Page 19 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۳ (دوره جديد
P. 19
صفحه 19ـ Page 19ـ شماره 166۹ ویژهنامهنوروز
جمعه ۱۵تا پنجشنبه ۲۸مارس 2019
فردوسی حافظ شیرازی
سعدی شیرازی
بما ن تا بيايد هم ه فرودين نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار كه بفروزد اندر جهان هوردي ن عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار زمين چادرسبز در پوشدا ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
آفرينش همه تنبيه خداوند دل است هوا بر گلا ن سخت بخروشدا چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار بخواهم م ن آ ن جا م گيت ي نماي این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
اين همه نقش عجب بر در ديوار وجود شوم پي ش يزدا ن بباش م به پا ي تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار كجا هف ت كشور بدو اندرا گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
هركه امروز نبيند اثر قدرت او ببينم بر و بو م هر كشورا مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار بگويم تو را هر كجا بيژ ن اس ت ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
آدمي زاده اگر در طرب آيد چه عجب به جام اندرو ن اي ن مرا روش ن اس ت مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
سرو در باغ به رقص آمد و بيد و چنار كنو ن خورد بايد مي خوشگوار ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
مژ دگاني كه گل از غنچه برون مي ك ه مي بو ي مشك آيد از كوهسار از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
آيد صد هزار اقچه بريزند درختان بهار هوا پر خرو ش و زمي ن پر زجوش گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
باد گيسوي درختان چمن شانه كند خنك آنكه د ل شاد دارد بنوش که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
بوي نسرين و قرنفل بدمد در اقطار همه بوستا ن ريز برگ گ ل است مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
ژاله بر لاله فرود آمده نزدكي سحر همه كوه پر لاله و سنب ل است چندگوییکهچنینرفتوچنانخواهدشد
راست چون عارض گلبوي عرق كرده يار به پاليز بلب ل بنالد همي حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
باد بوي سمن آورد و گل و نرگس و گل از نال ه او ببالد هم ي قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
بيد در دكان به چه رونق بگشايد عطار ش ب تير ه ،بلب ل نخسبد هم ي
ارغوان ريخته بر دكه خضراء گل از باد و بارا ن بجنبد هم ي صائب تبریزی
چمن همچنان بر تخته ديبا دينار بخندد همي بلب ل و هر زما ن
گو نظر باز كن و خلقت نارنج ببين چو بر گ ل نشيند ،گشايد زبان بیا و تازه کن ایمان به نوبهار امروز
اي كه باور نكني في الشجر الاخضر نار ندان م ك ه عاشق گ ل آمد گر ابر که شد قیامت موعود آشکار امروز
كه از ابر بين م خرو ش هژبر شکوفه از افق شاخ همچو اختر ریخت
هوشنگ ابتهاج (ه.ا سايه) بدرد هم ي پيش پيراهنش نشان صبح قیامت شد آشکار امروز
درخسا ن شود آتش اندر تن ش محیط رحمت حق در تلاطم آمده است
بهـار آمـد گل و نسـرين نيـاورد کف از شکوفه فکنده است بر کنار امروز
نسـيمی بـوی فرورديـن نيـاورد سنایی غزنوی ز تازیانه پی در پی نسیم بهار
پرسـتو آمـد و از گل خبـر نيسـت زمین شده است چو افلاک بیقرار امروز
چرا گل با پرسـتو هم سـفر نيسـت باز نقاشان روحانى به صلح چار فصل ز جوش لاله و گل کز رکاب می گذرد
چـه افتاد اين گلسـتان را چه افتاد؟! از سراى پنجدر در خانه آرایى شدند پیاده جلوه کند در نظر سوار امروز
کـه آييـن بهـاران رفتـش از يـاد باز بینا بودگان همچو نرگس در خزان چمن چنان به صفا شد که هر نهالی را
چـرا پروانـگان را پر شکست هاسـت در بهار از بوى گل جویاى بینایى شدند توان کشید به آغوش چون نگار امروز
چرا هر گوشـه گرد غم نشست هاسـت ز جوش لاله و گل خار بر سر دیوار
چـرا خورشـيد فروردین فـرو خفت محمدرضا شفیعی کدکنی شده است همچو رگ لعل آبدار امروز
بهـار آمـد گل نـوروز نشـکفت گشوده است بساط ملایمت ایام
مگـر دارد بهـار نـو رسـيده در روزهاي آخر اسفند لطیفتر ز رگ گل شده است خار امروز
دل و جانـی چـو ما در خون کشـيده کوچ بنفش ههاي مهاجر ز جوش قطره شبنم شده است روی زمین
بهـارا خيـز و زان ابـر سـبکرو ستاره خیز چو رخسار شرمسار امروز
بـزن آبـی بـه روی سـبز هی نـو زيباست هوا خمار شکن ،گل پیاله گردان است
گهـی چـون جويبـارم نغمـه آمـوز در نيم روز روشن اسفند پیاله نوش و میندیش از خمار امروز
گهـی چـون آذرخشـم رخ برافـروز وقتي بنفش هها را از ساي ههاي سرد به شغل عیش ،شب و روز رابرابردار
هنوز اين جا جوانی دلنشـين اسـت در اطلس شميم بهاران که عدل گشت ترازوی روزگار امروز
هنـوز اين جا نف سها آتشـين اسـت به دام و دانه چه حاجت ،که موج سبزه و گل
مبينکاينشاخ هیبشکستهخشکاست با خاک و ريشه شده است سلسله گردن شکار امروز
چو فردا بنگری پر بيدمشـک اسـت ميهن سيارشان همین برآینه سیل نوبهاران است
مگو کاين سـرزمينی شـور هزار است در جعب ههاي کوچک چوبي اگر بود اثری ظاهر از غبار امروز
چو فردا دررسـد رشـک بهار اسـت در گوش هی خيابان م يآورند ز لاله جوش خم باده می زند کهسار
بـر آرد سـرخ گل خواهـی نخواهـی جوي هزار زمزمه در من شراب لعل برآید ز چشمه سار امروز
وگـر خـود صـد خـزان آرد تباهـی چراغ لاله گره کرده دود را در دل
اگـر خـود عمـر باشـد سـر برآريم م يجوشد که بی صفا نشود بزم نوبهار امروز
دل و جـان در هـوای هـم گماريـم ا يکاش ا يکاش آدمي وطنش را چه بادبان که مهیانکرده است از ابر
دگـر بـارت چـو بينـم شـاد بينـم برای کشتی می موسم بهار امروز
سـرت سـبز و دلـت آبـاد بينـم مثل بنفش هها بهشت نقد طلب می کنی اگر صائب
بـه نـوروز دگـر هنـگام ديـدار در جعب ههاي خاک چو غنچه سر ز گریبان خود برآر امروز
بـه آييـن دگـر آيـي پديـدار يک روز م يتوانست
همراه خويش ببرد هر کجا که خواست
در روشناي باران
در آفتاب پاک