Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۳۰۰ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - ۱4‬شماره ‪۱۷66‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫جمعه ‪ ۱‬تا پنجشنبه‪ ۷‬اسفندماه ‪۱3۹۹‬خورشیدی‬

‫حریصانه به زندگی‪ .‬دلم به راستی بر‬                                                                                                                                                                         ‫قسمتی از شعر بلند بالای بهآذین در‬
‫او میسوزد‪ .‬به قرینه آنچه در«کژراهه»‬      ‫نگاهی به یادداشتهای یک زندانی سیاسی از دو زندان در دو رژیم قبلی و فعلی‬                                                                                                       ‫زندان را با هم بخوانیم‪:‬‬
‫آورده است؛ این مرد در ژرفای دل و‬
‫اندیشه به هیچ چیز ایمان ندارد؛ به هیچ‬         ‫مهمان پسران شاطرنانوا! (پایان)‬                                                                                                                              ‫«چه بود و چون گذشت افسانۀ دوری‬
‫کس و هیچ چیز وفاداری نمیشناسد و‬                                                                                                                                                                                   ‫است؛ رفته بیش و کم از یاد‬
‫در سرشت اوست که درآشوب جریانها‬           ‫بهآذین هم در زندان انقلاب بهاسلام روی آورد و‬
‫و نیروهای متضاد خود را و موقعیت‬                     ‫نمازخوان و روزهگیر شد!‬                                                                                                                                ‫ازین رو‪ ،‬درز میگیرم هر آن حرفی‬
‫نمایان و رفاه ممتاز خود را حفظ کند‪:‬‬                                                                                                                                                                                       ‫کزین دست است‪.‬‬
‫هنر بندبازی در برابر نگاه تعجب و‬                          ‫مگر کوریم؟ شور نوجوانی دارد این اسلام‪...‬‬
‫تحسینبیندگان که آن پائین در هم‬                                                                                                                                                                            ‫ولی برگشتنم از مارکسیسم و حزب‬
                  ‫میلولند‪...‬‬                                                                                                                                                                                             ‫را مشروح میگویم‪.‬‬

      ‫یکشنبه ‪ ۱۲‬تیرماه ‪۱36۷‬‬                                                                                                                                                                               ‫وزآن مشروحتر پیوستن جانم به راه‬
‫پنجشنبه گذشته برادر غیاثی آمد و‬                                                                                                                                                                                               ‫روشن اسلام‪:‬‬
‫گفت که حاضر شوم تا برای ملاقات با‬
‫کاوه به بازداشتگاه توحید بروم‪ ...‬کاوه‬                                                                                                                                                                     ‫عزیزانم‪ ،‬شما ـ مانند من زین پیش ـ‬
‫را دیدم‪ ،‬روبوسی و احوالپرسی‪.‬گفته‬                                                                                                                                                                          ‫ز مغز و معنی اسلام کمترآگهی دارید‬
‫شدکه تا صبح روز شنبه میتوانم با‬
‫پسرم باشم‪ .‬در این دو شب و یکروز‬                                                                                                                                                                                                      ‫‪......‬‬
‫از هر دری با هم سخن داشتیم‪...‬کاوه‬                ‫ایرج هاشمیزاده‬                       ‫تصویر میکند‪.‬دفتر خاطرات بهآذین از زندان‬         ‫محمود اعتمادزاده که با نام مستعارش «م‪.‬ا‪.‬‬                                      ‫به دیگر روی؛ باید گفت‬
‫از آنچه در این پنج سال و نیم بر او‬                                                    ‫پیش از انقلاب «مهمان این آقایان» نام دارد و‬     ‫بهآذین» شهرت دارد‪ ،‬از چهرههای سرشناس‬                                ‫چو ماهی زنده در دریای اسلامیم و‬
‫گذشت چیزهایی گفت‪ .‬گلهها داشت؛‬            ‫«خط امام» مثل تصویر یک جارختی بر‬             ‫خاطراتش را از زندان بعد از انقلاب «بار دیگر‪ ،‬و‬  ‫ادبی ـ سیاسی چپ ایران در دوره قبل و بعد از‬
‫فراوان و دردناک‪ .‬دلم سوخت‪ ...‬به‬          ‫دیوار بود که سران حزب توده تلاش میکردند‪،‬‬     ‫این بار‪ »...‬نام نهاده است‪.‬ایرج هاشمیزاده‪ ،‬ازین‬  ‫انقلاب به شمار میرود‪ .‬او که سه سال قبل (‪۱۰‬‬                                           ‫دریا را نمیبینیم‬
‫اوگفتم مبادا آزردگی از رنجهایی که‬                                                     ‫دو دفتر بخشهایی را در معرض مطالعه شما قرار‬      ‫خرداد ‪ )۱38۵‬درگذشت‪ ،‬دو دفتر خاطرات از‬                                                          ‫‪......‬‬
‫دیدهای تو را به کینهتوزی در حق‬                     ‫لباسهای خود را به آن آویزان کنند‪.‬‬  ‫میدهد و عقیده دارد که در شرایط کنونی ایران‬      ‫خود بر جای نهاده است و فضای عمومی زندان‬
‫مردم و در حق آنان که این مردم زمام‬       ‫شادروان ایرج اسکندری‬                                                                         ‫سیاسی را در هر دو دوره براساس مشاهداتش‬                              ‫همان بود و همان است او؛ خمینی‪،‬‬
                                         ‫به نقل از مصاحبه فرهاد فرجاد با رادیو آلمان‬                     ‫یادآوری آن ضروری است‪.‬‬                                                                                ‫رهبر حقبین‪ ،‬ستون خیمۀ امت‬

‫انقلاب را به دستشان دادهاند بکشاند‪.‬‬                                             ‫به سبب نقشی که در برگذاری‬               ‫برداشت که منجر به قطع دست‬                       ‫زندگینامۀ م‪.‬ا‪ .‬بهآذین‪:‬‬            ‫خمینی‪ ،‬پاسدار وحدت اسلام؛‬
‫هر خامی و خطائی که که سرزده باشد‬                                                ‫شب شعرهای «انستیتو گوته» و‬              ‫چپ او شد و بقیه عمر را به دست‬           ‫محمو د ا عتما د ز ا د ه ( م ‪ .‬ا ‪.‬‬                   ‫پرچمدار استقلال وآزادی‬
‫و هر آسیبی که دیده باشی؛ باز این‬                                                ‫نیز فعالیتهای دوره جدید کانون‬                                                   ‫بهآذین) در سال ‪ ۱۲93‬شمسی‬
‫انقلابی است که به جان خواستهایم و‬                                               ‫نویسندگان ایران داشت‪ ،‬بار دیگر‬                        ‫راستش متکی بود‪.‬‬           ‫در رشت به دنیا آمد‪ .‬پس از خاتمه‬           ‫خمینی‪ ،‬مژده بخش زندگی‪ ،‬سامان‬
‫در راه آن کوشیدهایم‪ .‬همچنین درباره‬                                              ‫چند روزی زندانی شد و پس از‬              ‫در اوایل دهۀ ‪ ۲۰‬که وارد‬                 ‫تحصیلات متوسطه‪ ،‬در سال ‪۱3۱۱‬‬                                ‫ده پیروزی مردم‬
‫خودش گفتم؛ بیآنکه خودت را بشکنی‬                                                 ‫انقلاب هم در سال ‪ ۱36۱‬در جریان‬          ‫فعالیتهای سیاسی شده بود از‬              ‫جزو دانشجویان اعزامی ایران به‬
‫و به چهره آرمانخواهی جوانیات تف‬                                                 ‫دستگیری گستردۀ اعضای حزب‬                ‫ارتشاستعفادادوبهوزارتفرهنگ‬              ‫فرانسه رفت و در رشته مهندسی‬               ‫خمینی‪ ،‬مظهر بیداری اسلام و نیروی‬
‫کنی؛ میباید زمینه توافقی با اینان که‬                                            ‫توده به زندان رفت و تا سال ‪۱369‬‬         ‫منتقل شد و به تدریس زبان فرانسه‬                                                                          ‫توانمندش‬
‫کلید در زندانت را در دست دارند بیابی‬                                                                                    ‫وریاضیاتدردبیرستانهاپرداخت‪.‬‬                      ‫دریانوردی تحصیل کرد‪.‬‬
                  ‫وآزاد شوی‪...‬‬                                                                     ‫در زندان ماند‪.‬‬       ‫از همان زمان به کار تألیف و ترجمه‬       ‫در سال ‪ ۱3۱۷‬به ایران بازگشت‬               ‫کنون‪ ،‬اسلام حاکم را چه باید گفت‪،‬‬
                                                                                ‫وی در روز چهارشنبه ‪ ۱۰‬خرداد‬             ‫روی آورد و به عنوان نویسنده و‬           ‫و به نیروی دریایی پیوست‪ .‬در‬               ‫آیا این همان اسلام دستآموز پیشین‬
    ‫دوشنبه ‪ ۲8‬شهریور ‪۱36۷‬‬                                                       ‫‪ ۱38۵‬بر اثر ایست قلبی در تهران‬                                                  ‫چهارم شهریور ‪ ۱3۲۰‬که نیروهای‬
‫برای دیدارخانواده مرا به خانهام بردند‪.‬‬                                                                                              ‫مترجم شهرت یافت‪.‬‬            ‫متفقین به ایران حمله کردند‬                                          ‫است؟‬
                                                                                                      ‫درگذشت‪.‬‬           ‫در تیر ماه ‪ ۱349‬بازداشت شد و‬            ‫او افسر نیروی دریایی بود و در‬             ‫همان رفتار پیشین در خورآن است‪،‬‬
    ‫دوشنبه سوم آبانماه ‪۱36۷‬‬                                                     ‫از بهآذین نوشتهها و ترجمههای‬            ‫چهار ماه در زندانهای قزلقلعه و‬          ‫بمباران بندرپهلوی (انزلی) زخم‬
‫بعدازظهربرایدیدارخانواده بردهشدم‪.‬‬                                                                                       ‫قصر به سر برد‪ .‬در سوم آذر ‪۱3۵6‬‬                                                                           ‫میگویم؟‬
                                                                                     ‫متعددی بر جای مانده است‪.‬‬                                                                                             ‫مگرکوریم؟ شور نوجوانی دارد این‬

  ‫سهشنبه هشتم آذرماه ‪۱36۷‬‬                ‫افراد پاسدار است‪ .‬درباره این سفر‬       ‫و سکسکه و استفراغ مکرر شده است‪.‬‬         ‫رخوتی دارد و زبانش کمیکند است و‬         ‫جای بیشتر یا کمتر برای پهن کردن‬                                      ‫اسلام‬
‫سفر به مشهد با هواپیما‪ .‬من هستم‬          ‫بیست و سه روزه‪ ،‬رفتن به ساری و‬         ‫سه شنبه یازدهم اسفند ـ امروز باز‬        ‫گوشش سنگین‪ .‬میگویند همسرش‪،‬‬              ‫پتوی زیرانداز نمیگذرند‪ .‬خودخواهی‬                                      ‫‪.....‬‬
‫و طبری و برادران غیاثی و نمازی و‬         ‫برگشتن بهجای سابق خود‪ ،‬هرچه فکر‬                                                ‫آذر‪ ،‬سرطان دارد و نمیتواند به دیدنش‬     ‫سرکوفتۀ سالها‪ ،‬در ایشان سر برداشته‬                               ‫عزیزانم؛‬
‫حسینی‪ ...‬در مهمانسرای لشکر ‪۷۷‬‬            ‫میکنم علتی نمییابم‪ .‬شاید برای آن‬                ‫او را به بیمارستان میبرند‪.‬‬     ‫بیاید‪ .‬خود او را گاه به خانه میبرند تا‬  ‫است و میدان یافته‪ .‬برشتهترین نان‬          ‫زیان دیدند مردم در تن و اندیشه و‬
‫خراسان جا داده میشویم‪ :‬آن سه تن‬          ‫بوده است که طبری دیداری از شهر‬         ‫دوشنبه ‪ ۱۷‬اسفند ـ دیداری با‬                                                     ‫لواش جیرۀ اتاق را‪ ،‬همین که میآید‬                           ‫وجدان خود از ما‬
‫در یک اتاق بزرگ؛ طبری و من درد‬                                                                                                   ‫دیداری با آذر داشته باشد‪.‬‬      ‫به بهانۀ درد معده برمیدارند و به‬          ‫فریبی بود پنهان دعوی همسویی‬
‫و اتاق تو در تو با دستشویی مشترک‪.‬‬                         ‫زادگاه خود بکند‪.‬‬             ‫خانواهام در لونا پارک داشتم‪.‬‬     ‫پنجشنبه اول بهمن ‪ ۶۶‬ـ دیروز مرا‬         ‫نخی میآویزند؛ رفت و آمد و نشست‬            ‫حزب فلان با انقلاب و نظم جمهوری‬
‫برای ناهار پس از گشت و گذار چند؛‬         ‫بیماری همسر طبری سختتر شده‪،‬‬            ‫یکشنبه ‪ 3۰‬اسفند ‪ ۱366‬ـ پیش‬              ‫در بازداشتگاه توحید پیاده کردند و به‬    ‫و برخاست را در اتاق از آنچه هست‬           ‫نه این تنها؛ که هر کارش در این چل‬
‫در رستوران بزرگ پاکیزهای چلوکباب‬         ‫در بیمارستان در حال نیمه اغماء بسر‬     ‫از ظهر امروز‪ ،‬آذر خانم همسر طبری‬        ‫درون بردند‪ .‬بند یک؛ مرا به سلولی‬        ‫دشوارتر میگردانند‪ .‬قهر و آشتیشان‬                  ‫ساله همۀ آن خیانت بود‪»...‬‬
‫برگ میخوریم‪ .‬ساعت هشت بعد از‬             ‫میبرد‪ .‬طبری را به دیدنش بردند و او‬     ‫به دیدار شوهرش آمد‪ .‬طبری دوشنبه‬         ‫راهنمائی کردند که در آن پسرم کاوه‬       ‫مانند سایه ابر در گذر است‪ .‬دوستی‬             ‫بهآذین نمازخوان و روزهگیر‬
‫ظهر؛ پس از شام حاضری؛ به زیارت‬           ‫پس از بازگشت به خانه‪ ،‬به اتاق من‬       ‫پیش از بیمارستان بازگشته و حالش‬                                                 ‫هست‪ ،‬اما دوستان بر جا نمیمانند‪.‬‬           ‫شعر بسیار مفصلی است؛ توصیه‬
                  ‫حرم میرویم‪.‬‬            ‫آمد‪ .‬میگفت امیدی به زنده ماندن آذر‬     ‫بهتر است‪ ،‬اما بسیار لاغر و ضعیف‬             ‫را ایستاده و منتظر ورودم دیدم‪.‬‬      ‫از این میبرند و به آن میپیوندند‪.‬‬          ‫میکنم در اینترنت این شعر بلند و‬
                                         ‫نیست و دو سه قطره اشک هم ریخت‪.‬‬                                                 ‫دوشنبه ‪ ۵‬بهمن ‪ ۱3۶۶‬ـ ناهار امروز‬        ‫هر کسی با خود تنهاست و هیچکس‬                      ‫انقلابی و اسلامی را بخوانید!‬
      ‫چهارشنبه نهم آذر ‪۱36۷‬‬              ‫دوشنبه دوم خرداد ‪ ۱36۷‬ـ برادر‬                                     ‫است‪.‬‬         ‫مهمان طبری بودم به پلو فسنجان‬           ‫تاب تنهایی در جمع ندارد‪ .‬اعصاب در‬         ‫بهآذین در زندان‪ ،‬نماز میخواند؛ روزه‬
‫از موزه آستان قدس دیدن کردیم؛‬            ‫غیاثی آمد و یک شماره «اطلاعات»‬         ‫دوشنبه هشتم فروردین‪ ۱36۷‬ـ‬               ‫مرغابی که برایش از خانه آوردهاند‪.‬‬       ‫بالاترین حد فشار است‪ .‬قرص آرامش‬           ‫میگیرد؛ دختر بزرگش در ملاقاتی از‬
‫پس از ناهار برای بازدید از آرامگاه‬       ‫چهارشنبه بیست و هشتم اردیبهشت‬          ‫پیش از ظهر برای دیدار با خانواده ام به‬  ‫مهمان‪ ،‬هر یک جداگانه در اتاق خود‪.‬‬       ‫نمیبخشد‪ .‬چگونه بگویم؟ این دوست‬            ‫او میپرسد‪« :‬این گرایش به اسلام‬
‫فردوسی عازم توس میشویم‪.‬‬                  ‫برایم آورد که در آن قصۀ من «مانگدیم‬                                                                                    ‫جوان چه شد که ظرف قندی را که‬              ‫چرا تنها پس از دستگیری و زندان به‬
                                         ‫و خورشید چهره» چاپ شده است‪.‬‬                          ‫لونا پارک برده شدم‪.‬‬                      ‫همین بهتر است‪....‬‬        ‫در دست داشت به هنگام تقسیم آن‬             ‫شماها دست میدهد؟ خودتان تعجب‬
     ‫پنج شنبه دهم آذر ‪۱36۷‬‬               ‫چکی هم به مبلغ دوهزار تومان از‬         ‫چهارشنبه هفتم اردیبهشت‬                  ‫دوشنبه ‪ ۲۶‬بهمن ـ یازده صبح‪،‬‬             ‫به صورت آن دوست سالمند پرتاب‬                                    ‫نمیکنید؟‬
‫ناهار در مهمانخانه حضرتی مهمان‬           ‫مؤسسۀ اطلاعات بهنام من آورد‪.‬‬           ‫‪ ۱36۷‬ـ دیروز صبح‪ ،‬طبری را به ادارۀ‬      ‫طبری را که از ورم پروستات و‬             ‫کرد؟ همین قدر از او شنیده بود که‬          ‫«میگویم و راست میگویم که این‬
‫بودیم‪ .‬بازگشت به تهران‪ ،‬باز با هواپیما‪.‬‬  ‫پشتنویسی کردم و به خودش دادم‬           ‫روزنامۀ کیهان بردند‪ .‬برای مصاحبه‬        ‫ضیق مجرا سخت رنج میکشید به‬              ‫نمیخواهد حبههای قند جیرهاش را‬             ‫در من تهنشست تربیت خانوادگی‬
                                         ‫تا به حساب کمک به جبهۀ جنگ‬             ‫دربارۀ هنر و افاضاتی از این دست‪ ...‬به‬   ‫بیمارستان بردند‪ .‬امروز «کژراهۀ»‬                                                   ‫است؛ چیزی که هرگز از دایرۀ تأثیر‬
       ‫چهارشنبه ‪ ۱6‬آذر ‪۱36۷‬‬                                                     ‫من هم پیشنهاد کردند که همراهشان‬         ‫او را که امیرکبیر در سیصد و چند‬                ‫برای شمردن دستمالی کند‪.‬‬            ‫آن بیرون نبودهام و امروز‪ ،‬در محیطی‬
‫نزدیک ‪ ۴‬بعد از ظهر‪ ،‬با سه نفر از‬                                ‫واریز کند‪.‬‬                                              ‫صفحه چاپ کرده است گرفتم و‬               ‫در دو سال و هفت ماهی که من در‬             ‫که هستم و در شرایطی که بر کشور‬
‫همراهان برای دیدار خانواده به خانه‬       ‫یکشنبه هشتم خرداد ـ خبر رسید که‬                           ‫بروم؛ نخواستم‪.‬‬       ‫سرگرم خواندنش هستم‪ .‬خواندنی‬             ‫سلولهای انفرادی یا در اتاقهای عمومی‬       ‫و مردمم روایی دارد‪ ،‬آنچه در خلوت‬
‫رسیدم‪ .‬شام را در خانه خوردم‪.‬‬             ‫همسر طبری دیشب‪ ،‬پس از چند روز‬          ‫جمعه نهم اردیبهشت ‪۱3۶۷‬ـ دیروز‬           ‫سخت دلآشوب‪ .‬تصویر زشت و سراپا‬           ‫و دربستۀ اوین بسر بردم؛ پسرم کاوه‬         ‫ضمیرم بوده آفتابی شده است‪ .....‬شما‬
                                         ‫اغماء در بیمارستان درگذشته است‪.‬‬        ‫نیم ساعت مانده به ظهر به عزم‬            ‫آلودهای از رهبران حزب میدهد‪ .‬اما‬        ‫نیز همانجا در زندان «آموزشگاه» یا‬         ‫نباید به اسلام ـ به آنچه اکثریت بزرگ‬
      ‫دوشنبه ‪ ۲9‬اسفند ‪۱3۵۷‬‬               ‫بیماریش نایچههای ریه بود‪ .‬داستان‬       ‫ساری حرکت کردیم‪ .‬من با سه تن‬            ‫خود را همیشه و در همه چیز کنار‬          ‫«آسایشگاه» بود‪ .‬تنها دو بار اجازه دادند‬   ‫مردم ایران رستگاری و استقلالشان‬
‫سهشنبه شب هفته گذشته؛ طبری‬               ‫او بهپایان رسید؛ تا پایان داستان ما‬    ‫از«برادران» در یک ماشین بودم و‬          ‫میگیرد‪ .‬گویی که خودش از آنها‬                                                      ‫را در آن مییابند ـ بیاعتنا بمانید‪،‬‬
‫گویا باز سکته قلبی کرد‪ .‬همان شبانه‬                                              ‫طبری با سه تن دیگر در ماشین دیگر‪.‬‬       ‫نبوده و با آنها همکار و همدست نبوده‬                    ‫با هم دیدار کنیم‪».‬‬         ‫جستجو کنید‪ ،‬بررسی کنید‪ ،‬کتابهای‬
‫او را به بیمارستان رساندند و خواباندند‪.‬‬                        ‫کی باشد‪...‬‬       ‫ناهار در پلور خوردیم؛ چلوخورش‬           ‫است‪ .‬بهراستی«استاد» در گفتهها‬           ‫پنجشنبه نهم مهرماه ‪ ۱3۶۶‬ـ برای‬            ‫بسیار است بهویژه نوشتههای آقای‬
‫حالش را وخیم تشخیص دادند ‪.‬‬               ‫جمعه سیزدهم خرداد ـ طبری را‬            ‫ماهیچه با یک لیوان ماست و یک‬            ‫و ناگفتههای خود با حقیقت «قایم‬          ‫دیدار با خانواده او را به خانهاش‬                                 ‫مطهری‪».‬‬
                                         ‫برای مراسم هفت همسرش به بهشت‬           ‫فنجان چای‪ .‬کمی پس از ساعت چهار‬          ‫موشک بازی» کرده است‪ .‬طبری پس‬                                                      ‫در مهرماه ‪ ۱3۶۴‬او را به اتاق‬
 ‫پنجشنبه سوم فروردین ‪۱368‬‬                ‫زهرا بردند‪ .‬پیرمرد تنها گاه بی مقدمه‬   ‫به ساری رسیدیم‪ .‬به باغ بسیار بزرگی با‬   ‫از ده روز بستری بودن در بیمارستان به‬                             ‫میبرند‪.‬‬                 ‫عمومی‪ ۴۶۸‬منتقل میکنند‪.‬‬
‫دوشنبه پیش عصر به دیدار خانواده‬          ‫و بی صدا اشک میریزد‪ .‬حق دارد‪ .‬اما‬      ‫انبوه درختان نارنج و پرتقال و نارنگی‪.‬‬   ‫اینجا برگشت‪ .‬دو روزی از مداوا و عمل‬     ‫«با ماشین سواری و سه نگهبان‪،‬‬              ‫«چشمبندم را برمیدارم‪ .‬ده دوازده‬
‫برده شدم‪ .‬ده دقیقه پیش از تحویل‬          ‫ازاینگذشته‪ ،‬بههمانشیوۀهمیشگی‬           ‫ساختمانی بهنسبت بزرگ در وسط باغ‪،‬‬        ‫کوچکی که در بیمارستان داشت راضی‬         ‫ساعت ده راه افتادیم‪ ،‬ساعت یازده به در‬     ‫تن‪ .‬برخی را میشناسم‪ :‬پورهرمزان‪،‬‬
‫سال نو رسیدیم‪ .‬قرار شد شب هم‬             ‫زندگیاش بسر میبرد‪ :‬میخواند‪،‬‬            ‫مصادره شده و در اشغال سپاه‪ .‬طبری‬        ‫بود ولی از غروب جمعه گرفتار تب و لرز‬    ‫خانه رسیدیم‪ ،‬خبر نداشتند‪ ،‬غافلگیری‬        ‫منوچهر بهزادی‪ ،‬حسین جودت‪،‬‬
‫بمانم؛ بدینسان سه شب و دو روز‬            ‫مینویسد‪ ،‬میخورد و تا هر زمان که‬        ‫را در اتاقی و مرا در اتاق دیگری جای‬                                             ‫شادمانه‪ .‬همراه اشک و بوسه‪ .‬برای‬           ‫انوشیروان ابراهیمی‪ ،‬با نام برخیشان‬
‫در خانهام بودم‪ ،‬حادثهای که به خواب‬       ‫بیدار است‪ ،‬رادیو یا تلویزیون اتاقش را‬  ‫دادند‪ .‬خانه گویا آموزشگاه نظامی برای‬                                            ‫نخستین بار پس از نزدیک پنج سال‪،‬‬           ‫آشنایم‪ :‬کیومرث زرشناس‪ ،‬مسعود‬
                  ‫هم نمیدیدم‪.‬‬                                                                                                                                   ‫کمی بیش از دو ساعت با خانوادهام‬           ‫اخگر‪ ،‬آصف رزم دیده‪ ،‬فرزاد دادگر‪،‬‬
                                                ‫بسیار بلند روشن نگهمیدارد‪.‬‬                                                                                      ‫بودم؛ در خانۀ خودم ناهار آبگوشت‬           ‫صابر محمدزاده و دورم حلقه میزنند‬
    ‫یکشنبه ‪ ۲۰‬فروردین ‪۱368‬‬                     ‫یکشنبه ‪ ۲۲‬خرداد ‪۱36۷‬‬                                                                                              ‫خوردم‪ .‬خوب بود و خوش گذشت‪».‬‬              ‫و میپرسند کجا بودهام؟ چه دیدهام؟‬
‫با برادر محمدی به شعبه ‪۲۱۷‬‬               ‫امروز با خانوادهام دیدار داشتم‪.‬‬                                                                                                                                  ‫بر چه حالی هستم؟ ساده و بیپیرایه‬
‫بانک ملی ایران در قلهک رفتم‪ .‬چک‬          ‫سرانجام توانستهاند پسرم کاوه را‬                                                                                                ‫قایمموشک بازی استاد‬               ‫پاسخ میدهم‪ .‬از پیوستن دوبارهام به‬
‫تضمینی به مبلغ ‪ ۱.۶0۲.۷۷۷‬ریال‬            ‫ببینند‪ :‬لاغر شده است و شش دندانش‬                                                                                       ‫«چهارشنبه‪ ۲3‬دیماه‪ ۱3۶۶‬ـ زادروز‬            ‫اسلام میگویم و از امیدواریام به آنکه‬
‫انتقالی از حساب جاری من‪ ...‬به اضافه‬      ‫کرمخوردگی دارد‪ .‬جمعیت در اتاقشان‬                                                                                       ‫من‪ .‬اینک ‪ ۷3‬سال تمام دارم؛ پیرم‬           ‫این نکته را در من به چشم جدایی و‬
‫‪ 30.000‬ریال نقد دادم‪ .‬حساب شماره‬         ‫انبوه است؛ چنان که باید به نوبت دراز‬                                                                                   ‫و پیریام در گرفتاری زندان سپری‬                             ‫رویارویی نبینند‪.‬‬
‫‪ ۲۲۶۴‬به نام من درآنجا باز شد‪ .‬دسته‬       ‫بکشند و بخوابند‪ .‬و این‪ ،‬بعد از پنج‬                                                                                     ‫میشود‪ .‬این پنجمین سال است که از‬           ‫«زندان و زندگی اجباری در کنار هم‬
‫چک گرفتم و دو چک یکی به مبلغ‬             ‫سال و نیم زندان؛ درحالی که تبرئه‬                                                                                       ‫زن و فرزند دورم‪ ...‬عصر دیروز‪ ،‬سرانجام‬     ‫«در سلولی بهاندازۀ قوطی ساردین»‬
‫‪۱.000.000‬ریال برای واریز به حساب‬              ‫شده است و بیتکلیف مانده !‪...‬‬                                                                                      ‫آنچه دو ماهی پیشترگفته بودند به‬           ‫چه بر سر مدافعین طبقه کارگر‬
‫‪ ۴۴۴۴‬بازسازی خرمشهر و دیگری‬                     ‫یکشنبه ‪ ۵‬تیرماه ‪۱36۷‬‬                                                                                            ‫تحقق پیوست‪ .‬مرا از زندان شهر به‬           ‫میآورد‪« :‬با این همه‪ ،‬در اتاق سایشها‬
‫به ‪ ۶0۲.۷۷۷‬ریال برای سیلزدگان‬            ‫روزنامههای ده روز گذشته را دیروز‬                                                                                       ‫خانهای در شمال تهران منتقل کردند‪.‬‬         ‫و تنشهاست‪ ،‬و گاه پرخاشها و تهدید‬
                  ‫سیستان کشیدم ‪...‬‬       ‫آوردند‪ .‬از آن جمله؛ کیهان پنجشنبه‬                                                                                      ‫در این خانه‪ ،‬احسان طبری هم اتاقی‬          ‫دست و پنجهها‪ ،‬زشتترین دشنامها‬
                                         ‫‪ ۲۶‬خرداد که مصاحبه احسان طبری‬                                                                                          ‫دارد؛ پاکیزه‪ ،‬با اثاث بیشتر و برازندهتر‪،‬‬  ‫بر زبان میآید‪ .‬آنگاه خشم است و پروا‬
‫یکشنبه دهم اردیبهشت ‪۱368‬‬                 ‫را درباره «تحول ادب و هنر در ایران»‬                                                                                    ‫دو سه قفسه پر از کتاب و یک تلویزیون‬       ‫نیست؛ یک جو حیا نیست‪ .‬آیا میتوان‬
‫امروز در روزنامه اطلاعات خبر‬             ‫درآن چاپ زده بودند‪ .‬سخنانی تکراری‬                                                                                      ‫رنگی‪ .‬اتاق روشن است‪ .‬در و پنجرهاش‬         ‫باور کرد؟ این مردان جاافتاده‪ ،‬ـ چند‬
‫درگذشت احسان طبری را خواندم‪.‬‬             ‫و سرسری درباره اسلام و تأثیر آن بر‬                                                                                     ‫به حیاط باز میشود‪ .‬تقریباً در هر‬          ‫تن مانند من سالخورده ـ بیشرشان‬
‫‪ ۴۵‬روزی در بیمارستان تهران بستری‬         ‫فرهنگ و ادب ایران؛ با گریزهای مکرر‬                                                                                     ‫ساعت روز‪ ،‬موسیقی و گفتار به صدای‬          ‫در حدی از دانش و فرهیختگی‬
‫بود‪ .‬طبری مردی بود گشادهرو؛ بلند‬         ‫به آنچه انقلاب اسلامیخواهد توانست‬                                                                                      ‫بسیار بلند از رادیوی آنجا بهگوش‬           ‫و کارآزمودگی که راهبرد کشوری‬
‫قامت؛ خوش برخورد؛ خوشگفتار؛‬              ‫در زمینه پرورش هنرمندان و اهل‬                                                                                          ‫میرسد‪ .‬استاد ـ او را همه به این نام‬       ‫را به خوبی میتوانستند از عهده‬
‫دارای ذهنی کنجکاو و حافظهای‬              ‫ادب به تحقق برساند‪ .‬او را برای همین‬                                                                                    ‫میخوانند ـ هیچ چیز از برنامهها را‬         ‫برآیند اینجا در این قوطی ساردین‬
‫نیرومند و دانستههای وسیع‪ .‬بسیار‬          ‫چیزها به کار میگیرند و او نیز دانسته‬                                                                                   ‫ناشنیده نمیگذارد‪ .‬با اجازۀ «برادران»‬      ‫که جای جنبیدن نیست و نفس‬
‫میخواند و بسیار مینوشت‪ .‬سبکی‬             ‫بدان تن داده است و میدهد؛ و در‬                                                                                         ‫به دیدن طبری رفتم‪ .‬پیر و شکسته‬            ‫بهزحمت میتوان کشید‪ ،‬مانند بچهها‬
‫روشن و رسا داشت‪ .‬اندوخته بزرگی‬           ‫این رفتار او ترس است و دلبستگی‬                                                                                         ‫است‪ .‬دست راستش بر اثر سکته‬                ‫بهانهگیرشدهاند‪ .‬از هر سخنی‪ ،‬حرکتی‪،‬‬
‫از واژههای نو ساخته خوشتراش از‬                                                                                                                                                                            ‫حتی نگاهی‪ ،‬آزار به دل میگیرند‪.‬‬
‫خود بهجا گذاشت و افسوس! با بار‬                                                                                                                                                                            ‫عیبجو‪ ،‬کنایهگو ریشخندپرداز‪ ،‬پچپچه‬
‫سنگینی از خودخواهی و دو رویی و‬                                                                                                                                                                            ‫کن‪ ،‬شایعه پراکناند‪ ،‬اما همین را و‬
                  ‫ناراستی رفت‪.‬‬                                                                                                                                                                            ‫کمتر از این را از دیگری تاب نمیآورند‪.‬‬
‫ادامه در صفحه ‪۱۷‬‬                                                                                                                                                                                          ‫این از جان گذشتگان از پنج سانتیمتر‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18