از محقق کَرَکَی تا خمینی؛ انسان آنگونه که فکر می‌کند، عمل می‌کند

- شیعه کنونی حاکم بر ایران یک دین یا بهتر گفته شود یک ایدئولوژی سیاسی وارداتی است. از منظر ایرانی که بنگریم می‌توان آن را با لنینیسم برآمده در شوروی مقایسه کرد. خاستگاه این شیعه در مناطق تحتِ حاکمیت عثمانی بود. اندیشه‌پردازان اصلی این شیعه که عمدتاً در جبل عامل، عراق و بحرین می‌زیستند با به قدرت رسیدن صفویه در ایران و فراخواندن آنها به ایران از سوی طهماسب یکم به ایران سرازیر شدند.
- نظریه‌ی ولایت فقیه در قلمرو امپراتوری عثمانی و برای شیعیان همان منطقه تدوین گردید و پاسخی بود به شرایط سختِ شیعیانِ آن منطقه ولی ربطی به ایران و مسائل درونی آن نداشت.
- این محقق کَرَکی بود که توانست یک نوع شیعه جدید اختراع کند. شگفت‌انگیز نیست که او را در زمان حیاتش «مخترع‌الشیعه» لقب دادند. او در کنار نوشته‌های فقهی‌اش صدها فتوا صادر کرد که امروز در کتاب‌های درس حوزه‌های علمیه تدریس می‌شوند. شیعه جدید سرانجام توسط شیخ بهایی و علامه باقر مجلسی (بحار الانوار) به اوج و نهایت خود رسید.
- هنگام قدرت‌ گرفتن صفویه در ایران نه آخوند شیعه وجود داشت و نه کتابِ شیعه امامیه که بتوان نسل جدیدی از آخوندها را تربیت کرد. هنوز در دوره‌ی شاه اسماعیل یکم که شیعه را دین رسمی اعلام کرد اذان مساجد در ایران با اذان کشورهای مسلمان متفاوت بود. بجای «لا اله الا الله محمد رسول الله» در مساجد ایران «لا اله الا الله اسماعیل ولی‌الله» خوانده می‌شود. باری، شاه اسماعیل با کمک قزلباش‌ها و دسته‌های اوباش به نام «تبرائیان» چنان کشتاری راه انداختند که نمونه‌اش در تاریخ ایران وجود نداشت.
- کَرَکی نخستین «فقیه جامع الشرایط» و «ولی فقیه» در تاریخ ایران بود که شاه طهماسب یکم بدون صلاحدید او آب هم نمی‌خورد. رابطه‌ی شاه طهماسب یکم با کرکی مانند کارگزاران کنونی دولت‌های جمهوری اسلامی با خمینی یا خامنه‌ای بود.

جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹ برابر با ۰۹ اکتبر ۲۰۲۰


ب. بی‌نیاز (داریوش) – یکی از پرسش‌هایی که ممکن است هر ایرانی از خود کرده باشد این است[۱]: چرا آخوندهای حاکم بر ایران این چنین انحصارطلب، ریاکار، ضدِ منافع ملی ایران و خشونت‌پسند هستند؟ ریشه‌های این ایدئولوژی یا دینِ سیاسی که ما به عنوان شیعه می‌شناسیم در کدام زمین روییده شده است؟ و سرانجام چرا هر گامی که این کاستِ اجتماعی [قشر درخود و برای خود] برمی‌دارد با ویرانی همراه است؟ با این نوشتار تلاش خواهم که به این پرسش پاسخ بدهم.[۲]

ذوالفقار یکی از سمبل‌های شیعه برای تعیین تکلیف با دیگران…

آخوندهای حاکم بر ایران هم از نظر عقیدتی و هم از نظر تبارشناسی ادامه‌ی منطقی و سرراستِ آخوندهای عرب مهاجر جبل عامل[۳] (جنوب لبنان)، عراق و بحرین هستند. این جماعت که به هنگام مهاجرت به ایران [طبقِ فراخوان شاه طهماسب یکم] ، خود را «مهاجرین» و ایرانیان را «انصار» می‌نامیدند[۴] از زمان ورودشان به ایران نه تنها نسل‌های خود را در ایران گسترش داده‌اند و در مناسبات خویشاوندی پیچیده‌ای با هم قرار گرفته‌اند بلکه پایه‌های یک ایدئولوژی دینی بسیار خطرناک، انسان‌ستیز و ایران‌ستیز را بنیانگذاری کردند که ایران را چندین بار در تاریخ مدرن به لبه‌ی پرتگاه نابودی کشانده‌اند. در این نوشتار تلاش خواهم کرد که با اتکا به فاکت‌های تاریخی نشان بدهم که چرا این آخوندها برای جامعه‌ی ایران چونان زهرِ خطرناکی هستند.[۵] پیش از آغاز اصل موضوع البته لازم است که به یک نکته‌ از منظر روانشناختی اجتماعی اشاره کنم و سپس به اصل موضوع بپردازم. گفتنی است که از منظر تاریخی و پژوهشی، شیعه کنونی که توسط علمای عرب جبل عامل، عراقی و بحرینی در ایران تثبیت شد یک پدیده‌ی نوین است و برخلافِ آرای خمینی‌گرایان، ادامه‌ی منطقی الهیات‌شناسی اسلام ترازمند (canonical) نیست.

مهاجران و کشور میزبان

تاریخ کوچ‌های خواسته و ناخواسته‌ی بخشی انسان‌ها از یک منطقه به منطقه‌ی دیگر به اندازه‌ی تاریخِ خودِ انسان دراز است. امروزه بر هیچ روانشناس و حتا فرد عادی پوشیده نیست که مهاجرانی که از کشوری با یک فرهنگ معین به یک کشور دیگر نقل مکان می‌کنند هیچگاه نمی‌توانند همان احساسی را نسبت به کشور میزبان داشته باشند که به کشور خود داشته‌اند، هرقدر هم در کشورِ میزبان به آنها به اصطلاح خوش بگذرد. البته این اظهار و تشخیص مطلق نیست زیرا هستند مهاجرانی که- دست کم از نسل سوم به بعد- در کشور میزبان ذوب (assimiliert) می‌شوند و به آن مانند وطن خود [دست‌کم وطن دوم] می‌نگرند. ولی بنا بر مطالعات جامعه‌شناسان و روانشناسان، اکثر مهاجران حتا تا چندین نسل نسبت به کشور میزبان احساس سرزمین مادری یا پدری یا حتا وطن دوم پیدا نمی‌کنند. مطالعاتی که روی ترک‌ها، ایتالیایی‌ها، اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌های مهاجر صورت گرفته نشان می‌دهد که حتا نسلِ سوم مهاجران، کشورِ میزبان را به عنوان وطن خود به شمار نمی‌آورند. ما همین پدیده را در عرب‌های ساسانی مسیحی که حدود چهارصد سال در ایران می‌زیستند می‌بینیم.

کلاً انسان‌هایی که به هر دلیلی از کشور خود به کشور دیگر می‌کوچند (مهاجرت می‌کنند)، به تدریج در آنها یک گرایش افراطی و نوستالژیک توأم با تعصب نسبت به وطن‌ و خاستگاه خود رشد و نمو می‌کند، و حتا پس از چندین نسل زندگی در کشور میزبان همین «احساس» را به نسل‌های بعدی خود می‌دهند.[۶]

آخوندهای کنونی حاکم بر ایران تنها میراثخوار نوادگان دینی- فرهنگی عرب‌های جبل ‌عاملی‌ نیستند، اینان نوادگان و نبیرگان مستقیم یا غیرمستقیم آخوندهای جبل عامل، عراق و بحرین هستند که پس از چند سده که به ایران وارد شدند هنوز وطن خود را ایران نمی‌دانند و در تبِ نوستالژیک خاستگاه جغرافیایی نخستین خود می‌سوزند. این آخوندها هنوز لبنان، بحرین و عراق را وطن خود می‌دانند و طی پانصد سال اخیر هیچ تغییر احساسی و عاطفی در آنها نسبت به ایران رخ نداده است.

ولی نکته‌ی اصلی در اینجا تبار مهاجر این آخوندها نیست بلکه ایدئولوژی این جماعت است که نطفه‌اش در شرایط اقتصادی- اجتماعی- سیاسی خارج از ایران یعنی در مناطقِ تحتِ فرمانروایی امپراتوری عثمانی [جبل عامل و عراق] بسته شد و همانجا نیز تکوین یافت.

گروه‌های شیعه که امامیه یک بخش از آنها بود در مناطق زیر فرمانروایی زندگی می‌کردند و عملاً خمس و زکاتی که از مردم شیعه باید نصیب‌شان می‌شد به حکومت عثمانی و روحانیت وابسته به آن می‌رسید. به همین دلیل آنها در این مناطق به گونه‌ای در فقر، فلاکت و تحقیرِ دینی می‌زیستند و در ضمن از هیچ قدرت اجتماعیِ دینی هم برخوردار نبودند. شرایط شدیداً تحقیرآمیز، درماندگی، فقر و استیصال چنان بر روح و روان این علمای شیعه‌ی ساکن قلمرو عثمانی آسیب وارد کرد که پیامد آن برای این جماعت، اختلالات شدیدِ روحی و رفتاری بوده که همین اختلالات روان‌پریشانه را می‌توان در نظریه‌های دینی و سیاسی این جماعت مشاهده کرد.[۷]

این عُلما زمانی که طبقِ فراخوان طهماسب یکم برای پشتیبانی ایدئولوژیک صفویه وارد ایران شدند همین نفرت و عُقده‌های سده‌ها انباشته‌شده علیه اهل تسنن را با خود به ایران آوردند. فقط تصورش را بکنید که چه خشونت غیرقابل تصوری باید این آخوندهای مهاجر و شاهان صفویه به کار می‌گرفتند تا بتوانند یک کشور را که حدود هفتاد درصدش اهل تسنن بودند به شیعه تبدیل کنند! کشتارهایی که این آخوندهای مهاجر با همکاری شاهان صفوی علیه ایرانیان (سنی، زرتشتی و یهودی) کردند چنان گسترده و سرشار از خشونت است که شاید بتوان آن را پیشگفتار تاریخ برای به قدرت رسیدنِ نازی‌ها در سده‌ی بیستم دانست. در همین دوره‌ی صفویه برای نخستین بار در تاریخ ایران، یهودستیزی در شیعه‌ی دوازده امامی نهادینه و جزء جداناپذیر آن شد.[۸]

اصولاً هر ایده‌، اندیشه‌ی دینی یا اندیشه‌ی سیاسی که در یک جامعه‌ی معین شکل می‌گیرد، پاسخی است به همان شرایط معین، و راه‌ حل‌ها و پیشنهاداتش هم مناسب همان جامعه است. برای نمونه، اندیشه‌ی لنینیسم یعنی «مارکسیسم» نوع روسی فقط درخور و مناسبِ کشور روسیه بود و برای منافع کوتاه‌مدت و استراتژیک همان کشور هم شکل گرفت. قدرت‌ گرفتن لنینیسم در روسیه فقط شکلِ جرح و تعدیل شده‌ی ایدئولوژی نانوشته‌ی تزاریسم بود زیرا پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ ساختارهای تزاریسم عملاً دست نخورده باقی ماند و حتا پس از فروپاشی شوروی باز هم همان ساختارها به قوت خود باقی ماند. بنابراین می‌توان گفت که لنینیسم [که ربط مستقیمی با مارکسیسم ندارد] بیانگر نوینی از عصاره‌ی اندیشه‌ها، فرهنگ و نوع کشورداری روسیه است که خاندان رومانف بیش از ۳۰۰ سال تا انقلاب آن را حفظ و نگهداری کرده بود. ولی همین لنینیسم نتوانست در چین دوام بیاورد و پس از ۳۰ سال با آمدن دنگ شیائوپینگ در سال ۱۹۷۹ میلادی این کشور مسیری را برگزید که با فرهنگ و نوع کشورداری تاریخی خودش سازگار است:  کنفوسیوس‌گرایی. نتیجه اینکه برآمد شیعه جبل عاملی‌ها با منافع شیعیان قلمرو عثمانی همخوانی داشت و نه با منافع مردم ایران. زیرا ایران از جریان‌های گوناگون دینی، عرفانی، صوفیگری تشکیل می‌شد و همه‌ی اینها بر بستر یک جمعیت سنی مذهب (اساساً حنفی) جاری بود.

برای اینکه سخنان بالا در سطح تفسیرِ خودسرانه باقی نماند ضروریست که دست‌کم اندکی با روندِ شکل‌گیری صفویه و جایگاه آخوندهای جبل عاملی در دستگاه دیوانسالاری آن دوره آشنا شویم، تازه آنگاه می‌توانیم درک کنیم چرا شیعه و کارگزارانش یعنی آخوندها برای جامعه‌ی ایران زهری مرگبار است که بی‌وقفه به اندام‌های این پیکر اجتماعی آسیب می‌رساند.

برای اینکه خواننده بتواند یک تصویر روشن از روندِ شکل‌گیری شیعه حاکم بر ایران [یعنی شیعه جبل عاملی] به دست آورد لازم است گام به گام تاریخ گذشته را بپیماییم.

ایران پیش از صفویه

ایرانِ پیش از ظهور صفویه در دوره‌ی فترتِ ملوک‌الطوایفی بسر می‌برد. هر خانی، پادشاهی بود برای طایفه‌ی خودش که در منطقه‌ی جغرافیایی معینی زندگی می‌کرد.

پس از حمله‌ی مغولان به شرق ایران که باعث شکست و کشته شدن سلطان محمد خوارزمشاه شد (حدود ۱۲۲۱ میلادی) آنها توانستند بر شرق ایران و بخشی از غرب آسیا چیره شوند. سپس وظیفه‌ی تصرف بقیه‌ی ایران و غرب آسیا به هلاکوخان محول گردید. هلاکوخان توانست سرانجام در سال ۱۲۵۸ میلادی بغداد را به تصرف در آورد، خلیفه المستعصم را بکُشد و به خلافتِ ۵۰۰ ساله‌ی عباسیان (۷۵۰ تا ۱۲۵۸ میلادی) پایان دهد و از همین تاریخ دوره‌ی ایلخانیان مغول (۱۲۵۶-۱۳۳۵ م.) در ایران آغاز شد. باری، این هلاکوخان پایه‌گذار سلسله‌ی ایلخانیان شد که مجموعاً ۷۹ سال دوام آورد.

پس از فروپاشی ایلخانیان همه‌ی مناطق در ایران و غرب آسیا وارد یک مرحله‌ی ملوک‌الطوایفی شد[۹] که به آن دوران فترت نیز می‌گویند. هر خانی در سرزمین خودش یک پادشاه بود و همین وضعیتِ رقابت‌آمیز پرآشوب، آغازگرِ جنگ‌های بی‌پایان میان شاهانِ [یا ملوکِ] طوایف گوناگون شد.

اگرچه امپراتوری تیموری [بعدها در هند امپراتوری گورگانی] در میان سال‌های ۱۳۷۰ تا ۱۵۰۶ میلادی بخش‌های مهمی از ایران و غرب آسیا را به تصرف خود در آورد ولی به دلایل گوناگون تیموریان قادر به فرمانروایی با دوام نبودند و پس از مدتی مجبور می‌شدند طی درگیری‌های نظامی مناطق اشغالی خود را رها سازند. خلاصه می‌توان گفت که پس از حمله‌ی مغول و به ویژه پس از فروپاشی نوادگان مغولان یعنی ایلخانیان تا رسیدن صفویه به قدرت سیاسی در سال ۱۵۰۱ میلادی، ایران در آشوبِ ملوک‌الطوایفی دست و پا می‌زد. می‌توان گفت که صفویه پس از ساسانیان (۲۲۶-۶۵۱ م.)، پس از حدود ۹۰۰ سال، نخستین قدرت سیاسی متمرکز در ایران بود.

دین در ایران پیش از صفویه

گروه‌های شیعه در ایران به ویژه شیعه‌ دوازده امامی بسیار کوچک و جزئی بودند. مهم‌ترین شیعیان، اسماعیلیان نزاری بودند که هلاکوخان پیش از حمله به بغداد و برچیدن بساط عباسیان آنها را شکست داد و ضربه‌ی بسیار شدیدی بر آنها وارد ساخت [تصرف قلعه‌ی الموت توسط مغولان و به آتش کشاندن آن]. کلاً پس از حمله‌ی مغولان به ایران و آغاز دوران فترت، دین همگانی مردم ایران پس از تثبیت اسلام، اسلام تسنن بود. البته گرایش بخش بزرگی از مردم ایران به عرفان و صوفیگری از زمان حمله‌ی مغولان به ایران آغاز گردید و در دوران فترتِ ملوک الطوایفی به اوج خود رسید. عرفان و صوفیگری یکی از محصولات جنبیِ شرایط سخت و غیرقابل هضم شکست در برابر مغولان از یکسو و غلتیدن در دوران آشوب و فترت ملوک‌الطوایفی از سوی دیگر است.

در کنار جریان‌های عرفانی و صوفیگری، در شهرهای کوچکی مانند ساوه، آوه، قم، ری و ورامین نیز جریان تشیع به زیست گیاهی خود ادامه می‌داد. در این زمان بیش از ۷۰ درصد مردم ایران اهل تسنن بودند.[۱۰] لازم به تأکید است که از نظر تعداد حتا جمعیت طرفداران صوفیگری نسبت به اهل تشیع بیشتر بوده است. به عبارتی تشیع چنان در ایران بی‌رمق و نابسامان و درمانده بود که حتا زمانی که صفویان به قدرت رسیدند برای نمونه حتا یک کتاب شیعه وجود نداشت که از طریق آن بتوانند موازین شیعه دوازده امامی را به مردم توضیح بدهند؛ نه تنها این، حتا آخوند شیعه وجود نداشت که به مسایل روزمره‌ی مردم مانند تولد، ازدواج، طلاق، مرگ و دعواهای حقوقی پاسخ بدهد. تا آن زمان- یعنی تا زمان شاه اسماعیل اول صفوی- علمای اهل تسنن به این مسایل مردم پاسخ می‌دادند. پس از کشتار علمای اهل تسنن و تغییر اجباری دین از تسنن به تشیع دوازده امامی، صفویان نه تنها با بحرانِ نداشتن آخوند شیعه مواجه شدند بلکه در ایران- که می‌گویند مهد شیعه است– حتا برای نمونه یک کتاب شیعه امامی وجود نداشت که بتوان توسط آن آخوندهای جدید را تربیت کرد.

حکومت‌های شیعی در ایران

در کل چهار حکومت شیعی در طول تاریخ در ایران وجود داشت و دارد:

۱- دوره‌ی نخستِ خلفای عباسی (۷۴۹ تا ۸۴۷ میلادی) (ابوالعباس، منصور، مهدی، هادی، هارون، امین، مأمون، معتصم و واثق) که خود را به عنوان نوادگان «عباس» عموی پیامبر اسلام می‌نامیدند،[۱۱]
۲- آل بویه (۹۳۲ تا ۱۰۵۵ میلادی)
۳- صفویه (۱۵۰۱ تا ۱۷۲۲ میلادی)
۴- ولایت فقیه کنونی (۱۹۷۹ تا …)

دوره‌ی نخست، دوره‌ی شکل‌گیری اسلام است و ما هنوز با شیعه و سنی به این شکلی که می‌شناسیم روبرو نبودیم.[۱۲] طبعاً در این زمان یعنی دوره‌ی نخستِ عباسیان، شیعه دوازده امامی نمی‌توانست وجود داشته باشد، زیرا امام هشتم شیعیان [علی ابن موسی الرضا معروف به امام رضا] هنوز زنده بود و در دربار مأمون خدمت می‌کرد.[۱۳]  ولی از آنجا که عباسیان خود را منتسب به «عباس»، عموی پیامبر، می‌کردند به عنوان نخستین دولت شیعیِ وارد تاریخ شدند. ابن خلدون می‌نویسد: «چنانکه پیشتر گفتیم، دولت عباسی [۱۴] از دولت‌های شیعه است و از کیسانیه بیرون آمده است.»[۱۵]  تا آن زمان هنوز عصر غُلات شیعه (غالیان شیعه یا شیعیان گزافه‌گو) کاملاً به پایان نرسیده بود. هنوز امام پنجم شیعیان جزو غُلات شیعه به شمار می‌رفت.[۱۶]

حکومتِ دوم شیعه مربوط به آل بویه بود که خاستگاه آنها در منطقه‌ی گیلان [تا حدودی نیز استان مازندران] کنونی قرار داشت. شکل‌گیری حکومت‌های شیعی آل بویه در ایران یک‌شبه رخ نداد بلکه یک روند نسبتاً طولانی پشت سر نهاد. زیرا بنیانگذاران آل بویه یعنی علی، حسن و احمد از خانواده‌ای نسبتاً ندار بودند [پدرشان «بویه» ماهیگیر بود] و آنها توانستند از طریق خدمت در سپاه‌های محلی طی جنگ‌های گوناگون مدارج ترقی را طی کنند. آنچه در اینجا برای ما از اهمیت بالایی برخوردار است این است که آل‌بویه به شیعه زیدی[۱۷] تعلق داشتند ولی در طی حکومت خود به شیعه دوازده امامی روی آوردند. علت این گرایش احتمالاً یک ریشه‌ی دوگانه سیاسی- دینی بود: منجی‌گرایی یکی از کهن‌ترین اسطوره‌های ایرانی است که در آیین زرتشت به عنوان سوشیانت آمده است. این اسطوره ابتدا در شکلِ «ماشیح» یا «مسیح» وارد یهودیت شد، سپس وارد مسیحیت و سرانجام از مسیحیت به شیعه دوازده امامی انتقال یافت و در شکلِ «مهدی» تبلور پیدا کرد[۱۸]. ولی علت دوم گرایش آل بویه به شیعه دوازده امامی [اگرچه از نظر جمعیتی بسیار ناچیز بودند] جنبه‌ی سیاسی- دینی داشت. آل بویه از طریق دین اصلی‌شان زیدیه نمی‌توانستند مشروعیت دینی پیدا کنند. زیرا طبق آرای زیدیه، امام یا رهبرِ سرزمین اسلامی باید از نوادگان پیامبر اسلام باشد. چون بویه و پسرانش به انسان‌های معمولی تعلق داشتند نمی‌توانستند در عرصه‌ی سیاسی- دینی به عنوان «امام» [از خاندان محمد] عرض اندام نمایند. در حالی که در شیعه دوازده امامی هر کس، خارج از نوادگان پیامبر اسلام، می‌تواند به مقام امامت برسد و به عنوان نایب غایب عمل کند.

آل‌بویه، دست‌کم سه برادر پایه‌گذار حاکمیت، کلاً در امور دینی نسبتاً مداراگر رفتار می‌کردند و رفتارشان با دین‌ها یا دیگر فرقه‌های مذهبی و حتا اهل تسنن رویهم رفته پسندیده و غیرمتعصبانه بود. حتا می‌توان ‌گفت که مناسبات تشیع و اهل تسنن در این زمان با وجود رقابت‌‌آمیز بودنش به آفت خشونت آغشته نگردیده بود. اگرچه در دوره‌ی یکصد و بیست‌ ساله‌ی آل بویه ادبیات دینی رایج گردید ولی چون آل بویه در کشورداری رها از تعصب بود کتاب‌های ایدئولوژیک دینی که اساس‌شان بر حذف و تکفیر غیرخودی است تقریباً نوشته نشد. البته این رویکرد را می‌توان از نوع کشورداری آل بویه هم نتیجه‌گیری کرد زیرا در دیوانسالاری آنها افرادی از دین‌های دیگر مانند مسیحی، صائبی [مندایی]، یهودی و زرتشتی به عنوان وزیر و کاتب مشغول کار بودند. از سوی دیگر اکثر ایرانیان در قلمرو آل بویه به مذاهب چهارگانه سنی تعلق داشتند که حنفی‌ها در صدر و سپس به ترتیب اهمیت شافعی‌ها، حنبلی‌ها و مالکی‌ها قرار داشتند. تنها آیینِ فقهی شیعه در دوره‌ی آل بویه، گنجاندن «حی علی خیر العمل» در اذان بود [و آنهم نه همیشه] و مراسم مختصر و غیرافراطی برای حسین و یا علی. بنابراین طبیعی است که از شیعیان آل بویه کتاب‌های ایدئولوژیکِ افراطی دینی برای نسل‌های بعدی بجای نمانده باشد.[۱۹] به همین دلیل زمانی که صفویه به قدرت رسید و خود را شیعه اعلام کرد از آخرین حکومت شیعی [آل بویه] هیچ ادبیات دینیِ شیعی که بتوانند آخوندهای جدید تربیت کنند بجای نمانده بود.

البته با برآمدن آل بویه تکاپوهای فراوانی در میان علمای شیعه صورت گرفت و پس از سده‌ها برای نخستین بار دست از تقیه برداشتند و دست به نگارش کتاب‌های فقهی زدند که البته از نظریه‌هایی مانند «فقیه جامع‌الشرایط» یا «ولایت فقیه» بسیار به دور بودند. مهم‌ترین این علما، محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید (۹۴۸-۱۰۲۲ م.) است، مهم‌ترین کتاب او «المقنعه» که درونمایه‌ی آن قوانین شرعی و اخلاقی و اساساً در موضوع «امر به معروف و نهی از منکر» است. در کنار او سلار بن عبدالعزیز دیلمی (مرگ ۱۰۷۰ م.) است که مهم‌ترین کتابش «المراسم» است و سرانجام ابو جعفر محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (۹۹۵-۱۰۶۷ م.) نویسنده‌ی کتاب «النهایه» است. نظریه‌ی شیخ مفید اساساً روی اجرای حدود شرعی، امر به معروف و نهی از منکر و قضاوت متمرکز است و لُب کلام او این است که در شرایط نبود سلطان یا زمامدار عادل این حوزه‌ها باید زیر نظارت عُلما قرار بگیرد. درواقع می‌توان گفت که کتاب «المقنعه» شیخ مفید تنها کتابی است که به مسائل تشخیص و اجرای امور شرعی- حقوقی در فقدان حاکم/ شاه عادل می‌پردازد. بقیه شاگردانش همین پرنسیب را در نوشته‌های خود رعایت کردند.

شیعه کنونی و آخوندهایش

همانگونه که در ادامه خواهیم دید شیعه کنونی حاکم بر ایران یک دین یا بهتر گفته شود یک ایدئولوژی سیاسی وارداتی است. از منظر ایرانی که بنگریم می‌توان آن را با لنینیسم برآمده در شوروی مقایسه کرد[۲۰]. همانگونه که در بالا اشاره شد، خاستگاه این شیعه در مناطق تحتِ حاکمیت عثمانی بود. اندیشه‌پردازان اصلی این شیعه که عمدتاً در جبل عامل، عراق و بحرین می‌زیستند با به قدرت رسیدن صفویه در ایران و فراخواندن آنها به ایران از سوی طهماسب یکم به ایران سرازیر شدند. شاهان صفویه که از یکسو درگیر با عثمانی‌ها بودند و از سوی دیگر می‌خواستند قدرت قزلباش‌های صوفی‌مسلک را کاهش بدهند دست به دامان علمای جبل عامل، عراق و بحرین شدند.

این علمای نورسیده که با کبکبه و دبدبه مورد استقبال شاهان صفوی قرار می‌گرفتند سرانجام توانستند شیعه‌ی دوازده امامی خود را که در خارج از ایران تدوین کرده بودند در ایران تثبیت کنند و آن را به دین ایرانیان تبدیل نمایند. مهم‌ترین نظریه‌ی نوآورانه‌ی آنها، نظریه‌ی دینی- سیاسی «فقیه جامع‌الشرایط» و «ولایت فقیه» است که پانصد سال بعد توسط خمینی یکبار دیگر بازنویسی و تکمیل شد. پیش از پرداختن به روندِ شکل‌گیری این دین جدید، ابتدا ببینیم که وضعیت ایران پیش از آمدن این علما چه بوده است.

صوفیان صفویه

همانگونه که در بالا گفته شد، جنبش صوفیگری صفویه مدیون دوران فترت است. سال‌ها پیش از به قدرت رسیدن صفویان، اندیشه‌ی صوفیگری، که شکوفایی‌اش مدیون حاکمیت مغول‌ها بود، هواداران بسیاری در آناتولی و ایران پیدا کرد. با رسیدن شیخ صفی‌الدین اردبیلی (۱۲۵۲ تا ۱۳۳۴ میلادی) به مقام مرشدی و انتقال مکان از گیلان- پس از مرگ مُراد و پدرِ همسرش شیخ زاهد گیلانی- به اردبیل، طریقت صوفیگری که حالا دیگر به خاطر «صفی‌الدین»، صفوی خوانده می‌شد آغاز شد. پس از مرگ صفی‌الدین پسرش به نام صدرالدین موسی جانشین او شد. نخستین کاری که موسی کرد آرامگاه صفی‌الدین را به یک عمارت بسیار بزرگ تبدیل و آن را زیارتگاه اعلام کرد. مردم از سراسر ایران، سوریه امروزی، عراق و به ویژه آناتولی– به ویژه علاو‌ی‌ها یا به اصطلاح علوی‌ها[۲۱] برای زیارت به آنجا سفر می‌کردند. به گونه‌ای که پس از اندک مدتی طریقت صفوی یکی از ثروتمندترین نهادها در آن زمانِ ایران شد.

جانشین صدرالدین موسی، پسرش خواجه علی، نخستین کسی بود که برای جلوگیری از نفوذ بیش از اندازه‌ی صوفی‌ها و در عین حال جنگجویان آناتولی که بسیار هم بودند تلاش کرد که میان شیعه‌گری و صوفیگری پیوند برقرار کند [آغاز سالهای استحاله‌ی ایدئولوژیک]. پس از خواجه علی، پسرش ابراهیم به اریکه‌ی مرشد بزرگ تکیه زد. او کاری که پدرش آغاز کرد ادامه داد و دستاورد بزرگ او تشکیلات سازمانیافته‌ی صفویه است که در رأس آن یک «خلیفه‌الخلفا» قرار داشت. حالا صفویه چنان قدرتمند شده بود که همه‌ی بزرگان طریقت، ضرورت دستیابی به قدرتِ سیاسی را حس می‌کردند. صوفی‌های آناتولی که اساساً تحت تأثیر فرهنگ هیتی- لووی قرار داشتند و وفاداری مطلق نسبت به مرشد داشتند (یک درجه افراطی‌تر از سامورایی‌ها) به بهترین ابزار در دست صفویه تبدیل شدند. پس از مرگ ابراهیم، پسرش شیخ جنید رئیس معنوی و عملی صفویه شد. در این زمان بود که برای نخستین بار از گرفتن قدرت سیاسی بطور آشکار سخن رفت. پس از مرگ جنید، پسرش شیخ حیدر، جانشین او شد. گام بعدی و تکمیل‌کننده به سوی کسبِ قدرت سیاسی، تشکیل یک ارتش ورزیده با لباس‌های متحدشکل شامل یک کلاه سرخ، موهای سر تراشیده با یک کاکل بلند و سیبل‌های بناگوشی؛ کسانی که ما به عنوان قزلباش (سرخ‌سر، به خاطر کلاه قرمزشان) می‌شناسیم. شیخ حیدر در میان هوادارانش نه تنها یک سردار جنگجو بلکه مرشد کامل، مظهر ولایت و تجسم الوهیت نیز بود. او در یکی از جنگ‌ها بر اثر خیانت اطرافیان (خویشاوندان) کشته شد. سپس پسرش اسماعیل که به شاه اسماعیل اول صفوی شهرت دارد جای پدر نشست. البته فراموش نشود که شاه اسماعیل اول هنوز ۱۴ سال بیشتر نداشت ولی تشکیلات صفوی که مانند یک دولت جاافتاده از نهادهای گوناگون تشکیل شده بود توانست بدون شاه مقتدر به کار خود ادامه دهد. آنها سرانجام توانستند بر بخش‌های بزرگی از ایران و سپس تمام ایران فرمانروایی کنند.

همانگونه که در بالا اشاره کردم مهم‌ترین هواداران طریقت صفویه ترکمان و ترکان ساکن آناتولی بودند که اکثراً صوفی‌مسلک بودند و نه شیعه. این ایل‌ها همه طرفدار طریقت صفویه[۲۲] بودند و بزرگترین سهم را در قدرت‌ گرفتن آنها در ایران داشتند و عبارت بودند از:

  • ایل شاملواز شمال شرق مدیترانه و شمال غرب شام
  • تکه لواز ناحیه جنوبی آناتولی
  • افشاراز ناحیه آناتولی
  • قاجاراز شمال و شرق آناتولی
  • روملواز ناحیه آناتولی
  • قره‌ماناز منطقه کیلیکیه در جنوب آناتولی و اطراف قونیه
  • ورساقاز منطقه کیلیکیه در شمال دریای مدیترانه
  • ذوالقدراز بخش علیای فرات بین سوریه و ترکیه کنونی
  • استاجلو ازشرق آناتولی
  • بیاتاز شرق آناتولی و شمال عراق

در کنار ایل‌های نامبرده در بالا ما «صوفیان تالشی» را نیز داشتیم که البته اقلیت کوچکی را تشکیل می‌دادند.

غازیان یا جهادگران صفویان

اندیشه جهاد یعنی رسیدن به آرزوهای سیاسی دنیوی از طریق ابزار دینی یکی از ستون‌های تفکر صفویه است که بعدها در ایدئولوژی شیعه دوازده‌ امامی که توسط علمای جبل عامل تدوین گردید به صورت پیدا یا پنهان گنجانده شد. همانگونه که اشاره رفت صفویه یک جنبش صوفیگری بود که اکثریت هواداران آن در آناتولی زندگی می‌کردند و علوی‌های آناتولی یک بخش اساسی از آن بودند. با قدرت گرفتن شیخ جُنید (۱۴۴۷-۱۵۶۰ م.) در تشکیلات صفویه با یک نقطه عطف روبرو می‌شویم. او نخستین کسی بود که گرایش به سلطنت دنیوی را طرح کرد.

«اندیشه جهاد، کانون تکاپوهای جنید شد … از زمان جنید و پس از او در زمان حیدر، غزا یک سیاست و کوشش رهبران طریقت و مریدان ایشان شده بود. ناگهان مریدان طریقت، غازیان صوفیه شدند و به رهبری جنید در گروه‌های بزرگی بر ضد مسیحیان ناحیه طرابوزان و گرجیان قفقاز آهنگ جنگ کردند.»[۲۳]

پس از شیخ جنید، پسرش شیخ حیدر پروژه‌ی پدر را به اتمام رساند و عملاً یک ارتش منظم درست کرد به نام قزلباش‌ها. شیوه‌ی زندگی و جنگی قزلباش‌ها و غازیان صفوی را می‌توان با داعشی‌ها مقایسه کرد، البته با این تفاوت که کشتارها و اسیر گرفتن داعشی‌ها در برابر «دستاوردهای» غازیان صفوی کاریکاتوری بیش نیست.

این اشاره کوتاه صرفاً به این دلیل بوده که بدانیم «سنگ اول» صفویه با جهاد [غزا/ غازی‌] گذاشته شد و همین جهاد/ ترور یکی از مشخصه‌های شیعه دوازده امامی صفویه گردید که برای نسل‌های بعدی نیز به ارث گذاشته شد.[۲۴]

شاهان صفویه

شاه اسماعیل اول (۱۵۰۱-۱۵۲۴ م.) پس از به قدرت رسیدن، «تشیع» را به دین رسمی ایران تبدیل کرد و بلافاصله همه‌ی قزلباش‌ها را بسیج کرد تا به زور مردم را که اهل تسنن بودند به شیعه داخل کنند. باری، در این زمان کشتارهای وسیعی در سطح ایران صورت گرفت و بخش بزرگی از ایرانیان با زور و تطمیع به شیعه دوازده امامی روی آوردند.

پس از شاه اسماعیل یکم، پسرش طهماسب یکم (۱۵۲۴-۱۵۷۶ م.) به قدرت رسید. در این دوره پدیده‌ای رخ داد که تأثیرات بعدی آن را در زمان انقلاب مشروطه و بویژه انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ مشاهده کرده‌ایم: فراخوان دعوت از علمای عرب شیعه مذهب در جبل عامل، عراق و بحرین به ایران برای پشتیبانی از صفویان. با این فراخوان، علمای شیعه مذهب از جبل عامل (جنوب لبنان)، عراق و بحرین وارد ایران شدند. این مهاجرت‌های «علما»ی شیعه تا پایان عصر صفوی یعنی بیش از ۲۰۰ سال ادامه پیدا کرد.

مهم‌ترین چهره این شخصیت‌های شیعه «محقق کَرکَی (ثانی)»[۲۵] بود که عملاً تمام قدرت سیاسی در زمان طهماسب یکم در دستش قرار داشت و خود او نخستین ولی فقیه یا فقیه جامع‌الشرایط بود. این فراخوانِ دعوت دو علتِ اصلی داشت:

۱) صفویان متوجه شدند که برای حفظ قدرت خود، به ویژه در برابر امپراتوری عثمانیِ اهل تسنن، به یک نیروی تبلیغی بسیار گسترده نیاز دارند که سددرسد در پشت قدرت سیاسی باشد و بتواند به گونه‌ای سازش‌ناپذیر علیه دشمن کار تبلیغاتی کند.
۲) کاهش دادن قدرت صوفیان آناتولی از طریق افزایش آخوندهای بیگانه. پس از طهماسب یکم، حیدر میرزا برای دو روز در قدرت بود که کشته شد.

سومین شاه صفویه، اسماعیل دوم (۱۵۷۷-۱۵۷۶ م.) بود. اسماعیل دوم پس از کشتار گسترده در میان مدعیان قدرت در خانواده و پیرامونش متوجه شد که قدرت آخوندهای مهاجر آنچنان زیاد و گسترده شده که به سختی بتوان آن را مهار کرد. او قصد داشت دست به یک سلسله اقدامات پیشگیرانه علیه آخوندها بزند. برای نمونه ممنوع کرد که شیعیان علیه سنی‌ها به ویژه (ابوبکر، عمر و عثمان) لجن‌پراکنی کنند. البته در این زمان دیگر آنچنان آخوندهای مهاجر از نظر تعداد و نفوذ نیرومند شده بودند که تلاش‌های اسماعیل دوم برای محدود کردن آخوندها، به گونه‌ای تراژدیک ناکام ماند. حتا کار به جایی رسید که علمای شیعه در شیعه بودن اسماعیل دوم تردید کردند و شایعه کردند که او در حال گرویدن به اهل تسنن است. به هر حال، آخوندها به اسماعیل دوم حالی کردند که اوضاع تغییر کرده است و او مجبور به تمکین شد. البته مرگ مشکوک او هیچ گاه گره‌گشایی نشد. پس از اسماعیل دوم، شاه محمد خدابنده (۱۵۷۸-۱۵۸۷ م.) به قدرت رسید.

محمد خدابنده به دلیل نابینایی و رأفتی که داشت فاقد اقتدار سیاسی بود و عملاً با کمک قزلباش‌ها به قدرت رسید و فرمان‌های آنها را نیز اجرا می‌کرد. او تمامی خزانه‌ی کشوری را عملاً برای قزلباش‌ها خرج و هزینه می‌کرد. در مدتی کوتاهی که او حکومت می‌کرد اوضاع ایران دوباره آشوب شد و عثمانی‌ها توانستند بخش‌های وسیعی از ایران از جمله تبریز را اشغال کنند. پس از خدابنده، شاه عباس یکم (۱۵۸۸-۱۶۲۹ م.) به قدرت رسید.

دوره‌ی شاه عباس یکم مهم‌ترین نقطه عطف در تاریخ شیعی ایران است. او توانست در عرصه‌ی نظامی تقریباً همه‌ی مناطقی که عثمانی‌ها یا هندی‌ها [گورکانیان] گرفته بودند پس بگیرد. شاه عباس فقط یک نظامی و جنگجو نبود بلکه یک سیاستمدار بود که به خوبی به نقش دین به مثابه‌ی ابزار سیاست پی برده بود. او و آخوند‌های منتصب در دیوانسالاری صفوی پایه‌گذار یک فرهنگِ شیعی شدند که از لحاظ رفتارشناسی با هیچ یک از دوره‌های نامبرده‌ی بالا قابل مقایسه نیست. شاه عباس برای اینکه هیچ «لکه ننگی» بر دامن خود نداشته باشد از همه‌ی علمای شیعه، شیعی‌تر شده بود: خود را «کلب [سگ] آستان علی» و «کلب آستان ولایت» می‌نامید؛ چندین بار با پای پیاده از اصفهان به مشهد رفت. در روز با علمای شیعه در مراسم عزاداری و دینی و آیینی شرکت می‌کرد و شب‌ها با همان علمان شیعه به شرابخواری و فحشا و فسق و فجور مشغول می‌شد، خلاصه فرهنگِ ریاکاری به فرهنگِ غالبِ شیعه‌ی دوازده امامی تبدیل شد و به تدریج همین فرهنگِ نابسامان به بخشی از فرهنگِ ایرانیان ارتقا یافت.

باری، برآمد صفویه در ایران و شکل‌گیری شیعه جبل‌عاملی به عنوان ایدئولوژی سیاسی آن دولت صفویه پیامد یک مجموعه گسترده از شرایط درونی و برونی بود[۲۶]. خلاصه می‌توان گفت که این شیعه برای خدمت به یک پروژه‌ی سیاسی به وجود آمد که سپاهِ ایدئولوژیک آن را آخوندهای مهاجر از جبل عامل، بحرین و عراق تشکیل می‌دادند. شیعه در دوره‌ی صفویه یکبار دیگر بازنویسی شد و هزاران روایت، حدیث و آیین دینی جدید اختراع شد. اوج رشد فقهی شیعه جبل‌ عاملی و تبدیل آن به شیعه‌ی ایران بیان خود را در آثار شیخ بهایی و علامه باقر مجلسی (بحارالانوار) پیدا کرد که این دو آخوند نیز از مهاجران جبل عاملی بودند.

پس از مرگ شاه عباس یکم، عملاً خورشید صفویه رو به غروب می‌گذارد. البته دوره‌ی زوال صفویه به مثابه‌ یک دولت متمرکز، در عین حال دوره‌ی شکوفایی علمای شیعه در ایران نیز بود. چهار شاه پس از شاه عباس یکم به قدرت رسیدند که البته قدرت واقعی نه در دست شاهان بلکه در دست آخوندهای مهاجر جبل عامل بود: شاه صفی (۱۶۲۴-۱۶۴۲ م.)، شاه عباس دوم (۱۶۴۲-۱۶۶۶ م.)، شاه سلیمان (۱۶۶۶-۱۶۹۴ م.) و شاه سلطان حسین (۱۶۹۴-۱۷۲۲م.).

خاستگاه شیعه کنونی و نظریه‌ی ولایت فقیه

برای شناخت بهتر شیعه کنونی و رفتارهای اجتماعی و سیاسی حاملان آن، یعنی آخوندها، باید اندکی زمین را ژرف‌تر بکاویم. در آغاز گفته شد که شیعه کنونی ادامه‌ی منطقی فرقه‌های شیعه گذشته نیست بلکه دینی است که توسط علمای جبل عامل ساخته و پرداخته شده است. برای درک شکل‌گیری این شیعه در جبل عامل ابتدا باید نگاهی به اوضاع و احوال شیعیان تحت قلمرو سنی‌ها بیندازیم.

پس از فروپاشی حکومت‌های شیعی در ایران (آل بویه)، عراق (حمدانیان) و مصر (فاطمیان)، فرمانروانی قلمروهای مصر تا شام به دست ایوبیان (۱۲۵۰-۱۱۶۹ م.) و سپس ممالیک (۱۲۵۰-۱۵۱۶ م.) افتاد. هم ایوبیان و هم ممالیک پیرو اهل سنتِ بودند و رفتارشان با گروه‌های گوناگون شیعه (اسماعیلی، نصیری، امامیه و…) بسیار سختگیرانه بود. علمای شیعه نه تنها فاقد اقتدار دینی بلکه فاقد درآمدهای اقتصادی نیز بودند. شرایط برای شیعیان به ویژه علمای شیعه ساکن قلمرو عثمانی چنان دشوار بود که یکبار دیگر در تاریخ اسلام بسیاری از آنها مجبور شدند به تقیه روی آورند و خود را اهل تسنن نشان بدهند. باری، پس از سقوط ممالیک تمامی آن منطقه به دست امپراتوری عثمانی افتاد که اینها نیز اهل تسنن بودند. با تغییر قدرت از ممالیک به عثمانی‌ها نه تنها وضعیت طیفِ تشیع بهتر نشد بلکه بدتر هم شد.

نخستین نظریه‌پرداز دینی در این دوره شیخ شمس‌الدین محمد بن مکی بن احمد عاملی نبطی جزینی [از شهر جزین جبل عامل] معروف به شهید اول (۱۳۳۴-۱۳۸۵ م.) است. او در شهر «حِلّه» در عراق، که بسیاری از علمای شیعه به آنجا پناهنده شده بودند، نزد شارحان علامه حلّی تحصیل کرد. بعدها او را «فقیه‌ترین همه‌ی فقیهان جهان» لقب دادند. او برای نخستین بار اصطلاحِ «فقیه جامع الشرایط» را وارد فقه شیعه کرد. همین اصطلاح و نظریه‌های پیرامونش منجر به نظریه‌ی سیاسی ولایت فقیه گردید.

«یکی از دستاوردهای علمی ارزشمند محمد بن حزینی بارور ساختن تشیع با گونه‌ای از اندیشه‌ی سیاسی بود که بعدها به صورتِ ویژگیِ جدایی‌ناپذیرِ شیعه در آمد. امتیاز طرح نظریه‌ی فقهی سیاسی ولایت فقیه، از میان همه‌ی مکاتب و مذاهب فقهی اسلام، به وی بازمی‌گردد. این نظریه را بحق باید مهم‌ترین دگرگونی در اندیشه‌ی سیاسی شیعه به شمار آورد… کار اساسی ابن مکی [شهید اول] طرح مقدماتی اندیشه‌ای بود که بعدها در عصر صفوی توسط معتقدان به نظریه‌های فقهی وی، پرداخته شد و در حد شایان توجهی تکوین یافت.»[۲۷]

این نظریه طبعاً نمی‌توانست برای مردم ایران نوشته شده باشد، زیرا ایرانیان در این زمانه هنوز اهل تسنن بودند و هنوز کسی هم نمی‌دانست که صد و چند سال بعد، فرمانروایی ایران به دست صفویه صوفی‌مسلک ولی شیعه‌پسند می‌افتد. باری، نظریه‌ی ولایت فقیه در قلمرو امپراتوری عثمانی و برای شیعیان همان منطقه تدوین گردید و پاسخی بود به شرایط سختِ شیعیانِ آن منطقه ولی ربطی به ایران و مسائل درونی آن نداشت.

جماعت‌های شیعه در قلمرو امپراتوری عثمانی پراکنده بودند و خمس و زکات خود را در قالب مالیات یا خراج به دولت یا حاکم منصوبِ عثمانی می‌دادند. علمای شیعه نه تنها قدرت سیاسی نداشتند بلکه از بسیاری از حقوق اجتماعی و منابع مالی محروم بودند. درونمایه‌ی ولایت فقیه این بود که تمامی این جماعت‌های شیعه پراکنده در قلمرو عثمانی را در یک شبکه سازماندهی کند و به اصطلاح یک قلمرو شیعه درون قلمرو سنی عثمانی به وجود بیاورد. برای این کار طبعاً باید کسی وجود داشته باشد که مورد قبول همه شیعیان باشد و از نظر شهید اول این فرد همان «فقیه جامع‌الشرایط» است. به همین دلیل، نخستین وظیفه‌ی فقیه اعظم این است که به تمامی مناطق شیعه‌نشین نایب اعزام کند و یکی از وظایف این نایب هم جمع‌آوری خمس و زکات است. بنابراین وحدت بخشیدن به جماعت‌ پراکنده شیعه در هر جا که باشند از یکسو و اعزام نایبان فقیه به آن مناطق از سوی دیگر از اهداف استراتژیک ولی فقیه است. به همین دلیل، نخستین اقدام شهید اول اعزام نایبان خود به مناطق شیعه‌نشین در قلمرو عثمانی بود و گرفتن خمس و زکات از آنها. این حرکت شهید اول برای امپراتوری عثمانی به مثابه‌ تشکیل یک [دولت] قلمرو در کنار یا در دل دولت عثمانی بود. به همین دلیل، شهید اول توسط عثمانی‌ها به مرگ محکوم شد و کشته شد.

محقق کَرَکی

پیش از خمینی نظریه‌ی «فقیه جامع‌الشرایط» و «ولایت فقیه» توسط علمای شیعه به ویژه شهید اول (۱۳۳۴-۱۳۸۵ م.) اهل جبل عامل تدوین شد. این ایدئولوژی اساساً سیاسی که خود را با درون‌مایه‌های دینی توجیه می‌کرد سرانجام توانست در ایران توسط محقق کرکی در زمان شاه طهماسب متحقق و اجرا شود. پس از محقق کرکی سایر علمای جبل عاملی پشت در پشت به مقام «خاتم المجتهدین» (مجتهد الزمانی) منصوب شدند. بجز در دوره‌ی شاه عباس یکم، در تمامی طول تاریخ صفویه علمای جبل عاملی صاحب قدرت سیاسی و دینی در ایران بودند.

کرکی که از جبل عامل به عراق کوچ کرده بود در سال ۱۵۱۰ میلادی به دعوت شاه اسماعیل یکم از عراق به ایران آمد. البته به دلیل مقاومت سخت قزلباش‌ها، کرکی مجبور شد در زمان شاه اسماعیل دوباره به عراق بازگردد و در آنجا مشغول پژوهش و تدریس شود (۱۵۱۴ م.). او تا دوره‌ی شاه طهماسب به ایران باز نمی‌گردد. شاه طهماسب در سال ۱۵۲۸ م. به عراق سفر کرد و شخصاً طی نامه‌ای از کرکی دعوت کرد تا به ایران بازگردد: آمدن کرکی به ایران یک نقطه‌ی عطفِ تاریخی در تاریخ سیاست و دین در ایران می‌باشد. نامه‌ی شاه طهماسب یکم به کرکی را می‌توان تسلیم مطلق شاه در برابر شیخ فهمید. در این نامه، کرکی به عنوان «خاتم المجتهدین» اعلام شده و هرگونه مخالفت با او برابر شِرک اعلام می‌شود.

«گفتنی است که در این متن به روایتی استناد می‌شود که کرکی در آثارش آن را به عنوان مبنای نظریه‌ی ولایت فقیه مطرح می‌کند. به هر حال این فرمان تصریح به نظریه‌ی فقیه از جانب سلطنت است و در تاریخ ایران، این اولین بار است که سلطنت موقعیت برتر علما را می‌پذیرد و مخالفان آنها را مُشرک قلمداد می‌کند. این فرمان همچنین نشان از آشنایی علما و نیز درباریان با نظریه ولایت فقیه دارد که طراح آن در این دوره کرکی است.»[۲۸]

باری، با این نامه محقق کرکی برای دومین بار در سال ۹۳۶ ق./ ۱۵۲۹ م. وارد ایران می‌شود. شاه طهماسب پس از توبه کردن از شرابخواری، فحشا، بچه‌بازی و… فرمانی صادر کرد که توسط آن برای نخستین بار ولایت فقیه در ایران متحقق شد. اُس اساس این فرمان «تعویض قدرت سیاسی- دینی به کرکی بود.»

جزائری در مقدمه‌ی اللئالی می‌نویسد: «هنگامی که کرکی وارد قزوین شد، شاه خطاب به وی گفت: شما امروز نایب امام و شایسته‌تر به مقام سلطنت هستید و من یکی از کارگزاران شمایم که اوامر و نواهی شما را به مرحله اجرا می‌گذارم.»[۲۹]

طی همین فرمان، مقام محقق کرکی به شیخ‌الاسلام، صدر و خاتم‌المجتهدین ارتقا یافت و عملاً همه‌ی قدرت دینی و دنیوی در دست او قرار گرفت. نخستین اقدام کرکی سازماندهی نماز‌های جمعه بود. خود او امامان جمعه را تعیین می‌کرد تا آنچه از نظر او درست است به مردم انتقال دهند؛ از نظارت و در دست داشتن مالیات‌ها و موقوفات و نصب افراد مورد اعتماد خود در این مناصب حساس تا مبارزه‌ی ایدئولوژیک علیه صوفی‌ها و اهل تسنن، و در یک کلام می‌توان گفت که محقق کرکی توانست یک نوع شیعه جدید اختراع کند. شگفت‌انگیز نیست که او را در زمان حیاتش «مخترع‌الشیعه» لقب دادند. او در کنار نوشته‌های فقهی‌اش صدها فتوا صادر کرد که امروز در کتاب‌های درس حوزه‌های علمیه تدریس می‌شوند. شیعه جدید سرانجام توسط شیخ بهایی و علامه باقر مجلسی (بحار الانوار) به اوج و نهایت خود رسید.

همانگونه که در بالا اشاره شد به هنگام قدرت‌ گرفتن صفویه در ایران نه آخوند شیعه وجود داشت و نه کتابِ شیعه امامیه که بتوان نسل جدیدی از آخوندها را تربیت کرد. هنوز در دوره‌ی شاه اسماعیل یکم که شیعه را دین رسمی اعلام کرد اذان مساجد در ایران با اذان کشورهای مسلمان متفاوت بود. بجای «لا اله الا الله محمد رسول الله» در مساجد ایران «لا اله الا الله اسماعیل ولی‌الله» خوانده می‌شود. باری، شاه اسماعیل با کمک قزلباش‌ها و دسته‌های اوباش به نام «تبرائیان» چنان کشتاری راه انداختند که نمونه‌اش در تاریخ ایران وجود نداشت.

دسته‌های اوباش «تبرائیان» با شمشیر و قمه به محله‌ها حمله می‌کردند و جلوی مردم را می‌گرفتند و می‌گفتند: یا از دشمنان علی تبرا کن یا کشته شو! بدین ترتیب صفویه توانست با کمک علمای شیعه جبل عاملی با خشونت برهنه یک جامعه سنی‌مذهب (حدود ۷۰ درصد سنی حنفی) به یک سرزمین شیعه تبدیل کند. پیش از قدرت‌ گرفتن صفویه، وضعیت تشیع در ایران بسیار اسفناک بود و علمای شیعه در انزوا، زیست گیاهی دنبال می‌کردند:

«برای آموزش دین رسمی کشور نیز منابع لازم در دسترس نبود. به نوشته‌ی حسن روملو، در آغاز مردم از “مسائل مذهب جعفری و قوانین ملت اثنی عشری” هیچ اطلاعی نداشتند. زیرا “از کتاب‌های فقهی امامیه چیزی در میان نبود”. سرانجام پس از جست و جستجوی بسیار، جلد اول کتاب “قواعد اسلام” اثر علامه حِلی [از شهر حِلّه عراق] که نزد قاضی نصرالله زیتونی بود، مبنای آموزش‌های دینی شد و “از روی آن تعلیم مسایل دینی می‌نمودند”.»[۳۰]

مهم‌ترین دستاوردِ فقهی- سیاسی علمای جبل عاملی تدوین رساله‌ی «فقیه جامع الشرایط» بود که توسط شیخ شمس‌الدین محمد بن مکی بن احمد عاملی نبطی جزینی معروف به شهید اول نوشته شد. این نخستین نظریه‌ی سیاسی «ولایت فقیه» یا «حکومتِ اسلامی» بود که به دست عُلمای شیعه جبل عامل که در قلمرو عثمانی می‌زیستند تدوین شد. درباره‌ی این رساله کتاب‌ها و رساله‌های فراوانی نوشته شد که آخرین نسخه‌اش با اندکی تغییرات بازنویسی توسط خمینی در  «ولایت فقیه/ حکومت اسلامی» تبلور یافت. درواقع می‌توان گفت ادبیات کلاسیک دینی شیعه کنونی در ایران توسط جبل عاملی‌ها شکل گرفته است و از منظر الهیات‌شناسی اسلامی هیچ ارزش دینی ندارد، فقط یک نظریه سیاسی برای کسب قدرت است.

نتیجه‌گیری

بخش وسیعی از آخوندهای کنونی درواقع نوادگان دینی- فرهنگی-خویشاوندی آخوند‌های عربِ مهاجر در زمان صفویه هستند که همه برای شرکت در قدرت سیاسی و زندگی بهتر به ایران کوچ کردند. این آخوندهای مهاجر در مناطقِ تحتِ فرمانروایی عثمانی‌های سنی زندگی می‌کردند و مورد سرکوب و تبعیضِ شدید قرار می‌گرفتند. آنها به هنگام کوچ به ایران خود را با پیامبر اسلام و یارانش در مکه، که مورد ستم قریش بودند، مقایسه می‌کردند که به مدینه هجرت کرده بودند. باری، آنها خود «مهاجرین» می‌نامیدند و ایران را مدینه و ایرانیان را «انصار»! همانگونه که همه می‌دانند مهاجرین توانستند مدینه را به چنگ بیاورند و بر آن حکومت کنند [طبق روایات اسلامی]. به هر حال، آنها پس از فراخوان طهماسب یکم سراسیمه به ایران سرازیر شدند تا به نان و نوایی برسند. آخوندهای مهاجر جبل عاملی نیم سده در زمان طهماسب یکم وقت داشتند تا جای پای خود را در ایران سفت و محکم کنند. در زمان شاه اسماعیل دوم پی بردند که قدرت‌شان در ایران خدشه‌ناپذیر است و غیرقابل چشم‌پوشی هستند. شاه عباس یکم به دلیلِ اقتدار سیاسی و نظامی‌اش از یکسو و شناخت‌اش از نقشِ دین و آخوندها در حفظ قدرت از سوی دیگر، اگرچه توانست جلوی بلندپروازی‌های آخوندهای مهاجر را بگیرد ولی در طی همین اُفت‌ و خیزهای سیاسی و نظامی یک شیعه نوین شکل گرفت که انحصارطلبی، ریاکاری و خشونت از مشخصه‌های بارز آن است.

انحصارطلبی: سنی‌ستیزی و سنی‌هراسی و مبارزه سازش‌ناپذیر با صوفیگری از مبانی اندیشه‌ی این انحصارطلبی است و دیری نپایید که مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان هم جزو کفار طبقه‌بندی شدند. درونمایه دستگاه فکری شیعه جبل عاملی یا همین شیعه‌ای که در حال حاضر داریم بر بستر دشمنی و ستیز با تمامی جریانات دینی و سیاسی زمان خود شکل گرفته است.

ریاکاری: شوربختانه ریاکاری که امروزه به یکی از خصلت‌های فرهنگیِ بسیاری از ایرانیان تبدیل شده میراث فرهنگی شیعه جبل عاملی و گره خوردن آن با رسم و رسومات صفویه صوفیگرا است که قزلباش‌ها هسته‌ی آن را تشکیل می‌دادند. روحانیت شیعه نوین از زمان شاه عباس یکم به جایگاه دوم سقوط کرد. شاه عباس نشان داد که او از روحانیت با هوش‌تر است. در عرصه‌ی عمومی «کلب آستان علی و کلب آستان ولایت» بود و شب‌ها به هنگام استراحت با همان روحانیت به شرابخواری، فحشا و یا بچه‌بازی وقت می‌گذراند. این دوگانه زندگی کردن که دوباره در عصر ولایت فقیه دوم (خمینی) فعال و تقویت شد، اوج و شکوفایی خود را پیش از این در عصر صفوی تجربه کرده بود.

خشونت: خشونت رویه‌‌ی دیگر انحصارطلبی است. ولی خشونتِ شیعه امامیه نوین را باید در خشونتِ بی‌کران قزلباش‌ها و غازیان صفوی دید که پیش از به قدرت رسیدن صفویه کارنامه‌ای بس خونین دارد. خشونت بی‌پرنسیب قزلباش‌ها و غازیان با خشونت با پرنسیب[۳۱] مغولان بسیار متفاوت است. همین خشونت بی‌پرنسیب پس از  قدرت ‌گرفتن صفویه توسط شاه اسماعیل در کشتار اهل تسنن و دیگر ادیان بیان خود را یافت.

پس از مرگ شاه عباس یکم و آغاز افول صفویه، آخوندهای عربِ مهاجر توانستند زیرساخت‌های ایدئولوژیک و تشکیلاتی خود را چنان محکم و استوار کنند که پیامدهای آن را در دوره‌ی مشروطه و سرانجام در انقلاب اسلامی تا امروز دیده و می‌بینیم.


زیرنویس:

[۱] این مقاله چکیده‌ای‌ست از یادداشت‌هایی که قرار است در آینده به شکل یک کتاب بیرون آید. امیدوارم که این کوتاه و فشرده نوشته چندان باعث کژفهمی نشود.
[۲] منطقه کوهستانی در جنوب لبنان که در زمان‌های گذشته جزو «شام» به شمار می‌رفت.
[۳] از نامه‌ی «شیخ حسین بن عبدالصمد جبعی حارثی به استادش شهید ثانی». او مهاجرت علمای جبل عامل به ایران را با مهاجرت پیامبر اسلام به مدینه مقایسه می‌کند. همانگونه که خوانندگان می‌دانند طبق روایات اسلامی پس از اینکه مهاجرین (محمد و یارانش) از مکه به مدینه کوچ کردند توانستد قدرت سیاسی را در مدینه به چنگ بیاورند.
[۴] همین آخوندها بزرگترین مانع در انقلاب مشروطه بودند؛ هرچند روشنفکران دوره‌ی مشروطه و رضاشاه نوک پیکان حمله‌ی خود را علیه آنها گرفته بودند ولی خطر این قشر به غایت خطرناک در دوره‌های بعدی عملاً نادیده گرفته شد.
[۵] ایرانیانی که در مهاجرت زندگی می‌کنند بهتر می‌توانند این ساختار عاطفی- احساسی مهاجران را حس کنند. شاید درک احساسی این موضوع برای کسانی که تجربه‌ی مهاجرت را ندارند اندکی دشوار باشد.
[۶] حتا احادیث نبوی یا غیرنبوی که شیعیان ساختند گاهی چنان ابعاد مضحک و سوررآلیستی به خود می‌گیرد که خود آخوندها هم به هنگام بازخوانی آنها لبخندی بر گوشه‌ی لب‌شان نقش می‌بندد.
[۷] برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی یهودکُشی، قوانین ضدیهودی و علامت‌گذاری یهودیان نگاه کنید به: لوی، حبیب‌الله: تاریخ یهود ایران، جلد سوم، کتاب پنجم [فصل سیزدهم].
[۸] خوانندگان توجه کنند که اوضاع ایران چنان در هم‌ ریخته و آشوبناک بود که نمی‌توان وضعیت را به این «شیکی» که من نوشتم توضیح داد. برای نمونه دوره‌ی ملوک‌الطوایفی ایران که عملاً تا زمان رضاشاه ادامه یافت پس از فروپاشی ایلخانیان از این طایفه‌ها تشکیل می‌شد که خود حکومت‌های مستقل بودند: جلایریان، چوپانیان، پادوسپانیان، باوندیان، سربداران، اسپهبدان گیلان، اتابکان یزد، مظفریان، اینجویان، مشعشعیان، ملوک شبانکاره، اتابکان لُر کوچک، اتابکان لُر بزرگ، ملوک هرمز، حکام لار، تجاسبی، اسحاق‌وندان، ناصروندان، کیائیان، جانی قربانیان، طغاتیموریان، کرتیان. این طایفه‌ها و حکومت‌های وابسته بدانها در دوره‌ی ایلخانیان هم وجود داشتند ولی به گونه‌ای تحت فرمان حکومت مرکزی بودند. بعدها پیش از روی کار آمدن صفویه طایفه‌های ترکِ آناتولی که همه صوفیگرت بودند نیز نقش بزرگی [یا بزرگترین نقش] را به قدرت رسیدن صفویان داشتند.
[۹] جمعیت ایران آن زمان حدود ۱۰ الی ۱۱ میلیون بود که بیش از ۷۰ درصد آن اهل تسنن بود، بیش از یک میلیون زرتشتی در ایران زندگی می‌کرد (یعنی ۱۰ درصد) و ۲۰ درصد بقیه صوفی‌مسلک، یهودی و بخش بسیار ناچیزی (شاید کمتر از ۵ درصد شیعه امامیه). کوچ‌های بزرگ زرتشتیان به هند از عصر صفویه آغاز شد و تا زمان سلطنت محمدشاه قاجار (۱۸۱۰-۱۸۴۸ میلادی) به ۳۲ هزار نفر رسید.
[۱۰] عملاً پس از دوره‌ی نخست خلفای عباسی حکومت‌های ایرانی سر برآوردند که فقط بر بخش‌هایی از ایران فرمانروایی می‌کردند، با این حال اینها نخستین‌ حکومت‌هایی بودند که پس از اسلام توسط ایرانیان برپا گردید: ۱- طاهریان از ۸۲۱ تا ۸۷۳ میلادی در شرق ایران، پایتخت آن بلخ بود و اهل تسنن بودند، ۲- سامانیان از ۸۷۴ تا ۱۰۰۴ میلادی، قلمروشان در خراسان، فرارود، افغانستان کنونی، پایتخت: سمرقند و بخارا، اهل تسنن و ۳- غزنویان که ایرانیان ترک‌تبار بودند، قلمرو در شرق ایران، پایتخت غزنین و لاهور، اهل تسنن.
[۱۱] برای اطلاعات بیشتر به مقاله‌ی «درآمدی بر تاریخ جدایی دو دسته شیعه و سنی» از آرمین لنگرودی مراجعه کنید.
[۱۲] شیعه دوازده امامی پس از مرگ امام هشتم شیعیان باید دست کم ۷۰ سال می‌گذشت تا اساساً ایده «مهدی غایب» شکل بگیرد. به عبارتی شیعه دوازده امامی در بهترین حالت می‌بایستی از سال ۹۰۰ میلادی یعنی با آمدن آل بویه (۹۳۲ م.) آغاز شده باشد. شیعه دوازده امامی هنوز دوره‌ی کودکی خود را طی می‌کرد.
[۱۳] خواننده واژه «دولت» را با مفهوم مدرن آن یعنی دولت مدرن Staat/State اشتباه نگیرد! مفهوم «دولت» تا پیش از انقلاب مشروطه به معنی یک «دین و پیروانش» بوده است.
[۱۴] ابن خلدون، عبدالرحمن: تاریخ ابن خلدون. مترجم عبدالمحمد آیتی، تهران ۱۳۸۳، جلد دوم، برگ ۳۱۹
[۱۵] نگاه کنید به «ام الکتاب» ویراستار ولادیمیر ایوانف، ناشر داریوش بی‌نیاز. محمد باقر [باقر العلم] در گفتگو با مریدش جعفر جُعفی می‌گوید که علی خداست، علی همان الله اکبر است، و سلمان فارسی نیز خداست و مانند همه‌ی غالیان شیعه به «تناسخ» باور دارد.
[۱۶] شیعه زیدی یا زیدیه یکی از فرقه‌های شیعه است که نامشان را از زید بن علی گرفته‌اند. زید بن علی برادر محمد، امام پنجم، است. از نظر آنها امامت با زید بن علی به پایان می‌رسد. این فرقه اساساً در یمن مستقر است و حوثی‌ها مورد حمایت ایران عمدتاً به این فرقه تعلق دارند.
[۱۷] برای آگاهی بیشتر درباره‌ی «منجی‌گرایی» به این دو ویدئو از آرمین لنگرودی و مزدک بامدادان مراجعه کنید.
[۱۸] فقیهی، علی اصغر: تاریخ آل بویه. تهران ۱۳۷۸، برگ‌های ۶۹ تا ۷۵٫
[۱۹] اگرچه بسیاری از «توده‌ای»ها ایرانی‌زاده بودند ولی عشق‌شان به لنینیسم چنان آتشین بود که حاضر بودند ایران را اگر لازم بود به خاطر «برادر بزرگتر» [شوروی لنینیستی] به آتش بکشانند. به سخن دیگر، لازم نیست که کسی روس باشد تا منافع روسیه را نمایندگی کند. هر کس که به لنینیسم آغشته شده بود، هر جای جهان که بود، بطور خودکار و خودجوش چنین عمل می‌کرد.
[۲۰] طبق علوی‌شناسان ترکیه، «علوی‌»ها ربطی به «علی» ندارند، بلکه آنها باقی‌مانده‌های آیین «علا/ الا» (El / Al) از زمان هیتی‌ها (حدود ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد) و لووی‌ها ( تا ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد) هستند. اینها پس از نابودی شهر اوگاریت در حدود سال ۱۱۸۰ پیش از میلاد توسط اقوام دریایی [که گویا «ویکینگ‌ها» بودند] به کوه‌های تاروس و زاگرس (به عبارتی به ایران) فرار کردند ولی بخش بزرگی از آنها در آناتولی باقی ماندند. برای اطلاعات بیشتر به این منابع رجوع کنید:

Kaya, Hasan: Tarihten Günümüze Alevilik ve Kızılbaşlık, Ankara 2013 / Çınar, Erdoğan: Aleviliğin Gizli Tarihi, Kalkedon 2020 / Başocakö Volkan: Das Alevitentum und dessen Gebetsräume, Wien 2017

[۲۱] درون‌مایه اولیه طریقت صفوی با علوی‌های کنونی ساکن آناتولی [ترکیه] بسیار نزدیک است. درواقع فصل مشترک صفویه آغازین با علوی‌ها بسیار زیادتر از شیعه بود ولی باز در شیعه ایرانی چیزی بود که در علویت نبود: مهدی غایب. کشش اصلی صفویه به شیعه اساساً در منجی‌گرایی بود.
[۲۲] فرهانی منفرد، مهدی: مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی. ۱۳۹۴، نوبت انتشار: اول (دیجیتال). برگ ۴۴ تا ۴۵
[۲۳] برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی جهادگری یا غازیان صفویان نگاه کنید به این مقاله: ثواقب، جهانبش: بررسی و تحلیل مناسبات سیاسی- نظامی شیوخ صفوی با شَروان‌شاهان (۱۴۶۰-۱۴۹۵ م.)، در نشریه: پژوهش‌های تاریخی (علمی-پژوهی)، سال ۴۹، دوره‌ی جدید، سال پنجم. [ثواقب دانشیار تاریخ دانشگاه لرستان است].
[۲۴] بررسی اوضاع سیاسی ایران در این دوره بدون پرداختن به رخدادهای سیاسی جهان به ویژه امپراتوری عثمانی و تحولات سیاسی و دینی در اروپا ناقص است. برای نمونه در اروپا جنبش پروتستان‌ها و صنعت چاپ آغاز شده بود و چندی بعد جنگ‌های مذهبی ۳۰ ساله (۱۶۱۸-۱۶۴۸ م.) که همه در دوره‌ای رخ داد که صفویه در ایران حاکم بود. کشف [دوباره] قاره‌ی آمریکا توسط کریستف کلمب، اصطلاک‌های شدید میان اروپا و عثمانی‌ها باعث شد که روابط میان اروپای مسیحی و ایران شیعه هرچه بیشتر استوارتر شود. تحتِ تأثیر جشن‌ها و آیین‌های مسیحی به تدریج شکل و حال و هوای مراسم مذهبی به ویژه برای روزهای محرم تغییرات بزرگی کرد.
[۲۵] کَرَکی نخستین «فقیه جامع الشرایط» و «ولی فقیه» در تاریخ ایران بود که در زمان شاه طهماسب یکم صفوی حاکمیت خود را اِعمال می‌کرد و شاه طهماسب یکم به اصطلاح بدون صلاحدید او آب هم نمی‌خورد. رابطه‌ی شاه طهماسب یکم با کرکی مانند کارگزاران کنونی دولت‌های جمهوری اسلامی با خمینی یا خامنه‌ای بود.
[۲۶] فرهانی منفرد، مهدی: مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی. ۱۳۹۴، نوبت انتشار: اول (دیجیتال). برگ ۶۵
[۲۷] منبع: راسخون
[۲۸] راسخون، همانجا.
[۲۹] فرهانی منفرد، مهدی: مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی. ۱۳۹۴، نوبت انتشار: اول (دیجیتال). برگ ۸۳
[۳۰] جدا از اینکه خشونت انسان علیه انسان یا علیه حیوانات محکوم و مذموم است، ولی در جهان گذشته خشونت بی‌پرنسیب مذموم شمرده می‌شد. مغولان به سنت‌های قبیله‌ای خود پایبند بودند و خشونت و اجرای آن را با همان سنت‌ها پیش می‌بردند. آنها به کسانی که در مقابل‌شان مقاومت نمی‌کردند آزار نمی‌رساندند و به دین کسی هم کاری نداشتند. در حالی که خشونتِ قزلباش‌ها و غازیان صفویه هیچ پرنسیپی نداشت و چنان خام، زمخت و برهنه بود که این افراط‌گرایی صدای برخی از خودشان را هم در آورد.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۳ / معدل امتیاز: ۲

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=214849

8 دیدگاه‌

  1. تورج

    سپاسگزارم از نویسنده
    این مقاله نقدر کامل و ژرف میباشد که با کمال میل سفارش ان را به دوستان و اشنایانم میکنم ،

  2. پرویز

    درایران، باشتباه، گاهی صوفیگری را با عرفان یکی میدانند درصورتیکه هیچگونه شباهت وقرابتی میان آنها وجود نداشته واساسأ هم نمیتواند داشته باشد. عرفان یک طرزفکروفلسفهٔ زندگی «شخصی» و «معنوی»، آزاد از هرگونه تعلق ودُگم مذهبی است که ریشه درفرهنگ خداشناسی کهن مزدائی ایران دارد که درسدهٔ هشتم میلادی، یک سده بعد ازتسلط تازیان به ایران، درواکنش به اختناق دینی بیگانه بوجود آمده است.
    درصورتیکه صوفیگری یک جریان «مسلکی» و«گروهی» سازمان یافته ـــ مخلوطی ازاعتقادات دینی (اسلامی) با مراسم گروهی «شامانیسم» متعلق به اقوام تُرک ومغول ـــ بوده که درسدهٔ دوازده وسیزده میلادی درشمال خاوری ایران شکل گرفته، بعد ازحملهٔ مغول به ایران درطی سده های چهارده وپانزده میلادی گسترش وسازمان یافته وبالاخره از سدهٔ شانزده میلادی به بعد درزمان صفویه رنگ شیعی گرفت وبه یکی ازپایه های حکومت فرقه ای صفوی تبدیل شد.
    درزمان صفویه صوفیگری بخدمت حکومت شیعی وشیعیگری در آمد واوراد وآوازخوانی ها ورقصهایش به «مولا علی» اختصاص یافت. ملایان صفوی حدیث ها و«روایات» برایش ساختند و«خرقهٔ مرشدی» را هدیه ای ازطرف شخص « الله »، هنگام سفر معراجی محمد به آسمانها با اسب، به علی توصیف کردند که بدستورالله میبایست روی دوش علی و بعد از او روی دوش اولادش قرار گیرد ـــ واز آنجا نسب «مرشد اعظم» سلطان صفوی به «مولاعلی» رسانده شد.

  3. حمید

    اقای بی نیاز ما ایرانیان به وجود محققی مثل شما افتخار میکنیم.

  4. سیمین

    یک سوال:
    با توجه به رفتار ملاها و عشق مفرطشان به لبنان و عراق ادعای شما درست به نظر می‌آید که آخوندهای کنونی، حداقل آنهایی که در قدرت هستند، ایرانی نیستند و از نسل ملاهای وارداتی جبل عامل هستند. علیرغم این برای این ادعا سند و مدرک لازم است، وگرنه با انتشار کتابتان مورد انتقاد حمله ملاها قرار خواهید گرفت.
    در ضمن فردی مانند میر حسین موسوی که خودش آخوند نیست ولی کارگذار و زکات جمع کن خمینی بوده قادر نبود چند تا جمله به فارسی بدون اشتباه و درست صحبت کند. شاید اعقاب ملاهای جبل عامل به شکل‌های دیگری هنوز در ایران باشند.

  5. بهرام پارسی

    با درود و سپاس به نویسنده ی این مقاله و جناب آرمین لنگرودی که با کتاب ها ، مقاله ها و برنامه هایشان باعث ایجاد موج بزرگی از آگاهی در مورد ریشه ها و بنیادهای اسلام و تروریسم اسلامی شده اند .

    نکته ای که در این مقاله ی ارزشمند بسیار جالب بود ، نگاه جبل عاملی های مهاجر با ایران و مقایسه کردن خودشان با مهاجرین به مدینه النبی بود .طبق روایات اسلامی ، محمد و علی و دیگر شرکای آنها ،جز غارتگری ، کشتار و به بردگی جنسی کشاندن زنان اسیر هنری نداشتند .کافی است سیره و تاریخ حضور این جماعت تروریستی را در سیره ها و تفاسیر سوره های مدنی مطالعه کنیم .

    آخوندهای عرب شیعه که از جبل عامل به ایران آمده بودند به کمک شمشیر قزلباش ها همان حکومتی را تاسیس کردند که از محمد و علی در مدینه النبی آموخته بودند .یعنی دین جدیدِ تازه تاسیس ِ شیعه ی دوازده امامی بر روی میراث تروریستی و جنایتکارانه ی محمد و علی در مدینه النبی (طبق روایات اسلامی) شکل گرفت و اینبار از ولی فقیه یک محمد بن عبدال… دوم ساخت .همانطور که محمد عبدال… وعلی در کشتار ، شکنجه ، تروریسم و جهاد ، غارت ، تجاوز به زنان و کودکان حرفه ای بودند ، آخوندهای عرب شیعی جبل عاملی و سلاطین صفوی و آخوند ها و ولی فقیه های جمهوری اسلامی ، در این امور حرفه ای هستند .

    طبق اشاره ی درست نویسنده ، به دلیل همین ماهیت اهریمنی است که خمینی و خامنه ای چون اسلاف ِ صفوی و جبل عاملی خود و همینطور جنایتکاران ِ خون آشام مدینه النبی ، جز تخریب و ویرانگی و کشتار و شکنجه ، ثمری نداشته و ندارند.جالب اینجا است که امروزه اراذل و اوباش و الوط محلات در بخش فرماندهی سپاه و در سپاه قدس و بسیج و نهاد های اطلاعاتی آخوندها ، نقش آدمخواران ِ مدینه النبی و قزلباشان را بازی می کنند .

    خوشبختانه اکثریت ایرانیان دریافته اند که دشمن آنها همین تروریست های آخوند و متحدان ِ تفنگ بدست این تروریست ها هستند و این باعث شده است که امروزه ، بیشتر از ۷۰ درصد ایرانیان اسلام را ترک کرده و از آموزه های خطرناک و تروریستی و ضدانسانی آن دوری می جویند .

  6. دوران پهلوی، آنتراکت (استراحت) بین دو پرده فیلم ترسناک در سینما بود "ن .ی"

    متن علمی و مستند وبسیار جالب است ولی شبیه به خلاصه برداری است که در توضیح آخر متن متوجه شدم که مختصری از کتاب است. کتاب را باید بخوانم.

  7. نگر

    یک نوشتار بی اندازه خوب. دست مریزاد. حال اگر سراغ ریشه های دین سنی برویم می بینم دست واتیکان در آن است و نقش کشیشهای مسیحی در آن را نمی توان رد کرد. پرسشی که می بایست از خود بکنیم اینست که چرامی بایست نه تنها بر ایرانیان بلکه بر بسیاری از انسانهای خاور میانه که در آن زمان بر آیین یهودی یا زرتشتی یا مسیحی بودند چنین چیزی پیش آید؟ به سود چه کسی یا کسانی بود؟ چه کسانی یا گروههایی این کشیشان و ملایان را بر این باور آوردند که به نام دین سلطنت کنند؟ رومیان قدرت پرست که بعدها خانواده های سلطنتی اروپایی شدند، آن ۱۳ خانواده مشهور را پی ریختند و چرا حاضر شدند قدرت را با پاپ واتیکانی بخش کنند؟ آیا سقوط ایرانیان به سود رومیان نبود؟ آیا مسلمان شدن عربستان به سود واتیکان نبود که از یهودیان که مسیح را کشته بودند انتقام بگیرد؟ و راه تجارت باز شود؟ چه کسانی قرنهاست که انسانها را می فریبند و از باورهای آنها بدین بدی بکار می گیرند؟ در پشت این نمایش و تراژدی انسانی چه کسانی در تاریک و روشن ساختار این دنیا پنهانند؟

  8. توماس جفرسون

    این مقاله روشنگرانه بسیاری ادعاهای بی بنیان در مورد تشیع در ایران را باطل می کند.

    بسیاری تحصیلکردگان با گرایشهای ملی-مذهبی هستند که این باور غلط را رواج می دهند که اولا ایرانیان بدلیل شکست از اعراب، تشیع را اختراع کردند تا اسلام را از درون تهی کنند. ثانیا ایرانیان،‌بعلت تحت ستم بودن و احساس همدلی و سمپاتی با خاندان علی،‌از همان صدر اسلام عاشق و‌سینه چاک خاندان عصمت و طهارت بودند. ثالثا،‌تشیع و حکومت صفویان عامل مثبتی در تاریخ ایران بود و‌باعث یکپارچگی و وحدت مردم شد.

    این اباطیل دور از واقعیت هستند و مقاله تصریحا و یا تلویحا به آنها پاسخ داده است.

    حقیقت آن است که همه بزرگان تاریخ ایران از جمله دانشمندان علوم طبیعی، فلاسفه، ادیبان، ریاضی دانان، شعرا،‌ عرفا، دیوانسالاران، مورخان،‌جغرافی دانان پزشکان، و غیره بلا استثنا متعلق به دوران پیشا-صفویه هستند، ضمن اینکه هیچیک از آنان شیعه نبودند.

    پس از روی کار آمدن صفویان ، بسیاری از اندیشمندان به دیگر سرزمینها مهاجرت کردند و یا در دربار سلسله مغولان هند پناه جستند ، لذا ‌از نظر علمی و معرفتی ایران به یک برهوت تهی تبدیل شد و از آن زمان دیگر هیچ نامداری از ایران برنخواست.

    تا پیش از صفویه،‌ایران یک کشور چند فرهنگی و چند مذهبی و روادار بود و علاوه بر سنیان، اقلیتی بزرگ از یهودیان،‌زرتشتیان ،‌مسیحیان ، یارسانیان،‌منداییان و‌حتی بودایی و‌هندو در ایران بدون اختلاف زندگی می کردند.‌ صفویان ایران را به محاق یک مذهب آخرالزمانی و‌خشونت آمیز کشاند.
    بعلت تعصبات مذهبی، نفوذ فرهنگی و معنوی ایران در آسیای میانه و آناتولی از بین رفت

    ضمن اینکه، در زمان حکومت شیعه قاجاریه بود که با فتاوی آخوندها، ایران به جنگ با امپراتوری روسیه کشانده شد و بخش های بزرگی از خاک خود را در مرزهای اروپا از دست داد، بنابراین تشیع عامل مخربی برای یکپارچگی ارضی ایران بوده است.

    حال چند پرسش از نویسنده محترم:
    ۱- آیا قدرتهای اروپایی که همواره در تهدید امنیتی از سوی گسترش طلبی عثمانیان بودند، در روی کار آمدن صفویان برای ایجاد یک جبهه شرقی در مرزهای عثمانی نقش داشتند؟

    ۲- در دوران معاصر، چرا مناطق کویری و مرکزی فلات ایران نسبت به مناطق کوهستانی و ساحلی و جلگه ایی ،‌بسیار متعصب تر ، واپسگرا تر و آخوند خیز تر هستند ؟

    ۳- نقش شهر های بزرگ شیعه نشین واقغ در هلال شیعی( مشهد،‌نیشابور، سبزوار، ساوه، تهران، قزوین، ساوه، اراک، کاشان،‌اصفهان، یزد،‌کرمان) در بروز نکبت و فلاکت و تباهی ناشی از تشیع اثنی عشری چیست؟

    این مقاله باید مورد توجه همه فعالان اپوزیسیون قرار گیرد. چه بسا عده ایی از آنان ضمن مخالفت با خلافت شیعه، متوهمانه تشبع را عامل وحدت ملی می دانند!!!

Comments are closed.