Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۳ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪166۹‬‬
                                                                                                                                                            ‫جمعه ‪ 2۴‬اسفن ‌دماه ‪ 1397‬تا پنجشنبه‪ ۸‬فروردی ‌نماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫را آزادانه مطرح كنم‪ .‬با انتشار روزنامة‬   ‫ما كه م ‌يخواستيم زمين را مهربان كنيم‪ ،‬خود‬                                                                                                                ‫عجیب آدمهای اطرافم تغییر کرده‬
‫جامعه‪ ،‬فضايي در عرصه مطبوعات به‬                    ‫نتوانستيم مهربان باشيم‬                                                                                                                          ‫بودند‪ .‬این تغییر بیشتر از همه در‬
‫وجود آمد كه حرفهايي را كه نم ‌يشد‬                                                                                                                                                                  ‫کسانی مشهود بود که قدرت تثبیت و‬
‫از راديو و تلويزيون بزنيم‪ ،‬م ‌يتوانستيم‬              ‫با «بهار» وداع كرديم زيرا در آنجا كرامت ا نساني ارزشي نداشت!‬                                                                                  ‫یا برکناری اعضای تحریریه را داشتند‪.‬‬
‫در روزنامه‌ها مطرح كنيم‪ .‬اولين‬                                                                                                                                                                     ‫دو نفر از افرادی را که این اختیار را‬
‫نوشت ‌هام در روزنامه جامعه منتشر شد‪.‬‬                                            ‫ژیلا‬                                                  ‫اشاره‬                                                        ‫داشتند در اینجا «آقای میم» و «آقای‬
‫مقال ‌هاي درباره حقوق بشر بود‪ .‬وقتي‬                                          ‫بنی یعقوب‬                                                                                                             ‫سین» نامیده‌ام‪ .‬آنها حتی آهنگ‬
‫آقاي عبدالله نوري روزنام ‌هاش‪ ،‬خرداد‬                                                                  ‫اين روزها كه يورش بزرگ براي پايان دادن به حيات‬                                               ‫صدایشان تغییر کرده بود‪ .‬لحنشان‬
‫را منتشر كرد مطالبم را به آنجا دادم‪.‬‬                                                                  ‫مطبوعات نيمه مستقل (آخرين بازماندگان روزنام ‌ههاي‬
‫يادداش ‌تها و مقال ‌ههايي كه گاهي در‬                                                                  ‫دوم خردادي) جريان دارد‪ ،‬رنجنامة «روزنام ‌هنگاران» به‬                                                 ‫خشک و نامهربان شده بود‪.‬‬
‫صفحه سياسي منتشر م ‌يشد و گاه در‬                                                                      ‫قلم ژيلا بن ‌ييعقوب همچون آئين ‌هايست بازتاب دهنده‬                                           ‫آن روزها روزنام ‌هنگاران زیادی بیکار‬
‫صفحه بي ‌نالملل‪ .‬ابتدا به صورت پاره‬                                                                   ‫سينة زخمين و دلهاي خونين قلم به دستان در ايران به‬                                            ‫بودند و همه شان هم در انتظار کار‪.‬‬
‫وقت با آنها همكاري مي‌كردم‪ .‬بعدها‬                                                                                                                                                                  ‫بعضی وقتها «میم» و «سین» جوری‬
‫اين همكاري تبديل به تمام وقت شد‪.‬‬                                                                                                           ‫اصطلاح اسلامي‪.‬‬                                          ‫به بچ ‌ههای تحریریه نگاه م ‌یکردند‬
‫تمام وقتم را در خرداد م ‌يگذراندم‪.‬‬                                                                                                                                                                 ‫که انگار به خود م ‌یگفتند «هر لحظه‬
‫از صبح تا شب آنجا بودم‪ .‬خرداد كه‬                                                        ‫از دولت احمد ‌ينژاد البته جز اين انتظاري نيست‪ .‬دريغ ‪۱۳‬‬                                                     ‫اراده کنیم م ‌یتوانیم هرکدام را که‬
‫تعطيل شد‪ ،‬فعاليت روزنام ‌هنگار ‌يام‬                                                                   ‫كه در دولت «اصلاح طلبان» نيز مطبوعات و مطبوعاتيان‬                                            ‫بخواهیم اخراج کنیم و کسانی را‬
‫را در «فتح» ادامه دادم‪ .‬مدتي هم‬                                                                       ‫مشمول ضر ‌بالمثل معروف بودند‪ :‬مرغي كه در عزا و‬                                               ‫که دوست داریم جایگزین کنیم‪ .‬چه‬
‫دبير گروه سياسي آفتاب امروز بودم‬                                                                                                  ‫عروسي سرش را م ‌يبرند!‬                                           ‫فراوان است خبرنگار‪ ...‬خبرنگارانی که‬
                                                                                                      ‫كتاب «روزنام ‌هنگاران» چاپ تهران‪ ،‬نشر «روزنگار»‬                                              ‫چه بسا حاضرند با حقوق کمتری برای‬
                        ‫و بعد…‬                                                                                                                        ‫است‪.‬‬
‫سرش را پايين انداخت و سكوت‬                                                                                                                                                                                             ‫ما کار کنند‪».‬‬
‫كرد‪ .‬من هم سكوت كردم‪ .‬فكر كردم‬           ‫كمرويي شهرستاني‌اش را هنوز‬          ‫با صد دريغ و افسوس از روزنام ‌ههاي‬      ‫بردار و از روزنامه برو بيرون… تو‬       ‫او نيست؟ تصميم شما چه تفاوتي با‬        ‫کسانی که تا دیروز با اصرار زیاد‬
‫دارد فكر مي‌كند تا جمل ‌هاش را كامل‬      ‫حفظ كرده است‪ .‬مصاحبه كردن با‬        ‫تعطيل شده حرف زد و بعد هم به بهار‬                               ‫اخراجي‪.‬‬        ‫تصميم كساني دارد كه كي شبه تعداد‬       ‫از دوستانشان دعوت به همکاری‬
                                         ‫او خيلي سخت بود‪ .‬با آن سادگي و‬                                                                                     ‫زيادي روزنامه را توقيف كردند‪ .‬هر دو‬    ‫می‌کردند و مراقب بودند آنها را‬
 ‫كند‪ .‬سكوت كه طولاني شد‪ ،‬گفت‪:‬‬            ‫سكوتش جانم را به لب رساند تا به‬                        ‫رسيد و گفت‪:‬‬          ‫ـ من فقط پيام كسي را آورده بودم‬                                               ‫نرنجانند‪ .‬حالا با کوچکترین بهان ‌های‬
‫ـ همين ديگر… بعدش را هم كه‬               ‫سئوالاتم پاسخ داد‪ .‬هرچه بيشتر سعي‬   ‫ـ اگر من مستندساز بودم حتما از‬          ‫كه سين او را اخراج كرده بود‪ .‬من چه‬        ‫ريشه در كي نوع طرز تفكر دارد‪.‬‬       ‫به همراهان دیروزشان می‌گفتند‪:‬‬
                                         ‫كردم خودم را با او صميمي نشان بدهم‬  ‫تلاش اين بچ ‌هها كه در شرايطي به‬                                               ‫ـ حقش بود‪ .‬خبرنگار حق ندارد از‬         ‫«خداحافظ‪ ،‬روزنامه دیگر نیازی به‬
  ‫خودتان م ‌يدانيد‪ .‬ديگر چه بگويم؟‬       ‫تا راحت حرف بزند‪ ،‬كمتر فايده داشت‪.‬‬  ‫اين دشواري روزنامه منتشر مي‌كنند‪،‬‬                          ‫تقصيري دارم؟‬
      ‫ـ بعد از «فتح» چه كرديد؟‬           ‫شايد ضبط صوتم او را ناراحت مي‌كرد‪.‬‬  ‫فيلم م ‌يساختم‪ .‬چند روز پيش به‬          ‫ـ همين كه گفتم! تو اخراجي!‬                               ‫اين كارها بكند‪.‬‬                           ‫شما ندارد»‪.‬‬
                                         ‫وقتي از اوضاع و احوالش پرسيدم‪،‬‬      ‫كيي ـ دو نفر از دوستان مستندسازم‬                                               ‫ـ شما مي‌توانستيد جور ديگري‬            ‫بعضی‌ها به خاطر این که دچار‬
‫ـ بعدش هم روزنام ‌هها را تعطيل‬                                               ‫تلفن كردم و گفتم بياييد از اين بچ ‌هها‬                            ‫اخراج!‬       ‫او را تنبيه كنيد‪ .‬مثلا م ‌يتوانستيد‬    ‫این سرنوشت نشوند‪ ،‬وقت و ب ‌یوقت‬
           ‫كردند و من بكيار شدم‪.‬‬                ‫فقط گفت‪« :‬خيلي ممنون»‪.‬‬       ‫كه در كي مكان تنگ و تاركي‪ ،‬در‬                                                  ‫حقوق پانزده روزش را ندهيد‪ .‬اگر‬         ‫دستبرسینهم ‌یگذاشتندوچاپلوسی‬
                                         ‫با اين سئوال مي‌خواستم سر‬           ‫كي زيرزمين‪ ،‬روزنام ‌هشان را منتشر‬                         ‫وداع با بهار‬         ‫خيلي عصباني بوديد و اين مجازات‬         ‫«آقای میم» و «آقای سین» را‬
‫ـ آقاي كرمي! گفتيد از بد حادثه‬           ‫صحبت را باز كنم‪ .‬اما اين سئوال به‬                                           ‫با كار كردن در بهار فقط خودم را‬        ‫را ناكافي مي‌دانستيد‪ ،‬مي‌توانستيد‬
‫روزنام ‌هنگار شديد‪ .‬چرا اين حرف را‬       ‫كمك من نيامد‪ .‬كي كلمه گفت و‬                      ‫مي‌كنند فيلم بگيريد‪.‬‬       ‫عذاب م ‌يدادم‪ .‬يادداشتي براي سعيد‬      ‫حقوق كي ماهش را ندهيد‪ .‬آخر چرا‬                                ‫م ‌یکردند‪.‬‬
‫زديد؟ از اين كه وارد اين عرصه شديد‬       ‫سكوت كرد‪ .‬من هم سكوت كردم‪ .‬انگار‬    ‫ا شا ر ه حا تمي يكا به بخش‬                                                     ‫اخراجش كرديد؟ از همة اي ‌نها گذشته‬     ‫ـ آقای‪ ...‬شما چرا به صفحه بندی‬
                                         ‫كمرويي او روي من هم اثر گذاشته‬      ‫حروفچيني و صفحه‌بندي روزنامة‬                      ‫پورعزيزي نوشتم و رفتم‪.‬‬       ‫آيا شيوة بهتري براي اخراجش وجود‬
                      ‫پشيمانيد؟‬                                              ‫بهار بود كه در كي زيرزمين كوچك‬          ‫آقاي پورعزيزي! شما خودتان‬              ‫نداشت؟ مثلا نم ‌يشد او را به اتاق‬       ‫م ‌یروید؟ تیترها را بدهید من ببرم‪.‬‬
‫ـ نه! نه!… اصلا پشيمان نيستم‪.‬‬                   ‫بود‪ِ .‬من و ِمن كردم و گفتم‪:‬‬  ‫و تاركي واقع بود و بچ ‌ههاي بهار با‬     ‫پرعطوفت و مهربان هستيد! اما مديران‬     ‫سردبيري صدا كنيد و بگوييد به دليل‬      ‫ـ آقای‪ ...‬اجازه بدهید چای برایتان‬
‫روزنام ‌هنگاري بخشي از زندگي من‬          ‫ـ آقاي كرمي! خيلي خوشحالم كه‬                                                ‫زيردستتان براي حرمت و كرامت‬            ‫تخلفي كه كرده‪ ،‬از ادامة همكاري با‬
‫است‪ .‬اتفاقا بخش مهمي از زندگ ‌يام‬                                               ‫مشقت زياد در آن كار مي‌كردند‪.‬‬        ‫انسا ‌نها ذر‌هاي ارزش قائل نيستند‪.‬‬                                                                      ‫بیاورم‪.‬‬
‫هم هست‪ .‬چرا بايد پشيمان باشم؟‬                       ‫با شما مصاحبه مي‌كنم‪.‬‬                ‫***‬                         ‫عذر مرا بپذيريد‪ .‬اميدوارم در «بهاري»‬                        ‫او معذوريد؟‬       ‫ـ چهر‌هتان چقدر خسته است‪ ،‬شما‬
‫روزنامه عرصه‌اي است كه هم با‬             ‫ـ من هم خوشحالم اما فكر نمي‌كنم‬                                                                                    ‫چند روز بعد‪ ،‬آقاي سين‪ ،‬سراغ كيي‬        ‫بروید استراحت کنید‪ ،‬من کارتان را‬
‫سياست در ارتباط است و هم با‬              ‫حرف به دردبخوري براي شما داشته‬      ‫امروز آنچه از بهار در ذهنم مانده‪،‬‬                    ‫ديگر همكارتان باشم‪.‬‬       ‫از خبرنگاران گروه اجتماعي را گرفت‪.‬‬
‫فرهنگ‪ .‬كمتر جايي را پيدا مي‌كنيد‬                                             ‫فقط خاطرة روابط غيرانساني و‬             ‫وقتي از تحريريه بهار بيرون زدم‪ ،‬با‬                                                               ‫انجام م ‌یدهم‪.‬‬
‫كه اين هر دو ويژگ ‌ي را با هم داشته‬                                                                                  ‫خودم گفتم آيا ما يا روزنام ‌هها ‌يمان‬                                         ‫ـ میزم را به میز شما چسباند‌هام‬
                                                                                                                                                                                                   ‫تا هر لحظه که کاری داشتید آماده‬
                           ‫باشد‪.‬‬         ‫ابراهیم حاتمی یکا‬                                                           ‫آخرین شماره روزنامه بهار در دست یک روزنامه فروش‬
‫ـ درابتداي حرف‌هايتان گفتيد‬                                                                                                                                                                                        ‫خدمتگزاری باشم‪.‬‬
‫چون نم ‌يتوانستيد از طريق صدا و‬                                     ‫باشم‪.‬‬    ‫مناسبات ناصحيح نيست‪ .‬من هرگز‬            ‫م ‌يتوانيم به مردم كمك كنيم‪ ،‬حتي‬       ‫دختر جواني كه به دليل بيماري دو‬        ‫بعض ‌یهای دیگر هم به بدگویی از‬
‫سيما حر ‌فهايتان را بزنيد به سراغ‬        ‫ـ نه‪ ،‬حرفهاي شما خيلي هم به‬         ‫زحمت‌هاي بي‌دريغ كساني را كه‬            ‫وقتي نمي‌توانيم به خودمان كمك‬          ‫روز بود به روزنامه نيامده بود‪ .‬كيي از‬  ‫کسانی م ‌یپرداختند که «آقای میم»‬
‫روزنام ‌هنگاري رفتيد‪ .‬آيا معنايش اين‬                                         ‫در آن شرايط سخت از جان و دل‬                                                    ‫همكاران به سين يادآور شد كه او بيمار‬   ‫و «آقای سین» دل خوشی از آنها‬
‫است كه فقط به دنبال كي تريبون‬                                ‫درد م ‌يخورد‪.‬‬   ‫مايه گذاشتند تا چراغ مطبوعات‬                                      ‫كنيم؟‬        ‫است‪ .‬سين گفت‪« :‬به او از طرف من‬
‫مي‌گشتيد و اگر تريبون بهتري از‬                                 ‫ـ نه! نه!‬     ‫خاموش نشود‪ ،‬از ياد نخواهم برد‪.‬‬          ‫به يادشعري از «برتولت برشت»‬            ‫بگوييد حالا كه دو روز نيامده‪ ،‬لازم‬                             ‫نداشتند‪.‬‬
‫مطبوعات پيدا مي‌كرديد‪ ،‬ممكن بود‬                                              ‫افرادي همچون سعيد رضوي‌فقيه‪،‬‬                                                                                          ‫… آه! بچ ‌هها! ما فقط براي اين به‬
                                         ‫خند‌هام گرفت‪ .‬مصاحب ‌هام داشت‬       ‫داود محمدي‪ ،‬سعيد درودي‪ ،‬كسرا‬                                      ‫افتادم‪:‬‬             ‫نيست بعد از اين هم بيايد‪».‬‬      ‫دنيا نيامد‌هايم كه حتما و به هر قيمت‬
          ‫اصلا روزنام ‌هنگار نشويد؟‬      ‫تبديل به تعارفات روزمره م ‌يشد‪ .‬تا‬                                          ‫«افسوس‪ ،‬ما كه م ‌يخواستيم زمين‬         ‫خبرنگاري كه پيام را براي آن‬            ‫در كي روزنامه كار كنيم‪ .‬بچ ‌هها! ما‬
 ‫با همان خندة خجالت ‌ياش گفت‪:‬‬            ‫حرف زدن سخ ‌تتر نشده بود‪ ،‬بايد‬                            ‫نوري و…‬           ‫را آمادة مهرباني كنيم‪ ،‬خود نتوانستيم‬   ‫خبرنگار برده بود‪ ،‬فردا پيامي از طرف‬    ‫فقط براي اين زندگي نمي‌كنيم كه‬
‫ـ خانم بني يعقوب! قرار نبود‬                                                  ‫آنها به نوبة خود قهرمان بودند‪.‬‬                                                                                        ‫هر جور شده ناممان در كي روزنامه‬
‫سئوا ‌لهاي سخت بپرسيد و ما را اذيت‬                  ‫سئوالاتم را م ‌يپرسيدم‪.‬‬  ‫«رومن رولان» م ‌يگفت‪« :‬قهرمان آن‬                          ‫مهربان باشيم»‪.‬‬                  ‫او براي آقاي سين آورد‪.‬‬      ‫چاپ شود‪ .‬تا دوستان و آشنايان آن‬
‫كنيد‪ .‬من كه كرباسچي نيستم كه با‬          ‫ـ اول از همه بگوييد ا صلا چطور‬      ‫كسي است كه همان چيزي را كه از‬           ‫از پل ‌هها كه پايين م ‌يآمدم‪ ،‬تصميم‬    ‫ـ خانم … گفت بهتان بگويم او‬            ‫را بخوانند و از ما تعريف كنند‪ ،‬تا ما‬
                                                                             ‫دستش بر م ‌يآيد انجام دهد‪ .‬ديگران‬       ‫گرفتم به ابراهيم حاتمي‌كيا‪ ،‬كارگردان‬   ‫به دعوت شما نيامده بود كه به حرف‬       ‫احساس كنيم هر لحظه داريم بزرگ‬
     ‫سئوا ‌لهاي سخت مرا بپيچاني‪.‬‬                  ‫شد كه روزنام ‌هنگار شديد؟‬                                          ‫سينما‪ ،‬كه آن روزها مشغول ساختن‬
‫ـ راحت باشيد دوست عزيز! من‬               ‫مبهوت به من نگاه كرد‪ .‬بعد روي‬               ‫همين را انجام نم ‌يدهند»‪.‬‬       ‫فيلم آخرش «موج مرده» بود‪ ،‬سري‬                                 ‫شما برود‪.‬‬                      ‫و بزرگتر م ‌يشويم‪.‬‬
‫اصلا قصد اذيت كردن شما را ندارم‪.‬‬         ‫صندلي جابجا شد و پس از كي سكوت‬                                              ‫بزنم‪ .‬حاتمي‌كيا آن روزها در طبقة دوم‬   ‫چند دقيقه بعد‪ ،‬اقاي ميم‪،‬‬               ‫و كساني هم غمگين از آنچه در بهار‬
‫من فقط سئوالي را كه در ذهنم نقش‬                                                                ‫از بد حادثه!‬          ‫ساختمان بهار‪ ،‬در دفتر كي شركت‬          ‫خبرنگاري را كه پيام آقاي سين را‬        ‫م ‌يگذشت هر روز بيشتر از پيش در‬
                                                             ‫طولاني گفت‪:‬‬     ‫مهران كرمي از در وارد شد و روي‬          ‫سينمايي مشغول رتق و فتق امور‬           ‫به همكارش رسانده بود به گوش ‌هاي‬       ‫خود فرو م ‌يرفتند و بدون هيچ شور‬
              ‫بست بر زبان آوردم‪.‬‬                          ‫ـ از بد حادثه‪.‬‬     ‫كي صندلي نشست‪ .‬با آن چهره نجيب‬                                                                                        ‫و شوقي كار مي‌كردند‪ .‬اثري از زنده‬
‫ـ مطبوعات رسانه هستند و رسانه‬                       ‫ـ منظورتان چيست؟‬                                                                      ‫فيلمش بود‪.‬‬                         ‫فراخواند و گفت‪:‬‬       ‫دلي و نشاط در تحريريه ديده نم ‌يشد‪.‬‬
‫يعني كي ارتباط دو سويه‪ .‬در واقع‬          ‫ـ من در صدا و سيما كار مي‌كردم‪.‬‬                   ‫و خندة خجالت ‌ياش‪.‬‬        ‫وقتي وارد شركت سينمايي شدم‪،‬‬            ‫ـ شنيده ام كه باعث ناراحتي آقاي‬
‫مطبوعات به عنوان كيي از اركان‬            ‫در بخش تحقيق و تفسير خبر‪ .‬اما هيچ‬                                           ‫حاتمي‌كيا مشغول خواندن بهار بود‪.‬‬       ‫… شده‌اي‪ .‬همين حالا يكفت را‬                        ‫***‬
‫جامعه مدني اين وظيفه را دارد‬             ‫وقت نم ‌يتوانستم ديدگا‌ههاي خودم‬                                                                                                                          ‫كي روز كيي از خبرنگاران سرويس‬
‫كه هم مطالبات مخاطبان خود را‬                                                                                                                                                                       ‫سياسي موقع ورودش به «بهار» با‬
‫به سطوح قدرت منتقل كند و هم‬                                                                                                                                                                        ‫ممانعت نگهبان در ورودي مواجه‬
‫اطلاعاتي را از سطوح قدرت به مردم‬                                                                                                                                                                   ‫مي‌شود كه اجازه نمي‌دهد وارد‬
‫منتقل كند‪ .‬مطبوعات به عنوان‬
‫ركن چهارم چنين وظيفه‌اي دارد‪.‬‬                                                                                                                                                                                          ‫روزنامه شود‪.‬‬
‫مهم انجام اين رسالت و رساندن‬                                                                                                                                                                       ‫ـ ببخشيد! شما حق نداريد وارد‬
‫پيام است‪ .‬حالا ممكن است بهترين‬
‫وسيلة آن گاه مطبوعات باشد و گاه‬                                                                                                                                                                                       ‫روزنامه شويد‪.‬‬
‫رسانه‌اي ديگر‪ .‬من در صدا و سيما به‬                                                                                                                                                                 ‫ـ فكر كنم شما تازه به اينجا آمد‌هايد‬
‫عنوان كارشناس سياست و حكومت‬                                                                                                                                                                        ‫كه مرا نمي‌شناسيد‪ .‬من خبرنگار‬
‫آمركيا مشغول به كار بودم‪ .‬احساس‬
‫من هميشه اين بود كه در زمينة‬                                                                                                                                                                                  ‫سرويس سياسي هستم‪.‬‬
‫شناخت سياس ‌تهاي آمركيا و تنظيم‬                                                                                                                                                                    ‫ـ من شما را مي‌شناسم‪ .‬خيلي‬
‫ديپلماسي‌مان نسبت به اين كشور‬                                                                                                                                                                      ‫هم م ‌يبخشيد كه نم ‌يتوانم راهتان‬
‫دچار كاستي‌هاي زيادي هستيم‪.‬‬                                                                                                                                                                        ‫بدهم‪ .‬اما به من گفته‌اند كه شما‬
‫مردم حق دارند كه از سياست‌هاي‬                                                                                                                                                                      ‫را به داخل روزنامه راه ندهم‪ .‬واقعا‬
‫آمركيا نسبت به خودشان مطلع‬                                                                                                                                                                         ‫معذرت م ‌يخواهم‪ .‬مرا ببخشيد‪ .‬من‬
‫باشند و ديپلماسي كشورشان را‬
‫در برابر آن بشناسند‪ .‬من كه هم‬                                                                                                                                                                                         ‫چار‌هاي ندارم‪.‬‬
‫دغدغة اين را داشتم كه در اين‬                                                                                                                                                                       ‫ـ چه كسي به شما گفته مرا راه‬
‫باره به مردم اطلاعات كافي بدهم‬
‫و هم دغدغة منافع ملي‌مان را‪ ،‬قلم‬                                                                                                                                                                                            ‫ندهيد؟‬
‫برداشتم تا به نيازهاي مردم براي‬                                                                                                                                                                    ‫ـ آقاي… همين امروز صبح به‬
‫دانستن پاسخ بدهم‪ .‬البته روزنامه‬
‫خودش آنقدر جاذبه دارد كه سواي‬                                                                                                                                                                                             ‫من گفت‪.‬‬
‫از همة اينها دوست داشتني باشد‪ .‬من‬                                                                                                                                                                  ‫خبرنگار ناگهان عرق كرد‪ .‬پاهايش‬
‫روزنام ‌هنگاري را دوست دارم‪ .‬خيلي‬                                                                                                                                                                  ‫سست شد و چش ‌مهايش سياهي رفت‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                   ‫دستش را به ديوار گرفت تا تعادلش به‬
                 ‫هم دوست دارم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                        ‫هم نخورد و نقش زمين نشود‪.‬‬
‫تأسف من هرگز كافي نخواهد بود‬                                                                                                                                                                       ‫از ميم پرسيدم‪« :‬چرا خبرنگار‬
‫كه نم ‌يتوانم حس عميقي را كه در‬                                                                                                                                                                    ‫سرويس سياسي را امروز به داخل‬
‫واژ‌ههاي مهران كرمي جاري بود به‬
‫شما منتقل كنم‪ .‬شما بايد صداي آرام‬                                                                                                                                                                               ‫روزنامه راه نداد‌هايد؟»‬
‫او را م ‌يشنيديد تا م ‌يفهميديد با همة‬                                                                                                                                                             ‫ـ ديروز به جاي اين كه براي تهيه‬
‫سكوت و كم حرف ‌ياش چقدر احساس‬                                                                                                                                                                      ‫خبر به حوزه خبر ‌ياش برود‪ ،‬براي‬
‫و هيجان در جمل ‌ههايش وجود دارد‪.‬‬                                                                                                                                                                   ‫شركت در كلاس درس به دانشكد‌هاش‬

‫«دنباله دارد»‬                                                                                                                                                                                                              ‫رفته بود‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                   ‫ـ اين كار او كي نوع ب ‌ينظمي تلقي‬
                                                                                                                                                                                                   ‫م ‌يشود و بايد هم تنبيه م ‌يشد‪ .‬اما آيا‬
                                                                                                                                                                                                   ‫فكر نمي‌كنيد مجازات درنظر گرفته‬
                                                                                                                                                                                                   ‫شده متناسب با جرمش نبود… هر‬
                                                                                                                                                                                                   ‫بار كه روزنامه‌اي را توقيف كردند‬
                                                                                                                                                                                                   ‫فريادزديم‪ :‬بستن كي روزنامه به منزلة‬
                                                                                                                                                                                                   ‫اعدام كي روزنامه است‪ .‬آيا اخراج كي‬
                                                                                                                                                                                                   ‫روزنام ‌هنگار شديدترين مجازات براي‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19