Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۵۰ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1۷1۶‬‬
                                                                                                                                                                                                 ‫جمعه ‪ ۲‬تا پنجشنبه‪ ۸‬اسفندماه ‪۱۳۹۸‬خورشیدی‬

‫روزهای جمعه میرفتند و ما هم‬                                     ‫خاطرات رضا طاهری در گفتگو با حمید احمدی (پایان)‬                                                                                  ‫احمدی‪ :‬در روزهایی که مراسم‬
‫میرفتیم و در آنجا دستههای گل‬
‫میگذاشتیم‪ .‬در روز عید نوروز گروه‬       ‫خاوران‪ ،‬گور دستهجمعی قربانیان‬                                                                                                                             ‫یادبود در منزلتان برگذار میشد‪ ،‬آیا‬
‫گروه خانوادهها به آنجا میرویم و‬                   ‫کشتار ‪۶۷‬‬
‫دستههای گل میگذاریم و درخت‬                                                                                                                                                                       ‫مشکلاتی برای خانوادۀ شما ایجاد‬
‫میکاریم و سرود میخوانیم‪ .‬یک‬            ‫گذرازکوهها ِی َسر ُهر(پایان)‬           ‫ـ سه نسل از فعالان سیاسی و فرهنگی اپوزیسیون‬       ‫سرنوشت رضا طاهری و فرزندانش بخشی از پرونده‬
‫بار که به آنجا رفته بودیم‪ ،‬پاسداران‬                                                   ‫ایران در قرن بیستم ـ که به چاپ میرسد‪.‬‬     ‫جنایت زندان و زندانبانان را در دوران خمینی تشکیل‬                                            ‫نکردند؟‬
‫ریختند و گروهی را کتک زدند و‬                                                                                                    ‫میدهد‪ .‬جنایاتی که با قتل عام زندانیان سیاسی در‬
‫یک بار دیگر توانستیم از هجوم‬                                                  ‫راوی متولد سمنان در سال ‪ 13۰۲‬و از اوایل دهه‬                                                                        ‫طاهری‪ :‬در شب ششم مراسم‬
‫پاسداران در امان بمانیم و سوار‬                                                ‫‪ 13۲۰‬از مسئولین جنبش دهقانی در گرمسار و‬                                ‫سال ‪ 13۶۷‬به اوج خود رسید‪.‬‬                   ‫یادبود که خبردار شدیم‪ ،‬میریزند‬
‫ماشینمان شدیم و رفتیم به طرف‬                                                                                                    ‫رضاطاهری‪،‬متولدسمناندرسال‪ 13۰۲‬کهازجوانی‬                           ‫توی خانهها و جلو برگذاری مراسم‬
‫گرمسار‪ .‬دو سه ساعتی در گرمسار‬                                                                    ‫روستاهای اطراف آن بوده است‪.‬‬    ‫به حزب توده پیوست و تقریبا تمام زندگی خود را‬                     ‫یادبودها را میگیرند‪ .‬خبردار شدیم‬
‫ماندیم و مجدداً برگشتیم به خاوران‬                                             ‫زمینه آشنایی و سپس گفتگوی من با آقای رضا‬          ‫وقف مبارزه در راه آرمانها و هدفهای حزبی کرد‪ ،‬مانند‬               ‫که ریختند منزل فریبرز صالحی‬
‫و دستهجمعی دور آرامگاه ـ اگرچه‬                                                ‫طاهری برای ضبط خاطراتشان توسط فرزند ایشان‬         ‫بسیاری از هم مسلکانش بیشترین رنجها را دردوران‬                    ‫ـ همسر فاطمه ایزدی ـ و شبانه‬
‫هنوز بنای یادبودی نتوانستیم‬                                                   ‫آقای دکتر عباس طاهری در برلین فراهم آمد‪ .‬این‬      ‫بعد از انقلاب متحمل شد‪ .‬زمانی که به گمان او و‬                    ‫خواهر صالحی را بهزور بردند‪ .‬برای‬
‫در آنجا بسازیم ـ حلقه زده و‬                                                   ‫گفتگو طی ‪ 9‬جلسه از تاریخ ‪ ۲1‬شهریور ‪ 138۰‬تا ‪۲۰‬‬     ‫آرمانخواهانی چون او با یک رویداد انقلابی‪ ،‬تاریخ ایران‬            ‫این که از صحت این خبر اطلاع پیدا‬
‫سرودخوانان میگشتیم‪ .‬خانوادهها‬                                                 ‫مهر همان سال در ‪ 1۵‬ساعت فیلم ویدیویی ضبط‬          ‫به نفع طبقه رنجبر و زحمتکش ورق خورده و آرزوی‬                     ‫کنم بهاتفاق پسرم خسرو رفتیم تا‬
‫شیرینی و شربت میآورند و پخش‬                                                   ‫گردیده است‪ .‬آقای طاهری در تاریخ‪9‬فروردین‪138۵‬‬       ‫دیرینه طرفداران حکومت خلقی تحققپذیر شده بود‪.‬‬                     ‫مستقیماً از این جریان اطلاع به‬
‫میکنند‪ .‬سال گذشته با چند نفر‬                                                                                                    ‫در این دوره است که رضا طاهری و فرزندانش طعم‬                      ‫دست بیاوریم‪ .‬خسرو یک اطلاع نیمه‬
‫از این وکلای خانوادههای قتلهای‬                                                                             ‫در تهران درگذشت‪».‬‬    ‫زندانهای انقلاب را میچشند و پسر جوانش «انوشه»‬                    ‫دقیق از آدرس آن خانه داشت‪ .‬شبی‬
‫زنجیرهای که به آنجا آمده بودند‪،‬‬                                               ‫از این کتاب‪ ،‬ما بخشی را که مربوط به بگیر و ببند‬   ‫در کشتار بزرگ سال ‪ ۶۷‬قربانی سر پرشور و خوی‬                       ‫بود که برقها قطع شده بود و با همان‬
‫صحبت کردم و در آن روز‪ ،‬آقای‬                                                   ‫تودهایها در سال ‪ 13۶۲‬و ادامه ماجرا تا کشتار بزرگ‬                                                                   ‫وضع رفتیم و خسرو توانست آن خانه‬
‫(محمدعلی) عمویی هم آمده بود‪.‬‬                                                  ‫سال ‪ 13۶۷‬میشود برای صفحه «خاطرات و تاریخ»‬                                    ‫آرمانجوی خود میشود‪.‬‬                   ‫را پیدا کند‪ .‬هرچه در زدیم‪ ،‬دیدیم‬
‫به آقای زرافشان در حضور آقای‬                                                                                                      ‫در مقدمه کتاب‪ ،‬دکتر حمید احمدی مینویسد‪:‬‬                        ‫کسی جواب نمیدهد‪ .‬بعد از دقایقی‬
‫عمویی گفتم ما میخواهیم در‬                                                           ‫برگزیدهایم که در چند شماره خواهید خواند‪.‬‬    ‫«کتابی که در دست دارید‪ ،‬خاطرات آقای رضا‬                          ‫از صدای در زدن ما‪ ،‬همسایه دیوار‬
‫اینجا یک آرامگاه بزرگ و بنای‬                                                  ‫یادآور میشویم که حمید احمدی خود یکی از‬            ‫طاهری است‪ .‬این کتاب‪ ،‬ششمین کتاب خاطرات است‬                       ‫بهدیوار آن خانه آمد بیرون‪ .‬از او‬
‫یادبود بسازیم‪ .‬نظر شما چیست؟‬                                                  ‫قربانیان این بگیر و ببند بود و اگر موفق به فرار‬   ‫از مجموعه ‪ ۵۵‬خاطرات که تا کنون گردآوری کردهام‬                    ‫پرسیدیم‪ ،‬هر چه در میزنیم کسی‬
‫آقای زرافشان گفت آقای طاهری!‬                                                  ‫نمیشد‪ ،‬او نیز سرنوشتی چون دریادار افضلی پیدا‬                                                                       ‫جواب نمیدهد‪ ،‬شما خبر ندارید کجا‬
‫شما اگر این بنای یادبود را بسازید‪،‬‬                                                                                                                                                               ‫رفتند؟ همسایهشان گفت‪« :‬دیشب‬
‫میآیند و آن را خراب میکنند‪ .‬گفتم‬                                                                                        ‫میکرد‪.‬‬                                                                   ‫آمدند و خواهر فریبرز را بردند چون‬
‫باز هم میسازیم‪ .‬گفت دوباره خراب‬                                                                                                                                                                  ‫حاضر نشده بود برود‪ ،‬درگیری پیدا‬
‫میکنند‪ .‬باید صبر کنید روزی این‬         ‫در کرج دفن کردند‪ .‬من با رفتن به این‬    ‫چه مردم را هنوز در زندان نگهداشته؟‬     ‫ن ّیری چه گفتی؟ او گفت‪ :‬وقتی از‬      ‫میگوید‪ ،‬حاج آقا! ما جا را تعیین‬
‫کار را بکنید که حتماً آن روز خواهد‬     ‫قبرستان‪ ،‬بعداً یک کسی را پیدا کردم‬     ‫اکثر زندانیان ملی کش بودند‪ ،‬یعنی‬       ‫من پرسید که آیا نماز میخوانم یا نه‪،‬‬  ‫نمیکردیم‪ ،‬به ما میگفتند بروید‬                   ‫شد و بهزور او را بردند‪».‬‬
‫آمد تا این بنای یادبود بماند‪ .‬گفتم تا‬  ‫که با مسؤول این قبرستان آشنا بود‪.‬‬      ‫دوره محکومیتشان تمام شده بود‬           ‫گفتم وقتی من هنوز به دنیا نیامده‬     ‫آنجا‪ ،‬میرفتیم و میگفتید بروید‬          ‫می خو ا هم بگو یم که چنین‬
‫من زندهام اولین کسی هستیم که در‬        ‫از طریق این آشنایی به مسؤول این‬        ‫ولی تا آن موقع آزادشان نکرده بودند‪.‬‬    ‫بودم‪ ،‬پدرم فوت کرد و او کمونیست‬      ‫اینجا‪ ،‬میرفتیم‪ .‬حالا هم هر جا شما‬      ‫سختگیریها و یورشها به مراسم‬
‫پرداخت هزینه آن مشارکت میکنم‪.‬‬          ‫قبرستان گفتم که ما سرنوشتمان این‬       ‫جریانات دیگری هم بود که او تصمیم‬       ‫بود‪ .‬من در نزد داییام بزرگ شدم‪.‬‬      ‫بگویید میرویم‪ .‬ما که با میل خودمان‬     ‫یادبود شهدا وجود داشت و بعضی‬
                                       ‫است و فرزند من جزو اعدامیها بوده‪،‬‬      ‫ناجوانمردانهای گرفت و واقعاً ملت‬       ‫دایی من هم یک کمونیست بود و اصل ًا‬   ‫نمیتوانیم جا تعیین کنیم‪ .‬یک چنین‬       ‫خانوادهها هم احتیاط میکردند‬
‫=بیگمان‪ ،‬روزی این بنای یادبود‬          ‫آیا آنها را به این قبرستان آوردند؟ او‬                                         ‫نماز نمیخواند و من هم نمیدانستم‬      ‫جواب دوپهلو به نیری میدهد‪ .‬نیری‬        ‫و مراسم نمیگرفتند‪ .‬ولی ما تا‬
                                       ‫گفت به اینجا نیاوردند‪ .‬برای این که‬                    ‫ایران را داغدار کرد‪.‬‬    ‫نماز چیه و هیچوقت تا به امروز نماز‬   ‫میپرسد نماز میخوانی؟ خسرو جواب‬         ‫روز آخر‪ ،‬مراسم را برپا کردیم‪.‬‬
‫که نماد جانباختگان و قربانیان‬          ‫قبول کنیم‪ ،‬دفتری که نام افراد دفن‬                                             ‫نخواندم‪ .‬او با این طور جواب دادن‪،‬‬    ‫میدهد نماز نمیخوانم‪ .‬خوب‪ ،‬نصف‬          ‫تمام روزها‪ ،‬تقریباً همۀ اتاقها پر‬
                                       ‫شده در این قبرستان ثبت شده بود‬         ‫= در بین ارزیابی شما‪ ،‬چندین‬            ‫حکم اعدام نگرفت‪ .‬تفرشی را در‬         ‫جمعیت تهران هم نماز نمیخوانند‪،‬‬         ‫از جمعیت بود‪ .‬دلها همه سوخته‬
‫تابستان سال ‪ 13۶۷‬و نیز نماد جنایتی‬     ‫را آورد و نشان داد‪ .‬بعد از آن گفت‬      ‫مطلب بود که من با چند مورد آنها‬        ‫زندان آنقدر شکنجه کرده بودند که‬                                             ‫بود‪ .‬هیچکس تصورش را نمیکرد‬
                                       ‫‪ ۱۲‬نفر را که بهنام عیاران بودند‪،‬‬                                              ‫صورتش داغون شده بود‪ .‬در تمام‬                     ‫من هم نماز نمیخوانم‬        ‫که این حکومت اسلامی تا این حد‬
‫بزرگ در تاریخ ایران است‪ ،‬ساخته‬         ‫اعدام کرده بودند‪ ،‬در این قبرستان‬                                    ‫موافقم‪.‬‬   ‫روزهایی که مراسم یادبود انوشه را‬     ‫خط‪ ،‬خط نیری بود‪ .‬وقتی نیری‬             ‫چنین رذالت و پستی از خود نشان‬
                                       ‫دفن کردند‪ .‬اینها علیاللهی بودند‬        ‫در رابطه با حزب جمهوری اسلامی و‬        ‫برگذار میکردیم‪ ،‬به منزلمان میآمد‪.‬‬    ‫شروع میکند به نوشتن حکم‪ ،‬مثل‬           ‫بدهد و این طور بچهها را قتل عام‬
‫خواهد شد‪ .‬امروز که در آخرین دقایق‬      ‫و شیخشان شریفی نامی بود‪ .‬از‬            ‫نیز ترس آیتالله خمینی از قدرتگیری‬      ‫زندانیان سیاسی را که برای سؤال‬       ‫این که اشراقی میداند که قبل ًا حکم‬     ‫کند و یورش ببرند به زندانها و آنهم‬
                                       ‫کرمانشاه آمده بودند بهنام عیاران‪ .‬همه‬  ‫دیگران نظر شما را درست میدانم‪.‬‬         ‫و جواب به آن اتاق میبردند‪ ،‬چند‬       ‫اعدام برادرش را صادر کردند و اعدام‬     ‫با چنین شیوهای هزاران نفر را در‬
‫پایان گفتگویمان و ضبط خاطراتتان‬        ‫را یکجا اعدام کردند‪ .‬همه خانوادههای‬    ‫اما در رابطه با جنگ و خاتمۀ آن که‬      ‫دقیقه بیشتر طول نمیکشید و بعدها‬      ‫شده ـ انوشه را روز ‪ ۶‬شهریور ‪۱۳۶۷‬‬       ‫یک مدت کوتاه توی زندانها حلقآویز‬
                                       ‫آن عزیزان‪ ،‬همواره مثل خانواده ما‬       ‫انگیزه او در این کشتار بوده باشد‪،‬‬      ‫که پرسیدم و این را دنبال میکردم‪،‬‬     ‫اعدام کردند‪ ،‬این را ما بعداً توانستیم‬  ‫بکنند‪ .‬اصل ًا چنین چیزی در تاریخ‬
‫هستیم‪ ،‬خاطراتتان را با یاد همه‬         ‫همیشه در تکاپو و جستجو بودند تا‬        ‫نظر دیگری دارم‪ .‬این نظرم بر این‬        ‫معلوم شد که مثل ًا وقتی ‪ ۴۰‬نفر را‬    ‫بفهمیم ـ رو میکند به ن ّیری و‬
                                       ‫بتوانند محل دفنشان را پیدا کنند‪.‬‬       ‫اساس مستدل است که او وقتی در‬           ‫میبردند توی آن اتاق‪ ۵ ،‬تا ‪ ۶‬نفر‬      ‫میگوید حاج آقا خواهش میکنم‬                            ‫ایران سابقه دارد؟‬
‫جانباختگان و قربانیان جنایتهای‬         ‫سرانجام ما هم بر حسب تصادف محل‬         ‫آذرماه ‪ 13۶۶‬زندانبانان در خط آیتالله‬   ‫بیشتر زنده نمیماندند‪ ،‬یعنی آنها را‬   ‫ننویسید‪ .‬بگذارید برود شلاقش را‬
                                                                              ‫منتظری را عوض میکند و بازجویی به‬                                            ‫بخورد‪ .‬به این شکل خسرو از لیست‬         ‫=خیر‪ .‬چنین کشتاری با شیوۀ‬
‫حکومت اسلامی بهپایان میبریم‪.‬‬                                                  ‫شکل تفتیش عقاید را در آن ایام در‬
                                                                                                                                                                                                 ‫تفتیش عقاید و در این ابعاد که‬
‫من یک بار دیگر از این فرصتی که‬
                                                                                                                                                                                                 ‫نزدیک به پنج هزار نفر را در یک‬
‫برایم پیش آمد و شما با علاقمندی و‬
                                                                                                                                                                                                 ‫مدت کوتاه حدود دو ماه حلقآویز‬
‫احساس مسؤولیت در این گفتگوها‬
                                                                                                                                                                                                 ‫بکنند و بکشند‪ ،‬در تاریخ ایران‬
‫شرکت کردید تا خاطراتتان را ضبط‬
                                                                                                                                                                                                                      ‫بیسابقه است‪.‬‬
‫نمایم‪ ،‬سپاسگزارم‪ .‬امیدوارم روزی‬
                                                                                                                                                                                                 ‫در این ایام‪ ،‬خسرو از زندان آزاد‬
‫فرصت پیش آید تا این خاطرات شما‬
                                                                                                                                                                                                 ‫شده بود‪ ،‬چون توی صحبتهایتان‬
‫در اخیتار پژوهشگران و علاقمندان‬

‫به مطالعه تاریخ معاصر ایران قرار‬

                                                                              ‫دو تصویر ازگلزار خاوران و جمعی از خانواده قربانیان رژیم اسلامی‬

                              ‫گیرد‪.‬‬    ‫دفن عزیزانمان را که در خاوران بود‪،‬‬     ‫زندانها بهاجرا میگذارد‪ ،‬هنوز به دنبال‬  ‫از همانجا به ردیف میبردند توی سالن‬   ‫اعدام خارج میشود‪ .‬خسرو میگوید‬          ‫بود که با خسرو رفتید منزل فریبرز‬
                                                             ‫پیدا کردیم‪.‬‬                                                 ‫زندان و حلقآویزشان میکردند‪.‬‬      ‫ناخودآگاه و بدون این که فکر کرده‬
‫ـ آقای احمدی عزیر! من بهعنوان‬                                                 ‫ادامۀ سیاست جنگ با عراق و سرنگونی‬                                           ‫باشم‪ ،‬اینطوری جواب دادم‪ .‬خلاصه‬                                    ‫صالحی؟‬
‫یک فرد ساده و بدون هیچ ادعایی‪،‬‬                    ‫گلزار خاوران‬                                                       ‫= آقای طاهری! الان که داریم‬          ‫اشراقی واسطه میشود و خسرو بهجرم‬
‫برای مبارزه با ظلم و برای پیشرفت‬                                              ‫صدام حسین بود و تقریب ًا همه کسانی‬                                          ‫نماز نخواندن به دو دفعه و هر بار به‬    ‫ـ بله‪ .‬بعد از آن قتل عام‪ ،‬عدهای‬
‫نهضت دهقانی ایران به میدان مبارزه‬      ‫= لطف ًا بفرمایید محل خاوران‬                                                  ‫صحبت میکنیم‪ ،‬حدود ‪ 13‬سال از آن‬                                              ‫از زندانیان سیاسی را که حکم اعدام‬
‫و به زندگی در سیاست روی آوردم‪.‬‬                                     ‫کجاست؟‬     ‫که تا کنون درباره تصمیم خمینی به‬                                               ‫‪ ۲۵‬ضربه شلاق محکوم میشود‪.‬‬           ‫نگرفته بودند‪ ،‬آزاد کردند‪ .‬در آن به‬
‫بنده خیلی‪ ،‬خیلی و بیشتر از آن که‬                                                                                     ‫جنایت کشتار بزرگ زندانیان سیاسی‬      ‫اینها یک سؤالاتی را میکردند که‬         ‫اصطلاح «دادگاه شرع» سه نفری که‬
‫بتوانم به زبان بیاورم از جنابعالی‬      ‫ـ در مسیر جاده تهران به سمنان‪،‬‬         ‫این کشتار صحبت کردهاند‪ ،‬به این‬                                              ‫زندانیان سیاسی نمیدانستند که‬           ‫آخوند ن ّیری حاکم شرع بود‪ ،‬اشراقی‬
‫تشکر میکنم‪ .‬این کار بزرگ‪ ،‬این‬          ‫حدود ‪ ۷‬ـ ‪ ۶‬کیلومتر که برویم و‬                                                 ‫میگذرد‪ .‬ارزیابی شما از این که خمینی‬  ‫پشت فکر بهاصطلاح اسلامیشان‬             ‫دادستان و پورمحمدی نماینده‬
‫کار سترگی که شما میکنید‪ ،‬نام‬           ‫از محله معروف به افسریه که رد‬          ‫مسألۀ خاتمه پیدا کردن جنگ و ترس‬                                             ‫چیست؟ اگر زندانی سیاسی در آن‬           ‫وزارت اطلاعات‪ ،‬چند تا سؤال از‬
‫شما را در تاریخ ایران ماندگار کرده‬     ‫بشویم‪ ،‬یک جایی است که گنبد هم‬                                                 ‫چنین فتوای وحشتناک را برای کشتار‬     ‫اتاق به نیری میگفت موقع تولدم‬          ‫زندانیان سیاسی میکردند و یکی‬
‫است‪ .‬امیدوارم روزی بتوانید این‬         ‫دارد و از دور پیداست‪ ،‬بعد از آرامگاه‬   ‫او ناشی از پیامدهای بعد از آن تأکید‬                                         ‫پدرم کمونیست بوده و اصل ًا در خانه ما‬  ‫از سؤالهایشان این بود که بفهمند‬
‫خاطرهها را منتشر کنید‪ .‬اگر من‬          ‫ارامنه‪ .‬نصف این قبرستان‪ ،‬قبرستان‬                                              ‫زندانیان سیاسی صادر کرد‪ ،‬تا کنون به‬  ‫نمازی در کار نبود که من یاد بگیرم‪ ،‬از‬  ‫آیا زندانی سیاسی هنوز سر موضع‬
‫نباشم‪ ،‬خاطراتم را فرزندانم توزیع‬       ‫بهاییهاست‪ .‬اینجا یک محوطه بازی‬         ‫داشتهاند‪ .‬من چنین تحلیلی را تا این‬                                          ‫نظر آن آخوند و اسلام‪ ،‬مرتد بهحساب‬
‫میکنند‪ .‬الان که به ایران برمیگردم‪،‬‬     ‫بود‪ .‬و در آن ایام قتل عام زندانیان‬                                                      ‫چه نظر و ارزیابی رسیدید؟‬                                               ‫سیاسی خودش هست یا نه؟‬
‫خیلی دلم میخواهد پسرم بابک و‬           ‫سیاسی در تابستان ‪ ۱۳۶۷‬با بولدوزر‬       ‫مقطع قبول ندارم‪ .‬البته هنوز جا دارد‬                                               ‫نمیآمد و جزایش مرگ نبود‪.‬‬         ‫خسرو تعریف میکند که آن روز‬
‫حتی روزبه که اینجا هستند به ایران‬      ‫زمین آنجا را کنده بودند و با تریلی‬                                            ‫ـ شخص خمینی اگر نظرتان باشد‬          ‫فم تفرشی که از خطر اعدام نجات‬          ‫وضع را غیر عادی میبیند و مشکوک‬
‫برگردند‪ .‬متأسفانه در مورد پسرم‬         ‫شبانه جنازهها را میآوردند و بهطور‬      ‫که در این باره بررسی و مطالعه شود‪.‬‬     ‫با حزب جمهوری اسلامی هم موافق‬        ‫پیدا کرد و بعد هم از زندان آزاد شد‪،‬‬    ‫میشود که گویا میخواهند یک‬
‫دکتر عباس‪ ،‬نمیتوانم این آرزو را‬        ‫پنهانی و دستهجمعی در این محل‬                                                  ‫نبود‪ .‬میترسید که اینها قدرتی پیدا‬    ‫یکی از آنهایی بود که او را هم به این‬   ‫کارهایی بکنند‪ .‬وقتی خسرو وارد آن‬
‫بکنم‪ .‬چون او نمیتواند برگردد و‬                                                ‫خود من البته با تحلیل دیگری در این‬     ‫کنند و برای او زحمتی بشوند‪ .‬مسأله‬    ‫اتاق برای سؤال و جواب برده بودند‪.‬‬      ‫اتاق میشود‪ ،‬نیری از او میپرسد از‬
                                                          ‫دفن میکردند‪.‬‬                                               ‫دیگر هم ُخب‪ ،‬یک مقدار پایان‬          ‫بعد از آزاد شدن او از زندان‪ ،‬همدیگر‬    ‫کدام دستهای‪ ،‬رفاه میخواهی یا نه‪،‬‬
    ‫گویا این آرزو باید با من بماند‪.‬‬    ‫بعد از آنکه این محل شناسایی‬                               ‫زمینه توافق دارم‪.‬‬   ‫جنگ تأثیر داشت بخاطر این که‬          ‫را میدیدیم و میآمد منزلمان‪ .‬از او‬      ‫مثل این که احتیاج نداری؟ نپرسید‬
                                       ‫شد‪ ،‬پدرها و مادرها و بستگان‬                                                   ‫فکر میکرد اینهایی که در زندان‬        ‫پرسیدم تو در آن روز به آن آخوند‬        ‫که هنوز سر موضع هست یا نه‪،‬‬
‫پایان‬                                                                         ‫بههرحال‪ ،‬میخواهم سؤال کنم‬              ‫هستند اگر بخواهند آزادشان بکنند‬                                             ‫سؤالش خیلی پیچیده بود‪ .‬خسرو‬
                                                                                                                     ‫مشکلاتی برایش پیش خواهد آمد و‬
                                                                              ‫شما چطور از محل خاوران که محل‬          ‫اگر بخواهد زندانیان سیاسی را آزاد‬
                                                                                                                     ‫نکند‪ ،‬مردم سر و صدایشان درخواهد‬
                                                                              ‫گورستان دستهجمعی آن کشتار بزرگ‬         ‫آمد که حال که جنگ تمام شده‪ ،‬برای‬

                                                                                ‫تابستان ‪ 13۶۷‬است‪ ،‬مطلع شدید؟‬

                                                                              ‫ـ تا چند سال‪ ،‬هیچکس نمیدانست‬
                                                                              ‫که مزار این عزیزان کجاست و آنها‬
                                                                              ‫را در کجا بهطور دستهجمعی دفن‬
                                                                              ‫کردهاند‪ ،‬ما هم نمیدانستیم‪ .‬ما‬
                                                                              ‫خیلی جاها سر زدیم‪ ،‬مثل ًا وقتی دایی‬
                                                                              ‫همسرم فوت کرد‪ ،‬او را در قبرستانی‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18