Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۹۵ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1۷61‬‬
                                                                                                                                                                                ‫جمعه ‪ 2۶‬دیماه تا پنجشنبه‪ 2‬بهمنماه ‪۱۳99‬خورشیدی‬

‫پایان تحصیل آماده کند‪ .‬اما همین‬        ‫نگاهی به یادداشتهای یک زندانی سیاسی از دو زندان در دو رژیم قبلی و فعلی‬                                                                                      ‫داریوش همایون فضای سیاسی‬
‫که به مرز ایران و ترکیه میرسد‪ ،‬او را‬                                                                                                                                                                     ‫ایران را چنین ترسیم میکند‪:‬‬
‫میگیرند و به تهران میآورند و راست‬            ‫مهمان پسران شاطرنانوا! (‪)1‬‬
‫در قزلقلعه جا میدهند‪ .‬اکنون هفت‬                                                                                                                                                                    ‫«‪ ...‬هنوزیک روشنفکر معمولی‬
‫ماه است که در زندان به سر میبرد و‬      ‫نخستین روزهای زندان و گفتوگو با یک مارکسیست انقلابی که عقیده داشت راه‬                                                                                       ‫چپ یا لیبرال نمیتواند ‪ 5۷‬سال‬
‫با آنکه با هیچ دسته وگروهی بستگی‬                 ‫انقلاب را باید با تصفیه بقایای پوسیده حزب توده هموار کرد‬                                                                                          ‫پهلوی را یک دوره تاریخی بداند‪.‬‬
‫ندارد؛ نمیخواهد به آرمان انقلابی‬                                                                                                                                                                   ‫با تأثیرات بد و خوبی که بر جامعه‬
‫خود پشت کند و برای رهائی از زندان‬              ‫ایرج هاشمیزاده‬                       ‫تصویر میکند‪.‬دفتر خاطرات بهآذین از زندان‬         ‫محمود اعتمادزاده که با نام مستعارش «م‪.‬ا‪.‬‬                       ‫ایرانی گذاشت‪ .‬باسرمایهای که فراهم‬
‫با وضع موجود از در سازش درآید‬                                                       ‫پیش از انقلاب «مهمان این آقایان» نام دارد و‬     ‫بهآذین» شهرت دارد‪ ،‬از چهرههای سرشناس‬                           ‫کرد تا آیندگان برآن بسازند و پیش‬
‫ـ همان کاری که برخی داعیهداران‬         ‫«خط امام مثل تصویر یک جارختی بر‬              ‫خاطراتش را از زندان بعد از انقلاب «بار دیگر‪ ،‬و‬  ‫ادبی ـ سیاسی چپ ایران در دوره قبل و بعد از‬                     ‫بروند‪ .‬اگر اشارهای به پیشرفتهای‬
                                       ‫دیواربود که سران حزب توده تلاش میکردند‪،‬‬      ‫این بار‪ »...‬نام نهاده است‪.‬ایرج هاشمیزاده‪ ،‬ازین‬  ‫انقلاب به شمار میرود‪ .‬او که سه سال قبل (‪1۰‬‬                     ‫آن دوران کند با بیمیلی است و فوراً‬
                       ‫کردهاند ‪...‬‬                                                  ‫دو دفتر بخشهایی را در معرض مطالعه شما قرار‬      ‫خرداد ‪ )1385‬درگذشت‪ ،‬دو دفتر خاطرات از‬                          ‫پای ضرورتهای تاریخی و اقتصادی‬
‫جوانی صاحبنظر؛ باسابقه فعالیت‬                    ‫لباسهای خود را به آن آویزان کنند‪.‬‬  ‫میدهد و عقیده دارد که در شرایط کنونی ایران‬      ‫خود بر جای نهاده است و فضای عمومی زندان‬                        ‫محیط را پیش میکشد‪ .‬در عوض در‬
‫انقلابی در اروپا!‪ ...‬نخستینبار است‬     ‫شادروان ایرج اسکندری‬                                                                         ‫سیاسی را در هر دو دوره براساس مشاهداتش‬                         ‫بر شمردن کم وکاستیها گشاده دست‬
‫که من با همچو کسی به گفتوگو‬            ‫به نقل از مصاحبه فرهاد فرجاد با رادیو آلمان‬                     ‫یادآوری آن ضروری است‪.‬‬                                                                       ‫است و هیچ یادی نیز از ضرورتهای‬
‫مینشینم‪ .‬خشنودی دیده و دل‪ ،‬هر دو‬                                                                                                                                                                   ‫تاریخی واقتصادی محیط نمیکند‪.‬‬
‫وشوق شنیدن‪ .‬میبینم که زندان دری‬                                               ‫به سبب نقشی که در برگذاری‬               ‫برداشت که منجر به قطع دست‬                     ‫زندگینامۀ م‪.‬ا‪ .‬بهآذین‪:‬‬         ‫درتقریباً همه موارد‪ ،‬غوطهزدن در‬
‫به جهان جوانان به روی من میگشاید‪.‬‬                                             ‫شب شعرهای «انستیتو گوته» و‬              ‫چپ او شد و بقیه عمر را به دست‬         ‫محمو د ا عتما د ز ا د ه ( م ‪ .‬ا ‪.‬‬      ‫سیلاب دشنام وزشتگویی نخستین‬
‫سپاسگزارم ازآقایان‪ .‬به راستی‪ .‬ازکنج‬                                           ‫نیز فعالیتهای دوره جدید کانون‬                                                 ‫بهآذین) در سال ‪ 1۲93‬شمسی‬               ‫واکنش و همه واکنش او است‪.‬‬
‫انزوا به زور بیرونم کشیدند‪ ...‬و اینک‬                                          ‫نویسندگان ایران داشت‪ ،‬بار دیگر‬                        ‫راستش متکی بود‪.‬‬         ‫در رشت به دنیا آمد‪ .‬پس از خاتمه‬        ‫همچنانکه یک سلطنتطلب معمولی‬
‫آغوش گشاده من ‪...‬آنچه در«ل»‬                                                   ‫چند روزی زندانی شد و پس از‬              ‫در اوایل دهۀ ‪ ۲۰‬که وارد‬               ‫تحصیلات متوسطه‪ ،‬در سال ‪1311‬‬            ‫ایرانی نیز در برابر کمترین یادی از‬
‫میبینم این که به جبهه مخالف به‬                                                ‫انقلاب هم در سال ‪ 1361‬در جریان‬          ‫فعالیتهای سیاسی شده بود از‬            ‫جزو دانشجویان اعزامی ایران به‬          ‫لیبرال و چپگرایان با حالتی پیروزمند‬
‫ویژه حزب توده ایران بیشتر میتازد‬                                              ‫دستگیری گستردۀ اعضای حزب‬                ‫ارتشاستعفادادوبهوزارتفرهنگ‬            ‫فرانسه رفت و در رشته مهندسی‬            ‫و حق بهجانب هر صفت زشتی را که‬
‫تا به حکومتی که سرنیزه را در ایران‬                                            ‫توده به زندان رفت و تا سال ‪1369‬‬         ‫منتقل شد و به تدریس زبان فرانسه‬                                              ‫پایگاه فرهنگیاش اجازه دهد نثار آنان‬
‫حاکم میدان سیاست کرده است و باز‬                                                                                       ‫وریاضیاتدردبیرستانهاپرداخت‪.‬‬                    ‫دریانوردی تحصیل کرد‪.‬‬
‫شوروی را بیشتر دشمن دارد تا امریکا‬                                                               ‫در زندان ماند‪.‬‬       ‫از همان زمان به کار تألیف و ترجمه‬     ‫در سال ‪ 131۷‬به ایران بازگشت‬                                ‫خواهد کرد»‪.‬‬
‫که پنهان وآشکار در چهارگوشه جهان‬                                              ‫وی در روز چهارشنبه ‪ 1۰‬خرداد‬             ‫روی آورد و به عنوان نویسنده و‬         ‫و به نیروی دریایی پیوست‪ .‬در‬            ‫محمود اعتمادزاده ملخص به م‪.‬الف‪.‬‬
‫دستش تا آرنج به خون آغشته است‪ .‬و‬                                              ‫‪ 1385‬بر اثر ایست قلبی در تهران‬                                                ‫چهارم شهریور ‪ 13۲۰‬که نیروهای‬           ‫بهآذین؛ چند بار در دوران پهلوی‬
‫این همه به نام مارکسیسم لنینیسمی‬                                                                                                  ‫مترجم شهرت یافت‪.‬‬          ‫متفقین به ایران حمله کردند‬             ‫و یکبار در جمهوری اسلامی راهی‬
‫که نمیدانم چیست و ازکجا آمده‬                                                                        ‫درگذشت‪.‬‬           ‫در تیر ماه ‪ 1349‬بازداشت شد و‬          ‫او افسر نیروی دریایی بود و در‬          ‫زندان شد و هر دوبارخاطرات زندان‬
‫است‪ .‬از چین ؟ یا به احتمال بیشتر؛‬                                             ‫از بهآذین نوشتهها و ترجمههای‬            ‫چهار ماه در زندانهای قزلقلعه و‬        ‫بمباران بندرپهلوی (انزلی) زخم‬          ‫را به تحریر درآورد؛ در دوران پهلوی‬
                                                                                                                      ‫قصر به سر برد‪ .‬در سوم آذر ‪1356‬‬                                               ‫آخرین بار از ‪ 2۱‬تیرماه تا ‪ ۱۱‬آبانماه‬
                  ‫از خود آمریکا؟‬                                                   ‫متعددی بر جای مانده است‪.‬‬                                                                                        ‫سال‪۱۳۴9‬؛ به گفته خودش «مهمان‬
‫میگوید و درگفتهاش سرموئی‬                                                                                                                                                                           ‫آن آقایان» بود و خاطراتش را به همین‬
‫شک پیدا نیست‪ «:‬برای سازمان‬             ‫میآورد؛ دست و پایش از هم باز‬                   ‫این؟ کمی ناجور مینماید‪...‬‬       ‫زن دارید؟ فرزند؟ پسر و دختر؟ کجا‬      ‫تاکنون نشیندهام ‪ ... .‬سرود به پایان‬    ‫نام منتشرکرد؛ باردوم به مدت هشت‬
‫دادن نیروهای انقلاب در ایران؛ ما‬       ‫میشود و آهسته رو به بالا میرود‪.‬‬        ‫در را باز میکنند‪ .‬سرگروهبان‬             ‫هستند‪ ،‬چه کار میکنند؟ پسرتان‬          ‫میرسد و بیدرنگ سرود دیگری آغاز‬         ‫سال در زندان جمهوری اسلامی بسر‬
‫ناچاریم صفوف خودمان را پاک کنیم‬        ‫میرود‪ .‬تاکجا؟ پناه برخدا! و بیشتاب‬     ‫بند است‪« .‬لباستان را بپوشید‪ .‬از‬         ‫گفتید دانشجوی پزشکی است؟‬              ‫میشود‪ ...‬ازخون ما لاله روید ‪ ..‬پرلاله‬  ‫برد و خاطراتش پس از مرگ او در چند‬
‫و یکپارچه بشیم‪ .‬این یک مرحله‬           ‫میآید با نوسان آهسته شانه وکمر و‬       ‫این جا میروید»‪...‬ماشین اکنون در‬         ‫کجا تهران؟ نه مسکو‪ .‬لابد دانشگاه‬
‫مقدماتی انقلابه که تا ازآن بگذری‪ ،‬هر‬   ‫لگن‪ .‬دم در اتاق میایستد ـ دستها‬        ‫خیابانهای غرب تهران میرود‪ .‬نگرانم‬       ‫لومومبا؟ بله‪ .‬شما فرستادش؟ من‬          ‫وگل بشود همه جا چون گلستان‪....‬‬                  ‫سایت اینترنت منتشرشد‪.‬‬
‫اقدامی که بکنیم محکوم به شکسته»‪.‬‬       ‫به کمر زده و پاها از هم گشاده‪.‬‬         ‫کجا میبرندم؟ جاده کرج؟‪...‬بااینهمه‬       ‫فرستادمش آلمان پس از چند ماهی‬         ‫غروری سینهام را پرکرده است‪.‬‬            ‫معیارسلامت و پویائی هرحکومتی‪،‬‬
‫«آیا صفوفی دارید که بخواهید پاک‬        ‫هیولائی است! جامی خورم؛ بیاغراق‬        ‫نمیتوانم بدانم درکدام خیابان حرکت‬       ‫خودش اقدام کرد و توانست برود‪.‬‬         ‫ایران فردا را میبینم که سر بر‬          ‫زندان و زندانبان است‪ .‬نحوه برخورد‬
‫کنید؟»‪« .‬چرا نداشته باشیم؟ همه‬         ‫و شاید ازآن رو که من نشستهام و او‬      ‫میکنیم‪ .‬ها‪ ،‬چرا اینک از پشت باغشاه‬      ‫شغلتان؟ کدام وزارتخانه؟ دستتان چه‬                                            ‫زندانبان و مکانیسم درون زندان‬
                                       ‫ایستاده ‪.‬تصوری که از او به من دست‬                                                                                                           ‫میدارد‪....‬‬      ‫تصویری است از قانون حاکم در‬
             ‫عناصرانقلابی ایران!»‪.‬‬     ‫میدهد؛ همانند جنایت پیشه بیباکی‬        ‫به خیابان سی متری میآئیم و این‬          ‫شده؟ کی؟ شهریور بیست‪ .‬چه کاره‬         ‫«تقتق در‪ .‬امر بر زندان است؛‬            ‫جامعه و حقوق شهروند؛ طبیعی است‬
‫چهقدر این جوان به واژه انقلاب‬          ‫است که دزدان و آدمکشان هم از او‬        ‫هم خیابان سپه‪ ...‬دیگرحدس میزنم‬          ‫بودید؟ افسر نیرویدریائی‪ ،‬وظیفه؟‬       ‫سربازی با رخت و روی پاکیزه سفید‬        ‫درجامعهای میتوان از دموکراسی و‬
‫دلبستگینشانمیدهد!مدامغرغرهاش‬           ‫پروا میکنند و به حریمش نزدیک‬           ‫رهسپار کجائیم‪ .‬چهارراه پهلوی و‬          ‫خیر سروان مهندس‪ ...‬سینهای صاف‬         ‫روشن‪ ،‬چشمها زاغ‪ .‬هیچ چیزش با‬           ‫احترام به حقوق انسانها سخن گفت‬
‫میکند‪.....‬میگویم‪« :‬بدبختانه از این‬     ‫نمیشوند‪ ...‬با اینهمه ناچاریم‪ .‬تا صبح‬   ‫میدان حسنآباد را پشتسر میگذاریم‬         ‫میکند و میگوید‪« :‬خوب اگر اجازه‬        ‫دیگر سربازها نمیخواند‪ .‬برای ظهر‬        ‫که کسی به جرم فعالیت سیاسی روانه‬
‫عناصر پراکنده و گیج و سردرگم؛‬          ‫که نمیتوانیم ویلان بمانیم‪ .‬میپرسم‪:‬‬     ‫و بهزودی از دروازه باغ ملی میپچیم‪.‬‬      ‫بدهید سؤالهایی هست؛ درباره این‬
‫تا«صفوف نیروهای انقلاب » راه‬           ‫«ببخشید‪ !.‬این جا ممکنه یک گوشهای‬                                                                                          ‫چه میخواهید از بیرون بخرم؟‬                            ‫زندان نگردد‪.‬‬
‫درازی هست؛ نه؟»‪ .‬جواب نمیدهد؛‬          ‫پتومان را پهن کنیم؟»‪« .‬راستش من‬                   ‫زندان موقت شهربانی ‪...‬‬                             ‫اعلامیه‪»...‬‬                         ‫«چه چیز؟‬           ‫بهآذین در هر دو خاطراتش‬
‫یکی دو ثانیه هر دو خاموش میمانیم‪.‬‬      ‫تازه امروزآمدهام‪ .‬رئیس اتاق ایشان‬      ‫انباردار رختکن لطفی به من دارد‪...‬‬       ‫ورقه اعتراض نویسندگان ایران را به‬                                            ‫درهای زندان دوسیستم ـ سلطنتی‬
‫باز میپرسم‪«:‬خوب صفوفتان را از چه‬       ‫هستند؛ آنجا» و با دست اشاره به‬         ‫پتوی سربازی تازه شستهای به من‬           ‫بازداشت فریدون تنکابنی پیش روی‬        ‫«هرچه بخواهید‪ .‬خوراکی؛ لوازم‬           ‫و جممهوری اسلامی ـ را بروی ما باز‬
‫میخواهید پاک کنید؟»‪ .‬باکینهای در‬       ‫مرد نشسته میکند‪ .‬گفتارش ساده و‬         ‫میدهد با یک کاسه مسی و یک جفت‬           ‫من نگه میدارد‪.....‬آیا درتنظیم این‬     ‫دیگر»‪ .‬پول میدهم وخواهش میکنم‬          ‫میکند؛ ما را با خود به درون زندان‬
‫نگاه‪ .‬بیدرنگ میگوید‪ « :‬از بقایای‬                                              ‫دم پائی پلاستیکی‪ ...‬بیرون میآیم‪.‬‬        ‫اعلامیه شما شرکت داشتید؟ میگویم‬       ‫برایم حوله؛ مسواک؛ صابون؛ لیوان و‬      ‫میبرد و چهره واقعی سیستم پهلوی و‬
‫پوسیده حزب توده‪ .‬هم در زمینه‬                             ‫بیتکلف است‪...‬‬        ‫زندانی رسمی؛ یک تن از دهها هزار‬         ‫این چندسطر را من خود نوشتهام‬          ‫قاشق و بشقاب ملامین بخرد؛ ها‪ ،‬چرا؛‬     ‫خمینی را لخت و عریان نشان میدهد‪.‬‬
‫ایدئولوژی‪ ،‬هم در زمینه تشکیلاتی»‬       ‫«جوانی که ساعتی پیش از هیبتش‬           ‫در ایران‪ ...‬به طبقه سوم میرویم‪ ...‬نه‬    ‫‪.‬بامشورت دوستان نویسنده و شاعرم‪...‬‬    ‫یک کیلو هم سیب گلاب و یک جعبه‬          ‫او خاطراتش را از زندان شاه چنین‬
‫و برایم از لنین و مبارزه بلشویکها‬      ‫جاخورده بودم نشسته است و یک‬            ‫چندان گرسنه‪ ،‬اما تشنهام‪ .‬میپرسم‬         ‫صدای ناآشنائی میگوید‪« :‬راستش‬          ‫بیسکویت ساده ویتانا؛ همه را یادداشت‬
‫با منشویکها شاهد میآورد‪ .‬من‬            ‫شماره مجله اشپیگل را ورق میزند‬         ‫اینجا فروشگاه دارد؟ بله دارد‪ .‬طبقه‬      ‫خیلی گرسنهام‪ .‬از دیشب هیچی‬            ‫میکند و میگوید‪«:‬یک بسته هم قند‬                              ‫آغاز میکند‪:‬‬
‫چیز درستی در اینباره نمیدانم‪.‬‬          ‫وگاه در صفحهای مکث کوتاهی‬              ‫دوم‪ ...‬چشم از اتاقی بدین بزرگی با تنها‬  ‫نخوردهام» و باز همان پچپچه و در‬       ‫حبه برایتان میگیرم؛ این جا خودتان‬      ‫«ناهارآماده میشد‪ .‬خورش رشتی‬
‫اما روزگاری میشنیدم که این‬             ‫میکند‪ .‬میگویم‪« :‬خوش به حالتان!‬         ‫دو نفری که درآن هستند بر نمیتوانم‬       ‫جوابش‪« :‬خیلی ممنون‪ .‬چلوکباب‬           ‫نگه دارید؛ پنج ریال هم چای خشک؛‬        ‫که دوست دارم‪ :‬میرزا قاسمی‪ .‬زنگ‬
‫مبارزه دو جناح یک حزب بوده‬             ‫بهتان مجله دادهاند‪ .‬من که آن جا یک‬     ‫گرفت‪ .‬یکیشان به دیوار سمت راست‬          ‫که این ورها پیدا نمیشه نه؟ پس یک‬                                             ‫زدند‪ .‬کاوه در بازکرد‪.‬آمد وگفت‪« :‬آقای‬
‫است ـ حزبی با پایگاه مشخص‬                                                     ‫تکیه داده و سرگرم خواندن است‪.‬‬           ‫ساندویچ مرغ برام بگیرند با یک شیشه‬        ‫هفتهای یک بار نوبت شماست‪...‬‬
‫کارگری و با برد رویهم وسیع در‬                  ‫سرنوشته نتوانستم بخوانم‪...‬‬     ‫درست دیده نمیشود‪ .‬اما دیگری‬             ‫پپسی یا کوکا‪ ....‬ای‪ ،‬یک کم هم انگور‬   ‫«سرگروهبان بند میآید‪ .‬به دستور‬              ‫دبیری است‪ .‬شما را میخواهد‪.‬‬
‫میان رنجبران روسیه ـ و سالها‬           ‫«مال من نیست‪ .‬یک مرد آلمانی‬            ‫در وسط اتاق رو به ما نشسته است؛‬         ‫با سیب یا شلیل»‪ .‬مهمان تازهای داریم‪.‬‬  ‫او لباس میپوشم وکفش به پا میکنم؛‬                 ‫«دبیری ؟ که باشد؟»‪.‬‬
‫درچارچوب یک سازمان از بالا تا پائین‬    ‫هست این را او به من داده» ‪...........‬‬  ‫ساقها چلیپا شده و دستها در پیش‬          ‫بلند و خودمانی حرف میزند با صدای‬      ‫مرا به دست امربری میسپارد تا با یک‬
‫جریان داشت‪ .‬روزی هم که شکاف و‬          ‫جوان ادامه میدهد‪« :‬مهندسه‪ .‬مدتی‬        ‫آن به هم پیوسته‪ .‬شلوارکوتاهی‬            ‫بم تودماغی وته لهجه قزوینی‪ .‬گویی‬      ‫نگهبان مسلح به دفتر زندان ببرد‪ .‬برای‬   ‫رفتم دم در‪ .‬مردی بود شاید سی‬
‫جدائی ناگزیرگردید؛ جنبش کارگری‬         ‫در افغانستان و هند و پاکستان بوده‪.‬‬     ‫پوشیده است از پارچه آبی خاکستری؛‬        ‫به پیشخدمت رستوران دستور غذا‬                                                 ‫وپنج ساله‪ ،‬گندمگون روشن؛ میانه‬
‫آن قدرگسترش یافته و نیرومند شده‬        ‫وقتی آمد ایران؛ از تو ماشینش چند‬       ‫با یک زیرپیراهن چرکمرده‪ .‬ورزیده‬         ‫میدهد‪ .‬هیچ چیزرا فراموش نمیکند‪.‬‬                  ‫بازجوئی‪ .‬خدا میداند‪....‬‬     ‫بالا‪ .‬بانیم تنه وشلوارتیره؛ عینک‬
‫بود که درکل زیانی از آن نبیند‪ .‬اما در‬  ‫کیلو حشیش و این جور چیزها پیدا‬         ‫و عضلانی مینماید با سر بزرگ‬             ‫صابون و مسواک و خمیردندان؛ با‬         ‫قرار بازداشت را جلویش میگذارند‬
‫ایران امروز با این پراکندگی و ترس و‬    ‫کردند‪ .‬حال چهل‪ ،‬پنجاه روزی است‬         ‫تراشیده چشمها درشت و بادامی‪،‬‬            ‫یک حوله‪ .‬باید بازاری باشد؛ چیزی‬       ‫امضا کند‪« .‬میخوانم که آقای دادستان‬                        ‫دودی به چشم‬
‫این فشارخرد کننده ‪ ....‬کجاست امکان‬     ‫که این جاست‪ .‬هر دو هفته یکبار؛‬         ‫ابروها پهن و پیوسته سرتاسری‪ .‬بینی‬       ‫مانند بساطداران اسلامبول‪ .‬با همان‬     ‫(ارتش یا دادگستری؛ یادم نیست)‬                      ‫«مرا نمیشناسید؟»‬
‫بحث و بررسی و انتخاب؟ کجاست‬            ‫کنسول که به دیدنش میآید از این‬         ‫راست؛ دهن فراخ؛ آروارهها زمخت‪،‬‬          ‫خودنمایی در خرج‪ .‬سرگروهبان‬            ‫ضروری دانستهاند که من به جرم‬                     ‫«نه‪ .‬فرمایشی دارید؟»‬
‫امکان کشاندن اندیشهها به میان‬          ‫مجلههای قدیمی براش میآره»‪.‬‬             ‫گردن ستبر‪ .‬تا نشسته است؛ باز به‬         ‫بیرون آمده است و چفت را میبندد‪.‬‬       ‫«اقدام برعلیه امنیت داخلی کشور»‬        ‫«لطفاً چند دقیقه بیائید تا سازمان»‬
‫مردم؟ شوخی و سبکسری است یا چیز‬         ‫میروم و پهلوی جوان مینشینم‪.‬‬            ‫آدمیزاد بیگانه نمینماید‪ .‬اما میبینم‬     ‫و او از پشت در؛ باشتاب‪« :‬آخ راستی‬     ‫بازداشت شوم‪ .‬اگر کلاه میداشتم؛‬         ‫فهمیدم‪ .‬پس از بازداشت سپانلو و‬
‫دیگر؟‪« ......‬ل» همچنان برایم از چین‬    ‫می پر سم ‪ « :‬آ لما نی شما خو ب‬         ‫که درتلاش برخاستن است‪ .‬بالاتنه‬          ‫سرکارقربان لطفتان! دوتا بسته سیگار‬    ‫ازسرم میافتاد‪ .‬کدام اقدام؟ نامهای‬      ‫رحمانینژاد؛ انتظارش میرفت؛ گرچه‬
‫وکوبا میگوید‪ .‬از این که شورویها‬        ‫میدانید؟»‪« .‬خوب خوب که نه‪ .‬ولی‬         ‫را کمکم ـ گوئی به زحمت ـ پیش‬            ‫زرین هم بگید برام بخرند»‪ .‬کیست‬        ‫چند سطری به عنوان نخستوزیر‬                ‫آنها را هفته پیش آزاد کردهاند‪.....‬‬
‫اقتصاد کوبا را وابسته به شکر کردهاند‬   ‫چهار پنج سال در اتریش بودهام»‪« .‬اوه!‬                                                                                 ‫و پارهای دیگر از وزیران؛ رؤسای دو‬            ‫«پس؛ بروم لباس بپوشم‪».‬‬
‫(درست آنچه شنیدهام در زمان سلطه‬        ‫پس سؤالم بیجا بوده‪ .‬ببخشید!»‪ « .‬نه‪.‬‬                                                                                  ‫مجلس؛ دادستان کل ‪ ....‬نامهای ساده‬      ‫«خواهش میکنم» ‪ ...‬دم در مرد‬
‫سرمایههای امریکائی وجود داشته‬          ‫تعارف نمیکنم‪ .‬خوب دانستن زبان به‬                                                                                     ‫و متین و مؤدب در اعتراض بر بازداشت‬     ‫ایستاده بود و سرک میکشید‪...‬‬
‫است) و یا کارخانه فلزکاری را در‬        ‫این آسانیها هم نیست‪ ...‬گفتوگوی ما‬                                                                                                                           ‫ماشین پژو به رنگ آبی روشن؛ کنار‬
‫جائی ساختهاند که مواد اولیه نیست‪....‬‬   ‫گل میاندازد‪ .‬و من از زبانش میشنوم‬                                                                                     ‫یک نویسنده و تقاضای آزادی او‪.....‬‬     ‫خیابان ایستاده بود‪ .‬راننده پشت فرمان‬
‫نمیدانم چه بگویم‪ .‬چه اصراری دارد‬       ‫که س‪ .‬ل نام دارد و اصلش از کرمانشاه‬                                                                                  ‫میگویم «این اتهام را من وارد‬           ‫نشست‪ .‬دبیری مرا در صندلی عقب‬
‫این جوان؟‪.‬شب بخیر ! میروم و روی‬        ‫است‪ ....‬میگوید که در اتریش ـ هنگام‬                                                                                   ‫نمیدانم و امضاء نمیکنم» قیافهاش‬         ‫نشاند و خود پهلوی من جا گرفت‪...‬‬
                                       ‫تحصیل در رشته مهندسی ماشین ـ‬                                                                                         ‫وا میریزد‪« :‬برای خودتان بد میشود‪.‬‬        ‫بهآذین را به قزل قلعه میبرند‪...‬‬
             ‫پتویم دراز میکشم‪...‬‬       ‫دو سه سال در«سازمان انقلابی حزب‬                                                                                      ‫تا بیایند و رسیدگی کنند؛ دو و سه‬       ‫«در نیمه راه مقابل دری بسته‬
‫«عباس مجمعه بزرگ مسی به‬                ‫توده ایران» جانانه فعالیت داشته است‪.‬‬                                                                                                                        ‫ایستادیم‪ ،‬در زده شد؛ باز کردند و به‬
‫سر میآید ـ با هیجده بیست کاسه‬          ‫به همین عنوان؛ او یک چند برای‬                                                                                          ‫هفتهای مفت زندانی کشیدهاید»‪...‬‬       ‫درون رفتیم؛ از دری دیگرگذشتیم و‬
‫آش آلو که غذای امروز زندان است‪.‬‬        ‫مطالعه به کوبا میرود و شش ماهی‬                                                                                       ‫«چه باید بنویسم؟ »‪«.‬رویت شد و‬          ‫به دهلیزی رسیدیم؛ شمالی ـ جنوبی‪.‬‬
‫کمک میکنند و مجمعه را برزمین‬           ‫نیز در چین به سر میبرد‪ .‬دو سال‬                                                                                                                              ‫در وسط یک راهرو کوتاه عمودی با‬
‫میگذارند‪ ...‬ناهارخوردهایم و اکنون‬      ‫پیش به ایران میآید تا شرایط کار‬                                                                                                          ‫امضا کنید»‪...‬‬      ‫دری نیمباز به حیاط‪ .‬در دو طرف‬
‫سمنانی هندوانهای پاره میکند‪.‬‬           ‫انقلابی را بررسی کند و گزارش بدهد‪.‬‬                                                                                   ‫در نبودن من؛ امربر چیزهائی که‬          ‫دو سکو؛ تختی به روی هرکدام؛‬
‫قاشق را به چابکی درگوشت هندوانه‬        ‫اما در بازگشت به اروپا برسر ارزیابی‬                                                                                  ‫سپرده بودم بخرد آورده است‪ .‬دم‬          ‫بادبزن برقیگردان و پارچ آب یخ‬
‫فرو میبرد و تکههارا بر میگرداند‪.‬‬       ‫موقعیت سیاسی ایران و شیوهها و‬                                                                                        ‫در میروم و آب میخواهم‪ .‬سرباز با‬        ‫برای سرگروهبان که خواب بعد از‬
                                       ‫امکانات مبارزه انقلابی با گروه خود‬                                                                                   ‫پارچ میآید‪ .‬آب یخ در لیوان خودم‪.‬‬       ‫ظهرش حرام شده بود‪ ...‬به اشاره او‬
    ‫میخوریم‪ .‬شیرین است وآبدار‪...‬‬       ‫اختلاف پیدا میکند وکناره میگیرد‪.‬‬                                                                                     ‫میپرسد‪« :‬تازه خریدید؛ ها‪ .‬شسته‬         ‫در برابرش ایستادم‪ .‬دست پیش آورد‬
‫«آرایشگاه زندان‪ .‬گوش تا گوش‬            ‫اکنون او برای خود نظرهایی دارد که‬                                                                                    ‫نیست؟» ‪« .‬نه» « بدهید ببرم پای‬
‫نشسته ا ند و گر و هی نیز بیر و ن‬       ‫باید با مطالعه وتعمق بیشترآنها را‬                                                                                                                                           ‫برای بازرسی بدن‪.‬‬
‫ایستادهاند‪ .‬سه ریال میدهیم و یک‬        ‫گسترش دهد‪ .‬ازگرفتاریش میگوید‬                                                                                                        ‫شیر برایتان بشورم‪.‬‬                      ‫«باید ببخشید»‬
‫تکه کاغذ زرد رنگ میگیریم ـ بلیط‬        ‫که پارسال؛ در تعطیلات زمستانی‪،‬‬                                                                                       ‫«امربر خرید میآید‪ .‬میگویم یک‬                           ‫«طبیعی است»‬
‫برای اصلاح صورت‪ .‬سه آرایشگرتند و‬       ‫برای دیدارخانواده با ماشین خود‬                                                                                       ‫شیشه کوچک شیر برای چاشت‬                ‫سرگروهبان محتوی جیبش را‬
                                       ‫رهسپار ایران میشود به این امید که‬                                                                                    ‫فردایم بگیرد‪« .‬دیگر؟» «میتوانید‬        ‫خالی میکند «اما پولهایم را به من‬
                 ‫چابک درکارند ‪...‬‬      ‫یکماهه برگردد و خود را برای امتحات‬                                                                                   ‫یک دانه تخم مرغ هم بگیرید؟ تازه‬
‫«ل‪ .‬ازدستشوئی برمیگردد و خبر‬                                                                                                                                                                                             ‫پس داد»‪....‬‬
‫میآورد که گفتهاند آماده رفتن باشیم‬                                                                                                                                      ‫باشد؛ خیلی ریز نه…‬         ‫«به دستور سرگروهبان؛ سربازی مرا‬
                                                                                                                                                            ‫«امربر میآید با یک شیشه ماست‬           ‫به سلول شماره ‪ 2۰‬برد ودر را به رویم‬
                   ‫ـ زندان قصرـ‪.‬‬                                                                                                                            ‫یک بسته نمک صدف‪ ،‬دوتا خیار؛‬            ‫بست‪ .‬یک چهاردیواری تنگ؛ کمتر از‬
                                                                                                                                                            ‫نیم کیلو انگور و نیز یک حوله و یک‬
  ‫دنباله دارد‬                                                                                                                                               ‫زیرشلواری دبیت ایرانی «سرگروهبان‬                      ‫دو متر در دو متر‪...‬‬
                                                                                                                                                            ‫میآید «لباس بپوشید‪ .‬برای بازجوئی‪...‬‬    ‫« ا ز پشت ر و ز ن سر و د ی به‬
                                                                                                                                                                                                   ‫گوش میرسد‪ .‬جوانان بند عمومی‬
                                                                                                                                                                      ‫بازجوئی شروع میشود‪...‬‬        ‫میخوانند‪ .‬آهنگ تازهای است که‬
                                                                                                                                                            ‫«اسم؟ پدر؛ مادر؛ برادر؛ خواهر؟‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18