Page 6 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۵۴ (دوره جديد
P. 6

‫صفحه ‪ - Page 6 - 6‬شماره ‪154‬‬
                                                                                                                                                              ‫جمعه ‪ 10‬تا پنجشنبه‪ 16‬فروردی ‌نماه ‪1397‬خورشیدی‬

‫از جهان بست را به خاطر م ‌یآورد‪.‬‬                                                                                         ‫گفتگو ی ر و زنا مه‬                                                           ‫= برخی به من زنگ‬
‫روی میزی در سالن عکسی از انور‬                                                                                          ‫ایتالیایی با شهبانو فرح‪:‬‬                                                       ‫م ‌یزنند و در خاتمه ضمن‬
‫سادات دیده م ‌یشود که تقدیم‬                                                                                                                                                                           ‫سپاسگزاری م ‌یگویند که‬
‫شده به دوست عزیزش شهبانو فرح‪.‬‬                                                                                          ‫دموکراسی‬                                                                       ‫این گفتگو آنها را سه ماه‬
‫در کنار آن عک ‌سهایی با ریچارد‬                                                                                          ‫سکولار‬                                                                        ‫خوشبخت کرده است‪ .‬ولی‬
‫نیکسون‪ ،‬پادشاه بالدوین و ملکه‬                                                                                          ‫برای ایران‬                                                                     ‫در حقیقت آنها هستند‬
‫فابیولای بلژیک‪ ،‬خوان کارلوس‬                                                                                              ‫من‬                                                                           ‫که با تماس‌هایشان مرا‬
‫پادشاه سابق اسپانیا و همسرش‬                                                                                                                                                                           ‫خو شبخت می‌کنند ‪.‬‬
‫ملکه صوفیا‪ ،‬سلطان محمد رهبر‬          ‫تاجگذاری شهبانو‬                                                                                                                                                  ‫وقتی به مردم عادی زنگ‬
‫مراکش‪ ،‬و ملک حسین پادشاه‬                                                                                                                                                                              ‫م ‌یزنم هرگز نم ‌یگویم کی‬
                                     ‫=تنها دو سال پس از افتتاح این‬            ‫س‌ا ‌لها فعالی ‌تهای فرهنگی بسیاری‬       ‫‪-‬در تهران وقتی بچه بودم چند‬                       ‫روز در خاطر شما ماند؟‬        ‫هستم‪ ،‬آنها از صدایم مرا‬
       ‫سابق اردن و همسرش نور‪.‬‬                      ‫موزه‪ ،‬انقلاب شد…‬           ‫را راه انداختیم‪ :‬کتابخان ‌ههایی برای‬     ‫سالی به مدرسه خواهران روحانی‬           ‫‪-‬لبخند بسیاز زیبا و نگاه غمگ ‌یاش‪.‬‬
‫=با دیگر خاندا ‌نهای‬                                                          ‫کودکان… ایران کشوری است با تاریخ‬         ‫ایتالیایی رفته بودم‪ ،‬قبل از اینکه به‬   ‫=شاه کی از شما درخواست‬                               ‫م ‌یشناسند‪.‬‬
                                     ‫‪-‬بسیار نگران بودم ولی مهدی کوثر‬          ‫و فرهنگ بسیار غنی‪ ،‬م ‌یخواستم‬                                                                                           ‫= بعد از تمام کارهایی‬
     ‫سلطنتی در رابطه هستید؟‬          ‫که مدیریت این موزه را بر عهده‬            ‫این گذشته حفظ شود ولی همزمان‬                          ‫مدرسه ژاندارک بروم‪.‬‬                            ‫ازدواج کرد؟‬        ‫که پادشاه برای این کشور‬
‫‪-‬بدون شک‪ .‬قبل از انقلاب با‬           ‫داشت‪ ،‬فهرستی از تمام این آثار و‬          ‫نگا‌همان نیز گسترش پیدا کند‪.‬‬                   ‫=چیزی به یادتان مانده؟‬           ‫‪-‬در سال ‪ ۱۹۴۹‬برای تعطیلات به‬            ‫کرد علیه ما و در حمایت‬
‫پادشاه میهمان ملکه الیزابت در‬        ‫ارزش آنها تهیه کرد‪ .‬او گفت از این‬                                                 ‫‪-‬نه اصلا‪ ،‬البته ما در این مدرسه‬        ‫تهران رفته بودم‪ ،‬همسر دختر بزرگ‬         ‫از خمینی فریاد م ‌یزدند‪!...‬‬
‫لندن بودیم‪ .‬در این سا ‌لها در مراسم‬                                                                                                                                                                   ‫نم ‌یتوانستم تصور کنم که‬
‫عروسی بسیاری ار خانواد‌ههای‬          ‫شاه و فرح مهمان کندی و ژاکلین در واشنگتن؛ ‪۱۹۶۲‬‬                                    ‫شاهزاده رضا پهلوی و شهبانو فرح‬                                                 ‫این همه آدم علیه توسعه و‬
‫سلطنتی حضور داشتم‪ .‬با بئاتریس‬                                                                                                                                                                         ‫پیشرفت به خیابان بریزد!‬
‫ملکه هلند و مارگرت ملکه دانمارک‬      ‫مجموعه مانند فرزندانش حفاظت‬              ‫=پادشاهنیزبههنرعلاقهداشت؟‬                ‫فارسی و فرانسوی م ‌یخواندیم‪ .‬مادرم‬     ‫پادشاه‪ ،‬شاهدخت شهناز که از ازدواج‬       ‫=انقلاب سفید دو و نیم‬
                                                           ‫خواهد کرد‪.‬‬         ‫‪-‬نه‪ ،‬او به چیزهای دیگری فکر‬              ‫مرا به مدرسه ایتالیایی فرستاد چون‬      ‫با ملکه فوزیه‪ ،‬خواهر فاروق پادشاه‬       ‫میلیون روستایی را صاحب‬
      ‫هم رابطه بسیار خوبی دارم‪.‬‬                                               ‫م ‌یکرد‪ ،‬ولی همیشه از من پشتیبانی‬        ‫پیانو درس م ‌یدادند و م ‌یخواست‬        ‫مصر‪ ،‬به دنیا آمده بود‪ ،‬مرا به خان ‌هاش‬  ‫زمین کرده و قوانینی از‬
‫=در عکس دیگری با پرنس‬                ‫=چهرابط ‌هایباهنرمندانداشتید؟‬            ‫م ‌یکرد و بسیاری از هموطنانم‬             ‫این ساز را یاد بگیرم‪ ،‬و ما در خانه‬     ‫دعوت کرد‪ .‬بعد از ظهر‪ ،‬سرگرم صرف‬         ‫جمله برای رفع تبعیض‬
                                     ‫‪-‬وقتی با سزار‪ ،‬مجسم ‌هساز فرانسوی‬        ‫و سازما ‌نهای غیردولتی از من‬             ‫پیانو نداشتیم و من در مدرسه‬            ‫چای بودیم که پادشاه ظاهر شد‪.‬‬            ‫علیه زنان تصویب کرده‬
          ‫آلبرت موناکو هستید‪.‬‬        ‫سبک نئورئالیسم آشنا شدم‪ ،‬به او چند‬       ‫م ‌یخواستند که با پادشاه در مورد‬         ‫تمرین م ‌یکردم‪ .‬من شانس داشتم‬          ‫شروع به صحبت با من کرد‪ ،‬برایش‬           ‫بود‪ ...‬ولی خمینی از حمایت‬
‫‪-‬رینیه و همسرش گریس کلی‬              ‫تکه از جواهراتم را دادم… او آنها را‬      ‫طر ‌حهای فرهنگ ‌یشان صحبت کنم‪.‬‬           ‫که در خانواد‌های مدرن و غیرس ّنتی‬      ‫از زندگی دانشجویی در پاریس گفتم‪.‬‬        ‫کمونیس ‌تها برخوردار بود‪.‬‬
‫در سال ‪ ۱۹۷۱‬میهمان من در‬             ‫ذوب کرد و در یکی از مجسم ‌ههایش‬          ‫در آن دو دهه ایران یک راه طولانی را‬      ‫تربیت شدم؛ مادرم بیش از ‪ ۶۰‬سال‬         ‫چند بار دیگر ملاقات کردیم‪ ،‬شب‬           ‫همسرم صحبت از اتحاد‬
‫تهران برای جش ‌نهای ‪ ۲۵۰۰‬ساله‬        ‫از آنها استفاده کرد‪ .‬اندی وارهول برای‬    ‫پیمود‪ .‬هنوز امروز نام ‌هها و ایمی ‌لهای‬  ‫پیش مرا به پیشاهنگی‪ ،‬کلاس شنا‬          ‫دیگری در منزل شاهدخت شهناز‪،‬‬             ‫«ارتجاع سرخ و سیاه»‬
‫بودند‪ .‬وقتی مجبور به ترک ایران‬       ‫کشیدن پرتر‌های از من به تهران آمد‪،‬‬       ‫فراوانی از هنرمندان زیرزمینی ایرانی‬      ‫و بسکتبال فرستاد‪ .‬من کاپیتان تیم‬       ‫بعد از اینکه دیگر میهمانان رفته بودند‬
‫شدیم‪ ،‬پرنس رینیه ما را به موناکو‬     ‫ولی آن پرتره را بعد از انقلاب تک ‌هپاره‬                                           ‫بودم و با پیراهن شماره ده بازی‬         ‫گفت‪ :‬دو بار تا کنون اردواج کردم‪،‬‬                         ‫م ‌یکرد‪.‬‬
‫دعوت کرد‪ .‬ولی فرانسه با حضور‬         ‫کردند‪ .‬از دالی و شاگال که دیدنشان‬                          ‫دریافت م ‌یکنم‪.‬‬        ‫م ‌یکردم مثل مارادونا و باجیو‪ .‬پسرم‬    ‫ولی متاسفانه به جدایی انجامیدند‪،‬‬        ‫= زمانی که در ‪۱۹۶۷‬‬
‫ما مخالفت کرد چون هی ‌چکس‬            ‫مرا هیجا ‌نزده کرده بود خواستم‬           ‫=واقعیت دارد که شما بیش از‬               ‫رضا که در آمریکا زندگی م ‌یکند هم‬      ‫م ‌یخواهی با من ازدواج کنی؟ فورا‬        ‫پادشاه تاج را بر سر من‬
‫نم ‌یخواست مورد خشم خمینی‬            ‫چند تا از قلم موهایشان را به من‬          ‫‪ ۱۵۰۰‬اثر هنری جم ‌عآوری کردید‬            ‫عاشق فوتبال است‪ .‬با هم مسابقه‬          ‫گفتم البته! بلافاصله پادشاه هشدار‬       ‫گذاشت‪ ،‬احساس کردم که‬
‫قرار گیرد‪ .‬حالا هم پرنس آلبرت که‬     ‫هدیه کنند‪ .‬از مجسم ‌هساز ایتالیایی‬                                                ‫معروف ایتالیا و آلمان را که با پنالتی‬  ‫داد‪ :‬وظایف زیادی بر عهده خواهی‬          ‫این تاج بر سر تمام زنان‬
‫جای پدر را گرفته کارهای بسیار‬        ‫جو پومودورو خواسته بودم ستونی‬            ‫مثل آثار دگا‪ ،‬پیکاسو‪ ،‬پولاک‪ ،‬بکن‬                                                ‫داشت‪ .‬در آن زمان نم ‌یتوانستم این‬       ‫ایران گذاشته می‌شود‪.‬‬
‫خوبی برای محیط زیست و ورزش‬           ‫برای ورودی موزه هنرهای معاصر‬                                                                        ‫تمام شد دیدیم‪.‬‬                                               ‫من هم شهبانو بودم و هم‬
                                     ‫بسازد‪ ،‬ولی با انقلاب مصادف شد و‬          ‫و وارهول؟ فایننشال تایمز چند‬             ‫=مدت زیادی را در آمریکا‬                         ‫وظایف را حتی تصور کنم‪.‬‬         ‫نایب‌السلطنه‪ .‬اما امروز‬
                  ‫انجام م ‌یدهد‪.‬‬     ‫پولش را ندادند او هم ستون را تحویل‬                                                                                       ‫آن «بله» در ‪ ۲۱‬دسامبر ‪ ۱۹۵۹‬را‬           ‫می‌توانند به هر زنی که‬
‫=جش ‌نهای ‪ ۲۵۰۰‬ساله در‬               ‫نداد‪ .‬سا ‌لها بعد آن ستون را در باغ‬      ‫سال پیش ارزش این مجموعه را ‪۳‬‬                                  ‫م ‌یگذرانید؟‬      ‫همه در دنیا شنیدند‪ .‬او لباسی با طرح‬     ‫در خیابان حجاب بر سر‬
‫سال ‪ ۱۹۷۱‬نمایش بیش از حد‬             ‫ساختمان «پپسی» در آمریکا دیدم‪.‬‬                   ‫میلیلارد دلار برآورد کرد‪.‬‬                                               ‫ایو سان لورن که توسط دیور دوخته‬         ‫نداشته باشد اهانت کنند‪.‬‬
                                     ‫=چه آیند ‌های برای این مجموعه‬                                                     ‫‪-‬سعی م ‌یکنم دو ماه در بهار و‬          ‫شده بود به تن و تاجی از برلیان که دو‬    ‫= من به شدت مخالف‬
‫ثروت بود‪ ۲۰۰ :‬میلیون دلار برای‬                                                ‫‪-‬تعدادشان خاطرم نیست ولی زیاد‬            ‫دو ماه در پاییز را در آمریکا در کنار‬                                           ‫هرگونه حمله نظامی به‬
                                                             ‫م ‌یبینید؟‬                                  ‫بودند‪.‬‬        ‫فرزندانم رضا و فرحناز و ‪ ۴‬نو‌هام‬             ‫کیلو وزن داشت بر سر داشت‪.‬‬         ‫ایران هستم؛ غرب ولی باید‬
                   ‫شراب و غذا‪.‬‬       ‫‪-‬که از آن به نحو احسن حفاظت‬                                                       ‫بگذرانم‪ .‬این سگ را نو‌هام نور به من‬    ‫= زنی که شاه عاشقش شده‬                  ‫به صدای ایرانی‌ها گوش‬
‫‪-‬از ما در این مورد زیاد انتقاد‬       ‫شود‪ .‬باید نهادی چون دوستداران‬            ‫=شما ثروت نفتی داشتید‪،‬‬                   ‫هدیه داده است‪ .‬سگی که ‪ ۱۷‬سال با‬        ‫بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی‬         ‫دهد‪ .‬افرا ‌طگرایی با انقلاب‬
‫شده است… ولی با این جش ‌نها‬          ‫موزه متروپولیتن نیویورک برای حفظ‬         ‫م ‌یگویند این مجموعه هنری با‬             ‫من بود‪ ،‬چند سال پیش مرد و جرئت‬
‫پادشاه م ‌یخواست ثروت و غنای‬         ‫و مرمت این مجموعه به وجود بیاورند‬                                                 ‫پیدا نکردم سگ دیگری بیاورم‪ .‬بقیه‬       ‫در سال ‪ ۱۹۷۹‬هم در کنار شاه ماند؛‬               ‫در ایران آغاز شد‪.‬‬
‫فرهنگی ایران را به جهان بشناساند‪.‬‬    ‫چون دولت تهران پول را صرف مخارج‬          ‫پول شرکت ملی نفت خریداری‬                 ‫سال را در پاریس م ‌یگذرانم و وقتم‬
‫خوشبختانه امروز خیلی از ابهامات‬                                                                                        ‫را صرف کارهایی م ‌یکنم که به آنها‬      ‫امروز نیز هنوز زیباست‪ ،‬بلندقامت‪،‬‬        ‫«کوریره دلا سرا» پرتیراژترین‬
                                                       ‫دیگری م ‌یکند‪.‬‬                  ‫شده است‪ ،‬واقعیت دارد؟‬           ‫علاقه داردم مثل نقاشی و موسیقی‪.‬‬                                                ‫روزنامه ایتالیا چندی پیش‬
           ‫گذشته از بین رفت ‌هاند‪.‬‬   ‫=بعد از خروج از ایران در ژانویه‬          ‫‪-‬بهای نفت افزایش پیدا کرده بود‬           ‫قبلا به کنسرت پاواروتی م ‌یرفتم و‬      ‫موهایش را پشت سر جمع کرده‬               ‫گفتگویی با شهبانو فرح انجام داده‬
‫=شماواقعافکرم ‌یکنیدامروز‬            ‫‪ ،۱۹۷۹‬در مصر‪ ،‬مراکش‪ ،‬باهاماس و‬           ‫و بهای این آثار هنری بسیار مناسب‬         ‫در جوانی در ایران صفحات کاروزو‬
                                                                              ‫بود‪ .‬در دفترم کمیت ‌های تشکیل‬            ‫را گوش م ‌یدادم‪ .‬من عاشق بینال‬         ‫است؛ ‪ ۱۴‬اکتبر قدم به ‪‌۸۰‬امین سال‬          ‫است که ترجمه آن را م ‌یخوانید‪.‬‬
    ‫مردم واقعیات را فهمید ‌هاند؟‬     ‫آمریکا آواره بودید و حکم اعدام‬           ‫دادم که وظیفه داشت با گالر ‌یها و‬        ‫هنر ونیز هم هستم‪ .‬آخری را دیدم‬                                                 ‫«سا ‌لها بعد از همسرم پرسیدم‬
‫‪-‬بسیاری امروز از آنچه اتفاق افتاده‬                                            ‫بنیا‌دهای هنری تماس برقرار کند‪ .‬با‬                                                               ‫زندگی م ‌یگذارد‪.‬‬       ‫چرا من؟ پاسخ داد‪ ،‬چون واقعی‬
‫است پشیمان هستند‪ .‬روزانه نامه و‬      ‫برایتان صادر شده بود‪ .‬آیا برای‬           ‫امپرسیونیس ‌تها این مجموعه را آغاز‬        ‫و امیدوارم از بعدی هم بازدید کنم‪.‬‬     ‫‪-‬من‪ ،‬زیبا؟ وقتی به عک ‌سهای‬             ‫بودی‪ ،‬خودب بودی»‪ .‬خبرنگار‬
‫ایمیل از ایران دریافت م ‌یکنم‪.‬‬                                                ‫کردیموباهنرمدرنومعاصرادامهدادیم‪.‬‬         ‫=چگونه به هنرهای معاصر‬                 ‫‪ ۱۶‬سالگ ‌یام نگاه م ‌یکنم‪ ،‬اصلا زیبا‬    ‫کوریره دلا سرا م ‌ینویسد‪ :‬این یکی‬
‫برخی چهر‌ههای طراحی شده‬                     ‫زندگی خود واهمه داشتید؟‬           ‫=چگونه تصمیم به تاسیس موزه‬                                                      ‫نبودم‪ ،‬ولی با گذشت زمان کمی بهتر‬        ‫از جملاتی بود که در این ملاقات‬
‫من و پادشاه را برایم م ‌یفرستند‪،‬‬     ‫‪-‬واهمه؟! نه! از مرگ نم ‌یترسم‪.‬‬                                                                   ‫علاقه پیدا کردید؟‬       ‫شدم… و این را همیشه به دخترم‬            ‫که در خان ‌های با تدابیر امنیتی‬
‫طر ‌حهایی که مخفیانه و با قبول‬       ‫سا ‌لها پیش گاردین نوشت که قصد‬               ‫هنرهای معاصر تهران گرفتید؟‬                                                  ‫لیلا م ‌یگفتم که متاسفانه دیگر با ما‬    ‫قابل توجهی در پاریس در یک روز‬
‫ریسک فرستاده م ‌یشوند‪ .‬برخی‬          ‫جان مرا دارند‪ .‬وزارت کشور فرانسه‬         ‫‪-‬به نمایشگاهی از کارهای ایران‬            ‫‪-‬در سال ‪ ۱۹۶۲‬در جریان اولین‬            ‫نیست‪ .‬لیلا خودش را زیبا نم ‌یدید‪.‬‬       ‫بهاری اوایل مارس ‪ ۲۰۱۸‬انجام‬
‫به من زنگ م ‌یزنند و در خاتمه‬        ‫از آن زمان برای من محافظ گذاشت‪.‬‬          ‫درودی رفته بودم‪ ،‬او به من گفت‪:‬‬           ‫بینال هنر تهران شروع به خرید آثار‬      ‫روزی به لیلا و یک دوست ایتالیای ‌یاش‬    ‫شد‪ ،‬میزبان به من گفت‪ .‬این زن‬
‫ضمن سپاسگزاری م ‌یگویند که‬           ‫اینجوری مردن بهتر از مرگ در پیامد‬        ‫جالب است موز‌های برای جم ‌عاوری‬          ‫هنری کردم‪ .‬در آن سا ‌لها در تهران‬      ‫عک ‌سهای جوانیم را نشان دادم و به‬       ‫که زمانی در کنار پادشاه ایران بر‬
‫این گفتگو آنها را سه ماه خوشبخت‬                                               ‫کارهای هنرمندان معاصر ایرانی‬             ‫گال ‌رهای هنری بسیار معدودی وجود‬       ‫او گفتم آن را با عک ‌سهای سا ‌لهای‬      ‫تخت طاووس نشسته بود‪ ،‬بدون‬
‫کرده است‪ .‬ولی در حقیقت آنها‬                  ‫سرطان در بیمارستان است‪.‬‬          ‫داشته باشیم‪ .‬با کامران دیبا‪ ،‬پسر‬         ‫داشت‪ .‬قبل از موز‌ههنرهای معاصر‪،‬‬        ‫بعد مقایسه کند‪ .‬به خاطر دارم که‬         ‫هیچ زیوری‪ ،‬غیر از سنجاقی با نقشه‬
‫هستند که با تما ‌سهایشان مرا‬         ‫چشمان فرح دیبا ناگهان پر از غم‬           ‫عمویم که معمار بود صحبت کردم‬             ‫موزه فرش و موزه نقاش ‌یهای دوران‬       ‫دوستش گفت‪ :‬معجزه! او نیز از این‬         ‫ایران و رن ‌گهای پرچم این کشور‬
‫خوشبخت م ‌یکنند‪ .‬وقتی به مردم‬        ‫م ‌یشود‪ .‬شاید آخرین روزهای پادشاه‬        ‫و گفتم بد نیست موزه ای برای هنر‬          ‫قاجار را را‌هاندازی کردم‪ .‬در آن‬
‫عادی زنگ م ‌یزنم هرگز نم ‌یگویم‬      ‫که در پیامد سرطان در مصر چشم‬             ‫معاصر داشته باشیم ولی نه تنها برای‬                                                       ‫تغییر شگف ‌تزده شده بود‪.‬‬                          ‫مرا م ‌یپذیرد‪.‬‬
‫کی هستم‪ ،‬آنها از صدایم مرا‬                                                    ‫آثار هنرمندان ایرانی بلکه از سراسر‬                                              ‫=شما زبان ایتالیایی هم بلدید؟‬           ‫=علیاحضرت‪ ،‬چگونه با‬

                    ‫م ‌یشناسند‪.‬‬                                                   ‫جهان‪ ،‬و همچنین هنر مدرن…‬                                                                                                     ‫همسرتان آشنا شدید؟‬
‫=آیا بعد از انقلاب احساس‬                                                                                                                                                                              ‫‪-‬دانشجوی معماری در پاریس‬
‫کردید که غرب به شما خیانت‬                                                                                                                                                                             ‫بودم و در شهرک دانشگاهی در‬
                                                                                                                                                                                                      ‫جنوب پاریس اقامت داشتم‪ ،‬البته‬
                  ‫کرده است…‬                                                                                                                                                                           ‫نه در خانه دانشجویان ایرانی که‬
‫‪-‬م ‌یخواهید واقعیت را بدانید؟‬                                                                                                                                                                         ‫در آن سا ‌لها هنوز ساخته نشده‬
‫نفت خوشبختی و بدبختی ما را‬                                                                                                                                                                            ‫بود‪ .‬روزهای پر مشغل ‌های داشتم؛‬
‫همزمان رقم زد‪ .‬پول نفت این‬                                                                                                                                                                            ‫کلا ‌سهای درس و بازدید از‬
‫روند را تعیین کرد‪ .‬امروز از قلبم‬                                                                                                                                                                      ‫موز‌هها… اولین دیدار با شاه در‬
‫خون م ‌یبارد وقتی م ‌یشنوم که‬                                                                                                                                                                         ‫محل سفارت ایران انجام گرفت‪ .‬او‬
‫در خیابا ‌نهای تهران فقر بیداد‬                                                                                                                                                                        ‫در هر سفری به خارج با دانشجویان‬
‫م ‌یکند‪ ،‬جوانان بیکارند‪ ،‬کودکانی‬                                                                                                                                                                      ‫ایرانی نیز ملاقاتی داشت‪ .‬برای این‬
                                                                                                                                                                                                      ‫مهمانی با عجله لباس نو خریده‬
           ‫که گدایی م ‌یکنند…‬                                                                                                                                                                         ‫بودم و یاد گرفته بودم چگونه جلوی‬
‫=وقتی به یاد م ‌یآورید که‬                                                                                                                                                                             ‫پادشاه باید خم شد‪ .‬او با هر دانشچو‬
‫مردم زمان انقلاب فریاد م ‌یزدند‬                                                                                                                                                                       ‫چند کلم ‌های صحبت م ‌یکرد‪ .‬وقتی‬
                                                                                                                                                                                                      ‫به من رسید پرسید‪« :‬در پاریس در‬
‫«دیکتاتور رفت‪ ،‬مردم پیروز‬                                                                                                                                                                             ‫چه رشت ‌های تحصیل م ‌یکنید؟»‬
                                                                                                                                                                                                      ‫وقتی گفتم معماری م ‌یخوانم‪،‬‬
    ‫شدند» چه احساسی دارید؟‬                                                                                                                                                                            ‫تعجب کرد‪ .‬در آن دوران نه تنها‬
‫‪-‬خاطره تلخی است‪ .‬بعد از تمام‬                                                                                                                                                                          ‫در تهران بلکه در سراسر جهان زنان‬
‫کارهایی که پادشاه برای این کشور‬
‫کرد علیه ما و در حمایت از خمینی‬                                                                                                                                                                                  ‫معمار بسیار کم بودند‪.‬‬
‫فریاد م ‌یزدند…! در آن روزها‬                                                                                                                                                                          ‫فرح دیبا وقتی از گذشته حرف‬
‫نگران فرزندانم بودم و نم ‌یتوانستم‬                                                                                                                                                                    ‫م ‌یزند چش ‌مهایش م ‌یدرخشند؛‬
‫تصور کنم که این همه آدم علیه‬                                                                                                                                                                          ‫م ‌یافزاید‪« :‬پاشاه بع ‌دها گفت که‬
‫توسعه و پیشرفت به خیابان‬                                                                                                                                                                              ‫وقتی از سالن خارج م ‌یشدم با‬
‫بریزد‪ .‬اولین تظاهرات در حمایت‬
‫از خمینی در سال ‪ ۱۹۶۳‬برگزار‬                                                                                                                                                                                 ‫نگاهش مرا تعقیب م ‌یکرد‪».‬‬
‫شد؛ در زمان انقلاب سفیدی که دو‬                                                                                                                                                                        ‫=چه چیزی در پادشاه در آن‬
‫و نیم میلیون روستایی را صاحب‬
‫زمین کرده و قوانینی از جمله برای‬
‫رفع تبعیض علیه زنان تصویب‬
‫کرده بود… ولی خمینی از حمایت‬
‫کمونیس ‌تها برخوردار بود‪ .‬همسرم‬
‫صحبت از اتحاد «ارتجاع سرخ و‬

                 ‫سیاه» م ‌یکرد‪.‬‬
‫=تلاش دختران ایران علیه‬

       ‫حجاب را دنبال م ‌یکنید؟‬
‫‪-‬بله بسیار امیدوارکننده است‪.‬‬
‫امروز زنان تهران م ‌یدانند ایران‬

           ‫قبل از انقلاب چه بود‪.‬‬

‫ادامه در صفحه‪17‬‬
   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   11