Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۵۰ (دوره جديد
P. 12
صفحه - Page 12 - 1۲شماره 1۷1۶
جمعه ۲تا پنجشنبه ۸اسفندماه ۱۳۹۸خورشیدی
تأملات بهنگام؛ «هامون» سی سال بعد؛ سوم: دو قرن فراز و نشیب مطبوعات درایران ()1۵8
آویختهها
احمد احـرار ( کیهان لندن شماره ) 1339
رسم خودفریبی اوست ،او حتی به تجربیات شبهفلسفی میسازد و با =حمیدهامون،مثلبیشتر از او مانند لولۀ آفتابه زد بیرون ،بعد گذشت ،بعد از چند شب در بالاخانه با عباس خلیلی خاطرات خود را چنین
این تمایلات هم ظاهری اتوپیایی ُگندهگویی و لفاظی ،ضعف نفساش به ا صطلا ح ر و شنفکر ا ن رو به ابرام و رجباف کرد و گفت رفیق خود خوابیده بودم که نیمهشب ادامه میدهد:
میبخشد .در اواخر فیلم ،هامون با را در مواجهه با مشکلات زندگی، ایرانی ،همزمان با اینکه خود پدرسوختهها چرا ایستادهاید؟ آن دو گذشته بود در را زدند .من از بالا نگاه
میپوشاند .این ترفند اما پس از را آدمی مدرن و روشنفکر نفر فوراً بر سینۀ او نشستند و گفتند: کردم ،شاهزاده تفریشی را دیدم .خودم «سردار سپه بهطوری که اشاره شده
خودش واگویه میکند: چندی ،کارآمدیاش را از دست جلوه میدهد مشغول لاس پایین رفته در را باز کردم .پرسیدم در در کنار دیوار بر نیمکتف (کت مخفف
«چی میشد اگه همه چیز اونجوری میدهد و در نتیجه ،تناقضات رفتار زدن با سنت و بهرهگیری کلک او را کندیم. این وقت کجا بودی؟ آیا نمیترسی؟ کتف است) نشسته نویسنده را در کنار
که من میخواستم میشد؟ همه جا او عیان شده و موجب رسواییاش از امتیازاتی است که از من که آن حال را دیدم پریشان هیچ جواب نداد ولی سخت پریشان خود نشانده به سخن خود ادامه میداد
صلح و آشتی .همه جا عشق و صفا». میشود .چنانکه مهشید -همسر ناحیه آن ،به عنوان یک مرد شده میخواستم فریاد بزنم .یوسف و وقت اندکاندک میگذشت و آفتاب
این اتوپیا البته همانجایی است که هامون با بازی بیتا فرهی -در میانه شیعه ،نصیب او میشود .او با همان کارد به من حمله کرد ولی بود. تا پای هر دو رسیده و ظهر گذشته بود
به قول دبیری ،همه دوست و چاکر و دعوایی ،این موضوع را به رخ هامون نمیتواند از منافع سنت ابرام دست او را گرفت .یوسف گفت: صبح من و چند شاگرد دیگر به و این داستان مهم و مهیج تاریخی را
مخلص حمید هامون هستند .جایی و شرع چشم بپوشد زیرا قربان زنهای دهاتی بروم که هزار قتل حیاط رفته یوسف ارمنی را دیدیم که یک توطئۀ بزرگ را کشف میکرد،
است که مهشید «سهم» او و «مال» میکشد: بر طبق آن ،هم میتواند میبینند و چیزی نمیگویند .من گریه که یک کارد بزرگ و خونآلود را در بهزبان خود با نهایت حوصله و متانت
«…نه! نه! من دیگه این ش ّر و و ّرای «زنش» را کتک بزند و هم کردم و گفتم :بنا نبود او را بکشید .بعد آب حوض میشست .خوب بهاطراف
اوست. تو رو گوش نمیکنم .در باب وصل و ژست قربانی اندیشمند و هر سه در گوشهای ایستاده گفتند تو نگاه کردم که ببینم آیا مرغی کشته چنین شرح میداد:
بنا به الگوی درآمده از انبان و یگانگی و استحاله در دیگری و با معصوم بگیرد .خوشتر آنکه تنها برو و ما خواهیم آمد که پول را شده ،اثری ندیدم .بعد از شاهزاده بالاخره علی معروف به بالشویک
کشکول داستانهای «عرفونی»، معبود یکی شدن و این مزخرفات! تو بر مبنای شرع و سنت ،حق قسمت کنیم .من هم از ترس دچار تفریشی ،یوسف و رجباف و ابرام اسرار رفقای تروریست خود را آشکار
هامون برای رهایی از بحرانهای عملا نشون میدی که یک آدم دیگهای طلاق هم با اوست و میتواند حالت زنانه شدم ،از آنجا رفتم و از یکی بعد از دیگری آمدند و شاهزاده نمود .کارکنان شهربانی قزوین گزارش
بنیانکن زندگیاش نیاز به «دلیل هستی… صد و هشتاد درجه حرفت همسرش را طلاق ندهد .از خندق گذشتم .آژان پست مرا دید. تفریشی مواظب بود که در باز باشد و مهم و مفصلی به مرکز دادند که عین
راه» و همراهی با «انسان کامل» این منظر است که مهشید، پرسید :کجا میروی؟ گفتم هر جا این گزارش در نظمیه ضبط شده (بعد
دارد .از این رو ،به ریسمان پوسیده با عملت فرق میکنه…» «سهم» و «حق» حمید که دلم میخواهد .گفت :نمیترسی؟ آنها داخل شوند». در جراید و در تواریخ عیناً طبع شد)
رابطه مرید و مرادی چنگ میزند و این تناقض از چشم باقی آدمهای گفتم :برای آنچه از آن میترسم رفته مدتی گذشت تا آنکه شاهزاده علی بالشویک را تحتالحفظ به تهران
چاره همه نامرادیهایش را در ایمان داستان هم پنهان نمیمانَد .در همان هامون است. تفریشی پس از جستجوی بسیار آوردند که خانۀ عطاءاللهخان برادر
به مهملبافیهای رفیق و مرشد اوایل فیلم ،محسن دبیری وکیل بودم .یعنی... گرفتار شد .او را برای استنطاق حاضر
شلختهاش علی عابدینی مییابد. هامون -با بازی عزتالله انتظامی -به یوسف مصدقی -صاحب این به منزل رسیدم و در را زدم و قدسی و با قدسی روبرو کردند که موضوع احساناللهخان را نشان بدهد.
گنجاندن چنین رابطهای در قصه، صفحهکلید در دو مطلب پیشین ،به در را باز کرد و پرسید« :خانم کجا نیمهشب و یوسف ارمنی و کارد او چون دروغ گفته بود نتوانست
در حکم نابود کردن امکان تعریف حمید هامون میگوید: زمینه تاریخی و فریبکاری فرهنگیای خونآلود چه بود ،او بالمره منکر شد. خانۀ او را با اینکه در قزوین وصف
یک داستان خوب و سرگرمکننده «تو میخوای همه دوست و مخلصت که فیلم «هامون» بر بستر آن ساخته بودی؟» گفتم« :کار داشتم». شاگردان دیگر او را یکی بعد از کرده بود نشان بدهد ولی کارکنان
است .میان آدمهای قصه «هامون»، باشن ،چاکرت باشن ،اونوقت خودت شد ،پرداخت و از چشماندازی بعد یوسف و رفقا یکی بعد از دیگری دیگری که هر یکی در محلی با وضع نظمیه عطاءالله را جلب و توقیف کرده
ناهمدلانه و بیمماشات ،این معجون آهسته رسیدند و من مواظب در دیگری پیدا کردند و همه شهادت و پس از تحقیق معلوم شد که او بری
علی عابدینی از همه باسمهایتر و یه قدم بر نمیداری…» سینمایی و پیامدهای فرهنگی آن را بودم .صبح شد که یوسف و رفقا مرا دادند که یوسف را با کارد خونین و بیگناه بوده ،ولی اصل موضوع و نام
نچسبتر از کار درآمده و احتمالا خواستند .پول را شمردند .سههزار دیدند و او بر انکار خود اصرار میکرد. یوسف ارمنی و قتلهای مختلف و
حضورش در مسیر داستان تنها برای همچنین در فلاشبکی در اواسط نقد کرد. تومان بود .به من دویست تومان دادند. بالاخره یوسف ارمنی هم گرفتار و سرقتهای پیدرپی نظر مأمورین را
تزریق هذیانهای عرفونی -فلسفی فیلم ،دبیری در چند جمله بدون در سومین بخش از این سلسله من گریه کردم و گفتم :برای دویست احضار و با شاهزاده تفریشی روبهرو کاملا جلب نمود .این وقایع و تحقیقات
هالوخرکنی بوده که به مذاق مدیران تعارف و پیچیدهنمایی ،وضعیت حمید مطالب ،به اختصار و تا حدی با تومان آدم کشتیم! باز در آنجا یوسف شد و پس از اقرار یوسف و اصرار او به بدون اطلاع من بود (مقصود وزیر
وقت فرهنگی جمهوری اسلامی، همدلی ،به خود فیلم «هامون» -فارغ کارد را حوالۀ من کرد و ابرام دست آن زن که حقایق را بگوید ،او واقعه را جنگ است) چون سوءظن مأمورین
هامون را به او گوشزد میکند: از زمینه تاریخی و فرهنگیاش- او را گرفت .یوسف گفت :شتر دیدی متوجه یوسف ارمنی گردید بهتعقیب
خوش میآمده است. «…تقصیر خودته آقا .گرفتاری میپردازم و محور اصلی داستان آن ندیدی .اگر به کسی بگویی تا خبردار چنین گفت: او پرداختند .او به گیلان رفته بود و
فیلمنامه «هامون» ،سرشار از تو میدونی چیه؟ اینه که پات رو از شوی ،سر تو و سر دختر تو هردو «یوسف و رفقای او اغلب شبها بعد به قزوین رفت .مأموری که برای
دیالوگهای درجه یک و ماندگار گلیمت بیرون گذاشتی .گول طبقه را بررسی میکنم. روی سینهتان خواهد بود .دیوار توهم به خانۀ من میآمدند و خوب خرج پیدا کردن او به قزوین رفته بود در
است .در هر بار دیدن «هامون»، بالا رو خوردی دانشمند هوشمند! اگر ادا و اطوارها ،ارجاعات سطحی به یک لگد بند است .من از همان روز میکردند .یک شب حاج اسمعیل بازار با او مصادف شد و او را نشناخت.
این دیالوگها ،مثل دکمههای زیبا و گول یک بورژوازی پولپرست فاسدی و ژرفنماییهای هذیانی را از فیلم از یوسف ترسیدم و با این همه فشار قهوهچی آمد و پس از صرف عرق چند اکنون این جمله را از قول یوسف
گرانقیمتی که روی یک کت بدقواره رو خوردی .میخواستی پولدار «هامون» حذف کنیم ،با قصهای دسته اسکناس از جیب خود بیرون ارمنی که پس از گرفتاری ،در استنطاق
و چهلتکه دوخته شده باشند، بشی ،خودت رو فروختی .خودت و روبرو میشویم که اگر خوب مصور اقرار نکردم». آورد و گفت« :من تمام این پول را خود گفته نقل میکنیم« :من در بازار
خودنمایی میکنند و دوباره در ذهن شخصیتت و آبروت رو… تو هم مثل میشد ،دیدنی و سرگرمکننده از این داستان تا پیدا کردن قدسی به صرف عرق و ...خواهم کرد» یوسف قزوین بودم ،مف ّتش نظمیه را که
مخاطب تازه میشوند .بسیاری از این سایرین ،یک زن خوشگل گرفتی، آب در میآمد .هرچند که داریوش لسان وزیر جنگ جاری شد .صورت ارمنی او را دید .یوسف بعد از رفتن از طهران برای دستگیری من آمده
دیالوگها ،برای جماعت «هامونباز» حالا دیگه نمیخوادت .میخواستی یه مهرجویی ،رندانه و هوشمندانه، استنطاقوقتلحاجاسماعیلقهوهچی او به من گفت :کاری بکن که ما این بود دیدم و شناختم ولی او چون مرا
به بخشی از گفتار روزمرهشان تبدیل عناصر قدرتمندی از طنز و تراژدی بهعهدۀ حافظه واگذار شده که آنچه پول را از او بگیریم و نصف آن را به تو قبل از آن ندیده بود نشناخت .من
شدهاند که هنوز برای رساندن مقصود عنترش[انتر] رو بگیری…» را در فیلمنامه «هامون» گنجانده در خاطر نویسنده مانده برای تکمیل بدهیم؛ تو همیشه مقروض و معطل فوراً حربه کمری را کشیده و یک
گویندگان به همفرقهایهاشان کاربرد چون نیک بنگریم ،مهشید و دبیری بود اما بنا به ملاحظات بادشناسانه فایده نقل شد .فقط سردار سپه به قتل هستی ،هر روز سمسار برای مطالبۀ تیر برای او رها کردم .تیر به شکم او
با همان ادبیات و نگاه دلالمآب طبقه و منفعتطلبانهای که پیش از این حاج اسماعیل و دو تن مقنی و یک قیمت اثاثیه د ِر خانهات را میزند و اصابت کرد و افتاد و من میان جمعیت
دارند. متوسط ،مشکل حمید هامون را به آنها اشاره شد ،این کارگردان آژان (پاسبان) سرقبرآقا که به دست فحش میدهد .برای اینکه از ش ّر او گریختم ،بعد شنیدم که مدت شش
در باب بازی به یادماندنی خسرو بدون تعارف و ادا ،توضیح میدهند. کاربلد ،با چپاندن هذیانهای یوسف واقع شده مجملا اشاره کرد. راحت شوی ،حاج اسمعیل را به دام ماه بستری شده و از مرگ نجات
شکیبایی ،تدوین درخشان حسن به بیان دیگر ،حمید هامون ،مثل « عر فو نی » و عمیق نما یی ها ی بعضی از مورخین اشتباهاً تصور ما بینداز تا ما پول او را گرفته با هم یافت ».از علی بالشویک پرسیدند که
حسندوست و استفاده عالی ناصر بیشتر بهاصطلاح روشنفکران ایرانی، باسمهای ،شانس تعریف یک داستان کردهاند که آن قبیل قتلها برای ایجاد آیا رفقای تروریست و دزد شما محل
چشمآذر از تمهای جاودانه و همزمان با اینکه خود را آدمی مدرن شنیدنی و هوشمندانه را از خودش رعب و اغتشاش از مبادی قدرت وقت قسمت کنیم». و مکان معینی نداشتند؟ گفت چرا.
هوش ُربای باخ در موسیقی فیلم و روشنفکر جلوه میدهد مشغول سلب کرد .اگر مهرجویی بجای رخ داده بود و حال این که به دست من هم به فکر نقشه افتادم ،حاج آنها هرشب در منزل شاهزاده خانم
« ها مو ن » ،با یستی با ا حتر ا م لاس زدن با سنت و بهرهگیری از هذیانهای شبهاگزیستانسیالیستی و همان تروریستها رخ داده و همان قهوهچی به من گفته بود که هر وقت تفریشی جمع میشدند و او خانم
قلمفرسایی کرد که هر کدام بجای امتیازاتی است که از ناحیه آن ،به عرفونبازیهای مضحک ،بدون ادا و وقایع و حوادث خونین دیگر که بعد یک تکه خوب پیدا کردی به من خبر رئیس فلان فاحشهخانه میباشد و
خود از ناجیان «هامون» بودهاند و عنوان یک مرد شیعه ،نصیب او اطوار سراغ قصهاش میرفت« ،هامون» ذکر خواهد شد حاکی از جسارت بده .من هم همان روز به قهوهخانۀ او
میشود .او نمیتواند از منافع سنت فیلمی تلخ اما مفرح از آب در میآمد. و قساوت و تهور یوسف ارمنی بوده رفتم (در خیابان سپه نزدیک خانۀ نشانی خانه را خوب داد.
موجب ماندگاری این فیلم. و شرع چشم بپوشد زیرا بر طبق آن، از این چشمانداز« ،هامون» داستان که در ارتکاب بیباک بوده و یکی از لقمانالملک واقع شده بود) او را بیرون مأمورین بدان خانه و محل رفتند و
به آغاز سخنبازگردیم ،اگر«هامون» هم میتواند «زنش» را کتک بزند و آدم تحصیلکردهای در آستانه میانسالی اثری از خانم رئیس نیافتند .تحقیقات
را از هذیانهای عرفونی -فلسفی پاک هم ژست قربانی اندیشمند و معصوم است که در همه ابعاد زندگیاش دچار عجایب روزگار بهشمار میآید. خواستم و گفتم: ادامه داشت .در آن خانه شخص
کنیم و آن را فقط داستان مردی دچار بگیرد .خوشتر آنکه بر مبنای شرع بحران و شکست شده است ولی سردار سپه سخن را ادامه داده «یک تکه خیلی خوب برای تو پیدا دیگری سکنی کرده و اشخاصی
بحران میانسالی ببینیم که میکوشد و سنت ،حق طلاق هم با اوست و خودفریبانه ،بر شکستهایش جامه گفت :بالاخره یوسف ارمنی گرفتار دیگر را اداره میکرد .از اوضاع و
نامرادیهایش -ناتوانی جنسی، میتواند همسرش را طلاق ندهد .از استعلا میپوشاند .حمید هامون، شده برخلاف تصور ،تمام جریان را کردم ».گفت :امشب خواهم آمد. ساکنین خانه در زمان شاهزاده
شکست در عشق ،عدم موفقیت در این منظر است که مهشید« ،سهم» عضوی از یک طبقه متوسط دلالمآب اعتراف کرد و گفت ما میخواستیم شب شد و او آمد .من عرق و مزه تفریشی و مراودۀ یوسف ارمنی
پولسازی و به گل نشستن در فرآیند در جامعهای در حال توسعه است که حضرت اشرف را بکشیم و محرک بسیار برای او حاضر کرده بودم .گفت: تحقیقات بسیاری نمودند .یکی از
نوشتن یک رساله جفنگ دکترا -را و «حق» حمید هامون است. میان ارزشهای در حال زوال سنتی ما عبدالصمدخان است .عبدالصمد آن تکه کجاست؟ گفتم :عرقت را بخور شاگردان او بهنام قدسی معرفی شد
به امور لاهوتی -فلسفی پیوند بزند، کارگردان هم که خود یکی از و هنجارهای جدید ،فاسد و سودمحور برادرزادۀ میرزا طاهر تنکابنی (فقیه) که با زحمات زیاد توانستند او را
آن را اثری دیدنی و سرگرمکننده همین جماعت روشنفکر به حساب طبقهاش ،معلق مانده و توانایی رهایی دانشمند معروف است .کارکنان نظمیه بعد میرویم راه شمیران. پیدا کنند .قدسی توبه کرده و زن
خواهیم یافت .وگرنه ،به همان چاهی میآید ،در این میانه ،بیشتر با قهرمان از این آویزانی را ندارد .این آدم چهل او را جلب و استنطاق کردند .او یک او نشست به عرق خوردن ،یوسف یک خشکپز شده بود .خانۀ جدید
خواهیم افتاد که «هامونبازان» نامراد قصهاش حمید هامون همدل است تا و چند ساله ،به قول خودش ،به این صاحبمنصب نظامی اخراجشده بود. و رفقای او هم آمده سلام کردند و او را پیدا کرده و او را به نظمیه جلب
و سودازده با چنگ زدن به طناب عبدالصمد پس از روبهرو شدن با نشستند .او به آنها عرق تعارف کرد نمودند .اسم او را پرسیدند؛ صریحاً
پوسیده ژرفنمایی و عرفونبازی ،در با همسر او. «آویختگی» معترف است: یوسف ارمنی چنین گفت :من چندین و آنها خوردند .باز در عالم مستی گفت :شغل من مطربی بوده و اکنون
فارغ از هذیانهای عرفونی ،حمید «… مرتب شلنگ تخته میندازم بار به منزل سردار انتصار رفته و در دستههای اسکناس را از جیب درآورد توبه کرده ،شوهرداری میکنم .نام پدر
آن آویزان ماندهاند. هامون مثل همه ابناء منفعتجوی ولی به هیچ جایی نمیرسم دکتر .دارم آنجا مذاکراتی در اطراف حضرت و گفت« :من این همه پول دارم ،خرج را پرسیدند ،گفت :نمیدانم .من بچه
بشر ،دنبال ارضاء حداکثری و فرو میرم .من دیگه به هیچ چی اعتماد اشراف شده بود و سردار میگفت: عرق و عیاشی میکنم ».یوسف گفت بودم که پدرم مرد .مستنطق پرسید
بیهزینه تمایلاتش است .اما چنانکه ندارم .به هیچ چی اعتقاد ندارم… من این وضع حکومت زور شایستۀ یک «حاجی! تو این همه پول داری و ما آیا خویش و فامیل و آشنا نداشتی که
یه موقعی فکر میکردم که یه ُگهی مملکت مشروطه نیست و شما نداریم ،از این پولها به ما بده ».گفت: به تو بگویند نام پدرت چه بود؟ گفت:
میشم ولی هیچ پُخی نشدم .چهل و جوانان باید کاری بکنید .من گفتم با «نه ،هرچه عرق میخواهید به شما چرا .زیر درخت که بهعمل نیامدم،
ُخردهای ازم گذشته اما بدتر آویزونم، بودن مجلس و شاه مشروطه ما چه خویش و قوم محترم بسیار دارم.
میتوانیم بکنیم .این قبیل گفتگو با میدهم ،پول نخواهم داد». اصرار زیاد کردند؛ بالاخره نام پدر خود
آویزون!…» حضور مکرمالسلطان برادرزادۀ سردار خوب که همه مست شدند من یک را گفت ...السلطنه .ولی خیلی تضرع
شکستهای پیاپی ،از او موجودی انتصار جاری میشد که او نیز جلب درشکه خبر کردم .ما همه در آن کرد که نام او برده نشود مبادا آبروی
سرخورده و منفعل ساخته که حاضر و استنطاق شد (باید دانست که سوار شدیم .یوسف به من اشاره کرد او بریزد( .این جمله را وزیر جنگ با
نیست بیعرضگی و ناهوشیاریاش در آن زمان سردار انتصار بیکار و که به راه شمیران نرویم .برویم به تأثر میگفت و بر اوضاع اجتماع تأسف
در زندگی روزم ّره را به عنوان دلیل خانهنشین بود .در ضمن استنطاق، خیابان ارامنه که آنجا خلوت است .ما میکرد) .از قدسی پرسیدند :آیا شما
اصلی شکستها و سرخوردگیهایش نام قوامالسلطنه برده شد که او عامل هم رفتیم ،حاج اسمعیل پرسید :مگر یوسف ارمنی را دیده و میشناسید؟
بپذیرد و از این رو میکوشد که همه اصلی و محرک بوده و توطئۀ قتل وزیر نگفته بودی بهراه شمیران میرویم؟ گفت :آری .او و فیروز و ابرام و
نامرادیهایش را به پرسشهای جنگ با دستور او بوده و او دو عمزاده جواب دادم خبر آوردند که آن تکه در رجباف هرشب در منزل شاهزاده
فلسفی و هذیانهای عرفانی پیوند داشت که از قشون اخراج شده بودند تفریشی میآمدند .یک شب که در
بزند تا از حس حقارتی که به آن و احتمال میرفت که آنها نیز داخل خیابان ارامنه (بوعلی) است. اطاق من بود وقت خواب یک حربۀ
توطئه شده باشند ولی پس از توقیف وقتی رسیدیم ،خیابان خلوت و کمری باز کرد و زیر بالش نهاد .من
دچار شده بکاهد. و استنطاق ،برائت آنها ثابت شد. تاریک بود .پیاده شدیم و درشکه ترسیدم و پرسیدم این چیست؟ گفت:
او در این راه ،از همه مشکلات پس محور اصلی ،سردار انتصار بوده را مرخص کردیم .در آنجا باز شروع اوضاع مملکت بد است و ناامن است،
روزمره و سرخوردگیهای پیاپیاش، که توطئه را به شخص قوامالسلطنه به عرق خوردن کردند .گیلاس نبود من این را برای حفظ خود از دزد ،به
عرق را در قوطی سیگار میریختند کمر میبندم .آن شب به من سخت
منتسب نمود .ـ نویسنده) و بهاصرار به حاجاسمعیل میدادند.
آنها جلو میرفتند و من قدری عقب
« ادامه دارد» بودم .ناگاه یوسف ارمنی کارد را کشید
و به حاج اسماعیل حمله کرد و آن را
زیر پستان او فرو برد و کشید .خون