کتایون حلاجان – فرانسه یکی از کشورهایی است که درصد مطالعه مردم در آن هنوز بسیار بالاست. در دوران قرنطینه اول کتابفروشیها بسته بودند. همین مسئله موجب اعتراض مردم در قرنطینه دوم شد. آنها خواستار بازگشایی کتابفروشیها در دوران کرونا بودند. معترضان به این دلیل دولت را تحت فشار قرار دادند که کتاب جزو کالاهای ضروریست و همیشه باید در دسترس مردم قرار داشته باشد. همین اعتراضات باعث بازگشایی کتابفروشیها در دوران دوم قرنطینه در فرانسه شد. همچنین این کشور بیشترین انتشارات اختصاصی کتاب مصور را دارد. تقریبا در بیشتر شهرهای کوچک و بزرگ فرانسه جشنواره تخصصی کتاب مصور برگزار میشود و هنرمندانی که در این زمینه فعالیت میکنند رویای حضور در این جشنوارهها را در سر میپرورانند.
مانا نیستانی کارتونیست شناخته شده و نویسنده ایرانی از سال ٢٠١١ در کشور فرانسه اقامت دارد. او تا امروز چهار کتاب مصور در فرانسه منتشر کرده که از انتشار آخرین آن با نام «سه ساعت» چند ماهی میگذرد. کیهان لندن درباره این کتاب با وی گفتگویی انجام داده است.
– آقای نیستانی، کتاب «سه ساعت» چه داستانی دارد؟ روایتی شخصی است و یا موضوعات اجتماعی را نیز در بر میگیرد؟
– این کتاب در کل داستان سه ساعت معطلی من در فرودگاه پاریس و از دست دادن پروازم به سمت کانادا تنها به دلیل داشتن پاسپورت پناهندگی است. اما بیشتر جنبه شخصی دارد و میتوان گفت کمی سیر وسلوک درونی است. به هر حال انسان موجودی اجتماعی است و ما نمیتوانیم خودمان را جدا از سیستم اجتماعی و سیاسی بدانیم. ما در بستری پروش یافته و زندگی کردهایم که به روی شخصیت، هویت و بودن ما تاثیر داشته و دارد. پس ناگزیر این نگاه به گذشته و سیر و سلوک درونی جنبههای اجتماعی و جمعی هم پیدا خواهد کرد و در بخشهایی تبدیل به درد و و مسائل مشترک گروهی از هموطنان یا حتا دیگران هم خواهد شد. این کتاب به سه بخش تقسیم میشود که بر اساس سه ساعت انتظار من در فرودگاه پاریس روایت میشود.
فصل اول/ ساعت اول بیشتر اختصاص به مقدمهچینیهای سفر دارد؛ اینکه چطور من پاسپورت و ویزا گرفتم و چه مراحلی طی شد و چه سختیهایی کشیدم. فکر میکنم این بخش بیشتر برای مخاطب فرانسوی که علاقمند است به دریافت اطلاعات اجتماعی خصوصا درباره مسائل پناهندگان و مهاجران جذاب باشد. در همین بخش انتقاد به وضعیت بوروکراتیک جامعه فرانسه هم وجود دارد.
بخش دوم و سوم کتاب درواقع به تدریج درونیتر میشود. از انتقاد به سیستم عبور کرده و به خود من میرسد. اینکه در چه جامعه و با چه گذشتهای رشد کردهام. از کودکی تا دوران مدرسه و دانشگاه و خیلی چیزها را به این شکل مرور میکنم. در جاهایی کتاب کم کم لحن سورئال و ذهنی پیدا میکند؛ به عنوان مثال جایی با حواسپرتی خودم شوخی کردهام. من همیشه با سفر کردن خصوصا به تنهایی مشکل دارم و همینطور با گم کردن وسایل شخصی؛ همیشه وحشت گم کردن چمدانها را دارم؛ خصوصا وقتی تعداد آنها زیاد و فضا استرسزا باشد. معمولا عبور از سکیوریتی این استرس را در من ایجاد میکند. بخشی از ریشههای این استرس را جستجو کردم و برگشتم به زمانی که در ایران به علت مشکلاتم مجبور به سفر غیرقانونی شده و سپس دستگیر شدم. این استرس گم کردن کیفها و چمدانها از آن زمان با من مانده. برای رهایی از این مشکل آنها را شمارهگذاری میکنم. در این کتاب بجای شماره آنها را به اسم سه کمدین معروف برادران مارکس چیکو، گروچو و هارپو نامگذاری کردهام که مدام با این نامها حاضرغایبشان میکنم.
از جایی که فضا در فصل سوم کاملا ذهنی میشود این کولهپشتی و چمدانها هویت پیدا کرده و شروع به حرف زدن میکنند و صحنههایی انتزاعی ایجاد میشود. اینها معمولا بخشهایی است که در یک کتاب به اصطلاح اجتماعی و متعهد خیلی انتظار نداریم با آن روبرو شویم. این کتاب شبیه داستان نیست بیشتر بهانهای بود تا در ذهن خودم سفر کنم و از خودم بپرسم به عنوان مثال چرا زمانی که در موقعیتی قرار میگیرم که مطمئن هستم حق با من است نمیتوانم از حق خودم دفاع کنم! من یک پاسپورت موجه و یک ویزای قانونی و محکم داشتم که هیچ ایرادی نمیشد به آنها گرفت اما در فرودگاه مرا معطل کردند و پروازم را از دست دادم. من یک شهروند یا لااقل پناهنده مالیاتپرداز و محق هستم ولی جرأت و امکان و توانایی دفاع از حق خودم را ندارم؛ چرا؟! ریشههای این ماجرا در من به چه چیزهایی برمیگردد؟ بخشی از این دلایل عمومی هستند و درد مشترک همه ما ایرانیها و یا شرقیها است. بخشی از آنهم شخصی است و بر میگردد به خانواده و رابطه و آموزشی که در کودکی داشتهام یا حتی اخلاقیات خودم. اما چیزی که مرا آزار میدهد طبقهبندی اجتماعی در کشور میزبان است. آنها ما را طبقهبندی میکنند در گروهی به نام «پناهندگان» انگار همه یک جنس هستیم و موجود انسانی با مسائل شخصی نیستیم. صرفا یک پدیده عمومی و اجتماعی هستیم با برچسبی خاص که از دید گروهی انگل اجتماع محسوب میشویم و از دید گروه دیگر به صورت خیلی سانتیمانتال قهرمانان ممالک استبدادی و یا لااقل مظلومینی هستیم که جز مظلومیت انگار هیچ خاصیت و وجه تمایزی نداریم. من میخواستم نشان بدهم که من انسانم با یکسری خصوصیات؛ مثلا آدم خجالتی و درونگرایی هستم شاید اصلا همین امر باعث شده که در فرودگاه موضوع من حادتر بشود. یا آدمیهستم که دلم میخواهد همیشه بچه مثبت و خوب جمع شناخته بشوم و این میتواند یکی از ریشههایش در سیستم آموزش و پرورش ما باشد. سر کلاس در مدرسه بچههای خوب و بد را در لیستی پای تخته سیاه طبقهبندی و از هم جدا میکردند و به بچههایی که در لیست خوبها بودند توجه بیشتر شده و آنها را تشویق میکردند. اسم من همیشه در ستون خوبها با چند علامت مثبت بود. من به تمام اینها در این کتاب پرداختهام؛ یا ریشهیابی اینکه چرا من در برابر قدرت نمیتوانم از حق مسلم خودم دفاع کنم! آیا به خاطر هویت من به عنوان یک پناهنده و یک شهروند درجه دوم در یک کشور غربی است؟ آیا به دلیل رشد کردن در یک نظام استبدادی و سرکوبگر است که از کودکی مطیع بودن را از شما میخواهد؟ آیا به خاطر تربیت خانوادگی من است؟ پدرم هم یک شاعر درونگرا و خجالتی بود که در شعر، حقطلب اما در عالم واقع آدمی سر به زیر و درخود بود. قصد من این نبود که در طول این سه ساعت و در این کتاب به جواب قطعی برسم بلکه صرفا خود مکاشفه برایم اهمیت داشت.
– کتاب چه زمانی به زبان فرانسوی منتشر شد؟
– قرار بود در ٩ ژوئن ٢٠٢٠ منتشر بشود که با دوران قرنطینه اول مصادف شد که همه جا حتا کتابفروشیها هم بسته بود. کتاب اکتبر ٢٠٢٠ منتشر و عرضه شد اما فضا همچنان کرونازده بود و عرضه آن را تحت تاثیر قرار داد و خیلی از فستیوالها برای معرفی کتاب کنسل شد. حالا که جامعه کم کم از رخوت بیرون آمده تازه جلسه امضای کتاب گذاشتیم و کتاب را معرفی میکنیم. در کشور فرانسه سنت نوشتن و انتشار کتاب مصور بسیار قدیمی است و کتابفروشیها و ناشرانی داریم که متخصص کتاب مصور هستند. به عنوان مثال ناشر من çà et là مشخصا کتابهای مصوری را که متعلق به مولفین وهنرمندان خارجیاند ترجمه و منتشر میکند، نه حتا هر کتاب مصوری! در نتیجه کتابهای من در این کتابفروشی در کنار مجموعه ای از هنرمندان از کشورهایی مانند سوریه، آلمان، تایوان، آمریکا و غیره منتشر و عرضه میشود. در سراسر فرانسه فستیوالهایی وجود دارد که مخصوص کتاب مصور است. به عنوان مثال فستیوال «آنگولم» مشابه فستیوال کن در سینما، برای متخصصین کتاب مصور است که حضور در این جشنواره برای بسیاری از هنرمندان کتابهای کمیک امری مهم تلقی میشود.
مجلات و وبسایتهای تخصصی وجود دارد که این کتابها را نقد و ارزشگذاری میکنند. هنرمندان آمریکایی و انگلیسی را دیدهام که معتقد بودند بهترین نسخه کتابهایشان چاپ فرانسوی آنها بوده است. هم از لحاظ کیفیت کاغذ و چاپ هم از لحاظ عرضه کتاب و بازخورد مخاطب، فرانسه جایگاه ویژهای در بین دیگر کشورها دارد.
در ایران اصلا من این تجربه را نداشتم. زمانی که مجموعه «آقای کار» را درآوردم کسی نبود تا بطور تخصصی راجع به آن نقدی بنویسد. منتقدین ادبی ما تجربه و آشنایی بیشتری درباره رمان، داستان کوتاه و یا شعر داشتند، حتا کتاب مصور را کمی حقیر و دون شأن هم میدانستند و فکر میکردند مخاطب آن تنها کودکان و نوجوانان هستند.
– آیا «سه ساعت» به فارسی هم منتشر میشود؟
– اولین کتاب من به اسم «ملاقات با عنکبوت» در سال ٢٠١٧ همزمان با نسخه فرانسوی به فارسی نیز توسط نشر «ناکجا» در پاریس منتشر شد. نسخه فرانسوی کتاب به دلیل داستان خاصاش بسیار مورد توجه قرار گرفت و موفق بود. داستان راجع به سعید حنایی قاتل زنجیرهای مشهد بود که حدود ٢٠ سال پیش حدود ١۶ زن را با انگیزه مذهبی و برای پاک کردن شهر مشهد از فساد به قتل رساند. یک قاتل زنجیرهای که به خاطر تفکر مذهبی و سنتی مورد تایید و احترام بخشی از جامعه هم شد! در مورد کتاب «سه ساعت» تینوش نظمجو مدیر انتشارات «ناکجا» معتقد است که این کتاب باید در دسترس فارسیزبانان قرار بگیرد. یادم است در جلسهای دلیلاش را اینگونه میگفت که نویسنده- یعنی بنده- در کتاب جاهایی دست به خودافشاگری و یا طرح شکها و ضعفهای شخصی میزند و این کاریست که ایرانیها به دلیل ترس از قضاوت شدن و یا تعارف و غیره کمتر انجام میدهند. خودافشاگری در بین هنرمندان خارجی سابقه و قدمت دارد و چیز عجیبی نیست. به عنوان مثال در حوزه سینما فدریکو فلینی، وودی آلن و اینگمار برگمان این کار را انجام دادهاند حتا با اینکه جاهایی به ضررشان تمام شده. اما در فرهنگ ما حتما سختتر و دشوارتر است و اگر کسی هم این کار را انجام داده شدیدا مورد حمله قرار گرفته و یا سرکوب شده و هزینه سنگینی بابت آن پرداخت کرده است.
– آیا تا حال در فرانسه با مشکل سانسور از طرف ناشر روبرو شدهاید مانند اینکه مطلبی را حذف و یا جایگزین کنند؟
– در مورد سانسور من با رسانههای فارسیزبان بیشتر مشکل داشتهام تا فرانسوی. رسانههای فارسی خارج از ایران که ظاهرا خارج از قید و بندهای حکومتی و سانسورهای مرسوم هستند در مواردی خاص ملاحظاتشان خیلی بیشتر است. اسم نمیبرم ولی یک خاطره تعریف میکنم؛ من تقریبا برای ۴ و ۵ رسانه خارج از ایران کار میکنم. یکبار کاریکاتوری در نقد ماجرایی که حکومت ایران درباره زنها در داخل ترتیب داده بود کشیدم و برای یکی از این رسانهها فرستادم. سردبیر به من گفت اگر این کار منتشر شود «ممکن است بگویند که این بار سکسیستی و جنسیتزده دارد و برای ما دردسر شود». در حالی که اگر بار سکسیستی وجود میداشت معطوف به عملی بود که کاریکاتور نقدش میکرد! جملهبندی سردبیر هم بسیار جالب بود چرا که نمیگفت که کار واقعا این بار را دارد بلکه میگفت «ممکن است اینطور برداشت شود!» این مدل جملهبندی مرا یاد بیست سال پیش و دوران کارم در رسانهای داخل ایران انداخت؛ آنزمان وقتی سردبیر میگفت «ممکن است بگویند این کاریکاتور اشاره به فلان وزیر، رئیس، رهبر و یا مقامات دارد»، ضمیر «آنها»یی که در این جمله پنهان بود به ضابطین قوه قضاییه، نیروهای امنیتی و اطلاعات و قیچیبهدستان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اشاره داشت. ما میدانستیم که سردبیر دقیقا از چه کسانی حرف میزند. اما وقتی اینجا خارج از ایران کسی میگوید ممکن است «بگویند»، برای من خیلی ترسناک است! چون سردبیر از قضاوت و برداشت «آنهایی» میترسد که هیچ پست و مقام و جایگاه مشخصی ندارند و ظاهرا از جنس خود ما هستند! شاید اصلا خود ماییم! این بدین معنی است که عدهای از ما قیچیها و ابزار سانسوری را که در ایران سالها خود ما را با آن تکه و پاره کردهاند برداشته و با خود از ایران آوردهایم و مشغول سرکوب کردن همدیگر هستیم! این زنگ خطریست برای شکل گرفتن تعصبات تازه و سانسورهای تازه. شکل جدید سانسور خارج از کشور، سانسور بر اساس تابوهایی است که این گرایشها ایجاد کردهاند. برای من دردآور است که از دل یکسری مفاهیم مدرن مانند مساوات، برابری بین زن و مرد، برابری نژادها و یا حقوق همجنسگرایان تابو در بیاوریم برای سانسور کردن یکدیگر! چرا من باید خود را سانسور کنم وقتی مطمئن هستم با نیت جنسیتزده یا نژادپرستانه کاری را نکشیدهام! چرا باید بر اساس یک شکل خوانش و تفسیر کار خود را سانسور کنم! اگر بنا بر محدودیت بر اساس تفاسیر باشد که ته ماجرا چیزی باقی نمیماند و به هر کار میتوان خوانشی بدخواهانه چسبانید. این حساسیت را اجتماع در ما به وجود میآورد و همین تذکرها و وارد دانستن هر تفسیر، همین قیچیهایی که از سمت دیگران به ما منتقل میشود، کم کم در ذهن ما نهادینه و تبدیل به خودسانسوری میشود.
– در کارهای شما شوخی با مذهب کم وجود دارد؛ آیا این به دلیل همان تابوها نیست؟!
– شخصا تا جایی که درقالب کارم بگنجد با مذهب هم کار میکنم. کتاب «ملاقات با عنکبوت» مقداری مرتبط با مذهب یا خوانشهایی از مذهب است. اما من از جامعهای مثل ایران درآمدهام که درصد بالایی از مردم در آن مذهبی هستند و این ما را محتاطتر بار میآورد. بعلاوه اینکه من آدم شهادتطلبی نیستم و هیچ کاری را با نیت انتحار نکشیدهام و این یک واقعیت است که متعصبان مذهبی همه جا هستند و مختص به ایران نیست. آنها میتوانند تو را هدف قرار دهند و از بین ببرند. این انتخاب طراحان مجله «شارلی ابدو» بود که به این شیوه عمل کنند باضافه اینکه آنها پیرو سنت طنزی رکتر و زمختتر در فرانسه بودهاند که قدمت دارد و جنس کار من نیست.
– آیا اصولا شوخی با مذاهب و پیامبران و پیروانشان به ویژه اسلام ضرورتی دارد؟
– به نظر من هیچ اشکالی ندارد؛ باید که قدرت تحمل مردم را بالا برد. این شکل از طنز شاید انتخاب من نباشد اما آن را رد نمیکنم. همانطور که کارتونیستهای «شارلی ابدو» میگفتند چرا باید تابویی وجود داشته باشد که ما از ورود به قلمرو آن محروم باشیم و عامل ترس و محدودیت ما بشود؟ آنها معتقد بودند هر چه به شکل تابو دربیاید و نتوان به سمت آن رفت اشتباه است و قدرتی غیرقابل کنترل پشت آن پناه خواهد گرفت. چرا ما نباید بتوانیم با یک پیامبر از میان پیامبران دیگر شوخی کنیم، در حالی که با مسیح و موسی و غیره شوخی میکنیم و یا اینکه چرا یک مذهب باید تافته جدابافته باشد؟! هر چیز که تابو و مقدس بشود میتواند به کانون قدرتی غیرقابل کنترل و فاسد تبدیل شود و من این ایده را باور دارم. مسئله فقط مذهب و اسلام هم نیست. نگاه کارتونیستهای «شارلی ابدو» یک نگاه چپگرای بسیار سنتی و رادیکال نسبت به تمامی چیزهایی بود که میتوانند به مرکز قدرت تبدیل شوند. آنها سرمایهداری، مذهب، نظامیگری، سیاست و یا هر چیزی را که به کانون قدرت بدل شود بیرحمانه با طنزی بیملاحظه و برهنه و زمخت، بدون تعارف به سخره میکشند. من از کشوری آمدهام که از ابتدا به خاطر تاثیرات سانسور و همچنین به خاطر طبع شاعرانه ایرانیها مقداری پردهپوشی و کنایه و استعاره و حتا تعارف و پیچیدگی نالازم در کارهایم تزریق شده که اتفاقا من به مرور آن را کم و کمتر کردهام. چون معتقدم یک چیزهایی را میشود خیلی رکتر و صریحتر گفت و وقت تلف کردن برای رساندن یک پیام واضح اگر مکاشفه هنری در آن وجود نداشته باشد مایه افتخار نیست. وقتی عقیده و مسلکی تبدیل به تابو میشود معمولا پیروان آن خود را صاحب یک امتیاز و برتری میدانند. اولین کاری که مذاهب انجام میدهند این است که به صاحبان و پیروان خود یک برتری و امتیاز میدهند که خود آغازگر یک تبعیض است! این مهم است که من به عنوان یک انسان مذهبناباور این ناباوری را ابراز کنم. باید بتوانیم افکار متفاوت را تحمل کنیم و این به معنای ابراز نکردن عقیده و پنهان کردنش نیست. من به احترام گذاشتن به عقاید و باورها به معنی سکوت مطلق درباره باورهایشان اعتقاد ندارم؛ برایم احترام به آدمها بعنوان شهروند مهم است. یک فرد یهودی یا مسلمان یا… باید از تمام حقوق مساوی و شهروندی برخوردار باشد. اما امروز میبینیم که این مسئله تبدیل به یک معضل شده و این مشکل تنها مربوط به جوامع توتالیتر هم نیست؛ حتا جوامع امروزی و مدرن هم که در دست یافتن به دموکراسی سابقه بیشتری دارند جدیدا برای کاهش دادن تنشها و ایجاد صلح و صفا راهی که تبلیغ میکنند سکوت مطلق در برابر عقیدهها و اندیشههای متفاوت به اسم «احترام» است! شکلی از نزاکت یا پاکیزگی سیاسی یا همان «پولتیکال کورکتنس»! این پدیده باعث میشود که تنها عقاید مذهبی حق ابراز و تبلیغ و اشاعه بیدردسرتری داشته باشند. ما نمیتوانیم تاریخ روشنگری غرب و جهان را از نقد مذهب جدا کنیم. تاریخ روشنفکری همواره با نقد مذهب و مذهبیون همراه بوده و بابت این مسئله بهای گزافی هم پرداخت کردهاند که تا امروز هم ادامه دارد؛ از آخرین نمونههایش کشته شدن کارتونیستهای مجله «شارلی ابدو» بود.
– شما با رسانههای فارسیزبان خارج از ایران زیاد کار میکنید از این رو با وضعیت اجتماعی و سیاسی داخل ایران از طریق فضاهای مجازی آشنا هستید؛ چه تغییراتی را در این چند سالی که از ایران دور هستید احساس میکنید؟
– اتفاقی که افتاده و منحصر به جامعه ایران هم نیست، افزایش فضاهای مجازی مانند توییتر و فیسبوک و غیره است. این باعث شده که کانالهای خبر و اطلاعرسانی منحصرا در دست دولتها و حکومتها نباشد. با تمام تلاشی که حکومت ایران برای مسدود کردن این کانالها میکند باز نمیتوانند تمام راههای ارتباط و تبادل افکار را کنترل کنند. به تازگی کلابهاوس هم آمده که برای اولین بار آدمها با عقاید مختلف رو در روی هم قرار میگیرند و با یکدیگر صحبت و بحث میکنند و از این نظر فضا بسیار بازتر از گذشته شده. اما نباید به این اشتباه بیافتیم که در داخل ایران جایی که محل حکمفرمایی قوانین حکومت جمهوری اسلامی است نیز این آزادی وجود دارد. مشکل دیگر که باز هم محدود به ایران نیست شکل و ماهیت فضاهای سایبری و مجازی جدید است. مشکل، یکجور درهمریختگی، بیقاعدگی و بیاستاندارد بودن مطالبی است که در این فضاها عرضه میشود. اگر تا چند سال پیش بحث سانسور بود الان موضوع، پخش اطلاعات نادرست و یا غلط برای منحرف کردن اذهان عمومی است. اگر بدون اطلاعات یا آمادگی کافی وارد فضای مجازی شوید دچار سرگشتگی و گمگشتگی میشوید. تشخیص اینکه کدام اخبار قابل اعتماد و درست است سخت شده و بیشتر مطالبی که دست به دست میشوند فاقد منابع معتبر هستند و فقط شما را به اشتباه میاندازند. بنابراین مخاطبی که به استانداردهای یک مطلب معتبر آگاهی ندارد به راحتی میتواند فریب بخورد. تنها کاری که میشود کرد آموزش این استانداردها و بالا بردن آگاهی است. در داخل کشور مشکل مضاعف این است که ملت خصوصا نسل جدید دچار نوعی سرگشتگی و مشکل هویت شدهاند و بلاتکلیف بین ارزشهای مختلف ماندهاند. بخش عمده این مسئله برمیگردد به حکومت به این دلیل که چهل سال یکسری از ارزشها را به صورت قالبی و با زور چماق و شلاق در مغز مردم فرو کرده و به همین دلیل هم یک واکنش دفاعی نه فقط نسبت به ارزشهای مذهبی که نسبت به هرگونه ارزشی در نسلهای جدید به وجود آورده است. در نتیجه یک بلاتکلیفی عجیب و یک بیهویتی ایدئولوژیک خصوصا در جوانان میبینیم. مثلا پوستر «چه گوارا» را کنار «فاطمه زهرا» روی دیوار میکوبند و یا هم به مرجعیت «آقای خامنهای» و هم صحت گفتار میشل فوکو باور دارند! به چیزهای کاملا متضاد و متناقض با یکدیگر اعتقاد دارند و فکر میکنند که این همنشینی عقاید و تحمل است! در حالی که خیر! جمع اضداد و پوچی است!
– آیا کتاب جدیدی در دست دارید؟
– بله، کار جدیدی در دست دارم که فعلا در مرحله طراحی مدادی است. قصهای تخیلی اما برگرفته از اتفاقات واقعی. یک گروه کولهبر کُرد میخواهند در آب و هوای بسیار بد سفری را با بار سنگین از کردستان عراق به سمت ایران انجام دهند. آنها باید از یک گردنه سخت عبور کنند. اتفاقات ناگواری که در این مسیر برای آنها رخ میدهد موضوع کتاب بعدی من است.