Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و هشتم ـ شماره ۳۴۹ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1815‬‬
                                                                                                                                                                                               ‫جمعه ‪ ۲۲‬تا ‪ ۲۸‬بهمن ماه‪۱4۰۰‬خورشیدی‬

‫انتخاب کند که همان جنس را ارزانتر‬     ‫دکتر عطاالله اقراری در حال معرفی تکنیک جراحی ابتکاری‬                           ‫دکتر عطاءالله اقراری‪:‬‬                                                    ‫هویدا پدربزرگی بهنام میرزا حسن‬
‫میفروشد)‪ .‬ولی وقتی به من دستور‬                   ‫خود در بوئنوس آیرس ‪ -‬آرژانتین‬                                                                                                                ‫قناد داشته که بهائی بوده است‪ ،‬ولی‬
‫میدهند چند کامیون برنج و یا قند و‬                                                                                  ‫امیرعباس‬                                                                   ‫خود او و برادرش که در بیروت تحصیل‬
‫شکر فوراً به مرز عراق بفرستم (در آن‬                                                                                                                                                           ‫کرده بودند و از مادری مسلمان بهدنیا‬
‫وقت گویا کردهای ایرانی با کردهای‬                                                                                  ‫هویدا بهائی‬                                                                 ‫آمده بودند هرگز بهائی نبودهاند‪ .‬پدر‬
‫عراقی و با عراقیها جنگ و گریز‬                                                                                                                                                                 ‫هویدا هم که در سفارت ایران در‬
‫داشتهاند)‪ ،‬من که نمیتوانم صبر‬                                                                                         ‫نبود‬                                                                    ‫بیروت شغلی داشته است شاید در‬
‫کنم تا ببینم چه کسی آنها را ارزانتر‬                                                                                                                                                           ‫جوانی بهنام بهائی معروف بوده‪ ،‬ولی‬
‫میفروشد‪ ،‬اصلا این کار نمیتواند بطور‬                                                                                ‫اولین دیدار و گفت‬                                                          ‫شنیدهام که وقتی سمتی سیاسی در‬
‫علنی اعلام شود‪ .‬البته برای هر یک‬                                                                                   ‫و گوی من با هویدا‪،‬‬                                                         ‫سفارت داشته دیگر آمد و شد و ارتباط‬
‫قلم از این خلاف مقرراتها من باید‬                                                                                                                                                              ‫با جامعۀ بهائی نداشته و خود را بهائی‬
‫به زندان بروم (هرگز در عالم خیال هم‬                                                                                   ‫نخستوزیر‬                                                                ‫نمیدانسته است‪ .‬در کتاب شرح حال‬
‫آقای هویدا نمیتوانست تصور کند که‬                                                                                                                                                              ‫آقای هویدا که بهقلم محققی دانشمند‬
‫ممکن است روزی واقعاً به هر دلیلی‬                                                                                 ‫هویدا گفت‪ :‬برای ادارۀ مملکت‬                                                  ‫و با مدارک بسیار و با بیطرفی توسط‬
                                                                                                                 ‫گهگاه مجبوریم برخلاف قانون‬                                                   ‫آقای دکتر عباس میلانی نوشته شده‬
                  ‫به زندان برود)‪.‬‬                                                                                ‫و مقررات عمل کنیم و بهموجب‬                                                   ‫هویدا را یک دموکرات غیر مذهبی‬
‫نکتۀ دیگری که بهیادماندنی است‬                                                                                    ‫هرکدام از این تخلفات من باید‬                                                 ‫معرفی کرده است‪ .‬هویدا مثل همه‬
‫این است که به من نصیحت کرد‬                                                                                                                                                                    ‫سیاستمداران و دولتیهای عالیمقام‬
‫هرگز در پی کار و مقام دولتی نروم‬                                                                                         ‫به زندان بروم!‬                                                       ‫دشمنانی در بین نزدیکان سیاسی‬
‫و گفت حکومت و قدرت آن خیلی‬                                                                                                                                                                    ‫خود و نیز مذهبیون داشته است که‬
‫وسوسهانگیز و جذاب است و تو هم‬         ‫را با تعجب تکان میداد گفت‪ :‬حالا‬      ‫کارم از دوستانی با سفته وام گرفتم‬     ‫حدود چهل پزشک جوان و چند نفر‬           ‫انتظار آن بیشتر به یک سالن پذیرایی‬    ‫از این اتهام به بهائی بودن او سوء‬
‫با این توان کار و مدیریت‪ ،‬شانس کار‬    ‫اگر ما به تو اجازه بدهیم حاضری یک‬    ‫و ساختمان بیمارستان را ادامه دادم‪.‬‬    ‫غیر پزشک از دوستانم سهیم هستند‪.‬‬        ‫شبیه بود‪ .‬هر دو اتاق بیش از معمول‬     ‫استفاده میکردهاند و او برای آنکه از‬
‫و مقام دولتی داری ولی این قدرت‬        ‫بیمارستان بزرگ در خارج از شهر‬        ‫ساختمان مطب پزشکان به این‬             ‫حدود یک ماه قبل آقای دکتر شیخ‬          ‫بزرگ بودند‪ .‬بهجای صندلی‪ ،‬همه‬          ‫این انتساب خود را خلاص کند هرگاه‬
‫شبیه شمشیر دو َدم است‪ ،‬گرچه با‬        ‫بسازی؟ برای آنکه در مقابل آنهمه‬      ‫ترتیب انجام شد که بهنام هر پزشک‬       ‫وزیر بهداری میخواست آن را هجده‬         ‫مبلها کلاسیک با استیل فرانسوی‬         ‫فرصتی پیش میآمده علیه جامعه‬
‫یک لبۀ آن مخالف خود را میزنی‬          ‫سخنان پرمهر و تشویقآمیز‪ ،‬توأم با‬     ‫که میخواست مطب بخرد‪ ،‬من شش‬            ‫میلیون (تومان) برای بیمارستان بیمه‬     ‫بودند‪ .‬میز تحریر مطب کاری ظریف‬        ‫بهائی اقدام میکرده است‪ .‬و بههمین‬
‫ولی گاهی آن لبۀ دیگرش به سوی‬          ‫قدرشناسی و رفتار خیلی دوستانه‬        ‫ماه پسانداز در بانک رفاه کارگران‬      ‫اجتماعی بخرد که من به دکترها‬           ‫بود و رنگ براق جالبی داشت که در‬       ‫سبب نمیخواستم که در بیمارستان‬
‫تو برمیگردد و بر فرق سر خودت‬          ‫و دموکراتمنشانه و تواضع نسبت‬         ‫سپرده میگذاشتم‪ .‬آن پزشک با گرو‬        ‫نصیحت کردم بیمارستان را نفروشند‬        ‫بالای اتاق قرار گرفته بود‪ .‬روی دیوار‬  ‫آمریکایی به دیدار او بروم‪ .‬در این ایام‬
‫میخورد‪ .‬تو خدمات خودت را به همان‬      ‫به من و کار من که آن روز از آقای‬     ‫گذاشتن مطب خودش‪ ،‬دوبرابر آن‬           ‫برای آنکه هم محل کار آنهاست و هم‬       ‫بالای سر این میز‪ ،‬آیینهای بزرگ‬        ‫چندی بود‪ ،‬سناتور عباس آرام در‬
‫روش که تا بهحال انجام دادهای دنبال‬    ‫هویدا شنیده بودم به ایشان نه نگویم‪،‬‬  ‫مبلغ وام میگرفت‪ .‬نیمی از آن مبلغ‬      ‫مردم آن ناحیه به خدمات پزشکی‬           ‫با قاب منبت وجود داشت‪ .‬فرشی‬           ‫بخش مراقبتهای ویژه (‪ )ICU‬و نیز‬
‫کن‪( .‬هویدا هرگز فکر نمیکرد روزی‬       ‫و از آنجا که فکر میکردم این فقط‬      ‫را بابت سپردۀ من که بهاسم او در بانک‬  ‫این گروه پزشکان جوان و کاردان‬          ‫در وسط اتاق روی کفپوش چوبی‬            ‫آقای اصفیا (رئیس سازمان برنامه)‬
‫قدرت شمشیر حکومت ممکن است‬             ‫یک تعارف است و هرگز شهرداری‬          ‫گذاشته بودم به من پس میداد و نیم‬                                             ‫(پارکت) افتاده بود‪ ،‬در جلو در‪ ،‬چند‬    ‫در بیمارستان بستری بودند و آقای‬
                                      ‫و وزارت بهداری و آب و برق چنین‬       ‫دیگر را بابت پیشپرداخت خرید مطب‬                           ‫احتیاج دارند‪.‬‬                                            ‫هویدا که از دوستان این آقایان بودند‬
   ‫گردن خود او را هدف قرار دهد)‪.‬‬      ‫اجازهای نخواهند داد‪ ،‬به آقای هویدا‬   ‫به من میپرداخت و بقیه بهای مطب‬        ‫آقای هویدا گفت‪ :‬چقدر برای آن‬               ‫مبل فرانسوی گذاشته شده بود‪.‬‬       ‫اغلب برای عیادت آنها به بیمارستان‬
‫نکته سومی که آقای هویدا در اواخر‬      ‫گفتم گرچه کار سختی است ولی اگر‬                                             ‫بیمارستان سرمایهگذاری شده است؟‬         ‫در آن زمان من اگرچه ‪4۵‬ساله‬            ‫میآمدند‪ .‬بطور قطع آقای هویدا خیلی‬
‫سخن گفت این بود که ما خیلی خوب‬        ‫شما دستور بدهید‪ ،‬و پروانه ساختمان‬         ‫را هم ماهیانه پرداخت میکرد‪.‬‬      ‫گفتم‪ :‬حدود پنج میلیون تومان‪.‬‬           ‫بودم ولی گویا هنوز هوسهای جوانی‬
‫پیش میرویم‪ .‬روزی نیست که کاری‬         ‫توسط شهرداری و وزارت بهداری داده‬     ‫آقای هویدا نخستوزیر رو به‬             ‫تعجبکنان گفت پس علاوه بر خدمت‬          ‫در کارها و اندیشههایم بود که آثارش‬              ‫اهل دوستی و رفاقت بود‪.‬‬
‫و سازندگیای برای مردم نشود‪ .‬فقط‬                                            ‫من کرده گفت دکتر اقراری‪ ،‬دیدن‬         ‫اجتماعی سود خوبی هم نصیب شما‬                                                 ‫یک روز جمعه صبح که من در‬
‫یک اشکال داریم که نتوانستهایم راه‬                                                                                                                                ‫در این اتاقها دیده میشد‪.‬‬     ‫بیمارستان بودم و دوست دوران‬
‫حلی برای آن پیدا کنیم و آن طرز‬                                                                                                                                                                ‫جوانیم دکتر عبدالحسین حسینپور‪،‬‬
‫تفکر (مانتالیته ‪ )Mentality‬مردم‬                                                                                                                                                               ‫متخصص قلب از انگلستان‪ ،‬مشغول‬
‫است‪ .‬من که بهتصور خودم راه حل آن‬                                                                                                                                                              ‫عیادت از سناتور آرام بود‪ ،‬آقای هویدا‬
‫مشکل را میدانستم به او گفتم‪ :‬آقای‬                                                                                                                                                             ‫نیز به دیدار ایشان میرود و در آنجا از‬
‫هویدا‪ ،‬آیا فکر نمیکنید با آموزش‬                                                                                                                                                               ‫دکتر حسینپور میپرسد این دوست‬
‫و پرورش بشود طرز تفکر مردم را‬                                                                                                                                                                 ‫شما دکتر اقراری کجاست که ما او را‬
‫درست کرد؟ رو به من کرده گفت‬
‫بهنظر تو آیا با وجود تحصیلات عالی‬                                                                                                                                                                                    ‫ندیدهایم‪.‬‬
‫که شما پزشکان دارید رفتار و تفکر‬                                                                                                                                                              ‫مایل بودم با او آشنا شوم و از‬
‫همه پزشکان بدون اشکال و درست‬                                                                                                                                                                  ‫او بپرسم چگونه بهتنهایی از عهده‬
‫است؟ گفتم‪ :‬نه‪ .‬آقای هویدا بلند شد و‬                                                                                                                                                           ‫تأسیس و ادارۀ بیمارستانی این چنین‬
‫رو به آقای خلعتبری وزیر امور خارجه‬                                                                                                                                                            ‫پیشرفته برآمده است‪ .‬پرستاری که در‬
‫کرد و گفت‪ :‬خیلی دیر شد‪ ،‬برویم‪.‬‬                                                                                                                                                                ‫اتاق سناتور آرام بوده‪ ،‬در جواب دکتر‬

                                                                           ‫محمدرضا شاه پهلوی به همراه امیرعباس هویدا و کابینهاش در سال ‪1353‬‬

‫سپس رو به من کرده گفت‪ :‬آن را هم‬       ‫شود و آب و برق و تلفن تأمین شود‪،‬‬     ‫یک هموطن تحصیلکرده و مدیر‬             ‫شده است‪ .‬به ایشان گفتم من و‬            ‫آقای هویدا قبل از نشستن دوری در‬       ‫حسینپور که میخواست بداند من‬
‫درست خواهیم کرد‪ .‬به ایشان گفتم‬           ‫حاضرم این خدمت را انجام دهم‪.‬‬      ‫کاردانی مثل تو خیلی خوشحالکننده‬       ‫برادرم دکتر روحالله اقراری که دانشیار‬  ‫اتاق زد‪ ،‬نگاهی به میز تحریر و گنجه‬    ‫در مط ّبم هستم یا نه‪ ،‬اطلاع میدهد‬
‫آقای هویدا‪ ،‬این حرف را دیگر شبیه‬                                           ‫است ولی با همه دانایی یک سؤال‬         ‫دانشکدۀ پزشکی و جراح کلیه است‬          ‫مجاور آن که در آن دیپلم و عکسها و‬     ‫که من در مط ّبم در بیمارستان هستم‪.‬‬
‫نخستوزیران و دولتیان گفتید‪ ،‬مثل‬       ‫آقای هویدا گفت‪ :‬پاشو بنویس‪ .‬من‬       ‫تعجبآمیز از شما دارم‪ ،‬چرا یک‬          ‫هرکدام فقط یک سهم داریم‪ ،‬ما‬            ‫بعضی وسایل پزشکی من بود انداخت‬        ‫وقتی دکتر حسینپور میخواهد به‬
‫آنکه خیلی برای حل مشکل مانتالیته‬      ‫از روی مبلم بلند شدم‪ .‬به بالای اتاق‬  ‫چنین بیمارستانی را با اینهمه زحمات‬    ‫این کار را برای پزشکان جوانی انجام‬     ‫و آمد جلو در‪ ،‬آنجا که همه ما ایستاده‬  ‫مطب من زنگ بزند‪ ،‬آقای هویدا به‬
‫مردم مطمئن نیستید‪ .‬آقای هویدا و‬       ‫پشت میزم رفتم و روی یک سرنسخه‬        ‫آمدهاید در بلوار الیزابت وسط شهر‬      ‫دادهایم که غالباً حتی پیشپرداخت‬        ‫بودیم و روی مبل نشست و گفت ما‬         ‫او میگوید ضمناً به ایشان بگویید‬
‫آقای خلعتبری بلند شدند و در حالی‬      ‫(در آن وقت در ایران نسخهها خیلی‬      ‫ساختهاید؟ چرا آن را در خارج از شهر‬    ‫سهم خود را هم نداشتهاند که بپردازند‬    ‫بیش از ده دقیقه مزاحم وقت شما‬         ‫که ما هم میخواهیم به دیدارشان‬
‫که آقای هویدا نامهای را که برای‬       ‫بزرگ بود) نامهای حدود دو سه سطر‬      ‫در یک باغ بزرگ و با زمین بیشتر و‬      ‫و من وام آنها را که از بانک صادرات‬     ‫نمیشویم و مجدداً با ابراز لطف از‬      ‫برویم که با او یک چای بخوریم و‬
‫بیمارستان جدید روی نسخهام نوشته‬       ‫نوشتم که اگر جناب آقای نخستوزیر‬      ‫ارزانتر نساختهاید؟ گفتم برای اینکه‬    ‫برای خرید سهام گرفتهاند تضمین‬          ‫کاری که برای ایجاد بیمارستان شده‬      ‫دکتر حسینپور فوراً آمدن آقای‬
‫بودم از روی میز برمیداشت با لطف‬       ‫دستور بدهند و پروانه یک بیمارستان‬    ‫دولت اجازه نمیدهد ما خارج از‬          ‫شخصی کردهام و گاهی بهرههای‬             ‫بود تحسین کرد و گفت خیلی کار‬          ‫هویدا را به من خبر داد‪ .‬من گفتم‬
‫و اظهار سخنان تشویقآمیز بهخاطر‬        ‫ششصد تختخوابی در ناحیۀ ونک صادر‬      ‫محدودۀ شهر ساختمان کنیم‪ .‬آقای‬         ‫بعضی از آنها را هم بانک از حساب‬        ‫مهمی کردهای‪ .‬آیا تجربه این کار را‬     ‫تشریف بیاورید‪ .‬اما خودم فوراً رفتم‬
‫اهمیت کاری که انجام داده بودم‪ ،‬به‬     ‫شود‪ ،‬حاضرم این خدمت را انجام دهم‪.‬‬    ‫هویدا گفت یعنی چه؟ بیمارستان که‬       ‫من برداشته است‪ .‬آقای هویدا در‬          ‫داشتهای؟ گفتم‪ :‬کمی‪ .‬من ساختمان‬        ‫به طبقۀ بالا در (‪ .)ICU‬آقای هویدا و‬
‫من گفت اگر مشکل و کاری داشتی‬          ‫آقای هویدا نامه مرا گرفت و گذاشت‬     ‫میتوانید بسازید‪ .‬گفتم خیر قربان‪،‬‬      ‫حالی که به آقای خلعتبری نگاه شاد‬       ‫قسمت جلو بیمارستان میثاقیه‬            ‫همراهش آقای خلعتبری وزیر خارجه‬
‫و کمکی خواستی به من خبر بده‪ .‬در‬       ‫روی میز جلو خودش در کنار چای‬         ‫شما از شهرداری و شورای شهرسازی‬        ‫و مغرورانه و رضایتآمیزی میکرد‬          ‫را سرپرستی کردهام و ساختمان‬           ‫را دیدم و پس از درود‪ ،‬آنها را دعوت‬
‫حالی که آقای هویدا و همراهشان‬         ‫و قهوه و مربا که از آشپزخانه برای‬    ‫تهران بپرسید‪ ،‬ساختمان بیمارستان‬       ‫گفت نسل جدید عجب کارهای مهمی‬           ‫بیمارستان شهریار را هم تقریباً یک‬     ‫به چای در مطبم کردم‪ .‬آقای هویدا با‬
‫را بدرقه میکردم دیدم آقای هویدا‬       ‫پذیرایی از ایشان و میهمانشان آورده‬   ‫هم در خارج از محدودۀ شهر ممنوع‬        ‫برای مملکت انجام میدهند! بعد رو‬        ‫سال قبل از این بیمارستان تمام کردم‪.‬‬   ‫خوشرویی گفت آقای دکتر‪ ،‬ما مهمان‬
‫نامۀ مرا به مرد جوانی که نگهبان و‬     ‫بودند‪ .‬علاوه بر مطالب مختلف که در‬    ‫است‪ .‬فقط در صورتی اجازه میدهند‬        ‫به من کرد و گفت دکتر اقراری‪ ،‬این‬       ‫گفت‪ :‬آن بیمارستان کجا واقع شده‬        ‫شما هستیم و چند ماه است که به این‬
‫یا رانندۀ او بود داد و گفت این را در‬  ‫ضمن صحبت آن روز مورد بحث قرار‬        ‫کسی در خارج از محدودۀ شهر‬             ‫بیمارستان باید خیلی گران تمام شده‬      ‫است؟ گفتم‪ :‬خیابان آذربایجان نزدیک‬     ‫بیمارستان مجلل و مجهز شما میآییم‬
                                      ‫گرفت‪ ،‬سه نکته آن بهیادماندنی است‪:‬‬    ‫بیمارستان بسازد که به همان تعداد‬                                             ‫کارخانه پپسیکولا‪ .‬آن را برای کسانی‬    ‫و همه دوست داریم شما را بشناسیم و‬
                  ‫اداره به من بده‪.‬‬    ‫یکی آنکه آقای هویدا میگفت برای‬       ‫تخت بیمارستان را در داخل شهر‬           ‫باشد‪ .‬برای بودجه آن چه کردهای؟‬        ‫ساختهام که بودجه کمتری دارند‪ .‬آقای‬    ‫انجام این کار بزرگ را به شما تبریک‬
‫دیدار و صحبت آن روز با آقای هویدا‬     ‫ادارۀ حکومت و وظایف دولتی گاهی‬                                             ‫گفتم زمینی در کنار دریای خزر‬           ‫هویدا گفت‪ :‬باید از نظر مالی وضع‬       ‫بگوییم‪ .‬من در پاسخ گفتم خیلی لطف‬
‫نظر مرا نسبت به او تغییر داد‪ .‬من او‬   ‫ما مجبوریم برخلاف قانون و مقررات‬                          ‫تعطیل کند‪.‬‬       ‫متری ده تومان خریدم و متری صد‬          ‫خوبی داشته باشی که میتوانی این‬        ‫میکنید‪ ،‬من نمیخواستم مزاحم شما‬
‫را انسانی خوب و آدمی با احساس و‬                                            ‫آقای هویدا گفت مگر دیوانه هستند‪،‬‬      ‫تومان فروختم و قسمتی از پول‬            ‫کارها را انجام دهی؟ گفتم‪ :‬متأسفانه‬    ‫و دوستان بیمارتان بشوم‪ .‬آن وقت‬
‫مردی دموکرات و رفیقدوست یافتم‪.‬‬                              ‫رفتار کنیم‪.‬‬    ‫مطمئن هستی چنین قانونی وجود‬           ‫زمین اینجا را دادم‪ ،‬منزلم را هم گرو‬    ‫اینطور نیست‪ .‬ولی برای هر کاری راه‬     ‫با آسانسور به طبقۀ پایین‪ ،‬به مطب‬
                                      ‫مثلا دولت برای خرید اجناس باید‬                                             ‫گذاشتم و ساختمان را شروع کردم‪،‬‬         ‫حلی وجود دارد‪ .‬در بیمارستان شهریار‬    ‫رفتیم‪ .‬در حقیقت این مطب و سالن‬
‫«نقل ار کتاب هفتاد و پنج بهار ـ قصۀ‬   ‫آنها را بطور مناقصه خریداری کند‬          ‫دارد؟ گفتم‪ :‬بله‪ .‬مطمئن هستم‪.‬‬      ‫بعداً با حسن استفاده از شهرت و‬
 ‫غصه و خوشحالی عمری که گذشت»‬          ‫(یعنی از بین همه فروشندگان آن را‬     ‫آقای هویدا در حالی که سر خود‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18