Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۴۴ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1۷1۰
جمعه ۲۰تا پنجشنبه ۲۶دیماه ۱۳۹۸خورشیدی
ریاضیات ایران ،در اینجا کار شمارش خاطرات رضا طاهری در گفتگو با حمید احمدی ()۲ احمدی :بعد از این مرحلۀ بازجویی
را عهدهدار شده بود .به هر حال،
خاطرۀ خیلی خوبی از این اطاق دارم. چون برای قربانیان جنگ اشک ریخته آیا دفعات دیگری هم مورد بازجویی
بعد از مدتی قرار گذاشتیم هر کس بودم سیلی خوردم
در رابطه با دانش تخصصی خودش قرار گرفتید؟
و تجربیاتش در آن زمینه صحبت زندانبان غول پیکر مرا کافر و مرتد میدانست و باور نمیکرد که از درد و رنج مسلمانها
کند .مثلا پرویز شهریاری درباره متأثر شده باشم! طاهری :در طول مدت زندان،
ریاضیات صحبت کرد .رکن الدین از من ۱۶بار بازجویی کردند .هر
خسروی که فارغ التحصیل رشته گذر از کوهها ِی َسر ُهر ()۲ ـ سه نسل از فعالان سیاسی و فرهنگی اپوزیسیون سرنوشت رضا طاهری و فرزندانش بخشی از پرونده دفعه میبایستی بالای صفحه ورقه
تئاتر از انگلستان بود ،درباره تئاتر ایران در قرن بیستم ـ که به چاپ میرسد. جنایت زندان و زندانبانان را در دوران خمینی تشکیل بازجویی مینوشتم که چندمین بار
صحبت کرد .یک نفر بود متاسفانه میدهد .جنایاتی که با قتل عام زندانیان سیاسی در است .یعنی شماره دفعه بازجویی
الان نامش را به خاطر نمیآورم ،او راوی متولد سمنان در سال 13۰۲و از اوایل دهه را مینوشتم و به خاطر میسپردم.
دوبلور سینما بود .او در چند فیلم 13۲۰از مسئولین جنبش دهقانی در گرمسار و سال 13۶۷به اوج خود رسید. هر دفعه همه آن مطالب را که قبلا
که نقش دوبلوری داشت ،صحنهها رضاطاهری،متولدسمناندرسال 13۰۲کهازجوانی نوشته بودم ،تکرار میکردم .من به
را با همان صدای خاص دوبلوری روستاهای اطراف آن بوده است. به حزب توده پیوست و تقریبا تمام زندگی خود را نقش کسی فرو رفته بودم که فقط
خودش چنان ادا میکرد که خیلی زمینه آشنایی و سپس گفتگوی من با آقای رضا وقف مبارزه در راه آرمانها و هدفهای حزبی کرد ،مانند کار تعاونی و مردمی کرده و در
جالب و سرگرم کننده بود .ما حدود طاهری برای ضبط خاطراتشان توسط فرزند ایشان بسیاری از هم مسلکانش بیشترین رنجها را دردوران خدمت انقلاب بوده است .البته این
دو ساعت انگار به سینما رفته بدیم آقای دکتر عباس طاهری در برلین فراهم آمد .این بعد از انقلاب متحمل شد .زمانی که به گمان او و نقش حقیقت هم داشت چون عملا
و خیلی کیف میکردیم .من هم گفتگو طی 9جلسه از تاریخ ۲1شهریور 138۰تا ۲۰ آرمانخواهانی چون او با یک رویداد انقلابی ،تاریخ ایران فعالیتم غیر از این نبود .ولی اگر
درباره تعاونیها صحبت کردم و مهر همان سال در 1۵ساعت فیلم ویدیویی ضبط به نفع طبقه رنجبر و زحمتکش ورق خورده و آرزوی میفهمیدند که این کارها را به عنوان
همچنین از مسأله تعاونیها در کشور گردیده است .آقای طاهری در تاریخ9فروردین138۵ دیرینه طرفداران حکومت خلقی تحققپذیر شده بود. عضو حزب توده کردم ،وضع دشوار
هلند و موفقیتشان در تولید مرغ و در این دوره است که رضا طاهری و فرزندانش طعم دیگری میداشتم ،چون تودهای از
تخم مرغ و ابعاد صادراتشان در این در تهران درگذشت». زندانهای انقلاب را میچشند و پسر جوانش «انوشه» نظر آنان محارب با خدا بود .بازجویان
بخش از تولید .یک جوانی هم در از این کتاب ،ما بخشی را که مربوط به بگیر و ببند در کشتار بزرگ سال ۶۷قربانی سر پرشور و خوی و مسئولین به هیچ سرنخی در اثبات
این جمع ما در این اطاق بود به نام تودهایها در سال 13۶۲و ادامه ماجرا تا کشتار بزرگ تودهای بودن من نرسیدند .من تا
سال 13۶۷میشود برای صفحه «خاطرات و تاریخ» آرمانجوی خود میشود. آخرین روز که در زندان بودم ،نه
حسین خزاعی. در مقدمه کتاب ،دکتر حمید احمدی مینویسد: محاکمه شدم و نه حکمی برای
برگزیدهایم که در چند شماره خواهید خواند. «کتابی که در دست دارید ،خاطرات آقای رضا
= حسین خزاعی افسر نیروی یادآور میشویم که حمید احمدی خود یکی از طاهری است .این کتاب ،ششمین کتاب خاطرات است مجرم بودن من صادر کردند.
قربانیان این بگیر و ببند بود و اگر موفق به فرار از مجموعه ۵۵خاطرات که تا کنون گردآوری کردهام
هوایی و از حزب توده نبود؟ نمیشد ،او نیز سرنوشتی چون دریادار افضلی پیدا =شما به چه ارزیابی رسیدید از
ـ چرا ،خودش است. میکرد. اینکه حزب توده که همواره تحت
=من روایتی درباره فعالیتهای او زندان اوین -یکی از مخوف ترین زندانهای ایران در دوران حاکمیت ولایت فقیه عنوان «خط امام» از حکومت اسلامی
در دوران جنگ ایران و عراق تا قبل میگی؟» رفتم و وضعیت بیماری که ما دو نفر در زندان اوین به آن منتظر ضربه دوم ماندم .کشیده دوم بندت را هم باز میکنی؟ بلند شو از پشتیبانی میکرده ولی مورد یورش
خودم را گفتم که با این آرتروز و چند وارد شدیم ۵۴ ،متر مربع مساحت را آن مردک غول پیکر به صورتم جایت .من را از اطاق بیرون آورد و
از آزادی خرمشهر در کتابم نوشتم. فقره بیماری دیگر در این اطاق حتی داشت .حدود ۱۴متر مربع آن جای وارد کرد ،مجددا روی زمین پرت سپس فرمان داد ،دستها و یک پایم را قرار گرفت؟
یک ساعت هم نمیتوانم بخوابم .بعد قفسههای لباس بود و حدود ۴۰ شدم .سومین کشیده هم تکرار شد. بالا ببرم و رو به دیوار بایستم .بعد از
ـ او از مسایل جنگ در نیروی از آن ،مرا برد به اطاق در باز که حدود متر مربع مابقی فضایی بود برای نوبت به چهارمین کشیده رسید ،آن یک ساعت که مرا به این شکل تنبیه ـ خمینی یک آدم خودخواه
هوایی و تجربیات خودش در ۶۰۰نفر زندانی در این بخش زندانی ۵۶نفر زندانی که میباید در آن پاسدار گفت« :برادر دیگر نزن ،پیر کرد ،یک نفر را به اسم صدا کرد که و قدرت طلب بود و هیچ جریان
ردگیری هواپیماهای عراقی برایمان بودند .در اینجا قدری راحتتر بودیم بسر میبردیم و همگی شبها در مرده ،طاقتش را ندارد ».مردک غول برادر فلانی ،بیا! این آدم آمد و از من سیا سی ر ا نمی تو ا نست تحمل
صحبت کرد و چه نقش مهمی در چه از نظر فضایی که برای خواب وجود این اطاق بخوابیم .حال شما حساب پیکر گفت« :آخرین دفعهات باشه که پرسید ،چرا چشم بندت را بالا زدی؟ کند ،مخصوصا حزب توده و دیگر
جنگ ایفا کرده بود .جوان خیلی داشت و چه از نظر رفتن به دستشویی، کنید که ۵۶نفر چگونه میباید در عینا ،وضعی را که برای من با شنیدن جریانهای چپ را به عنوان کمونیسم
جالبی بود و دوست داشتنی .او مشکلات کمتر بود .در این بند زندان، این مساحت ۴۰متر مربعی بخوابیم؟ چشم بندتو بالا میزنی». صحنه حزن آور از کشته شدگان حتی مرتد میدانست .به هر حال ،همه
تعریف میکرد که بین دو یورش به حدود ۲۸نفر در یک اطاق بودیم .از من درد شدید آرتروز داشتم تا کودکان شیرخوار پیش آمد ،برای آنها را و هر کدام را در موقع خودش
حزب توده ،همسر و یک فرزندش را جمله کسانی که با هم در این اطاق صبح نتوانستم بخوابم .شبها با یک =چه مدت در زندان کمیته مشترک او شرح دادم که میخواستم اشک سرکوب میکرد .از اینکه چرا آن
برده بود به شهرستان و آنها را نزد بودیم و یادم مانده ،پرویز شهریاری، دشواری عجیبی میباید بتوانیم چشمهایم را پاک کنم ،بیاراده این موقع را برای یورش به حزب توده
خانواده همسرش گذاشت که اگر محمدتقی دامغانی ،رئوفی ،یغمایی، بخوابیم .بطوری که هر یک ،سر بودید؟ کار را کردم .او نمیتوانست باور کند انتخاب کردند ،به نظر من به خاطر
مشکلاتی برایش پیش آمد ،آنان در اربابی ،رکن الدین خسروی .یکی از خود را میگذاشت روی سینه بغل که من میتوانم از شنیدن این رنجها سیاستی بود که حزب بعد از آزاد
تهران نباشند .در همین ایام که با افسران تودهای هم بود ،اسمش الان دستی و پا را به یک شکل باید دراز ـ تقریبا یک سال .روز ۱۹ و دردها اشک بریزم .به اعتقاد او ،من شدن خرمشهر در مخالفت با ادامه
هم در این اطاق بودیم ،یک روز او یادم رفته ،همان کسی که در گارد میکردیم که از هر سانتیمتر مربع از اردیبهشت ۱۳۶۳ما را که بعد کافر و مرتد بودم و نمیتوانستم برای
را خواستند و بعد از اینکه برگشت، شاهنشاهی نگهبان مخصوص شاه این مساحت اطاق بشود استفاده کرد. فهمیدم ۴۵نفر بودیم با چشم بند درد و رنج آدمهای مسلمان متاثر شوم جنگ مطرح کرد.
دیدم رنگ صورتش غیرعادی است. بود ،یعنی قبل از کودتای ۲۸مرداد. سوار اتوبوسی کردند و آوردند به تا چه رسد اشک بریزم .پس از توهین
به او گفتم :حسین جان! چی شده؟ = آیا در این مقطع از زندان، زندان اوین .وقتی ما را آوردند به به من ،گفت« :محکم بایست ،چشماتو =در موقعی که در زندان بودید،
نمیخواست من ناراحت بشوم، =سرگرد صمد خیرخواه. زندان اوین ،مسئولین زندان اوین ما ببند و بعد چشم بندت را در بیاور».
نگفت که او را زیر شکنجه برده هواخوری داشتید؟ را تحویل نمیگرفتند .گویا اختلافی همین کار را کردم .یک مرتبه چنان آیا شکنجه هم شدید؟
بودند .معلوم بود که خیلی آزارش ـ بله ،درست است. بین ریشهری که محاکمه تودهایها سیلیای زد توی گوشم که برق از
دادند .روحیه خیلی قوی داشت و ـ بله .ما را برای هواخوری توی را انجام داده بود با لاجوردی وجود چشمهایم پرید و سرم گیج رفت و ـ شکنجه جسمی مانند شلاق
به زندانیان سالمند کمک میکرد. =به نظر میرسد در این اطاق همه حیاط میبردند .من قادر نبودم داشت .علت اختلافاتشان برایم خوردم به دیوار و افتادم به زمین. زدن با کابل و انواع و اقسام دیگر،
حرکت کنم .بعضی روزها به اصرار روشن نشد .ما تا ساعت ۱۲شب گفت« :بلند شو! دو مرتبه محکم خیر .ولی از شکنجه روحی و روانی
= در این زمان ،هنوز اسدالله عضو حزب توده نبودند ،مثلا از دکتر دوستان زندانی هم اطاقمان ،زیر همین طور چشم بسته و سرپا بایست» .نمیدانم چند دقیقه طول از همان لحظهای که به خانهام
بغل مرا میگرفتند ،.میتوانستم به در محوطه زندان اوین ایستادیم. کشید تا توانستم از زمین به سختی یورش آوردند تا لحظهای که از
لاجوردی رئیس زندان بود؟ محمد تقی دامغانی که اسم بردید. هواخوری بروم .مدتی در این اطاق سرانجام موافقت کردند که ما را بلند شوم .در حال بلند شدن بدون زندان آزاد شدم ،در امان نبودم.
بودم و با چنین وضعیتی گذشت. در زندان اوین بپذیرند .یکی از آن چشم بند ،یک لحظه دیدم که این درد و رنج شکنجه روحی و روانی
ـ بله ،روزی اسدالله لاجوردی او در سالهای دهه 13۲۰در دورهای روزی حسینپور به من گفت :یکی زندانبانان اوین که میباید ما را آدم مثل یک غول است و با قدی چه بسا از شکنجه جسمی هم
برای سرکشی به اطاق ما هم آمد. از زندانبانان که حالا اسمش را ـ در اطاقهای زندان تقسیم میکرد، بیش از دو متر و دستهایش دو برابر دردآورتر باشد .کسی را که تمام وقت
وقتی رسید به اطاق ما ،دو تا تودهای بود ولی بعد از انقلاب به حزب آیا اسم واقعی بود یا نه ـ به یاد شروع کرد به ما فحشهای رکیک بزرگی دست من .این باره وحشتم زندگیش و امکاناتش را برای انقلاب
دستش را گذاشت دو طرف ستون ندارم آدمی است تا حدودی معتدل، دادن .من هنوز مریض بودم ،حالم بیشتر شد .به هر حال از جایم بلند گذاشت ،حالا ماهها او را با حالت
در اطاق و گفت :سلام بچهها! وضع توده نیامد. میشود با او صحبت بکنی و وضع بد شد و نمیتوانستم روی پاهایم شدم .دوباره با صدای بلند فرمان داد: مریضی سخت آرتروز و چندین
غذایتان چطوره؟ تقریبا همه ما سخت بیماریات را برای او بگویی بایستم .حدود ساعت ۱۲شب ما را «محکم بایست!» چشمهایم را محکم فقره بیماریهای دیگر با چشم بند
گفتیم :الان بیش از یک سال است ـ بله ،همین طور است .این ۲۸ شاید راضی شود جایت را عوض کند. توی اطاقهایی تقسیم کردند .من و بستم و عضلات صورتم را جمع کردم رو به دیوار بنشانند و هیچ اطلاعی
که در زندان هستیم ولی هنوز نفر بعد از مدتی خیلی با هم در پیشنهاد او را پذیرفتم و همینطور سیامک حسینپور را وارد یک اطاق و دندانهایم را به هم فشار دادم و هم از وضع همسر و پسرانش ندارد.
محاکمه نشدیم .جواب داد :محاکمه این اطاق جور شدیم و فضای خوبی عمل کرد .زندانبان گفت« :نیم ساعت کردند جنب بهداری .از صبح که ما را حال همه اینها را تجسم بفرمایید که
خواهید شد .پرسیدیم :کی؟ گفت: فراهم آمد .صبحها دور اطاق به عنوان دیگر ترا صدا میکنند و بیا ببینم چی از کمیته مشترک آورده بودند ،هیچ آدم در چه بحران عصبی میتواند
کیاش را نپرسید .بعد از آن رو کرد ورزش آهسته میچرخیدیم و نرمش غذایی هم به ما ندادند .این اطاقی غوطهور بشود .شاید جایش اینجا
به رئوفی و گفت :مثل اینکه ترا میکردیم .پرویز شهریاری ریاضیدان باشد که خاطره تلخی را به عنوان
میشناسم؟ رئوفی جواب داد :بله، معروف هر دور که میچرخیدیم با نمونه از این دوره زندانم در کمیته
خوب هم میشناسید .لاجوردی پس صدای بلند اعلام میکرد و گاهی
از شنیدن این حرف ،رفت .رئوقی از ۵۰دور میچرخیدیم .استاد معروف مشترک نقل کنم:
افسران تودهای بود .از او پرسیدیم: چند ماهی از زندانی شدنم
رئوقی جریان چیه که لاجوردی ترا میگذشت .هنوز در این اطاق
چشمبند داشتیم .یک روز در
میشناسد؟ اطاقمان باز بود و یک پاسدار
زندانبان داشت به رادیو گوش
رئوفی تعریف کرد :قبل از انقلاب میکرد .من هم در نزدیکی در
مدتی با این مردک لاجوردی در نشسته بودم و صدای رادیو را
یک زندان بودیم .روزی موقع شستن میشنیدم .در آن روز ،گوینده رادیو
دست و روی خودم در دستشویی داشت صحنه بمباران اندیمشک
زندان ،او هم در کنارم سبز شد .وقتی توسط عراقیها و وضع مادران و
کارم تمام شد ،رو کرد به من و گفت: کودکان شیرخواری که در زیر
مواظب باش ترشح نکنه .این مردک این بمباران آواره شدند و یا کشته
آن قدر قشری و متعصب بود که من شدند را به صورت یک رپرتاژ جنگی
و امثال من را نجس میدانست .او ماهرانه از رادیو پخش میکرد .این
تا رفت لودگی کند ،دیگر مهلت به خبرنگار و تهیه کننده با آن چنان
او ندادم .دو جفت کشیده خواباندم کلمات و عبارات تهییج کنندهای این
زیر گوشش و گفتم «مرتیکه احمق! صحنههای دردآلود را پخش میکرد
ما به اندازه کافی از شرایط زندان و که یک لحظه آدم احساس میکرد
زندانبان اینجا میکشیم ،حالا تو که خودش دارد این صحنههای
هم با این حماقتهایت به ما رنج دردناک را میبیند .همه این رنجها
روحی میدهی؟» حالا چنین آدمی و دردهایی که او از آن صحنهها
امروز شده دادستان انقلاب اسلامی و توصیف میکرد ،من هم که دلم پر از
رئیس زندانهای کشور .از اینکه گفت غم بود ،بعد از شنیدن این مطالب به
مرا میشناسد ،مسبوق به این سابقه قدری متاسف و غمگینتر شدم که
است .گفتیم :رئوفی جان! حالا با این واقعا اشک من درآمد و خیلی گریه
سابقه مشعشعات با این لاجوردی، کردم .با سرازیر شدن اشکم در زیر
چه بر سر ما در این اطاق میآید؟ چشم بند و پس از دقایقی بیاراده
ناگهان چشم بند را قدری بالا زدم
البته با او شوخی میکردیم. تا با گوشه آستینام اشک چشمهایم
دنباله دارد را پاک کنم .پاسداری که مشغول
شنیدن این خبرها بود ،یکدفعه
آمد و نهیبی زد به من که چرا چشم
بندت را زدی بالا؟ خب ،حالا چشم