Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۲۴ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۶۹۰‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫جمعه ‪ ۲۵‬تا پنجشنبه‪ ۳۱‬مردا‌دماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫اینطور نبود‪ .‬گزارش «متروخین» رئیس آرشیو‬                                                                                                                                                                  ‫کم شدن شرفیابی ها‬

‫«ک‪.‬ژ‪.‬ب» به خوبی نشان م ‌یدهد که رو ‌سها‬                                                                         ‫دکتر امیراصلان افشار‬                                                            ‫در جریان ناآرام ‌یهای تهران بودیم‪ ،‬دیدم‬
                                                                                                          ‫در گفتگو با علی میرفطروس‪)3( :‬‬                                                         ‫تعداد افرادی که به تشریفات تلفن م ‌یکنند و‬
‫اساساً به دنبال ب ‌یثبات کردن ایران بودند‪،‬‬                                                                                                                                                      ‫تقاضایشرفیابیم ‌یکنندروزب ‌هروزکمم ‌یشود‪.‬‬
                                                                                                 ‫روسها هم م ‌یخواستند شاه‬                                                                       ‫قبلا سر و دست م ‌یشکستند ولی‪ ...‬اعلیحضرت‬
‫آنها از حضور مستشاران آمریکایی در ارتش‬                                                          ‫برود وایران را ب ‌یثبات کنند‬                                                                    ‫یک روز خودشان هم متوجه شدند و لیست‬
                                                                                                                                                                                                ‫شرفیابی روز را که نگاه کردند‪ ،‬آخرین نفر را‬
‫ایران و خصوصاً در مرزهای شمالی‪ ،‬هراسان‬                                                          ‫«آندروپوف» گفته بود بهتر است متزلزل کردن شاه‬                                                    ‫که به حضور پذیرفتند‪ ،‬بعد پرسیدند‪ ،‬دیگر کی‬
                                                                                                          ‫از طریق آمریکا انجام شود!‬                                                             ‫هست؟ گفتم‪ ،‬دیگر کسی نیست‪ .‬فرمودند پس‬
‫بودند‪ .‬نمون ‌های را م ‌یگویم که مربوط به دوران‬                                                                                                                                                  ‫منچ ‌هکارکنم؟درنهایت تأثر ازدوستانم (مانند‬
                                                                                                                                                                                                ‫سیروس فرمانفرمائیان‪ ،‬علی اصغر امیرانی مدیر‬
‫تشریفات م ‌یشود و حوادثی که در روزهای آخر‬                                                                                                                                                       ‫مجلۀ خواندن ‌یها‪ ،‬عبدالله انتظام‪ ،‬مشیرفاطمی‬
                                                                                                                                                                                                ‫و دیگران) خواستم که ب ‌هوسیلۀ من تقاضای‬
‫حکومت شاه اتفاق م ‌یافتد و دو دوز‌هباز ‌یهای‬                                                                                                                                                    ‫شرفیابی کنند تا روحیۀ اعلیحضرت تقویت شود‪.‬‬

‫رو ‌سها را نشان م ‌یدهد‪ :‬در سال ‪ 1357‬یک‬                                                                                                                                                         ‫=خوب!دراینشرفیاب ‌یهاچهمسائلی‬
                                                                                                                                                                                                                        ‫مطرح م ‌یشد؟‬
‫روز که در تهران شلوغ ‌یها را م ‌یدیدیم‪ ،‬به‬
                                                                                                                                                                                                ‫ـ از گفتگوها‪ ،‬خبر دقیقی ندارم‪ ،‬ولی من از‬
‫اعلیحضرت عرض کردم اعلیحضرت چه فکر‬                                                                                                                                                               ‫این دوستان خواهش کرده بودم که از گذشته‬
                                                                                                                                                                                                ‫صحبت نکنند‪ ،‬بلکه چاره و راه حلی برای رفع‬
‫م ‌یفرمایید که اگر ما اقدامی بکنیم تا برژنف‬
                                                                                                                                                                                                                       ‫بحران ارائه دهند!‬
‫به دعوت رسمی به ایران بیاید و چنانچه فوری‬                                                                                                                                                       ‫آقای ازهاری کابین ‌هاش را معرفی کرد و‬
                                                                                                                                                                                                ‫رفت‪ .‬اعلیحضرت م ‌یخواستند تغییراتی در‬
‫عملی نیست‪ ،‬اعلیحضرت خودشان پیشنهاد‬                                                                                                                                                              ‫دربار بدهند و هویدا هم که وزیر دربار بود دیگر‬
                                                                                                                                                                                                ‫خان ‌هنشین شده بود‪ .‬اردشیر زاهدی مرا ب ‌هعنوان‬
‫کنند که مسافرتی برای مذاکره به مسکو بکنند‪.‬‬                                                                                                                                                      ‫وزیر دربار پیشنهاد کرد‪ .‬اعلیحضرت گفته بودند‪:‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫نه! من م ‌یخواهم امیراصلان در سمت خود باقی‬
‫اگر این کار انجام شود‪ ،‬در این وضعیت‪ ،‬ما که‬                                                                                                                                                      ‫بماند چون با او بیشتر م ‌یخواهم کار کنم‪ .‬من‬
                                                                                                                                                                                                ‫مایلم که یک نفر شخص مس ‌نتر و موسفید وزیر‬
‫تصور م ‌یکنیم این آت ‌شها از طرف انگلستان و‬
                                                                                                                                                                                                       ‫دربار بشود که البته آقای اردلان شد‪.‬‬
‫«ب ‌یب ‌یسی» و ازطرف خود آقای کارتر و سفیر‬                                                                                                                                                      ‫اما دو اتفاق دیگر اینکه‪ :‬اعلیحضرت‬
                                                                                                                                                                                                ‫سرماخوردگی و تب فوق‌العاده شدیدی‬
‫آمریکا در ایران است‪ ،‬شاید اینها به این فکر‬       ‫تا سال ‪ 1357‬رئیس تشریفات دربار‬                 ‫سا ‌لهای سلطنت محمدرضاشاه پهلوی‪.‬‬                 ‫خاطرات دکتر امیراصلان افشار کتابی‬              ‫گرفتند و خوابیدند و حالشان خوب نبود‪ .‬اردشیر‬
                                                 ‫شاهنشاهی و از نزدیکترین محارم شاه‬              ‫دکتر افشار‪ ،‬دیپلمات باسابقه که در‬                ‫است در ‪720‬صفحه که در نخستین‬                    ‫زاهدی هم از آمریکا به تهران آمده بود و با هم‬
‫بیفتند که ایران دارد در دامن رو ‌سها م ‌یافتد‬                                                   ‫دوران زندگی سیاسی و دیپلماتیک خود‪،‬‬               ‫روزهای سال جدید شمسی‪ ،‬از سوی‬                   ‫حضور اعلیحضرت شرفیاب شدیم و احوالپرسی‬
                                                                               ‫ایران بود‪.‬‬       ‫دارای پس ‌تهای مهم و حساس از آن جمله‬             ‫«نشر فرهنگ» در کانادا به بازار عرضه‬            ‫کردیم‪ .‬صبح زود بود‪ ،‬اعلیحضرت خیلی ناراحت‬
‫و تمام مناف ‌عشان در معرض خطر است‪ .‬شاید‬          ‫او همچنین از معدود کسانی است که‬                ‫سفارت ایران در آمریکا و آلمان و اتریش‪،‬‬                                                          ‫بود‪ .‬سلام مبعث بود‪ ،‬خیلی اصرار داشتند که‬
                                                 ‫تا واپسین روزهای زندگی محمدرضاشاه‬              ‫رابط سفارت ایران در هلند با دادگاه لاهه‬                                       ‫شده است‪.‬‬          ‫بروند‪ .‬دکتر ایادی آنجا بود و گفت‪ :‬قربان! با تب‬
            ‫ای ‌نها از این کار دست بردارند‪.‬‬      ‫در ملازمت وی ب ‌هسر م ‌یبرد و کمتر کسی‬         ‫به‌هنگام ملی شدن صنعت نفت‪ ،‬رئیس‬                  ‫کتا ب حا صل گفتگو ی طو لا نی‬                   ‫‪39‬درجه شما نم ‌یتوانید بروید‪ .‬گفتند‪ :‬امروز اگر‬
                                                 ‫چون او م ‌یتواند اوضاع دربار و وقایع منجر‬      ‫شورای ح ّکام سازمان بین‌المللی انرژی‬             ‫(‪180‬ساعت) علی میرفطروس نویسنده و‬               ‫من نروم‪ ،‬اثر بدی در مردم خواهد داشت که‬
‫فرمودند‪ :‬فکر خوبی است‪ .‬پس بگویید سفیر‬            ‫به رفتن شاه و آمدن خمینی را برای ضبط‬           ‫اتمی در وین بوده است از سال ‪1355‬‬                 ‫پژوهشگر ورزیده و پرکار است با آخرین‬            ‫ب ‌یاعتنایی به مذهب شده‪ .‬اعلیحضرت در آن‬
                                                                                                                                                 ‫رئیستشریفاتدربارشاهنشاهیدرآخرین‬                ‫روز‪ ،‬خیلی مستأصل و پریشان بودند‪ .‬هم مریض‬
            ‫شوروی بیاید مرا ببیند!‬                                    ‫در تاریخ بازگو کند‪.‬‬                                                                                                       ‫بودند و نم ‌یتوانستند بروند و هم فکر م ‌یکردند‬
                                                                                                                                                                                                ‫که مردم چی فکر م ‌یکنند که شاه بی احترامی‬
‫من به سفیر شوروی آقای «وینوگرادوف»‬              ‫وسیل ‌های که شده نفوذ آمریکا را در ایران کم‬                                                                                                     ‫به عید مذهبی کرده‪ .‬بالاخره اعلیحضرت را‬
                                                ‫کنند‪ .‬آقای «آندره پوف» اضافه کرده بود‪ :‬اما به‬                                                                                                   ‫راضی کردیم که نروند‪ .‬بعد اعلام کردیم که‬
‫تلفن کردم که روز بعد ساعت ‪ 4‬بعد از ظهر به‬       ‫علت رابطۀ « َح َسن ‌های» که بین ایران و شوروی‬                                                                                                   ‫اعلیحضرتمریضهستندونم ‌یتواننددرسلام‬
                                                ‫وجود دارد‪ ،‬بهتر است که این متزلزل کردن‬
‫حضور اعلیحضرت آمد‪ .‬مدتی نزد اعلیحضرت‬            ‫وضع شاه از طریق آمریکا انجام شود‪ .‬یعنی ما‬                                                                                                         ‫مبعث شرکت کنند‪ ،‬که مراسم ب ‌ههم خورد‪.‬‬
                                                ‫بایستی اقداماتی در آمریکا بکنیم تا با افرادی‬                                                                                                    ‫عاشورا که شد‪ ،‬اعلیحضرت خواستند که‬
‫بود و وقتی از حضور اعلیحضرت مرخص شد و‬           ‫که در آمریکا داریم‪ ،‬آمریکا را آماده کنیم تا از‬  ‫کردند که یکی از آنها سرلشگر مقربی بود که‬         ‫مدارک را به آنها دادم‪ .‬البته این جریان متعلق‬   ‫مثل هرسال به مسجد سپهسالار بروند‪ .‬گفتم‪:‬‬
                                                ‫شاه اظهار نارضایتی بکند که شاه به این ترتیب‬     ‫دستگیرش کردند‪ .‬دو نفر دیگر بودند که به‬           ‫به زمانی است که روابط با اروپای غربی کمی‬       ‫قربان الان دیگر موقع آن نیست و شهر شلوغ‬
‫بیرون آمد‪ ،‬خوشحال به نظر م ‌یرسید‪ .‬گفتم که‬                                                      ‫خارج فرار کردند و در واقع فرار ‌یشان دادند‬       ‫بهتر شده بود‪ .‬وقتی به کنسولگری آمریکا رفتم‪،‬‬    ‫است‪ .‬دیگر امنیتی نیست‪ .‬گفتند‪ :‬نخیر‪ ،‬من‬
                                                                    ‫وضعش متزلزل بشود‪.‬‬           ‫که یکی از آنها‪ ،‬از دوستان آقای هویدا بود که‬      ‫مأمور آمریکایی اسناد و مدارک را از من گرفت‬     ‫حتماً بایستی بروم‪ .‬آنقدر اصرار کردند که من‬
‫امیدوارم مذاکرا ‌تتان با اعلیحضرت خوب بوده‬      ‫پس معلوم م ‌یشود که آقای کارتر خودشان‬           ‫متروخین از سرنوشت او پس از فراری دادن‬            ‫و مدتی نگاه کرد و گفت‪« :‬این مطالبی که شما‬      ‫رفتم مسجد را دیدم و با متولی صحبت کردم‪.‬‬
                                                ‫هم نم ‌یدانستند که آلت دست یک سازمان‬            ‫از ایران‪ ،‬اظهار ب ‌یاطلاعی م ‌یکند‪ .‬با شناسائی‬   ‫دارید بسیار جالب و قابل مطالعه هستند ولی‬       ‫با اتومبیل تشریفات از کوچۀ باریک کنار مسجد‬
‫باشد‪ ...‬و همینطور که به طرف در م ‌یرفتیم‪،‬‬       ‫دیگری در آمریکا هستند ( همانطور که معاون‬        ‫جاسوسان شوروی در ایران و استقرار هرچه‬            ‫ما موقعی م ‌یتوانیم از اینها استفاده کنیم که‬   ‫که م ‌یرفتیم یکمرتبه دیدم جوا ‌نها ریختند‬
                                                ‫ویلی برانت در آلمان‪ ،‬جاسوس شورو ‌یها بود)‪.‬‬      ‫بیشتر سیست ‌مهای امنیتی در مرز ‌یهای ایران‬       ‫حقیقت داشته باشد‪ .‬در این مورد باید مطالعاتی‬    ‫روی اتومبیل و به شیشۀ اتومبیل م ‌یکوبیدند‬
‫سفیر شوروی گفت‪ :‬بله! حالا من خودم به مسکو‬       ‫بعد اضافه م ‌یکند‪ :‬خود ما هم بعد از این جریان‬   ‫– شوروی توسط آمریکای ‌یها‪ ،‬یک روز آقای‬           ‫بشود‪ .‬حالا که شما چند روزی اینجا هستید‪،‬‬        ‫و فریاد م ‌یزدند‪« :‬آی ساواکی! آی ساواکی!»‬
                                                ‫م ّقربی تصمیم گرفتیم فعالی ‌تهایی بکنیم و‬       ‫«آندر‌هپف»‪ ،‬صدر هیئت رئیسه اتحاد جماهیر‬          ‫دوباره به ما مراجعه کنید تا وقت بیشتری داشته‬   ‫برای اینکه توی اتومبیل نگاه کردند دیدند یک‬
‫خواهمرفت‪ .‬فهمیدمحاملپیام مهمیاستکه‬              ‫یکی از آن فعالی ‌تها این بود که در سال ‪1340‬‬     ‫شوروی‪ ،‬در جلس ‌های گفت‪« :‬من شخصاً دربارۀ‬                                                        ‫تلفن هست‪ .‬بالاخره راننده‪ ،‬ما را به یک نحوی‬
                                                ‫روزی که شاه برای افتتاح مجلس شورای ملی‬          ‫سرحدات جنوبی کشورمان خیلی ناراحت‬                             ‫باشیم و با هم صحبت بکنیم»‪.‬‬         ‫به در مسجد رساند‪ .‬حالا مشکل اینجا بود که‬
‫به مسکو م ‌یرود‪ .‬خیلی خوشحال شدم‪ .‬فردای‬         ‫م ‌یرفت‪ ،‬در سر راه شاه‪ ،‬با تأیید خروشچف‪ ،‬یک‬     ‫هستم‪ .‬چون سازمان امنیت ایران کارش را‬             ‫من اوراق ومدارک را گرفتم و به خود گفتم‪:‬‬        ‫هیچ آخوندی حاضر نم ‌یشد بیاید روضه بخواند‪.‬‬
                                                ‫فولکس واگن پر از بمب منفجر کنیم‪ .‬ولی این‬        ‫بسیار عالی انجام داده و مأمورین ما را شناسایی‬    ‫اینجا فایده ندارد و یکراست رفتم به کنسولگری‬    ‫هیچکس! حالا من چه جوابی م ‌یتوانستم به‬
‫آنروز‪ ،‬همین آقای سفیر به من تلفن کرد و‬          ‫اتومبیل پر از بمب به علت یک اشتباه تکنیکی‬       ‫کرده‪ ،‬ما بایستی شیوۀ فعالی ‌تها ‌یمان را در‬      ‫انگلیس‪ .‬در آنجا برخی از اسناد ومدارک را ارائه‬  ‫شاه بدهم‪ .‬درصورتی که آمدن به مسجد بی‬
                                                ‫منفجر نشد‪ .‬جالب است که قبل از این سوء‬           ‫ایران متوقف کنیم‪ ،‬تنها کاری که باید انجام‬        ‫دادم‪ .‬خانمی بود که خیلی خوب روسی صحبت‬          ‫آخوند هم معنی نداشت‪ .‬با امیر رستم بختیار‬
‫گفت‪ :‬م ‌یدانم که خیلی کوتاه مدت است ولی‬                                                         ‫بدهیم‪ ،‬ب ‌یثبات کردن شخص شاه است‪ .‬وقتی‬           ‫م ‌یکرد و وقتی سه چهار تا از این مدارک را‬      ‫و دیگر دوستان و آشنایان به این فکر افتادیم‬
                                                            ‫سرلشکر مقربی‬                        ‫او ب ‌یثبات شد‪ ،‬امید پیشرفت برای کارها ‌یمان‬     ‫نگاه کرد‪ ،‬گفت‪« :‬لطفاً شما اینجا بنشینید و‬
‫م ‌یخواهم برای فردا شب‪ ،‬شما و خان ‌متان را‬                                                                                                       ‫چای انگلیسی بخورید تا من کمی اینها را نگاه‬                              ‫که چکار کنیم؟‬
                                                ‫قصد‪ ،‬خروشچف در «وین» پی ‌شبینی کرده‬                                   ‫بیشتر خواهد بود»‪.‬‬          ‫کنم‪ .‬وقتی آنها را نگاه کرد گفت‪ :‬اینها خیلی‬
‫برای شام به سفارت دعوت کنم‪ .‬گفتم‪ :‬فردا‬          ‫بود که بزودی در ایران اتفاقاتی روی خواهد‬        ‫متروخین م ‌یگوید م ّقربی از برجست ‌هترین‬         ‫قابل توج ‌هاند و اطلاعاتی هستند که من فکر‬      ‫=حتی آقای فلسفی واعظ هم حاضر‬
                                                ‫داد‪ .‬همۀ این اقدامات به طور مشروح و جامع‬        ‫مأموران ما بود‪ .‬در تمام دستگا‌هها‪ ،‬حتی در‬        ‫م ‌یکنم کمتر از آن آگاه باشیم‪ .‬اگر اطمینان‬                          ‫نشدند که بیایند؟‬
‫گرفتارم ولی ممکن است که تا دو سه ساعت‬                                                           ‫ساواک و دربار شاه هم دوست و نفوذ داشت‪.‬‬
                                                      ‫در کتاب «متروخین» چاپ شده است‪.‬‬            ‫به این دلیل مقام و پاداش نامبرده مرتب بالا‬                      ‫آندروپوف‬                        ‫ـ من به آقای فرود متوسل شدم‪ .‬او هم‬
‫دیگر به شما اطلاع دهم و او موافقت کرد‪.‬‬          ‫علت اینکه رو ‌سها علاقمند بودند که شاه در‬       ‫م ‌یرفت‪ .‬حقوق ماهیانه او از ‪ 150‬و ‪ 250‬روبل‬                                                      ‫متوسل شد به آقای فلسفی‪ .‬آقای فلسفی در آن‬
                                                ‫ایران وجود نداشته باشد‪ ،‬این بود که رو ‌سها فکر‬  ‫(روبل معادل ‪ 2‬دلار) در سال ‪ 1972‬به ‪330‬‬           ‫دارید‪ ،‬اینها را یکی دو روز پیش من بگذارید و‬    ‫موقع خیلی آمادگی داشتند که تحت شرایطی‬
‫گرفتاری خاصی نداشتم و فقط م ‌یخواستم‬            ‫م ‌یکردند که اگر شاه برود ‪ 40‬هزار آمریکایی‬      ‫روبل در سال ‪ 1976‬و بعداًبه ‪ 500‬روبل رسید‪.‬‬        ‫بعداًمراجعه کنید‪ »...‬این نشا ‌ندهندۀ این است‬
                                                ‫مقیم ایران هم خواهند رفت (این حرفی است‬          ‫ضمناً حقوق ارتشی را هم دریافت م ‌یکرد‪ .‬به‬        ‫که آمریکای ‌یها چه جور به این کارها برخورد‬                         ‫حمایتی از شاه بکنند‪.‬‬
‫از شاه بپرسم‪ .‬بعد رفتم حضور اعلیحضرت‪،‬‬           ‫که خود شاه به من زد)‪ .‬ارتش‪ ،‬دیگر آن قدرت‬        ‫علت فعالی ‌تهای مؤثر برای ک‪.‬ژ‪.‬ب به دریافت‬                                                       ‫در هرحال‪ ،‬با کمک فلسفی‪ ،‬آخوندی پیدا شد‬
                                                ‫را نخواهد داشت برای اینکه ارتش متکی بر‬                                                                        ‫م ‌یکنند وانگلیس ‌یها چه جور‪.‬‬     ‫که بیاید روض ‌های بخواند و ما که با اعلیحضرت‬
‫موضوع را عرض کردم‪ .‬پرسیدند‪ :‬مهمانی برای‬         ‫شخص شاه بود‪ .‬با رفتن آمریکای ‌یها‪ ،‬تأسیسات‬             ‫نشان مهم ‪ Red Banner‬نائل شد‪.‬‬              ‫سه روز بعد که مراجعه کردم‪ ،‬این خانم‬            ‫رفتیم‪ ،‬هیچکس در مسجد نبود‪ .‬فقط ما‬
                                                ‫فو ‌قالعاده محرمانه و مجهزی که در کنار دریای‬    ‫م ّقربی از طریق دستگاهی که در اختیار او‬          ‫دو نفر را به من معرفی کردند‪ .‬در عرض این‬        ‫دربار ‌یها و افراد گارد بودیم‪ ،‬اعلیحضرت هم‬
‫چیست؟ گفتم‪ :‬قربان! سفیر شوروی گفت که‬            ‫خزر ایجاد شده بود که تا نصف شوروی را هم‬         ‫گذاشته بودند‪ ،‬هر دو هفته یک بار با اتومبیلی که‬   ‫سه روز‪ ،‬این خانم اقدام کرده بود و دو نفر از‬    ‫روی یک صندلی نشستند و روض ‌های خوانده‬
                                                ‫م ‌یپایید‪ ،‬اینها هم هم ‌هاش از بین خواهد رفت‪.‬‬   ‫درحوالیمنزلاوتوقفم ‌یکردتماسم ‌یگرفت‬             ‫سازمان «اینتلیجنت سرویس» آمده بودند آنجا‬
‫من یک مهمانی خیلی کوچک دارم به افتخار‬           ‫دولت شوروی معتقد بود که اگر جنگی بین‬            ‫و در چند دقیقه گزارش مفصل خودش را روی‬            ‫تا با من مذاکره کنند‪ .‬خیلی سریع مذاکرا ‌تمان‬                  ‫شد و بعد به کاخ برگشتیم‪.‬‬
                                                ‫آمریکا و شوروی دربگیرد‪ ،‬آمریکا از ایران به‬      ‫موجمخصوصیم ‌یفرستادکهدرداخلاتومبیل‬               ‫را انجام دادیم و متوجه شدند که تمام مدارک‬      ‫د کتر ا فشا ر ا د ا مه می‌د هد ‪ :‬آ قا ی‬
‫سرکار خانم فریدۀ دیبا‪ .‬اعلیحضرت فرمودند‪:‬‬                                                        ‫ضبط م ‌یشد‪ .‬ساواک موضوع را با دقت پیگیری‬         ‫صحیح هستند و مرا با خودشان به انگلستان‬         ‫«متروخین»(‪ )Mitrokhine‬سا ‌لهای سال‪،‬‬
                                                     ‫جنوب اتحاد شوروی حمله خواهد کرد‪.‬‬           ‫کرد و از شاه خواستند که مقربی را دستگیر‬          ‫بردند‪ .‬در انگلستان بار دیگر تمام این اسناد را‬  ‫بیش از ‪ 20‬سال رئیس کل آرشیو « ‌ک‌‪.‬ژ‌‪.‬ب»‬
‫سفیر شوروی چه کاری با خانم فریدۀ دیبا‬           ‫در مسافر ‌تهایی که خود من با اعلیحضرت‬           ‫کنند‪ .‬اعلیحضرت فرمودند تا مدرک حسابی در‬          ‫بازرسی کردند و اجازه دادند که ای ‌نها چاپ‬      ‫شوروی بود‪ .‬او در کتابی که انتشار داده‪ ،‬نوشته‬
                                                ‫در داخل ایران داشتم و به آذربایجان رفتیم‪ ،‬در‬    ‫دست ندارید کاری انجام ندهید فقط وقتی که‬          ‫و منتشر بشوند که من آنها را چاپ و منتشر‬        ‫است‪ :‬من تمام اسنادی را که فکر م ‌یکردم‬
‫دارد که به افتخار ایشان مهمانی م ‌یدهد؟!‬        ‫آنجا محوط ‌های بود که متخصصین انگلیسی و‬         ‫با دستگاه تماس م ‌یگیرد در حین انجام عمل‪،‬‬        ‫کردم‪ .‬بعدها‪ ،‬بتدریج‪ ،‬حدود ‪ 15‬تا ‪ 20‬کیلو‬        ‫م ‌یتواند بعدها برای دنیا مفید باشند‪ ،‬جم ‌عآوری‬
                                                ‫آمریکایی کار م ‌یکردند‪ .‬وقتی داخل تأسیسات‬       ‫او و سرنشینان ک‪.‬ژ‪.‬ب را نیز دستگیر کنید‪.‬‬          ‫اسناد به وسیلۀ دوستانم به انگلستان آوردم که‬    ‫و فتوکپی م ‌یکردم و در منزل‪ ،‬زیر پارکت کف‬
‫گفتم‪ :‬اعلیحضرت‪ ،‬من نم ‌یدانم ولی دیروز که از‬    ‫شدیم‪ ،‬یک پردۀ تلویزیونی دیدم که در‬              ‫بعداً در شهربانی اگر مأموران ک‪.‬ژ‪.‬ب دیپلمات‬       ‫مدارک تکمیل بشوند‪ .‬کتاب آقای «متروخین»‬         ‫اطاق‪ ،‬مخفی م ‌یکردم تا اینکه جریان به اوایل‬
                                                ‫حقیقت رادار بود که همه چیز در آن دیده‬           ‫هستند از آنها معذرت خواسته بگوئید اشتباه‬         ‫خیلی خیلی قابل مطالعه است‪ .‬شامل تمام‬           ‫دوران آقای گورباچف رسید‪ .‬فکر کردم که‬
‫حضورتان مرخص شد‪ ،‬چهرۀ خوشحالی داشت‬              ‫م ‌یشد و دو سه هواپیما مرتب در حال پرواز‬        ‫کرد‌هایم‪ .‬م ّقربی در سپتامبر ‪ 1977‬تحویل‬          ‫فعالی ‌تهای « ک‪.‬ژ‪.‬ب» در سراسر دنیا‪ .‬این‬        ‫الان بهترین موقعی است که از شوروی خارج‬
                                                ‫بودند‪ .‬اعلیحضرت پرسیدند این هواپیماها چی‬        ‫دادگاه نظامی شد و در سال ‪ 1978‬اعدام شد‪.‬‬          ‫کتاب حدود ‪ 1000‬صفحه است که با نام‬              ‫شوم‪ .‬روزی مانند یک دهاتی‪ ،‬لباس مندرسی‬
‫و گفت که به مسکو م ‌یروم‪ ،‬من فکر م ‌یکنم‬        ‫هستند؟ و فکر کردند که این هواپیماها در‬          ‫پس از دستگیری م ّقربی در سپتامبر ‪1977‬‬            ‫‪Mitrokhine Archive‬‬                             ‫پوشیدم و با یک چمدان شکسته که با طناب‬
                                                ‫آسمان آذربایجان پرواز م ‌یکنند که بعد توضیح‬     ‫آنطور که رئیس مأموران سازمان ک‪.‬ژ‪.‬ب اطلاع‬         ‫‪The K.G.B and The world‬‬                        ‫بسته بودم‪ ،‬از سرحد روسیه و لیتوانی گذشتم‪.‬‬
‫که م ‌یخواهد به نحوی نزدیکی خودش را به‬          ‫داده شد که اینها در آنسوی مرز (شوروی) در‬        ‫م ‌یدهد خلاء بزرگی در سازمان به وجود آمد‪.‬‬        ‫منتشر شده و من وقتی این کتاب را نگاه‬           ‫وقتی وارد گمرک شدم فکر کردند که شاید‬
                                                                                                ‫م ّقربی بسیار هوشیار‪ ،‬فعال و دانا بود‪ .‬به منظور‬  ‫کردم‪ ،‬متوجه شدم که حدود ‪ 30‬صفحه فقط‬            ‫کارگری هستم که م ‌یخواهم بروم در آنجا کار‬
‫دستگاه خاندان پهلوی نشان دهد‪ .‬ایشان که‬                                 ‫حال پرواز هستند‪.‬‬         ‫پر کردن این خلاء‪ ،‬سازمان مرکزی در مسکو‬           ‫راجع به ایران است‪ .‬آقای متروخین دربارۀ ایران‬   ‫کنم و کسی مرا نشناخت‪ .‬وقتی چمدان را باز‬
                                                                                                ‫تصمیم گرفت چند کارشناس ک‪.‬ژ‪.‬ب را (شاید‬            ‫مطالب بسیار قابل توجهی نوشته از جمله‪،‬‬          ‫کردند چند تا پیراهن کثیف و دو تا شلوار و‬
‫شما یا علیاحضرت را نم ‌یتوانست دعوت کند‪،‬‬          ‫در مهمانی شام سفیر شوروی‬                      ‫تحت عنوان مذاکره دربارۀ روابط بین دو کشور)‬       ‫دربارۀ کشف شبکۀ سرلشکر م ّقربی ‪ ...‬گفتم‬        ‫مقداری سوسیس و پنیر و نان خشک دیدند‪.‬‬
                                                                                                ‫به تهران بفرستد که در پیدا کردن و استخدام‬        ‫که خیل ‌یها از سازمان امنیت ناراضی بودند و‬     ‫به این ترتیب من وارد لیتوانی شدم‪ .‬در آنجا‬
‫پس بنابراین‪ ،‬دید که نزدی ‌کترین شخص به‬          ‫در هر حال رو ‌سها همیشه تظاهر به داشتن‬          ‫افراد جدید کوشا باشند‪ .‬برای این چند نفر‪ ،‬از‬      ‫البته ما هم ناراضی بودیم‪ ،‬ولی در یک مورد‬       ‫یکراست به کنسولگری آمریکا رفتم و این‬
                                                ‫رابطۀ خوب با ایران می‌کردند در حالیکه‬           ‫سفارت ایران در مسکو تقاضای روادید شد‪.‬‬            ‫مهم که سازمان امنیت وظیف ‌هاش را خیلی‬
‫شما خانم فریدۀ دیبا هستند که او را دعوت‬                                                         ‫سفارت از دادن روادید خودداری کرد‪ .‬سفیر‬           ‫خوب انجام داد‪ ،‬در مورد همین «ک‪.‬ژ‪.‬ب»‬
                                                                                                ‫شوروی در تهران وینوگرادوف به دیدن هویدا‬          ‫بود‪ .‬آقای متروخین می‌نویسد‪ :‬در ایران‬
‫کرده‪ .‬اعلیحضرت فرمودند که هیچ ایرادی‬                                                            ‫رفت و تقاضای کمک کرد‪ .‬هویدا پاسخ داد من‬          ‫تعدادی از مأمورین و جاسوسان ما را شناسایی‬
                                                                                                ‫با کمال صداقت باید به شما بگویم که اصل‬
            ‫نیست‪ ،‬قبول کنید‪.‬‬                                                                    ‫مسئله در اینجاست که ساواک مایل نیست‬

‫به سفیر شوروی تلفن کردم و گفتم‪ :‬من‬                                                                         ‫مأمورین ک‪.‬ژ‪.‬ب به ایران بیایند‪.‬‬
                                                                                                ‫متروخین به ملاقات خروشچف با کندی در‬
‫گرفتار ‌یهایم را کم کردم و فردا شب م ‌یتوانم‬                                                    ‫وین (‪ )1961‬اشاره م ‌یکند که خطاب به کندی‬
                                                                                                ‫م ‌یگوید‪« :‬یک روز ایران مانند یک میوۀ رسیده‬
‫در میهمانی شما شرکت کنم‪ ...‬فردا شب‪ ،‬به‬
                                                                                                                ‫به دامان ما خواهد افتاد!»‪.‬‬
‫میهمانی رفتیم که در آنجا‪ ،‬خانم فریدۀ دیبا‬                                                       ‫نکتۀ جالب دیگر متروخین دربارۀ علیا‬
                                                                                                ‫حضرت شهبانو است‪ .‬او اعتراف م ‌یکند که‬
‫به اتفاق ندیم ‌هشان خانم هاشم ‌ینژاد (همسر‬                                                      ‫قضاوت «ک‪.‬ژ‪.‬ب» در اینکه «فرح پهلوی دارای‬
                                                                                                ‫گرایشات چپ است»‪ ،‬کامل ًا اشتباه بود‪ .‬او یک‬
‫سپهبد هاشم ‌ینژاد فرمانده گارد)‪ ،‬آقای دکتر‬                                                      ‫«آوانگارد در هنر جدید بود که توجۀ خاصی به‬

‫هوشنگ نهاوندی و بانو‪ ،‬آقای دکتر شجا ‌عالدین‬                                                           ‫امور خیریه و توسعۀ فرهنگی داشت»‪.‬‬
                                                                                                ‫خلاصه هد ‌فشان بی ثبات کردن شاه بود‬
‫شفا و آقای سیدحسین نصر‪ ،‬کامیلا و من حضور‬                                                        ‫و برنام ‌هشان هم به این نحو بود که به هر‬

            ‫داشتیم‪.‬‬

‫بعد از شام‪ ،‬آقای سفیر از خانم فریدۀ دیبا‬

‫خیلی تشکر کرد که این دعوت را پذیرفت ‌هاند‬

‫و نطق کوتاهی کرد که بسیار از اعلیحضرت‬

‫تعریف کرد! چقدر از دوستی با شاه صحبت کرد!‬

‫چقدر وجود شاره را برای منطقۀ خاورمیانه لازم‬

‫دانست! و این ابرهای سیاهی که در آسمان این‬

‫دو کشور وجود داشت همه‪ ،‬حالا برطرف شده‬

‫و ‪ ...‬یعنی از این بهتر ممکن نبود که یک کسی‬

‫از شاه و دوستی و ایران تعریف کند‪ .‬البته این‬

‫نطق به روسی بود و مترجم ترجمه م ‌یکرد‪.‬‬

‫بعد از آن‪ ،‬بقدری شلوغ ‌یها و ناآرام ‌یها در‬

‫ایران زیاد شد که بکلی فراموش کردیم که‬

‫بدانیم آیا این آقای سفیر به مسکو رفت یا نه و‬

‫خود اعلیحضرت هم فراموش کردند که بپرسند‬

‫که نتیجه مذاکره با آقای سفیر و مسافرتمان‬

‫به روسیه چطور شد؟ تا اینکه بعد از خروج ما‬

‫از ایران‪ ،‬یک روز در مراکش با اعلیحضرت در‬

‫باغ راه م ‌یرفتیم و پرسیدم‪ :‬اعلیحضرت‪ ،‬راستی‬

‫همان موضوعی که حضورتان عرض کردم آیا‬

‫با سفیر در میان گذاشته بودید؟ فرمودند‪ :‬بله‪،‬‬

‫من اظهار خوشحالی کردم و گفتم اگر برژنف به‬

‫ایران بیایند و یا ما به شوروی برویم خیلی خوب‬

‫خواهد شد و رواب ‌طمان بسیار حسنه است و ‪...‬‬

‫گفتگوی ما بخوبی انجام گرفت و سفیر شوروی‬

‫گفت که چشم! من به مسکو م ‌یروم و برای شما‬

            ‫جواب م ‌یآورم‪.‬‬

‫بعد‪ ،‬اعلیحضرت اضافه کرد‪ :‬م ‌یدانید کی‬

‫جواب آورد؟ گفتم‪ :‬خیر قربان! گفت وقتی‬

            ‫خمینی به ایران برگشت!‬

‫یعنیموقعیکهاعلیحضرتدرایراننبودندوبه‬

‫قولمعروف«نهازتاجنشانبودونهازتا ‌جنشان»!‬

‫م ‌یخواهم بگویم رو ‌سها هم م ‌یخواستند‬

‫ادامه دارد‬  ‫که شاه برود!‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18