حقوق بشر، قانون، دمکراسی، آزادی، هنر و علم بشری و تجربی قائل بودند در برابر امثال محمدحسین طباطبایی یا خمینی زانو نمیزدند و آنها را تجلیل نمیکردند.
کسانی که در نشر زهر تنفر از تمدن امروز در ایران سهم داشتهاند
چرا مردم استرالیا و نیوزیلند و سنگاپور و تایوان و نامیبیا و موریتانی شعار ضدآمریکایی نمیدهند و روی پرچم اسرائیل راه نمیروند؟ چرا دانشجویان در ترکیه و هند سفارت آمریکا را اشغال نکردند؟ چرا ایالات متحده کشورهایی مانند ماداگاسکار و سریلانکا یا اوروگوئه و پرو را تحریم نکرده است؟ چرا نامزد رئیس جمهوری آمریکا به ورود شهروندان ایسلندی یا برزیلی به ایالات متحده اعتراض نمیکند؟ کشورهایی را یادآوری کردم که مهد تمدن غربی نبوده و در دورههایی نیز تحت استعمار آنها بودهاند و وضعیت امروز آنها از هر حیث بهتر از مردم ایران است.
طیفی از دلایل گوناگون را میتوان برای این پرسشها و چراییها مطرح ساخت اما در عالم اندیشه و تفکر علت آن مشخص است: چون ملتهای یادشده شایگان و نراقی و شریعتی و مطهری و بازرگان و نصر و سروش و فردید نداشتهاند تا تخم تنفر و خیالبافی برای روزگار از دست رفته بکارند و با اسلامگرایی و شرقگرایی و هویتگرایی و بومیگرایی اذهان عمومی را آلوده کنند. اینها به جای انتقال و ترویج تمدن به آلوده کردن فضای فکری و آموزشی با ایدههای هورقلیایی و پروژههای خیالی پرداختند.
تمدن امروز بشری در همهی عرصههای عقلانی و علمی و فنی و هنری و ادبی تمدنی غربی است. مردمان دیگر بدون میراث فرهنگی نبودهاند اما هرآنچه توانسته در این تمدن جایی سازگار پیدا کند ارزش توجه داشته است و آنچه ندارد مثل علم بطلمیوسی یا شریعت اسلامی زمانش به سر آمده بوده است. اگر شریعت با این تمدن نمیخواند مشکل از شریعت است و نه تمدن غربی و اگر مولانا و چلوکباب و نوروز در این تمدن جایی پیدا میکنند ناشی از ارزشهای درونی این نمونههاست. همهی کسانی که قبلا نام بردم در یک کاسه ریختم، خواستهاند مردم ایران را در برابر تمدن غربی یا همان تمدن امروزین بشر واکسینه و مصنون کنند؛ کاری که از اساس نهتنها بیهوده و نادرست بلکه بسیار زیانبار بوده است.
سنت در برابر مدرنیته
شش دهه است که تقریبا همهی روشنفکران ایرانی برای توضیح همهی امور به این دوگانهی توخالی تمسک میجویند در حالی که این دوگانه نه واقعیت دارد و نه چیزی را توضیح میدهد. نه مشخص است که سنت چیست و نه مدرنیته. نه سنت واحدی وجود دارد و نه مدرنیتهی واحد و یکپارچهای. این عناوین بیشتر به کار گریز از فهم عالم واقع میآیند و نه فهم آن. کسانی که این دوگانه را مدام استفاده میکنند باید توضیح دهند که ژاپنیها بعد از دوران میجی مدرن بودهاند یا سنتی؟! هتل عباسی اصفهان سنتی است یا مدرن؟! و آیا برقکشی و لولهکشی یک کاروانسرا و تبدیل آن به هتل آن را مدرن می سازد؟! آیا این دو مفهوم در طول تاریخ معاصر ایران چیزی را برای کسی روشن ساخته است؟
پیوند میان سنت و تجدد یعنی چه؟ وقتی به توضیحات صدها مقاله و کتاب در این مورد سر بزنیم خواهیم دید که درست مثل فلسفهی هگل و هایدگر و ملاصدرا هزارتویی از کلمات بی معنا را به شما ارائه میدهند که هیچ چیزی را روشن نمیکند. از همهی کسانی که در دورهای شیفتهی فلسفهی قارهای غیرتحلیلی یا متافیزیک صدرایی بودند بخواهید در چند گزاره توصیفات خود را از جهان امروز و تحولات آن به شما ارائه دهند. هرچه بگویند خیالبافی است چون این سیستمها اصولا بنای گزارش واقع ندارند. داستانگویی، ابهامگویی و زیادهگویی و پریدن از یک موضوع به موضوع دیگر از ویژگیهای این نوع فلسفهبافیها با دوگانههای تهی در فلسفهی هگلی و هایدگری است که اکثر روشنفکران ایرانی مجذوب آنها بودهاند. با چاقوی نقد به جان آنها بیفتید. غیر از مشتی کلمات از هم گسیخته و هذیانی چیزی باقی نمیماند.
گزارههای این نوع فلسفهبافی یا توصیفات آن مثل «تماس با هستیشناسی ایرانیان» بیشتر به شعرهای بدون صوَر خیال و بدقافیه و بیروح میمانند تا تبیین عالم واقع. کدام روانپزشک روانپریشی و روانگسیختگی را به آشنایی با غرب نسبت میدهد که امثال شایگان چنین کرده و میکنند؟ لابد وارد آوردن شوک به خواننده با گزافهگویی و درهم آمیختن روانشناسی و فلسفه، عرفان و متافیزیک، یا فرهنگشناسی و روانکاوی موجب میشود شما متفکری بزرگ و فرهیخته برای کسانی به نظر آیید که به دنبال متفکران بزرگ میگردند. اما کسانی که از آنها نام بردم بیشتر به شعبدهبازان میمانند تا اهالی آکادمیا و دانش.
ازخودبیگانگی
ازخودبیگانگی مفهومی محوری در مباحث شایگان است. این مفهوم کاملا مارکسیستی و تهی از معناست که روشنفکران چپ ایرانی چند دهه به ایرانیان فروختند. ازخودبیگانگی یعنی چه؟ مگر کسی میتواند از خود بیگانه شود؟ شما غیر از آنکه در مقام خدایی بنشینید میتوانید فردی را از خودش بیگانه بدانید؟ آن «خود» چه بوده که فرد از آن «بیگانه» شده است؟ این اطلاعات را چگونه کسب کردید که خود فرد چه بوده تا از آن بیگانه شده باشد؟ این مفهوم بیشتر از آن جمله مفاهیم متوجه به عمل بود که فرد را آماده میکرد آموزههای غیرتحلیلی چپ و اشعار اگزیستانسیالیستی را بدون هیچگونه پرسشی بخرد. شایگان میگوید هیچ وقت چپ نبوده است اما مبانی فکری وی مثل کاربرد بیحد و حساب این مفهوم، چپگرایانه (گفتمانی) است. شما خودتان نمیدانید از خود بیگانه شدهاید اما گروهی از ما بهتران بدون دسترسی به شما و تحقیق علمی میدانند که شما این چنین هستید مثل متخصص احمدی نژاد که با راه رفتن روی زمین میفهمید کجا معدن هست. شما باید احساس کنید از خود بیگانهاید تا علیه نظام سرمایهداری که با شما چنین کرده بشورید.
غربزدگی
این تعبیر بیشتر شبیه به ناسزاگویی است تا تعبیری تبیینکننده (توصیفات آل احمد از این تعبیر بیشتر ناسزا بودن آن را روشن میسازد). استفاده کردن از این تعبیر بدین معناست که آل احمد و شایگان تمدن غربی را مثل سیل و توفان و زلزله تصور میکردند و به همین دلیل پسوند «زده» را پشت سر آن گذاشتند مثل سیلزده و زلزلهزده. شایگان و شریعتی و نراقی و فردید بدون هیچ تحقیق علمی چیزهایی را به مردم ایران نسبت میدادند (افسونزدگی، غربزدگی، توهم مضاعف، بیگانگی از خود، و روانگسیختگی فرهنگی) که در آشپزخانه آنها ساخته و پرداخته شده بود، عناوینی ظاهرا شاعرانه که برای واداشتن منتقدان به سکوت ساخته میشوند. حال چرا مردم ایران در دهههای سی تا پنجاه غربزده بودند؟ چون از وسایل غربی در زندگی خود بهره میگرفتند، شیفتهی علم تجربی و تکنولوژی بودند و هنر غربی را ارزش مینهادند. خلق تعابیر بیمعنی مثل «اسکیزوفرنی فرهنگی» چه چیزی را در فرهنگ ایران توضیح میدهند؟ چرا کسی از اینها سوال نمیکرد بر اساس کدام تحقیق علمی این صفات را به مردم ایران نسبت میدهید؟
غربزدگی، ازخودبیگانگی، شرق در برابر غرب، اسکیزوفرنی مهار شده، پلی فرنیک، هویت اسلامی- ایرانی و مانند آنها تعابیری بودند تا ایرانیان را برای شصت سال در برابر تمدن بشری امروز قرار دهند و آنها آمادهی پذیرش کسی شوند که بعدها عکسش در ماه دیده شد. این آموزهها فراتر از نتایج مهلکی که برای جامعهی ایران داشتهاند به نحو تحلیلی نیز غیر از برساختههایی که هیچ ربطی با عالم واقع نداشتند چیزی به جامعهی ایران عرضه نکردند.
فهم شایگان که ادعای غربشناسی دارد از غرب بسیار آشفته، تقلیلگرایانه و غیرعلمی است تا حدی که در یک دوره تمدن غربی را به نهیلیسم تقلیل میداد. شایگان غرب را یک کلیت یکپارچه میداند که ایرانیان نمیتوانند با آن گزینشی برخورد کنند. اما این غرب هم هیتلر داشته است و هم ابراهام لینکلن، هم کانت و هم هایدگر، و هم اسپینوزا و هم پاپر. هویتهایی که وی از آنها سخن میگوید نه سر و نه انتهایشان روشن است. اصلا ما هویت غربی واحدی نداریم. درست کردن هویت واحد در غرب تنها از جهل سازنده حکایت میکند. شما کافی است از شهر نیویورک که جنگل مولای هویتها و فرهنگهاست چند صد کیلومتر در همان ایالت به سمت جنگلهای کتسکیل بروید. با آدمهایی دیگر و ذهنیتهایی دیگر مواجه میشوید. در برخی از مناطق کتسکیل، فروش و مصرف مشروبات الکلی در ملاء عام ممنوع است یا برخی پرچم کنفدراسیون را بر سر در خانههایشان آویزان کردهاند. چند کیلومتر آنورتر به جوامع آمیشها میرسید که در شرایط قرن هفدهم و هجدهم زندگی میکنند.
ممکن است برخی بگویند که شایگان در پایان عمر دیگر غربستیز و شیفتهی کاریزمای خمینی نبود اما او هیچگاه اینها را نگفت. شایگان از آسیا در برابر غرب تا انقلاب دینی و نگاه شکسته و بعد افسونزدگی جدید تغییر میکند اما این تغییر تا حد فاصلهگیری از دشمنی با تمدن غربی و شیفتگی روحانیت شیعه نمیرود.
بومیگرایی
تبلیغاتچیهای نامبرده تحت عنوان انتقاد از غرب، غربستیزی را رواج دادند. نتیجهی کار آنها و شاگردانشان را در نهادهای آموزشی و بخش فرهنگ کشور مشاهده کنید: موسسهی آمریکاشناسی دانشگاه تهران که اعضای هیئت علمی آن همه استادان نظریهی توطئه و تبلیغاتچیهای حرفهای هستند، تولیدات هنر اسلامی که همه ما را به یاد قلعهی حیوانات میاندازند، و تصفیهی فرهنگ «ایرانی- اسلامی» از عناصر غربی با سانسور و پارازیت و فیلترینگ. ممکن است کسانی بگویند آرای متعالی این افراد درست فهمیده نشده است. مگر میشود همه این آرا را بد فهمیده باشند؟ چند نفر را نشان دهید که از آرای این افراد پیروی کرده و قدمی برای پیشرفت کشور برداشته باشند. کدام نهاد و موسسهی غیراسلامی شده محصول ایدههای این افراد بوده است؟
شایگان همانند همهی چپهای بومیگرا آرزو داشت که مرکزیت غرب از میان برود. این یعنی چه؟ یعنی اینکه تمدن حاصل از چند صد سال تلاش از رنسانس و اصلاحات مذهبی تا روشنگری و انقلاب صنعتی جایش را به دوران شبانی و ییلاق و قشلاق و امامزادهها و قبور مقدسان شیعه بدهد. جای آن را قرار بود چه بگیرد: آموزههای حکمای ایرانی که پس از هفتصد سال زوال به فقها تقلیل یافته بودند. اگر مصباح یزدی فتاوی قتل صادر نکرده بود امروز هم روشنفکران هویتگرا و بومیگرای ایرانی در موسسهی «امام خمینی» در برابر وی زانو میزدند تا به «زیارت شرق» بروند به ویژه با توجه به آنکه مصباح یکی از شاگردان مبرز محمدحسین طباطبایی بوده است.
شایگان میگوید روشنفکران ایرانی نتوانستند غرب را درست درک کنند اما آیا وی تصویری تحلیلی و واقعبینانه از غرب ارائه میکند؟ پاسخ به صراحت منفی است. چنین کاری اصولا غیرممکن است چون غربی که ادعا میشود آنقدر پدیدهی عظیم و چند وجهیای است که یک تن نمیتواند آن را به دیگران بشناساند. افراد اما میتوانند به محدودیت خویش اعتراف کنند نه اینکه ادعاهای عجیب و غریب کنند و غرب را- هر تصوری که از آن داشته باشیم- چنان که نیست بنمایانند. شایگان هیچ کمکی به ایرانیان نکرد تا فهم و درکی واقعبینانه از تمدن غربی پیدا کنند. از یک مقالهی ساده در ویکی لیکس بهتر میشود فاشیسم و نازیسم را فهمید تا آثار شایگان. مقامات سادهی بریتانیکا بیشتر به فهم اگزیستانسیالیسم و تمدن هند کمک میکنند تا آثار شایگان. همانطور که نیاز به «رهبری انقلاب» خمینی را در کرسی ولایت فقیه برای همهی ایرانیان صغیر نشاند نیاز به فیلسوف و متفکر نیز امثال شایگان و شریعتی و نصر را بر گردهی فکری ایرانیان سوار کرده است.
هویت ایرانی- اسلامی
شایگان و دیگر غربستیزان به ایرانیان القا میکنند که هویتی شکسته دارند و در عین حال از آنها انتظار دارند که در برابر تمدن غربی موضع شاگردی و فهم پیشه کنند. فرض شکستگی هویت و روانگسیختگی اصولا مانع از درک و یادگیری است. بزرگترین کشفیات شایگان در مورد هویت ایرانی مشتی کلیبافی است که همه میدانند مثلا اینکه شعر در زندگی ایرانیان اهمیت دارد. نگاه هویتگرایانهی شایگان دقیقا همان بیماریای است که امروز جریان چپ در جوامع غربی به جان سیاست و جامعه و فرهنگ انداخته است و تنوع تحمیلی از بالا را بر جای شایستگی و معیار و ملاک برای علم و هنر نشانده است. همانطور که اگر کسی همهی عالم را از دریچهی نژادها ببیند دچار غفلت از دیگر ویژگیهای بشری شده و به تدریج دچار پارانویا میشود، هویتگرایان نیز دچار نابینایی در برابر پدیدههای متنوع عالم شده و میشوند.
صنعت بزرگداشت به جای پاسخخواهی
این روزها فضای بزرگداشتی برای داریوش شایگان به خاطر بیماری و مرگ وی حاکم شده و از عناوینی مبالغهآمیز برای وی استفاده میکنند مثل تاثیرگذار، اندیشمند، پرکار، جذاب و قابل، فیلسوف، متفکر شناخته شده، آزاداندیش، منحصر به فرد، با کارنامهی پربار. بزرگی و کوچکی همهی این ظاهرا متفکران معاصر را در برخوردشان با روحانیت میتوان دریافت. وقتی شایگان خمینی را در ردیف گاندی قرار میدهد به عمق تفکر وی پی میبریم. البته کسانی که در صنعت بزرگداشت درگیرند این گونه امور را به خوانندگان خود نمیگویند.
کسانی که شایگان را بزرگ میدارند میگویند او پل میان شرق و غرب بوده است. آیا یک فرد میتواند پلی میان این دو بخش نامتعین از عالم باشد؟! پلهایی مثل شایگان و نصر برای ایجاد این پل مثل کودکان دبستانی میرفتند در مقابل محمدحسین طباطبایی زانو میزدند و فکر میکردند افرادی مثل او نمایندگان فرهنگ ایرانی یا شرق هستند در حالی که ذهنیت افرادی مثل طباطبایی در چند قرن پیش به خواب زمستانی فرو رفته بود. همین برخوردها به روحانیت شیعه قوت میبخشید تا تصور کند که میتواند ایران را با همه میراثش از آن خود سازد و هیچ نیروی علمی و فرهنگی در برابر آن نیست تا قد علم کند. وقتی شایگان و نصر و بازرگان شیفتهی روحانیت شیعه بودند روحانیون اطمینان داشتند که نیرویی جدی در برابر آنها برای بلعیدن کشور وجود ندارد.
شایگان از تنوع فرهنگی در غرب ذوقزده میشود (بدون توجه به اینکه اینها با مفهوم «هویت غربی» وی در تعارض است) اما از درک این نکته عاجز است که این تنوع محصول نظام سرمایهداری، فردیتگرایی و انسانگرایی است و این تنوع نمیتواند تا آنجا پیش برود که ازدواج کودکان زیر پانزده سال یا کشتن دختران به خاطر تعصب مردان خانواده را (سنت یا شریعت، هر چه میخواهید اسمش را بگذارید) قبول کند.
میراث مسموم
میراث روشنفکران ضدغربی و شیفتهی روحانیون شیعه مجموعهای از واژهسازیهای بیمعنی است که به آثار شعری میمانند تا آثار معرفتی؛ شعرهایی که افراد باید از اعوجاج و بیمعنی بودنشان شگفتزده شوند؛ هذیانهایی که به کار هیچکس نمیآیند و بیشتر افراد را بدون هیچ نتیجهای سرگردان میکنند تا روشن و آگاه. میراث کسانی که نامشان رفت همانند شمشیرهای زنگزدهای است که حتی به کار بازیافت هم نمیآیند. همهی آموزههای شایگان و نراقی و شریعتی و آل احمد در عرض چند دقیقه در برابر پرسشهای انتقادی و تحلیلی بخار میشوند و تنها اقتدارگرایی و تمامیتخواهی و سیاست هویتی و چپگرایی ته دیگ باقی میماند. از این جهت روند رو به انقراض روشنفکری ضدآمریکایی و ستایشکنندهی روحانیت شیعه را باید به همهی ایرانیان تبریک گفت.
مردم ایران بدون محاکمهی فکری همهی کسانی که از شهریور بیست به این سو ایران را در برابر غرب قرار دادند، از ایالات متحده و اسرائیل هیولا ساختند، سرمایهداری و آزادیگرایی را به ناسزا تبدیل کردند از وضعیت فلاکتبار امروز رها نمیشوند. به جای بزرگداشت شایگان و نراقی و شریعتی و آل احمد باید با آنها به عنوان نظریهپردازان ضدغربی و ضدعقلی و ضدعلمی مواجه شد که آموزههایشان ما را با جمهوری اسلامی تنها گذاشتند. تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی که به ابزار سرکوب فردیت در ایران تبدیل شد از برساختههای نگرش غربستیزانه شایگان است. مهمانان رادیو و تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی هر روز آرای ضدغربی و بومیگرایانه این افراد را به خورد مخاطبان خود میدهند. آیا سخن هر روزهی فرماندهان سپاه که از زوال ایالات متحده و پایان غرب سخن میگویند شما را به یاد شایگان و آل احمد و شریعتی نمیاندازد؟ همانطور که امروز مهدی نصیری کشتار در میانمار را به غرب نسبت میدهد اسلاف غربستیز وی، مثل شایگان، کشتار خمرهای سرخ کامبوج و راه درخشان پرو را به نهیلیسم غربی نسبت میدادند، سخنانی که با واقعیات عالم واقع در تعارض است و صرفا به کار ناسزاگویی میآیند. کسانی مثل شایگان که با دستی گشاده و به دروغ همهی جنایات چپ را به ایالات متحده و غرب نسبت میدادند از اشاره به کشتار زندانیان در سال ۶۷ ابا میکردند.
پاک کردن همهی ایدهها و آثار اینها از «خاطرهی قومی» ایرانیان نه تنها هیچ مشکلی برای تفکر در ایران ایجاد نمیکند بلکه ایرانیان را در شرایط بهداشتیتری در مواجهه با مشکلات و چالشهای خود و فهم تحلیلی و انتقادی جهان امروز قرار میدهد.
*نویسنده مبانی و پسزمینههای مطلب فوق را با هزاران ارجاع و به تفصیل در سه کتاب «دینشناسی معاصر» (فارسی و عربی)، «سر بر آستان قدسی و دل در گرو عرفی» (فارسی)، و «اسلام سیاسی در ایران مابعد انقلاب: ایدئولویهای شیعه در گفتمان اسلامگرا» (انگلیسی) آورده است.
آنچه که از این نوشته بر می آید و فهم می شود مصداق ادعای خود نویسنده در باره این اندیشمندانی است که از آنها در این متن نام برده شده است یعنی:
« مشتی کلمات از هم گسیخته و هذیانی».
ادبیات نویسنده دقیقا مشابه همان سبک و سیاقی است که به ادعای خود منتقد آنهاست: نگاه به پدیده های اجتماعی و اندیشه های بشری با عینکی که جز سیاه و سفید رنگ دیگری تشخیص نمی دهد.
دیدگاه های چپ اعوجاج ها و آموزه های غلط بسیاری دارد اما هیستری آقای محمدی نسبت به چپ با عث شده است که در بسیاری از نوشته هایش بی دلیل و بی اثبات چماقی هم بر سرچپ بکوبد و این باعث تضعیف استدلال و استحکام مقاله هایش می شود و تصمیم سیاسی از پیش گرفته شده را تداعی می کند. نمونه آن در این مقاله مقوله از خود بیگانگی است که آقای محمدی آن را اقتباس گرفته از چپ معرفی می کند. مارکس مفهوم از خود بیگانگی در روند تولیدصنعتی اتمیزه شده و نیز بیگانگی براثر فتیشیسم کالایی را طرح کرد که به کلی موضوع دیگری است و دیگر اینکه مفهوم و مقوله بیگانگی در گستره های گوناگون بسیار دیرینه تر است و رد آن را در نوشته های متفکران قدیمی تر می توان یافت.
با دورد بر مجید محمدی.
درد زیاد است و درمان فقط یکی. این مملکت با این الفبای فرهنگی نیازمند یک شخم عمیق فرهنگی است.ایران تغییر نمی کند الا این جراحی و شخم فرهنگی ایجاد شود و نوشته شما بخشی از این شخم و جراحی فرهنگی است. براستی یکی باید بیاید و اندیشه های جلال آل احمد تا سروش و شایگان را بررسی بنماید. آنان عامل و باعث این خشم وتنفر فعلی از غرب و امریکا هستند.
همه نوشته های این غرب زدگان چپ نما و اسلامی هیچ دردی برای این مملکت که دوا نکره هیچ بلکه منجلاب فعلی را هم باعث شده است.پس لطفا بکار خود ادامه بدهید و بیشتر مقاله در این زمینه ارایه بدهید.
جای گرز آقای مجید محمدی هنوز بر سر برخی از دانشجویان اخراجی دوره ی انقلاب فرهنگی باقی است. جناب ایشان آن گذشته را چگونه می خواهد با این حرف ها تطهیر کند؟ برای کیهان لندن متأسفم.
کیهان لندن می توانست خراب کردن چهره شایگان را حداقل به کسی که کار او را می شناخت محول کند. این همه بیهوده گویی برای انتقام جویی از کسی که تازه درگذشته، ممکن است کسانی را در خارج خشنود کند، اما در کسی که می خواهد بداند شایگان چه می گفت، اثری نمی گذارد.
گمان می کردم شما صداقت روشنفکری دارید. اما اکنون می فهمم که چقدر اشتباه می کردم. شما کار شایگان را نمی شناسید، چطور به خود جرات می دهید با تکیه بر شنیده هاتان این گونه بر او بتازید؟ چه چیزی را می خواهید ثابت کنید؟
جستاری که خواندنش برای هر ایرانی روشنفکری لازم و واجب است. بسیار دقیق بسیار عمیق بسیار مفید بسیار روشنگر……
در یک کلام عالی بود جناب محمدی. بسیار استفاده کردیم. واقعا جای خالی کتابی در این باب (مسمومیت فکری جامعه ایرانی با تفکرات چپ و ضدغربی) به شدت در جامعه امروزی ما احساس میشه. ذهن اکثر ایرانیان به خصوص قشر به اصطلاح روشنفکر و تحصیل کرده کاملا مسموم و ویروسی است.
با تشکر إز مقاله بسیار جالب شما و با امید به اینکه کسی إز (باصطلاح) آن طرف نیز بیاید و پاسخی بدهد.
***(در جایی به ویکی لیکس اشاره کردید، فکر کنم منظورتان ویکی پدیا بوده).
آقای محمدی کلمه به کلمه مقاله شما بیانگر بیماری کشور ایران است و خیلی دقیق نکات را راجع به آقای شایگان گفته اید. نویسندگان عرق خور و در عین حال ستایشگر مذهب همراه با یک شورش جهانی ما را هم به این ورطه کشاندند. مرحوم شایگان با همه نکاتی منفی که به درستی شما اشاره فرموده اید اما یک حسن بزرگی که داشت و گفت که “نسل ما گند زد” و کاش شما به این نکته مثبت اشاره می کردید.
به این دلیل تا شیعهگری از نار و پود این ملت کاملا بدور ریخته نشود، همین اش و همان کاسه. چپ ایرانی هم نمونه دیگری از بیسوادی و کاسه لیسان ملاها ی شیعه است. میگویند که یک کمونیست بنام گلسرخی که قصد ربودن اعضای خانواده پادشاهی در زمان شاه فقید را داشته در دادگاه خود را کمونیست پیرو علی وحسین دانسته. این وضعیت حقیر فکری این چپخا را نشان میدهد.
دست اخر قدردانی میکنم از اشاره شما به این فکت که این اقا هیچوقت به اعدام هاس دهه شصت اشاره نکرد. یک اسلامیت کمتر!
سپاس فراوان جناب محمدی برای نوشته ای که من کلمه به کلمه با ان موافقم. با خواندنش یاد ارامش دوستدار و «امتناع تفکر در فرهنگ دینی » افتادم. بزرگ شدن با اسلام و شاید هر دینی که روشنگری را تجربه نکرده است جلوی اندیشیدن را سد میکند و به ادم میآموزد که در غالب شریعت فکر کند یا فکر کند که فکر میکند!
روشنفکران ما، که شما خیلی شان را نام بردید، کوته فکران بیسواد دونپایه ای بودند که چون با زبان میتوانستند بازی بکنند، خود را متفکر حساب میکردند. از این رو تحلیل شما سنگ تمام گذشت.
افرین بر شما جناب محمدی که جرات بیان واقعیت را دارید. امثال این بیسوادهای خود کوچک بین ولی پر مدعا ایران را به نابودی کشاندند:
” همهی آموزههای شایگان و نراقی و شریعتی و آل احمد در عرض چند دقیقه در برابر پرسشهای انتقادی و تحلیلی بخار میشوند و تنها اقتدارگرایی و تمامیتخواهی و سیاست هویتی و چپگرایی ته دیگ باقی میماند. از این جهت روند رو به انقراض روشنفکری ضدآمریکایی و ستایشکنندهی روحانیت شیعه را باید به همهی ایرانیان تبریک گفت.”
در یک کتاب دینی مشهور نوشته شده است که خداوند برای تنبیه فرعون های مصر ده گونه بلا به مصر فرستاد که از جملهٔ آنها قرباغه و ملخ وشپش وبیماری وازاین قبیل بودند. اگر بخواهیم چنین لیست بلاهائیرا که آن خداوند نصیب ایران کرده است بشماریم مسلمأ نخستین وبزرگترین آن بلاها «اسلام» در نوع شیعی آن و آخرینشان همین باصطلاح «اندیشمندان اسلامی» خواهند بود
آقای محمدی لااقل اجازه دهید که دیگرانی همچون آقای شایگان که شهامت دارند ازملت ایران معذرت بخواهند و به اشتباهشان اعتراف کنند.
shoma ham az unver poshtebom aftadid