Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۸۲ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1۷48‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫جمعه ‪ ۱8‬تا پنجشنبه‪ 2۴‬مهرماه ‪۱۳۹۹‬خورشیدی‬

‫کرد‪ ،‬ابتدا چند دقیقهای با مادر صحبت‬        ‫خاطراتی از علی جواهر کلام ـ به کوشش فرید جواهر کلام (بخش ‪ ۶‬و ‪)۷‬‬                                                                                                ‫= همکاری جواهرکلام‬
‫کرد‪ ،‬سپس با خواهرم‪ ،‬بعد با برادر و‬
                                                                                                                                                                                                          ‫با سید ضیاءالدین و حزب‬
‫سرانجام با من که از همه کوچکتر بودم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                        ‫«اراده ملی»‬
‫با دقت نام یک یک را میپرسید‪ ،‬نام‬
‫مرا پرسید‪ ،‬گفتم‪ :‬فرید‪ ،‬پرسید فرید‬                                                                                                                                                                         ‫=روزی که با تمام اعضای‬

‫یا فریدالدین؟ گفتم خیر قربان‪ ،‬فریدحسنین هیکل در مجلس روضهخوانی و پاسخ او به‬                                                                                                                               ‫خانواده به نوشیدن چای‬
‫خالی‪ .‬به شوخی گفت‬
                                                                                                                                                                                                          ‫نعناع و خوردن غذاهای‬
‫ـ پس چرا اسم برادرت شمسالدین‬                                   ‫یک روزنامهنگار جوان ایرانی‬
                          ‫است؟‬                                                                                                                                                                            ‫گیاهی در منزل سید ضیاء‬

‫باری‪ ،‬وارد تالار باشکوهی شدیم‪،‬‬                                                                                                                                                                                         ‫مهمان شدیم‬

‫تابلوها‪ ،‬قالیهای نفیس‪ ،‬و خیلی‬                                                                                                                                                                                 ‫بحث حسنین هیکل‬

‫چیزهای دیگر‪ .‬نخستین چیزی که در‬                                                                                                                                                                                   ‫با علی جواهرکلام‬

‫برابر ما نهادند استکانهای ظریفی بود‬                                                                                                                                                                       ‫تاریخ دقیق این ملاقات و بحث‬
                                                                                                                                                                                                          ‫کوتاه ولی بسیار جالب این دو نفر‬
‫مملو از دم کرده نعناع! عطر نعناع اتاق‬                                                                                                               ‫شادروان علی جواهر کلام به عنوان‬                       ‫(جواهرکلام و هیکل) به خاطرم نیست‪.‬‬
‫را پر کرده بود‪ ،‬خود او به جای چای‬                                                                                                                   ‫نویسنده‪ ،‬مترجم و روزنامهنگار اشتهار‬                   ‫ولی ظاهراً در سالهای دهۀ ‪ ۱۳۳۰‬بود‪،‬‬
‫نعناع مینوشید‪،‬گویادرجوانیپزشکی‬                                                                                                                      ‫داشت اما در زندگی هشتاد سالۀ خود‬                      ‫زمانی که جمال عبدالناصر با ایران‬
‫تحصیل میکرده و اکنون خواص‬                                                                                                                           ‫( ‪ 135۰‬ـ ‪ 1۲۷5‬شمسی) به کارهای‬
                                                                                                                                                                                                                      ‫روابط خصمانه نداشت‪.‬‬
‫داروها و گیاهان سنتی را میدانست‪.‬‬                                                                                                                    ‫مختلف از معلمی تا عضویت وزارت امور‬                    ‫منزل ما در آن زمان مثل همیشه‬
                                                                                                                                                                                                          ‫یک خانه اجارهای در قلهک‪ ،‬خیابان‬
‫شروع صحبت او هم در زمینه طب‬                                                                                                                         ‫خارجه پرداخت‪ .‬او به زبانهای عربی‪،‬‬                     ‫دولت‪ ،‬کوچه نشاط بود (هنوز هم این‬
                                                                                                                                                                                                          ‫کوچه باریک باقیست)‪ .‬در آن زمان پدر‬
‫سنتی و فوائد گیاهان بود مخصوصاً از‬                                                                                                                  ‫انگلیسی‪ ،‬روسی تسلط کامل داشت و‬                        ‫برای اینکه تماس خود را با اهل قلم‬
                                                                                                                                                                                                          ‫و دوستان به طور پیوسته حفظ کرده‬
‫نعناع که چه خواص سودمندی دارد و‬                                                                                                                     ‫خاطراتش همان قدر شیرین و خواندنی‬                      ‫باشد شبهای جمعه در منزل مجلس‬
                                                                                                                                                                                                          ‫روضهخوانی ترتیب میداد‪ ،‬اما این‬
‫مرتباً ما را تشویق میکرد که بخورید‪.‬‬                                                                                                                                ‫است که نوشتههایش‪.‬‬                      ‫روضهخوانی نه به شیوه امروزی یا حتی‬
                                                                                                                                                                                                          ‫دیروزی بود‪ ،‬بلکه حالت خاص خود را‬
‫هر طور بود دو استکان پشت سر هم‬                                                                                                                      ‫فرید جواهر کلام‪ ،‬یکی از دو فرزند‬                      ‫داشت‪ :‬همه حاضران‪ ،‬زن و مرد‪ ،‬جمع‬
                                                                                                                                                                                                          ‫میشدند‪ ،‬سپس روضهخوان میآمد‪.‬‬
‫نعناع خوردیم‪ ،‬آنقدرها هم بد نبود!‬                                                                                                                   ‫علی جواهر کلام‪ ،‬خاطراتی از پدر خود‬                    ‫این روضهخوان همیشه هم ُمع ّمم نبود‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫پارهای اوقات ُمکلا بود‪ ،‬حتی بعضی‬
‫خود او روی صندلی راحتی‬                                                                                                                              ‫به علاوه گزیدهای از مقالات وی در کتابی‬
‫مخصوص نشست‪ ،‬خوب به سراپا و‬                                                                                                                          ‫کم حجم اما خواندنی گردآورده است‪.‬‬                            ‫وقتها هم ُمشپا! (شاپو به سر)‪.‬‬
‫هیکلش دقت کردم‪ :‬چهرهای داشت‬                                                                                                                         ‫ما از این کتاب‪ ،‬فصلی را که به نشست‬                    ‫خیلی مختصر و مفید و در عین‬
‫متین‪ ،‬در عین حال مهربان‪ ،‬موهای‬                                                                                                                      ‫و برخاستهای دوستانه جواهر کلام با‬                     ‫حال بسیار ج ّدی ذکر مصیبتی‬
‫جوگندمی بلند‪ ،‬کلاه پوستی بر سر‪،‬‬                                                                                                                     ‫تنی چند از مشاهیر ادبی و مطبوعاتی‬                     ‫میکرد‪ ،‬همگان در سکوت گوش‬
‫رنگ پوست چهرهاش سبزه تند بود‬                                                                                                                        ‫همزمان خود‪ ،‬از جمله صادق هدایت‪،‬‬                       ‫میدادند‪ ،‬سپس خاموش میماند‪،‬‬
‫(سیاه)‪ ،‬رویهمرفته قیافه و سر و وضع‬                                                                                                                  ‫محمد مسعود‪ ،‬محمد قزوینی‪ ،‬احمد‬                         ‫آنگاه به دستور وی همه صلوات‬
‫موقر‪ ،‬متین و دلپذیری داشت‪ .‬آهنگ‬                                                                                                                     ‫کسروی و صادق سرمد اختصاص دارد‬                         ‫میفرستادند‪ ،‬والسلام‪ .‬پس از آن‬
‫صدایش ملایم و بم بود و بعضی وقتها‬                                                                                                                   ‫برای مطالعۀ شما برگزیدهایم که در چند‬                  ‫صحبتهای دوستانه شروع میشد‪،‬‬
‫هم در حرف زدن لکنت زبان پیدا‬                                                                                                                                                                              ‫پارهای اوقات هم درویشی به نام مولوی‬
                                                                                                                                                                         ‫شماره میخوانید‪.‬‬                  ‫با صدای خوش خود مثنوی میخواند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫به خاطر دارم گاه و بیگاه‪ ،‬که مرحوم‬
          ‫میکرد‪ .‬از برادرم پرسید‪:‬‬          ‫آن جریانات گذشته و پروندهها بسته‬        ‫مراوده علی جواهرکلام با‬                ‫رفت و داد سخن میداد که بله‪ ...‬اهرام‬      ‫هنگام غائله آذربایجان بود‪ .‬زمانی که‬    ‫صبحی ُمهتدی هم به آنجا میآمد‪،‬‬
‫ـ شما چه میکنید؟ چه میخوانید؟‬              ‫شده و همۀ آن بازیگران به سرای باقی‬                 ‫سید ضیاءالدین‬               ‫مصر پنج هزار سال پیش ساخته شد‪،‬‬           ‫ارتش ایران‪ ،‬پیشهروی‪ ،‬غلام یحیی‪ ،‬و‬      ‫خواندن مثنوی را او انجام میداد‪ .‬به جز‬
‫ـ دانشکده حقوق هستم‪ ،‬میخواهم‬               ‫شتافتهاند میتوان گفت شاید غیر از‬                                               ‫شاهکار علم و هنر و معماری است‪...‬‬         ‫دار و دستهاش را از آذربایجان بیرون‬     ‫مرحوم صبحی‪ ،‬تا آنجا که به یاد دارم‪،‬‬
                                           ‫این مخالفخوانی عوامل دیگری هم‬           ‫مراوده و ارتباط پدرم با سید‬            ‫الان با همه امکانات صنعتی نمیتوانند‬      ‫میریخت‪ .‬پدر و هیکل برای تهیه‬           ‫شادروانان صادق سرمد‪ ،‬دکتر شعاعی‪،‬‬
            ‫حقوقدان و قاضی شوم‪.‬‬            ‫در گرایش پدر به سوی سید ضیاء‬            ‫ضیاءالدین طباطبائی از سال ‪۱۳2۳‬‬         ‫مانند آن را بسازند‪ .‬ما پنج هزار سال‬      ‫رپرتاژ و مشاهده اوضاع و احوال از‬       ‫دکتر غیاثالدین جزایری‪ ،‬شهرآشوب‬
‫ـ وظیفه مشکلی است‪ ،‬قضاوت کاری‬                                                      ‫به بعد آغاز شد‪ ،‬زمانی که سید‬           ‫پیش بیوسیله آن را ساختیم‪...‬‬                                                     ‫شاعر و ترانهسرا‪ ،‬و عدهای از هنرمندان‬
                                                           ‫وجود داشته است‪.‬‬         ‫ضیاءالدین از خارج به ایران بازگشته‬     ‫درون آن سراسر اعجاب و شگفتی‬                       ‫نزدیک به آنجا رفته بودند‪.‬‬     ‫و بسیاری از سرشناسان آن زمان‬
              ‫است سهل و ممتنع‪.‬‬             ‫باری‪ ،‬پدر به ملاقات سید ضیاءالدین‬       ‫بود تا بار دیگر در سیاست و امور کشور‬   ‫است‪ ...‬ما آثار با شکوهی داریم‪ :‬د ّره‬     ‫باری‪ ،‬چنانکه گفتم هیکل‪ ،‬ظریف و‬         ‫نظیر عبدالرحمن فرامرزی نویسنده و‬
      ‫بعد رو به من کرده پرسید‪:‬‬             ‫رفت و به دار و دسته او پیوست‪.‬‬           ‫دخالت داشته باشد‪ .‬هنوز نیامده‪ ،‬عامۀ‬    ‫شاهان‪ ،‬معبد ابو َسمبل‪ ،‬و‪ ...‬ما در آن‬     ‫خوشپوش و خوش سیما بود‪ ،‬فارسی‬           ‫سردبیر روزنامه کیهان هم میآمدند‪.‬‬
   ‫ـ فریدالدین شما چه میکنید؟‬              ‫روشنفکران آن دوران به حزب اراده‬         ‫مردم نسبت به او کم و بیش نظر‬           ‫دوران در علم پزشکی پیشرفتهای‬             ‫را شکسته بسته و به لهجه عربی‬           ‫مشدی گلین خانم افسانهای الول ساتن‬
‫ـ کلاس ششم طبیعی هستم‪،‬‬                     ‫ملی لقب حزب «حلقه» و حزب‬                ‫مساعدی داشتند ولی به محض اینکه‬         ‫شگفتانگیزی داشتیم‪ :‬ج ّراحی مغز‬           ‫حرف میزد؛ در همان آغاز صحبتش‬           ‫هم غالباً حضور داشت‪ .‬بدینترتیب‪ ،‬از‬
                                           ‫«نعناع» داده بودند چون سید ضیاء به‬      ‫وارد ایران (تهران) شد و چند روزی‬                                                ‫چند شعر هم از سعدی خواند‪ .‬پدر به‬       ‫حاضران با چای و شیرینی و مکالمات‬
        ‫میخواهم طبیعیدان شوم‪.‬‬              ‫جای چای‪ ،‬دم کرده نعناع مینوشید‬          ‫گذشت‪ ،‬مخالفان او سر بلند کردند و‬                       ‫انجام میدادیم و‪...‬‬       ‫او خوشامد گفت‪ ،‬و با چای و قهوه از‬
‫ـ آفرین‪ ،‬آفرین‪ ،‬هر کس میداند‬               ‫و از مهمانان خود نیز با نعناع پذیرائی‬   ‫علیه وی در روزنامههای چپی به انتقاد‬    ‫ظاهراً حرفهای هیکل به حاضران‬             ‫وی پذیرایی شد‪ .‬آنگاه هیکل از جیب‬                  ‫دوستانه پذیرایی میشد‪.‬‬
‫علوم طبیعی بهتر از حقوق است‪،‬‬               ‫میکرد‪ ،‬عدهای از طنزنویسان هم خود‬        ‫و بدگوئی پرداختند‪ .‬اندک اندک طوری‬      ‫گران آمده بود‪ .‬جوان روزنامهنگار‬          ‫خود قوطی سیگار زیبایی بدر آورد‪،‬‬        ‫یک روز به همه دوستان خبر دادند‬
‫خوب رشتهای انتخاب کردهای‪ ،‬دنیای‬                                                    ‫شد که تعداد مخالفان او که بیشتر در‬     ‫سخنان او را قطع کرد و به پدر گفت‪:‬‬        ‫یک سیگار برگ از آن بیرون کشید و‬        ‫که این شب جمعه دکتر حسنین هیکل‬
‫آینده بر روی دانش فیزیک‪ ،‬شیمی و‬             ‫او را «آسید نعنا» خطاب میکردند!‬        ‫میان روشنفکران و تحصیلکردههای‬          ‫ـ استاد‪ ،‬آقا همۀ پیشرفتهای مصر‬           ‫روشن کرد‪ .‬بوی عطر ملایمی از دود‬        ‫سردبیر روزنامه مصری الاهرام که به‬
                                           ‫روزنامه مهم طرفدار سید ضیاءالدین‬        ‫جامعه بودند بیش از موافقان گردید‪.‬‬      ‫باستان را به حساب خودشان میگذارد!‬        ‫سیگارش فضای اتاق را پر کرد‪ .‬چند‬        ‫ایران آمده است به منزل ما میآید‪.‬‬
                ‫طبیعی میچرخد‪.‬‬              ‫«رعد امروز» بود که مظفر فیروز آن را‬     ‫نخستین کاری که سید ضیاء انجام داد‬      ‫حاضران خندیدند و گفتند‪ :‬همین‬             ‫پک به سیگار زد‪ .‬بعد خواهش کرد‬          ‫شب موعود فرا رسید‪ ،‬مهمانها همه‬
‫باری‪ ،‬میز را چیدند و به صرف غذا‬            ‫سردبیری و اداره میکرد‪ .‬نخستین‬           ‫تأسیس حزبی به نام «اراده ملی» بود‪ .‬تا‬  ‫طور است‪ ،‬آن مصریها که قبطی‬               ‫حاضران در مجلس را معرفی کنند تا‬        ‫آمدند‪ ،‬و چشم به راه ورود حسنین‬
‫دعوت شدیم‪ ،‬به راستی خوانی بود‬              ‫همکاری پدر نگاشتن مقالات تند‬            ‫آنجا که یادم است محل این حزب در‬        ‫بودند‪ .‬پدر هم لبخندی زد و رو به‬                                                 ‫هیکل شدند‪ ،‬تا اینکه خبر دادند‬
‫رنگین‪ ،‬غذاهای عجیب و غریب و‬                ‫و آتشین در آن روزنامه بود‪ .‬جز آن‬                                                                                             ‫او باب صحبت را با آنها باز کند‪.‬‬   ‫مهمان محترم به اتفاق دو نفر دیگر‬
‫رنگارنگی به چشم میخورد که ما جز‬            ‫روزنامه‪ ،‬پدر در روزنامه خودش (هور)‬                                                                                      ‫هیکل سخنان خود را به زحمت‬
‫ماست و خیار و سالاد و ترشی و مربا‬          ‫و نیز روزنامه (صدای وطن)‪ ،‬روزنامه‬                                                                                       ‫اول به فارسی میگفت و هنگامی که‬                              ‫رسیده است‪.‬‬
‫هیچ چیز دیگری از آنها را نشناختیم‪.‬‬         ‫(ماندا) مقالاتی برای سید ضیاء و‬                                                                                         ‫به اصطلاح عامیانه کم میآورد! و گیر‬     ‫پدر به احترام وی به سوی در ورودی‬
‫خود میزبان در بشقاب هر کس چیزی‬             ‫خط مشی او و علیه چپیها (تودهایها)‬                                                                                       ‫میکرد به انگلیسی و عربی میگفت و‬        ‫منزل شتافت‪ ،‬من هم به دنبالش‪ .‬مردی‬
‫میگذاشت‪ .‬مختصر آنکه این غذاها در‬           ‫مینوشت‪ .‬مطالعه جر و بحثی که‬                                                                                             ‫بعد به چهره پدر نگاه میکرد که ترجمه‬    ‫ظریف با چهرهای جذاب و خندان‪،‬‬
‫ذائقه ما مزههای نوظهوری داشت‪ .‬من‬           ‫بین شاعران و طنزپردازان تودهای و‬                                                                                        ‫کند‪ .‬پدر هم پرسشهای حاضران را به‬       ‫شیکپوش و بسیار آراسته‪ ،‬همراه دو‬
‫و برادرم مقداری کوکوی سیبزمینی‪،‬‬            ‫جواهرکلام در میگرفت به راستی‬                                                                                            ‫عربی و انگلیسی برای او تشریح میکرد‬     ‫نفر دیگر‪ ،‬به محض مشاهده پدر با لهجه‬
‫ماست و خیار و سالاد خوردیم و کمبود‬         ‫خواندنی بود زیرا هر دوی آنها در‬                                                                                         ‫تا همه حاضران پرسش و پاسخها را‬
‫غذای خود را بعداًبا میوههای رنگارنگی‬       ‫روزنامههای خود ناسزاگوئی را با طنز‬                                                                                                                                                   ‫عربی گفت‪:‬‬
                                                                                                                                                                              ‫خوب درک کرده باشند‪.‬‬         ‫ـ سلام علیکم‪ ،‬احوال شما ای‬
 ‫که برای دسر آوردند جبران کردیم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                                   ‫دوست‪.‬‬
             ‫پداگولوژی!‬                                                                                                                                                                                   ‫مصافحه کردند‪ ،‬بعد همراهانش را‬
                                                                                                                                                                                                          ‫معرفی کرد‪ .‬آنگاه‪ ،‬از همان آستان در‪،‬‬
‫شیرین بیان میکردند که به آنها نیز هر چه دامنۀ فعالیت سید ضیاء‬                                                                                                      ‫باری‪ ،‬پدر شروع کرد به معرفی‬            ‫هر که را دید با او سلام و علیک کرد‬
                                                                                                                                                                                                          ‫و دست داد‪ ،‬از عبدی خانه شاگرد‬
‫بیشتر میشد مخالفانش تندتر به او‬            ‫اشاره خواهم کرد‪.‬‬                                                                                                        ‫تکتک حاضران‪:‬‬                           ‫گرفته تا من و دیگران؛ بسیار خودمانی‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫فروتن‪ ،‬با حرکات و رفتاری موزون و‬
‫میتاختند‪ ،‬در هر صنف و رستهای‬               ‫ملاقات با سید ضیاء‬                                                                                                      ‫‪ -‬این فلانی است‪ ،‬نویسنده است‪،‬‬          ‫موقر‪ ،‬به طوری که توجه هر کس را‬
‫مخالف داشت‪ .‬مثل ًا یکی از مخالفان‬                                                                                                                                          ‫پزشک است‪ ،‬شاعر است و‪...‬‬        ‫به خود جلب میکرد‪ .‬به همین ترتیب‬
                                                                                                                                                                                                          ‫خوش و بش کنان وارد اتاق پذیرایی‬
‫نخستین با ر ی که من سید سرسختش شادروان دکتر پرویز‬                                                                                                                  ‫تا رسید به جوانی (نامش یادم‬            ‫شد‪ .‬حاضران به احترام او از جا‬
                                                                                                                                                                                                          ‫برخاستند‪ ،‬با تکتک افراد دست داد‪،‬‬
‫ضیاءالدین طباطبائی را ملاقات کردم ناتل خانلری بود‪ .‬او در ملاقات و‬                                                                                                  ‫نمیآید) که روزنامهنگار بود‪.‬‬            ‫خوش و بش کرد‪ ،‬و مخصوصاً نامشان‬
                                                                                                                                                                                                          ‫را میپرسید‪ .‬وقتی درست متوجه نام‬
‫در منزلش واقع در سعادتآباد (حوالی سخنرانیهایش علناً به سید ضیاء‬                    ‫حسنین هیکل‪ :‬اگر ما هم مثل شما‪ ،‬یک فردوسی داشتیم‪ ...‬الان زبان ما عربی نبود!‬      ‫پدر گفت‪ :‬او ژورنالیست است‪.‬‬             ‫کسی نمیشد میگفت‪« :‬ببخشید‪،‬‬

‫شهرک غرب فعلی) بود که در آن زمان میتاخت و او را بیسواد و بیمطالعه‬                                                                                   ‫هیکل گفت‪:‬‬      ‫هیکل پرسید‪ :‬در کجا؟‬                                        ‫چی گفتی؟»‬
                                                                                                                                                                                                          ‫تا اینکه با همه آشنا شد‪ .‬بعد‬
                  ‫خطاب میکرد‪.‬‬                       ‫خارج از شهر واقع میشد‪.‬‬         ‫خیابان سعدی جنوبی محوطه بزرگی‬          ‫ـ مولانا! پس شما با این همه‬              ‫پدر پاسخ داد روزنامه اطلاعات‪ ،‬که‬       ‫روی یک صندلی مخصوص (جای‬
‫در همان روزهائی که سید ضیاء‬                ‫پدر‪ ،‬تمام اعضاء خانواده را من ـ‬         ‫بود با ساختمانهای زیبا و مخصوصاً یک‬                                             ‫در آن هنگام بزرگترین نشریه ایران بود‪.‬‬  ‫روضهخوان) جلوس کرد‪ .‬البته آن‬
‫میکوشید به عنوان نمایندۀ مجلس‬              ‫خواهر ـ برادر ـ و مادرم را برای صرف‬     ‫استخر بزرگ در میان آن‪.‬با گذشت‬          ‫پیشرفتها چطور شد که ُکلّ ُهم اجمعین‬      ‫هیکل پس از احوالپرسی مجدد از‬           ‫شب مراسم روضهخوانی انجام نشد‪.‬‬
‫انتخاب شود‪ ،‬شدت مخالفت با او بیشتر‬         ‫ناهار به خانه او برد‪ ،‬این دعوتی بود که‬  ‫زمان‪ ،‬سید ضیاءالدین و دوستان و‬
‫میشد‪ .‬همانگونه که اشاره کردم مرکز‬          ‫خود سید ضیاء‪ ،‬به عمل آورده بود‪.‬‬         ‫برادرانش‪ ،‬دار و دستهای فراهم کردند‬     ‫عرب شدید و زبان مادریتان عربی‬                                  ‫وی پرسید‪:‬‬           ‫روضهخوان اصلی خود هیکل بود‪.‬‬
‫حزب«ارادهملی»درخیابانسعدیبود‪.‬‬              ‫پیش از رفتن‪ ،‬پدر به همۀ ما خیلی‬                                                                                           ‫ـ «تیراژ اطلاعات چقدر است؟»‬          ‫ظاهراً این بار دوم بود که هیکل با‬
‫هوادارانش در آنجا جمع میشدند و‬             ‫سفارش کرد که مبادا در خوردن‬              ‫و عده زیادی عضو این حزب شدند‪.‬‬                                   ‫شد؟!‬           ‫سؤال حساسی بود‪ ،‬جوان چند‬               ‫پدرم ملاقات میکرد؛ آنها قبل ًا در ایران‬
‫سید ضیاء سخنرانی میکرد‪ ،‬به خاطر‬            ‫غذا بیمیلی نشان دهید‪ ،‬چون همۀ‬           ‫اکنون اینجا را داشته باشید تا‬                                                   ‫لحظه فکر کرد‪ ،‬به پدر و دیگران‬          ‫با هم به یک سفر رفته بودند و آن به‬
‫دارم یک روز در زمینه مسائل فرهنگی‬          ‫غذاهای او گیاهی است‪ ،‬از گوشت و‬          ‫نکته جالبی برایتان بگویم‪ ،‬پدرم علی‬     ‫هیکل بدون کوچکترین درنگ‬                  ‫نگریست‪ ،‬مر ّدد بود چه جوابی بدهد‪،‬‬
‫و ادبی سخن میگفت‪ .‬برایتان گفتم که‬          ‫مرغ و ماهی خبری نیست‪ ،‬کوکوی‬             ‫جواهرکلام عادت عجیبی داشت‪:‬‬
‫گاه و بیگاه سید لکنت زبان پیدا میکرد‬       ‫عدس ـ کوکوی خیار! ـ سالاد کرفس‬          ‫به طور کلی هر چیزی که مورد‬             ‫فِ َردوسی*‬  ‫مثل‬  ‫یکی‬  ‫ما‬      ‫پاسخ داد‪:‬‬                      ‫بالاخره گفت‪:‬‬
‫و کلمهای را دوبار تکرار مینمود‪ ،‬آن‬         ‫ـ دمپخت لوبیا! و از این جور چیزها‬       ‫تأیید همگان بود او از آن عیبجوئی‬                                 ‫ـ برای اینکه‬   ‫ـ «دویست تا دویست و پنجاه‬
‫روز در حین سخنرانی به واژه فرانسه‬          ‫است‪ .‬بخورید و پشت هم تعریف کنید!‬        ‫میکرد و مخالف آن میشد‪ .‬خودش‬
‫پداگوژی ‪( Pedagogie‬فن آموزگاری‬             ‫من در آن هنگام در کلاس ششم‬              ‫هم در خانه همیشه به خنده و‬             ‫نداشتیم!‪...‬اگرماهممثلشمافِ َردوسی‬                                 ‫هزارتا»‬
‫کودک)رسید‪،‬برحسباتفاقدرستسر‬                 ‫طبیعی ـ سال آخر دبیرستان ـ‬              ‫شوخی میگفت‪« :‬من آدمی هستم‬                                                            ‫هیکل سری تکان داده گفت‪:‬‬
‫همین واژه زبانش گیر کرد! لکنت پیدا‬         ‫تحصیل میکردم و خیلی میل داشتم‬           ‫مخالفخوان!»مثل ًاوقتیدولتیمطابق‬        ‫داشتیم‪ ...‬الان زبان ما عربی نبود‪...‬‬         ‫ـ «خوبه‪ ،‬برای اطلاعات خوبه»‬
‫کرد‪ ،‬در نتیجه واژه فوق را اینطور ادا کرد‪:‬‬  ‫این شخصیتی را که در تاریخ ایران‬         ‫میل جامعه رفتار میکرد و مردم از‬                                                 ‫همه سکوت کردند بعد مرد جوان از‬
‫«پداگولوژی»! ادای این کلمه همان‬            ‫نقشی بازی کرده‪ ،‬کودتا انجام داده و‬      ‫آن حکومت راضی بودند وی آن را‬           ‫فر َدوسی به شما زبان مادری‪ ،‬غرور‬
‫و پیچیدن این مسأله در شهر در میان‬          ‫خلاصه یکی از مردان تاریخ بوده است‬       ‫مورد انتقاد قرار میداد و هر طور بود‬                                                                 ‫هیکل پرسید‪:‬‬
‫روشنفکران همان! که بله آقائی که‬                                                    ‫عیبی برایش میتراشید‪ ،‬مختصر آنکه‬        ‫م ّلی‪ ،‬و همه چی داد‪ ...‬اگر اون نبود‪...‬‬    ‫ـ «تیراژ الاهرام چه مقدار است؟»‬
‫میخواهد رهبر شود واژه پداگوژی را‬                             ‫از نزدیک ببینم‪.‬‬       ‫مخالفخوانی میکرد‪ .‬حالا با آمدن‬                                                  ‫هیکل با لحنی کامل ًا فروتنانه‪،‬‬
‫پداگولوژی‪ ،‬مانند پسیکولوژی میداند!‬         ‫اتومبیلی که فرستاده بود خانواده‬         ‫سید ضیاءالدین به ایران و پیش آمدن‬                  ‫شما هم الان عرب بودید!‬       ‫بیادعا‪ ،‬و با لحنی سر بهزیر جواب داد‪:‬‬
‫به ویژه شادروان دکتر خانلری روی این‬        ‫ما را در برابر ساختمان مجللی پیاده‬      ‫یک چنین موقعیتی سلیقۀ پدر خود‬
‫نکته خیلی تأکید میکرد‪ .‬در حالی که‬          ‫کرد‪ ،‬وارد شدیم‪ ،‬باغی بزرگ و زیبا به‬     ‫به خود ایجاب میکرد که به سوی‬           ‫سکوتی سنگین و باشکوه بر مجلس‬                            ‫ـ «یک میلیون»‬
‫من خود شاهد بودم چنین نبود و بر سر‬         ‫نظرمان رسید‪ ،‬با سلیقه کامل آراسته و‬     ‫حزب اراده ملی سید ضیاء کشیده‬                                                    ‫چند لحظه به سکوت سپری شد‪،‬‬
                                           ‫تزئین شده بود‪ ،‬پیش رفتیم‪ ،‬در برابر در‬   ‫شود! یعنی این بهترین موقعیتی بود‬       ‫حکمفرما شد‪ ،‬و همۀ حاضران با‬              ‫بعد هیکل موضوع صحبت را عوض‬
     ‫این واژه زبانش لکنت پیدا کرد‪.‬‬         ‫ساختمان خود سید ضیاء ایستاده بود‪.‬‬       ‫که پدر فعالیت مخالفخوانی خود را‬                                                 ‫کرد و شروع کرد به پرسش از آثار‬
  ‫دنباله دارد‬                              ‫به گرمی و در نهایت وقار از ما استقبال‬    ‫با اکثریت جامعۀ روشنفکر آغاز کند‪.‬‬     ‫چهرههای گشاده با تمجید و تحسین‪،‬‬          ‫باستانی ایران؛ تختجمشید‪ ،‬طاق‬
                                                                                   ‫راستش حالا که سالهای سال از‬                                                     ‫بستان‪ ،‬شوش‪ ،‬کرمان‪ ،‬یزد و غیره‪.‬‬
                                                                                                                          ‫سراپای هیکل را برانداز میکردند‪ .‬یکی‬      ‫اظهار تمایل میکرد که بتواند با فراغ‬
                                                                                                                                                                   ‫بال همۀ اینجاها را ببیند‪ ،‬و خیلی‬
                                                                                                                          ‫از حضار طاقت نیاورده و گفت‪:‬‬              ‫هم از شکوه و جلال این آثار ستایش‬
                                                                                                                                                                   ‫کرد‪ .‬سپس به سراغ آثار باستانی مصر‬
                                                                                                                                           ‫ـ احسنت‪ ،‬مرحبا!‬

                                                                                                                          ‫باز سکوت برقرار شد‪ .‬هیکل تبدیل‬

                                                                                                                          ‫شده بود به یک قهرمان باگذشت‬

                                                                                                                          ‫و بیطرف‪ .‬سرانجام پدر سکوت را‬

                                                                                                                                                    ‫شکسته گفت‪:‬‬

                                                                                                                          ‫ـ ‪Thanks Your Excellency‬‬

                                                                                                                                           ‫متشکرم عالیجناب‪.‬‬

                                                                                                                          ‫و به هیکل کرنش کرد‪ .‬در حقیقت‬

                                                                                                                          ‫این تشکری بود از جانب همۀ حاضران‬

‫* هیکل‪ ،‬نام فردوسی را ‪ِ ( Ferdawsi‬فر َدوسی) تلفظ میکرد‬                                                                    ‫در مجلس و حتی تمام ملت ایران‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18