Page 11 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۳۸۰ (دوره جديد
P. 11

‫صفحه‌‪‌‌11‬شماره‌‪1846‬‬                                         ‫کالبدشکافی یک طغیان (‪)۱۸‬‬                                      ‫پایان کار محمود‬
‫جمعه ‪ ۲۶‬سپتامبر تا پنجشنبه ‪ ۳‬اکتبر ‪۲0۲۲‬‬
                                                               ‫( کیهان لندن شماره ‪) ۱۱۲۵-۱۱۰۰‬‬                         ‫در بازگشت از لشکرکشی ناموفق به یزد‪ ،‬خشم خونریز‬
‫خان بیمار و دیوانه شده و نزدیک به هلاکت میباشد‪ .‬آمدهام‬               ‫فروردین تا مهر ‪۱۳۸۵‬‬                              ‫محمود با جنون توأم شد‪ .‬او دیگر قدرت خویشتنداری‬
‫ترا از محبس نجات بدهم و بر مسند پادشاهی بنشانم‪ .‬جواب‬                                                                  ‫نداشت‪ .‬خود را از حل و عقد مشکلات روزافزون مملکتداری‬
‫گفت کهمنباکونبرهنهدراینحمامماندهام‪،‬توچگونهمرا‬                  ‫احمد احـرار بازنشر‬                                     ‫ناتوان مییافت و چون اهل تدبیر نبود بر خشونت میافزود‪.‬‬
‫نجات خواهی داد؟ امیر محمد سمیع مذکور‪ ،‬شال از کمر خود‬                                                                  ‫در همین احوال‪ ،‬فرار یکی از شاهزادگان که خود را به کوههای‬
‫و از کمر ملازمهای خود گشوده و بر سر هم بست و از بالا‬       ‫پنهان داشتن جنون محمود‪ ،‬شهرت دادند که او بر اثر ریاضت‬      ‫بختیاری رسانده و علم طغیان برافراشته بود‪ ،‬محمود را به‬
‫به زیر فرود نمود‪ .‬اشرف سلطان دست بر آن گرفته وی را بالا‬    ‫صاحب کرامات شده و با عالم ارواح رابطه برقرار کرده است‪.‬‬     ‫واکنشی جنونآمیز واداشت‪ .‬با آن که در قول و قرارهایش با‬
‫کشیدند و آمدند تا سر پل ماربانان و شخصی را از یابو پیاده‬   ‫بهفاصلۀ دو ماه‪ ،‬بیماری محمود چنان شدت یافت که‬              ‫سلطان حسین‪ ،‬شاهزادگان صفوی را امان داده و پذیرفته بود‬
‫کردند و او را سوار نمودند و آمدند تا به سرای جهانشاهی که‬   ‫دیگر قابل کتمان نبود‪ .‬بهروایت کروسینسکی «گاه مانند‬         ‫که آنها به زندگی در محدوده حرمسرا و کاخ سلطنتی ادامه‬
‫آن را چهار حوض مینامند‪ .‬در گوشۀ آن خانه که متصل به د ِر‬    ‫مستان فریاد و فغان سر میداد بطوری که ندیمان از اطرافش‬      ‫دهند‪ ،‬شبی پس از صرف شام دستور داد همگی را در یکی‬
‫بازار است راهی است که از آن راه به اندرون خانۀ شهنشاهی‬     ‫میگریختند‪ .‬دیوانگی او به جایی رسید که از ضبط و ربطش‬        ‫از حیاطهای قصر گردآوردند‪ .‬در میان این عده که تعدادشان‬
‫آمد و شد مینمایند‪ .‬از آن راه اشرف سلطان را از روی دست‬      ‫عاجز شدند‪ .‬ناچار در اتاقی محبوسش کردند و درها به رویش‬      ‫به صد و پنجاه تن میرسید از عموهای سالخوردۀ شاه سلطان‬
                                                           ‫بستند‪ .‬چند روزی نه خورد‪ ،‬نه آشامید و نه خفت‪ .‬فلج یا آن‬     ‫حسین تا فرزندان خردسال او دیده میشدند‪ .‬ابتدا دست آنان‬
‫و شانه بالا نمودند و خود از عقبش روانه گردیدند و او را‬     ‫گونه که بعضی گفتهاند جذام نیز بهسراغش آمد‪ .‬بدنش از‬         ‫را از پشت بستند و سپس‪ ،‬محمود در حالی که دو تن سپاهی‬
‫راهنمایی کردند تا آن حجرۀ فوقانی که محمودخان بر بستر‬       ‫زخمها پوشیده شد‪ .‬پوست و گوشتش گندیدن گرفت‪ .‬چنان‬            ‫شمشیر بهدست او را یاری میکردند مانند گرگی در گلۀ‬
‫بیماری در آن خوابیده بود‪ .‬چند نفر گماشته پرسیدند کجا‬       ‫دردی در شکمش پدید آمد که فریادش را به آسمان میرساند‪.‬‬       ‫گوسفندان به جانشان افتاد‪ .‬شاه سلطان حسین که از ماجرا‬
‫میروید؟ گفتند محمودخان ما را طلب نموده‪ .‬آمدند تا به در‬     ‫گوشت و پوست خود را به دندان میدرید و مدفوع خود را‬          ‫خبردار شده بود خود را به قتلگاه رسانید و خواست مانع ادامۀ‬
‫حجره رسیدند و داخل شدند و اشرف سلطان با ادب و تعظیم‬                                                                   ‫کشتار شود اما پاسداران او را از مداخله بازداشتند‪ .‬پادشاه‬
‫به والاجاه محمودخان سر فرود آورد و سلام نمود‪ .‬محمود خان‬                                       ‫میخورد‪»...‬‬              ‫نگونبخت به چشم خود شاهد قتل عام فرزندان و بستگانش‬
‫جواب سلامش داد و از روی خشم و عتاب فرمود‪ :‬ای سگ‬            ‫سرداران محمود وقتی از بهبود وی نومید شدند به فکر‬           ‫بود و تنها دوکودک خردسال او که به سویش دویده و خود‬
‫از برای چه به اینجا آمدهای؟ عرض نمود آمدهام به عیادت تو‪.‬‬   ‫افتادند جانشینی برایش بیابند‪ .‬برادرش حسین‪ ،‬والی قندهار‬     ‫را در آغوش وی جای داده بودند از آن حمام خون جان به‬
                                                           ‫بود‪ .‬خبر کردن او و آوردنش به اصفهان طول میکشید‪ .‬در آن‬
                  ‫فرمود میدانم از برای چه آمدهای‪.‬‬          ‫شرایط تنها کسی که میتوانستند بر جای محمود بنشانند پسر‬                                           ‫در بردند‪.‬‬
‫امیر محمد سمیع کارخانه آقاسی گنجعلی خانی به خدمت‬                                                                      ‫اکنون دیگر محمود به یک هیولای ترساننده تبدیل شده‬
‫اشرف سلطان عرض نمود که کار را باید مختصر نمود و نازبالش‬                       ‫ع ّم و شوهر خواهرش‪ ،‬اشرف بود‪.‬‬           ‫بود‪ .‬اطرافیانش از او وحشت داشتند و او نیز به آنها بدگمان‬
‫را از زیر سر والاجاه محمودخان کشید و بر روی دهان وی‬        ‫روایات دربارۀ چگونگی به قدرت رسیدن اشرف و مرگ‬              ‫بود‪ .‬بر اثر عقاید خرافی که داشت تصور میکرد الطاف الهی‬
‫نهاد و به اشرف سلطان عرض نمود که بر روی آن بنشین‪ .‬وی‬       ‫محمود مختلف است‪« .‬رستمالتواریخ» از این رویداد‪ ،‬که در‬       ‫دیگر شامل حالش نیست و از امدادهای غیبی در غلبه بر‬
‫بر روی آن نشست و نفس والاجاه محمودخان از ثُ ُقبۀ سفلی‬      ‫هر حال بهدنبال یک مواضعه صورت گرفت‪ ،‬روایتی چنین‬            ‫دشمنان برخوردار نمیشود‪ .‬این اوهام‪ ،‬مشاعر او را بیش از‬
‫بیرون جست و به آن مکانی که بایست نزول نماید نزول نمود‪.‬‬     ‫بهدست میدهد‪« :‬والاجاه‪ ،‬محمودخان غلجهای بیمار شده‬           ‫پیش آشفته میساخت‪ .‬طبیبان از درمان رنجهای او که ریشۀ‬
‫الماس نام غلام محمودخان که در آن وقت سرکشیکچی باشی‬         ‫و مواد فاسدۀ سوداوی متوجه دماغش شده و اختلالی در‬           ‫روانی و عصبی داشت عاجز ماندند‪ .‬ناگزیر به معالجاتی از‬
‫بود چون از این داستان آگاه شد اندک های و هویی کرد و‬        ‫عقلش بههم رسیده و بر فراش بیماری خوابیده و چنان دیوانه‬     ‫نوع دیگر روی آورد‪ .‬به وی گفته شد ارامنۀ جلفا با «انجیل‬
                                                           ‫شد که فضلۀ خود را میل میفرمود‪ .‬و چون امیر محمد سمیع‬        ‫سرخ» بیماران را شفا میبخشند‪ .‬انجیل سرخ مراسمی بود که‬
         ‫چون دانست که کار از کار گذشت‪ ،‬آرام یافت»‪.‬‬         ‫کارخانه آقاسی از این داستان اطلاع یافت نظر به شیوۀ نمک‬     ‫توسط کشیشان صورت میگرفت‪ .‬محمود‪ ،‬با آن که مسلمانی‬
‫کروسینسکی و برخی دیگر از مورخان نوشتهاند سرکردگان‬          ‫به حلالی که اشرف خان وی را از کشتن نجات داده بود و‬         ‫متعصب بود‪ ،‬بدان رضا داد‪ .‬در روز موعود‪ ،‬او را در یکی از‬
‫افغان‪ ،‬پس از گفتگوهای محرمانه بین خودشان‪ ،‬در خصوص‬          ‫کمال احسان به وی نموده بود با دو نفر ملازمهای خود رفت‬      ‫تالارهای عالیقاپو بر کرسی نشاندند و گروهی از کشیشان‪،‬‬
‫جانشینی اشرف بهتوافق رسیدند و سربازان مأمور شدند او‬        ‫بر بالای بام حمام فرحآباد و آواز داد که ای اشرف سلطان‪ ،‬من‬  ‫در حالی که جامۀ سرخرنگ بر تن و شمعهای بزرگ در دست‬
‫را از بند برهانند‪ .‬ابدالیهایی که اشرف را تحت نظر داشتند‬    ‫چاکر نمک به حلال تو محمد سمیع میباشم‪ .‬بدان که محمود‬        ‫داشتند وارد شدند‪ ،‬گرد بیمار چرخ زدند‪ ،‬آیههایی از انجیل‬
‫مختصر مقاومتی نشان دادند ولی فایده نداشت‪ .‬اشرف‬                                                                        ‫تلاوت کردند و مراسمی شبیه راندن شیاطین و ارواح خبیثه‬
‫آزاد شد اما پذیرفتن تاج و تخت را موکول به آن کرد که سر‬                                                                ‫بهجای آوردند‪ .‬خلسۀ ناشی از این مراسم و شاید هم تأثیر‬
‫محمود را بیاورند و به پایش اندازند‪ .‬محرک او در این اقدام‪،‬‬                                                             ‫روانی آن‪ ،‬کارگر افتاد‪ .‬چند روزی محمود احساس آرامش‬
‫خونخواهی پدر بود‪ .‬محمود تیرهبخت را که چیزی به پایان‬                                                                   ‫میکرد‪ .‬کشیشان را پاداش بخشید و قول داد که هرآینه بهبود‬
‫عمرش باقی نمانده بود سر بریدند و سرش را به پای تاجدار‬                                                                 ‫کامل حاصل کند آنچه را از اهالی جلفا غرامت گرفته است‬
‫جدید انداختند‪ .‬محمود بههنگام مرگ بیست و شش سال‬
                                                                                                                                                      ‫بدانهابازگرداند‪.‬‬
                                      ‫داشت‪.‬‬                                                                           ‫اما این بهبود موقتی بود‪ .‬چیزی نگذشت که بیماری با‬
‫در شماره آینده‪ :‬تاجداری اشرف‬                                                                                          ‫شدت بیشتری به او روی آورد‪ .‬این بار‪ ،‬محمود به چلّهنشینی‬
                                                                                                                      ‫و ریاضتکشی متوسل شد‪ .‬قبایل افغان که در مجاورت هند‬
                                                                                                                      ‫بهسر میبردند تحت تأثیر سنن و آداب هندیان‪ ،‬به این نوع‬

                                                                                                                                                 ‫معالجهعقیدهداشتند‪.‬‬
                                                                                                                      ‫محمود به دخمهای رفت و در به روی خود بست و چهل‬
                                                                                                                      ‫شبانهروز‪ ،‬همانند مرتاضان‪ ،‬سر درگریبان فرو برد و از آب و‬
                                                                                                                      ‫غذا پرهیز کرد‪ .‬چلهنشینی اما بهجای آن که او را شفا بخشد‬
                                                                                                                      ‫بر جنونش افزود‪ .‬هنگامی که از دخمه بیرون آمد به شبحی‬
                                                                                                                      ‫رنگپریده میمانست‪ .‬یارای تکلم نداشت‪ .‬قوای جسمی او‬
                                                                                                                      ‫بهکلی تحلیل رفته و عقلش یکسره زائل شده بود‪ .‬به در و‬
                                                                                                                      ‫دیوار سلام میداد و رفتارش با کسانی که بر سر راهش قرار‬
                                                                                                                      ‫میگرفتند از عقلباختگی او حکایت میکرد‪ .‬اطرافیان‪ ،‬برای‬
   6   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16