Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۶۲ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪62‬‬
                                                                                                                                                                                                         ‫جمعه ‪ 14‬تا پنجشنبه‪ 20‬خردادماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫ب ‌هطور کلی غیر ممکن است‪ .‬ب ‌هعلاوه‬                      ‫حاجی بابای اصفهانی در انگلستان(‪)2‬‬                                                                                                               ‫نکاتی در باب دیدگاههای‬
    ‫این افراد را از کجا پیدا کند؟»‬
                                        ‫گفتگو با سفیر انگلیس دربارۀ هدایا‬                                                                                                                                ‫ایرانیان و انگلیس ‌یها درباره‬
‫وزیر اعظم گفت‪« :‬از کجا پیدا‬
‫کند؟ تربیتشان کنید‪ ،‬به همان‬            ‫این چه پادشاهی است که برده و کنیز ندارد و فقط با یک زن زندگی م ‌یکند!‬                                                                                             ‫غلامان و کنیزان ـ حاجی‬
‫ترتیبی که در اینجا پرورده م ‌یشوند‪.‬‬
‫وزیری که رفتار ناپسندی دارد‪،‬‬           ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬     ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬          ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬        ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬          ‫بابا از دیدار خود با ایلچی‬
‫یک خان گردنکش‪ ،‬یک مستوفی‬               ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬           ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬          ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬        ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬
‫سوءاستفاده‌چی یا یک نوکر دولت با‬       ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬         ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬             ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬          ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬                ‫انگلستان می‌گوید‪.‬‬
‫اخته کردنش‪ ،‬مثل مرواری خواجه‬                                                    ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬          ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬     ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬
‫می‌شود و شرایط کافی برای خواجه‬                ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬         ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬            ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                             ‫همراه با هدایا ب ‌هسلامت به پایتخت‬
‫شدن وجود دارد‪ .‬تازه همه اسرای‬                                                   ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬             ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                           ‫انگلیس در تهران‪.‬‬       ‫رسیدم‪ ،‬کنیزان در عماری بودند و‬
‫جنگی به کار خواجه شدن م ‌یآیند‪».‬‬                                                ‫حیرت است که پس از دویست سال‬             ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬         ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫غلامان سوار بر اسب یا قاطر‪ .‬قالیها‪،‬‬
‫به‌نظر رسید که ایلچی از این‬                                                     ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬     ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬       ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫شالها و ابریشمهایم در صندوقهایی‬
‫سخن به وحشت افتاد و باز هم با سفر‬                                               ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬            ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬       ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫جای داشتند دور از دسترس یاران‬
‫مرواری به انگلیس ب ‌هعنوان هدیه‌ای‬                                              ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬         ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬          ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫و جواهرات گرا ‌نقیمتم در جایی امن‬
‫برای شخص شاه مخالفت کرد‪ .‬اما‬                                                    ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬     ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬        ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫در جامه‌دانهای شخصی‌ام‪ .‬راه خود‬
‫در عین حال به ما اطمینان داد که‬                                                 ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬        ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬    ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫را یکراست به خانه وزیر اعظم کج‬
‫مراتب امتنان خود را از شاه شاهان‬                                                ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                              ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫کردم و در همان جا کاروان را فرود‬
‫به جهت حفظ حرمت حرمسراهای‬                                                       ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                               ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬    ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫آوردم و خیلی زود به حضور ایشان‬
 ‫بریتانیا با زبانی رسا اعلام می‌دارد‪.‬‬                                           ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬      ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬            ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫پذیرفته شدم و برای آن که مقبول‬
‫نپذیرفتن غلامان و کنیزان‪،‬‬                                                       ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬          ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬        ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫طبع وزیر واقع شوم هدیه‌ای آماده‬
‫احساسات ناخوشایندی را در ذهن‬                                                    ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬     ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬           ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫و پرداخته کردم تا از این طریق به‬
‫ما پدید آورد‪( .‬عدم پذیرش هدایا‬                                                                                          ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬          ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫او بفهمانم همه آن چه سرنوشت‬
‫بین ایرانیان یک توهین و بین‬                                                             ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬         ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬          ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫نصیب من گرداند همین بوده است‪.‬‬
‫سران تاجدار ب ‌هعنوان اعلان جنگ‬                                                 ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬         ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬          ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫هرچند تعدادی جامه‌دان مخفی‬
‫نگریسته می‌شود)‪ .‬اما ایلچی با‬                                                   ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬       ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬      ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬        ‫در ته یخدان (صندوق) داشتم‬
‫مشاهده اسبهایی که قرار بود به‬                                                                                                                                                                            ‫که می‌دانستم دارد به ریش طرف‬
‫انگلستان فرستاده شوند‪ ،‬حیواناتی‬        ‫و با این سخن تأییدها متوقف گردید‪:‬‬        ‫تصور می‌داشت موقعیت او را تضمین‬                 ‫دارد که به وزیر اعظم خود‪.‬‬       ‫غلامانی برای خود داشته باشید‪ .‬شاه‬        ‫می‌خندد‪ .‬آنگاه شرحی مبسوط و‬
‫را که تصور م ‌یکردم آنها را نپسندد‬     ‫«شاه ما فقط یک همسر دارد و همه‬                      ‫کند‪ ،‬محروم شده است‪.‬‬          ‫گفتم‪« :‬پس‪ ،‬اینجا پهلوان مشهوری‬          ‫بدون غلام چه معنایی دارد؟ مگر‬
‫و بازگرداند‪ ،‬رضایت خاطر بسیاری‬         ‫دولت او مراقب حسن رفتار همسر شاه‬                                                 ‫است که خود یک اسفندیار تمام‬             ‫می‌شود تصور کرد شما دست و پا‬                ‫دقیق از سفر خود تقدیم کردم‪.‬‬
‫نشان داد‪ .‬اسبهایی را که ایلچی با‬       ‫هستند‪ ،‬همه آنان مروار ‌یهای اویند‪».‬‬      ‫وزیر اعظم گفت‪« :‬بسیار خوب‪،‬‬              ‫عیار است‪ ،‬با بدنی روئین و دستهایی‬       ‫نداشته باشید؟ چه کسی برای ایشان‬          ‫او پیش از گوش سپردن به گزارش‬
‫شوق و شور خواهان آنها شد‪ ،‬دارای‬        ‫با این سخن‪ ،‬همۀ ایرانیان خندیدند‬         ‫شما این یکی را رد نخواهید کرد‪ ».‬و‬       ‫آهنین‪ .‬مسلماً او را رد نخواهید کرد؟‬     ‫آشپزی می‌کند؟ چه کسی در حمام‬             ‫من و هر نکته دیگری‪ ،‬با دقت و‬
‫نامهای پر طمطراقی بودند‪ .‬یکی از‬                                                 ‫به مرواری اشاره کرد‪« :‬این یکی بی‬        ‫یک چنین فردی برای هر دولت‬               ‫به ایشان رسیدگی می‌کند؟ وقتی‬             ‫تیزبینی ارزش و مقدار پیشکشی‬
‫آنان که با انواع تصویرها آراسته شده‬        ‫و فریاد برآوردند‪« :‬لااله الا الله»‪.‬‬  ‫قیمت است‪ .‬همتا ندارد‪ .‬حتی شاه ما‬        ‫پادشاهی لازم است و او پهلوانی است‬       ‫در خواب هستند چه کسی مراقب‬               ‫مرا بررسی کرد و سرانجام با لبخند‬
‫بود‪ ،‬خدابخش نام داشت‪ .‬دیگری‬            ‫وزیر اعظم گفت‪« :‬فقط یک همسر؟‬             ‫نیز که پناه عالمیان است‪ ،‬نم ‌یتواند‬                                                                                      ‫حاکی از رضایت و با کلامی دلم را‬
‫که از گذشت زمان رنگ باخته بود‪،‬‬         ‫پس شاه بودن چه فایده‌ای دارد؟‬                                                    ‫که همتایی ندارد و به شیو‌های مناسب‬                          ‫ایشان است؟»‬          ‫شاد کرد که «حاجی‪ ،‬جایت خالی‬
‫مروارید خوانده می‌شد و سومی که‬         ‫خوب اگر از همسرش خسته شد‪،‬‬                  ‫دعوی مالکیت او را داشته باشد‪».‬‬        ‫با هر کس و هر چیز که ممکن است‬           ‫سفیر جواب داد‪« :‬خیر‪ ،‬شاه ما‬              ‫بود»‪ ،‬آنگاه اظهار داشت میرزا فیروز‬
‫هرگز اجازه نم ‌یداد کسی به گوشش‬                                                 ‫ایلچی گفت‪« :‬شاه ما نیازی به یک‬          ‫با او سر ستیز داشته باشد‪ ،‬به نبرد‬       ‫حقی برای داشتن برده همانند سایر‬          ‫گرانقدر محترم که سفیر مقرر به‬
‫دست بزند‪ ،‬نام پرشکوه «سرمست»‬                                      ‫چه؟»‬          ‫چنین افسری ندارد‪ ،‬ما اصل ًا نم ‌یدانیم‬                                          ‫اتباع خود ندارد‪ .‬آنچه شما با خریدن‬       ‫فرنگ است‪ ،‬در مدت غیبت من بیکار‬
‫را داشت‪ .‬غیر از اینها اسبهای‬           ‫ایلچی گفت‪« :‬چطور می‌توانم‬                ‫دیوان به چه معناست و به چه کار‬                               ‫برم ‌یخیزد‪».‬‬       ‫برده ب ‌هدست می‌آورید‪ ،‬ما با استخدام‬     ‫ننشسته و همه مقدمات سفر را که‬
‫دیگری به‌نام شاهین‪ ،‬قهرمان و یار‬       ‫توضیح دهم‪ .‬درکش برای شما دشوار‬                                                   ‫وزیر اعظم با صدای بلند گفت‪:‬‬             ‫به‌دست می‌آوریم و مهمتر این که‬           ‫برای عزیمت ضرورت دارد‪ ،‬آماده‬
‫دلنشین بودند که همه این نامها از‬       ‫است‪ .‬بارها پیش آمده که شاهان ما‬                                  ‫می‌آید؟»‬        ‫«بله‪ ،‬به لطف خدا او هر کس را که‬         ‫ما نه تنها اجازه نداریم برده‌ای در‬       ‫کرده است و با ایلچی انگلیس و در‬
‫خصوصیات آنان سرچشمه م ‌یگرفت‪.‬‬          ‫زن بوده‌اند‪ ،‬معنایش این است که‬           ‫وزیر گفت‪« :‬نه؛ کار دیوانی نم ‌یکند‪،‬‬     ‫باشد‪ ،‬از هر نژاد فرنگ ‌یای که باشد پدر‬  ‫اختیار داشته باشیم‪ ،‬شاه ما همه‬           ‫باب مکاتباتی که قرار است با شاه‬
‫علاوه بر اینها یک فیل نیز بود که‬       ‫همین امر در مورد شاهان زن نیز‬            ‫اما شاه شما که همسرانی چند دارد‪،‬‬        ‫درمی‌آورد‪ .‬او یک حیوان تمام عیار‬        ‫کوشش و نفوذ خود را ب ‌هکار می‌گیرد‬       ‫فرنگ و دربار او شود‪ ،‬تماس برقرار‬
‫مقدار خوراک آن موجب زحمت‬               ‫مصداق دارد و آیا برای ملکه انگلیس‬        ‫بنا به شرع‪ ،‬این زنان باید محافظانی‬                                              ‫تا برده‌داری را در سایر کشورها‬           ‫کرده و قرار شده هدایای مختلفی‬
‫خزاین شاه بود‪ ،‬ایلچی یادآور شد که‬                                               ‫داشته باشند که بر آنان نظارت کنند‪.‬‬        ‫است برای نگاه داشتن در طویله‪».‬‬                                                 ‫که مقرر است به حضور اعلیحضرت‬
‫حمل آن با کشتی دشوار است و این‬                ‫موضوع کامل ًا فرق م ‌یکند؟»‬       ‫هیچ زنی نمی‌تواند بدون محافظ در‬         ‫ایلچی گفت‪« :‬ما هم پهلوانانی‬                                 ‫منسوخ کند‪».‬‬          ‫تقدیم شود‪ ،‬به حضور ایلچی انگلیس‬
                                       ‫وزیر بعد از آن که موضوع را در‬            ‫سلامت بماند (او به پیرامون خود نگاه‬     ‫داریم‪ ،‬اما اگر قرار باشد از آزادی‬       ‫وزیر اعظم به ‌تزده با دهان باز خیره‬      ‫آورده شود‪ .‬در دوران معاصر هیچ‬
       ‫قسمت از برنامه حذف شد‪.‬‬          ‫ذهن خود سبک و سنگین کرد‪،‬‬                 ‫کرد تا از اطرافیان خود تأیید بگیرد)‬     ‫محروم شوند‪ ،‬خیلی زود قدرت خود را‬        ‫ماند و گفت‪« :‬واقعاً شما نمی‌توانید‬       ‫سفیری از طرف ایران به سرزمین‬
‫نسبت به سایر هدایا ایلچی روی‬           ‫گفت‪« :‬معلوم است تفاوتهای بارزی‬           ‫همانطور که هیچ باغ میو‌های بدون‬         ‫از دست م ‌یدهند‪ .‬هیچکس نم ‌یتواند‬       ‫تا این حد بی‌رحم باشید‪ .‬پس این‬           ‫کفار گسیل نشده بود و به‌همین‬
‫خوش و تأیید نشان داد‪ ،‬به همان‬          ‫بین سنت‌های ما و شما وجود دارد‪.‬‬                                                  ‫برده بپذیرد‪ .‬بنابراین نم ‌یتوانم حتی‬    ‫برده‌های بیچاره اگر آزاد شوند چه‬         ‫جهت ما در تب و تاب آن بودیم که‬
‫صورتی که با اسبها برخورد کرده‬          ‫در اینجا زنان به هیچ هم حساب‬                       ‫دیوار در امان نمی‌ماند‪».‬‬      ‫یکی از این هدایا را برای شاه بپذیرم‪».‬‬   ‫م ‌یکنند؟ هیچ چیز بهتر از این برای‬       ‫تا حد امکان تأثیری مطلوب از نظر‬
‫بود‪ ،‬نسبت به پاره‌ای از شمشیرها و‬      ‫نمی‌شوند‪ .‬ما اعتمادی به آنان نداریم‪.‬‬     ‫بازتاب سخن حاضران چنین بود‪:‬‬             ‫همه گفتیم ‪ « :‬آ ه ‪ ،‬ا ین یکی‬            ‫بسیاری از ما نیست که برده‌هایمان‬         ‫ثروت و قدرت و اصالت کشورمان بر‬
‫زره‌ها نیز رفتار شد‪ .‬یک شمشیر که‬       ‫ما به آنان فقط به چشم ابزارهای‬           ‫«مگر غیر از این است؟» این موضوع‬         ‫فوق‌العاده است‪ ».‬همه ایرانیان از‬        ‫را آزاد کنیم؛ اما اگر بردگان را به‌حال‬
‫حسام تیمور خوانده شد‪ ،‬شمشیر‬            ‫مورد استفادۀ مردان نگاه می‌کنیم‪.‬‬         ‫آن چنان مورد قبول همگان بود که‬          ‫دیدن او شگفت‌زده شده‌اند‪ .‬میرزا‬         ‫خود وانهیم‪ ،‬آنان گرسنه می‌مانند و‬                            ‫آن بگذاریم‪.‬‬
‫دیگری چنان معرفی شد که همان‬            ‫مشاهده تسلیم شدن یک مرد ایرانی‬           ‫تردیدی در آن وجود نداشت و این‬           ‫فیروز به‌نظر خشمگین می‌رسید که‬          ‫می‌میرند‪ .‬آنان بچ ‌ههای ما هستند و‬       ‫مقرر شد یک روز صبح ایلچی‬
‫سلاحی است که نادر با آن دهلی‬           ‫تحت فرمان یک زن‪ ،‬مثل دیدن یک‬             ‫تأیید سخن آن قدر ادامه یافت تا آن‬       ‫از امتیاز فراهم آوردن هدایایی که‬                                                 ‫انگلیس ب ‌هدعوت وزیر اعظم به حضور‬
‫را فتح کرد‪ .‬یک کلاه‌خود فولادی‬         ‫ببر است که به بر‌های سر فرود آورده‬       ‫که ایلچی انگلیسی لب به سخن گشود‬                                                              ‫بخشی از خانوادۀ ما‪».‬‬        ‫ایشان مشرف شود و میرزا فیروز نیز‬
‫جواهرنشان اهدا شد با این توجیه که‬      ‫باشد‪ .‬نه‪ ،‬نه‪ ،‬قزلباش فقط در برابر‬                                                                                        ‫ـ اما شما آنان را در ید قدرت خود‬         ‫حضور داشته باشد و در آن مجلس‬
‫این کلا‌هخود به شاه اسماعیل صفوی‬       ‫شجاعت سر فرود م ‌یآورد‪ ،‬یعنی کسی‬                                                                                                                                  ‫همه هدایا به نمایش گذارده شود‪.‬‬
‫تعلق داشته و پیراهنی موشح به آیات‬      ‫که تیزترین شمشیر را دارد‪ .‬وزیر اعظم‬                                                                                                 ‫دارید تا نابودشان کنید‪.‬‬       ‫هیچ اشاره‌ای به ایلچی نشده بود‬
‫قرآنی که آقا محمدخان بزرگ‪ ،‬شاه‬         ‫فریاد برآورد‪« :‬شمشیر! شمشیر!» و با‬                                                                                       ‫وزیر به‌اعتراض گفت‪« :‬نابودشان‬            ‫که هدایا از چه جنس است و گمان‬
‫عمو‪ ،‬در میدانهای نبرد می‌پوشیده‬        ‫دست در همان حال حرکت افقی‌ای‬                                                                                             ‫کنیم؟ آیا کسی آن قدر احمق است‬            ‫م ‌یرفت او از آنچه قرار بود ببیند‪،‬‬
‫و این هدایا به نشانه دوستی و مودت‬      ‫را نشان داد‪« :‬این شمشیر است که‬                                                                                           ‫که آتش به خانه و اموال خود بزند؟‬         ‫اطلاعی نداشته باشد‪ .‬ایلچی آمد و در‬
‫شخص شاه به برادرش شاه انگلستان‬         ‫بر ما حکم م ‌یراند‪ ،‬هیچ چیز مثل یک‬                                                                                       ‫چه کسی حاضر می‌شود پولی را که‬            ‫دیوانخانه یا سالن اجتماعات پذیرفته‬
‫اهدا شد؛ با این درخواست مؤکد که‬                                                                                                                                                                          ‫شد‪ ،‬مراسمی که ب ‌هندرت وزیر اعظم‬
‫اعلیحضرت شاه انگلستان هر زمان‬                      ‫ذوالفقار خوب نیست‪».‬‬                                                                                           ‫برای بردگان داده از دست بدهد؟»‬          ‫که مردی سالخوره و کوچک‌اندام‬
‫به نبرد می‌روند‪ ،‬این پیراهن را بدون‬    ‫میرزا فیروز خطاب به ایلچی گفت‪:‬‬                                                                                           ‫سفیر جواب داد‪« :‬در هر حال‬                ‫بود‪ ،‬بدان تن م ‌یداد‪ ،‬اما فکر م ‌یکرد‬
‫زیر پوشی به تن کنند‪ ،‬برای آن که‬        ‫«اما ترا به پیامبرتان قسم می‌دهم‬                                                                                         ‫سر هر قضیه‌ای آنان را برای آرامش‬         ‫در این موقعیت که می‌خواهد یک‬
‫آن پیراهن طلسم مطمئنی در برابر‬         ‫راستش را بگویید‪ ،‬شاه شما باید در‬                                                                                         ‫خودتان کتک م ‌یزنید و هیچکس هم‬           ‫چنین برنامه رسم ‌یای را هماهنگ‬
‫هر خطر در داخل و خارج میدان‬            ‫خانه‌اش بیش از یک همسر داشته‬
                                       ‫باشد؟ او باید رقاصه‌ها و مطربانی‬                                                                                              ‫حق بازخواست از شما ندارد‪».‬‬                        ‫کند‪ ،‬ضرورت دارد‪.‬‬
                      ‫نبرد است‪.‬‬        ‫داشته باشد ـ زنی که جام ‌ه‌های او‬                                                                                        ‫وزیر گفت‪« :‬چه کسی م ‌یتواند مانع‬         ‫پرد‌هها بالا رفت و اتاق بیرونی‪ ،‬در‬
‫ایلچی نسبت به شالها‪ ،‬پرهای‬             ‫را بشوید و پاکیزه نگاه دارد‪ ،‬زنی که‬                                                                                      ‫کتک زدن سایر خدمه شود‪ .‬خواه برده‬         ‫برابر چشمان حاضران قرار گرفت‪ .‬در‬
‫باشکوه‪ ،‬فرشهای هرات‪ ،‬ابریشمها‪،‬‬         ‫برایش قصه بگوید و به خوابش برد‬                                                                                           ‫باشند یا نباشند‪ ،‬همه طبقات و افراد در‬    ‫پس پرده فوار‌های در حوضی مرمرین‬
‫مخملها و پارچه‌های زری دوزی‬            ‫و در پشت در اتاقش پاسداری دهد‪.‬‬                                                                                           ‫معرض َفلک من هستند‪ .‬مگر شخص‬              ‫آب م ‌یافشاند و ظروف میوه که با یخ‬
‫شده‪ ،‬اعتراضی نداشت و او با اشتیاق‬      ‫زنان آشپزی که برای شخص او غذا‬                                                                                            ‫شاه (که خداوند در ظل حمایت خود‬           ‫خنک شده بود‪ ،‬در جای جای زمین‬
‫پذیرای مرواریدها‪ ،‬فیروزه‌ها‪ ،‬یاقوتها‬   ‫آماده کنند و سرانجام بانویی داشته‬                                                                                        ‫دارند)‪ .‬از من که وزیر اعظم هستم تا‬
‫و زمردها شد‪ .‬لباسهایی که برای‬          ‫باشد که بانوی حرمسرای او باشد‪ .‬او‬                                                                                        ‫پادوی مطبخ خانه همه در معرض فلک‬                              ‫پراکنده بود‪.‬‬
‫ملکه در نظر گرفته شده بود‪ ،‬تا‬          ‫باید در انتظار شاه و آماده خدمت‬                                                                                          ‫هستیم و اگر چوب و فلک در میان ما‬         ‫وقتی سفیر و هیأت همراهش‬
‫حدودی ایلچی را سرگرم کرد‪ .‬وقتی‬         ‫باشد و وقتی بچ ‌ههایی آورد باید توسط‬                                                                                     ‫وجود نداشت‪ ،‬چه کسی م ‌یتوانست در‬         ‫بر کرسیهای خود نشستند و وقتی‬
‫بغچه گشوده شد و کت زری‌دوزی‬            ‫زنان دیگر نگاهداری شود و همه این‬                                                                                         ‫میان ما ایرانیان که رفتاری غیر معقول‬     ‫تعارفات و خو ‌شآمدگوییهای مرسوم‬
‫شده‪ ،‬پیراهن سنگدوزی شده با‬             ‫زنان به یک مباشر ناظر نیازمندند و‬                                                                                                                                 ‫توسط مدیر انجام گرفت‪ ،‬به من که‬
‫سگکهایی گرانقیمت و شلوارهایی‬           ‫مرواری ازجمله آن نگاهبانان است‪.‬‬                                                                                                        ‫داریم‪ ،‬زندگی کند؟»‬         ‫در دورترین بخش دیوانخانه بودم‪،‬‬
‫که با ظرافت لایی‌های پنبه داشت‬         ‫شما نمی‌توانید ما را متقاعد کنید که‬                                                                                      ‫من در کمال فروتنی به‌عرض‬                 ‫دستور داده شد تا فهرست هدایایی‬
‫و پارچه آن از نخهای طلا بود به‬         ‫زنان کشورتان متفاوت از کشور مایند‬                                                                                        ‫رساندم‪« :‬اما اگر جناب ایلچی‬              ‫را که مقرر بود به حضور شاه فرنگ‬
‫نوعی که راست قامت در میان سالن‬         ‫و آنان را بدون هیچ ناظر و مراقبی به‬                                                                                      ‫ویژگیهای این بردگان را بشناسند‬           ‫تقدیم شود‪ ،‬به ایلچی بدهم و هدایا‬
‫ایستاده بود‪ ،‬در برابر چشمان ایلچی‬                                                                                                                               ‫اطمینان دارم در بردن آنان به‬
‫قرار گرفت‪ .‬ایلچی خند‌های زد و گفت‬                ‫حال خود وام ‌یگذارید؟»‬                                                                                         ‫انگلستان تردید به خود راه نخواهند‬                ‫را یک به‌یک عرضه نمایم‪.‬‬
‫پوشیدن این لباسها برای ملکه دشوار‬      ‫ایلچی پاسخ داد‪« :‬هر قدر هم برای‬                                                                                          ‫داد‪ .‬تحت حفاظت یکی از آنان‪،‬‬              ‫بردگان و کنیزان و مرواری که‬
‫است و ملکه در آنها معذب خواهد‬          ‫شما غریب بنماید‪ ،‬واقعیت همین است‬                                                                                         ‫اعلیحضرت پادشاه انگلستان از بابت‬         ‫در مجلس حضورداشتند‪ ،‬به پیش‬
‫بود‪ .‬برای آن که زنان فرنگی لباسهای‬     ‫که هست‪ .‬زنان ما تحت هیچ نظارت و‬                                                                                          ‫خزاین خود آنچنان خواهند خفت که‬           ‫آورده شدند و در کنار حوض ب ‌هصف‬
‫متفاوتی با لباسهای ما می‌پوشند‪ ،‬با‬     ‫مراقبتی نیستند و همانند مردان آزاد‬                                                                                       ‫گویی شیر پاسدار آن گنجینه است و‬          ‫ایستادند‪ .‬به‌محض این که ایلچی‬
‫این حال در کمال حسن نیت موافقت‬         ‫هستند‪ .‬شاه ما همینطور که هست‬                                                                                             ‫غذا خوردن از دستپخت آن دیگر‪،‬‬             ‫نگاهی به فهرست کرد و متوجه اولین‬
‫کرد این اقلام نیز در شمار هدایای‬       ‫مورد احترام و علاقه است و نمی‌تواند‬                                                                                      ‫عمر اعلیحضرت را ابدی می‌گرداند‪».‬‬         ‫قلم در فهرست شد‪ ،‬متوقف گردید‬
                                       ‫همسر و مراقبانش را مقید به اطاعت‬                                                                                         ‫ایلچی در کمال ادب پاسخ داد‪:‬‬              ‫و فریاد زد‪« :‬چ ‌هطور چنین چیزی‬
                ‫دیگر قرار گیرند‪.‬‬       ‫گرداند و زندانی کند‪ .‬برخلاف شاه‬                                                                                          ‫«روشهای ما متفاوت از رفتار شماست‪.‬‬        ‫ممکن است؟ برده ـ اصلا حرفش را‬
‫بدین ترتیب جلسه مشاوره خاتمه‬           ‫شما که م ‌یتواند بدون هیچ محاکم ‌های‬                                                                                     ‫شاه ما که خداوند عظمت او را پایدار‬       ‫هم نزنید ـ ما در انگلستان به هیچ‬
‫یافت و ایلچی به خانه بازگشت و ما‬       ‫دستور گردن زدن اتباع خود را بدهد‪.‬‬                                                                                        ‫گرداند‪ ،‬همانند اتباع خود در آرامش‬
‫را در شگفتی مسائل غریبی گذاشت‬          ‫قانون چنین اجاز‌های را به او نم ‌یدهد‪.‬‬                                                                                   ‫م ‌یخوابد‪ ،‬او نیازی به پاسدار و محافظ‬        ‫برد‌های اجازۀ ورود نم ‌یدهیم‪».‬‬
‫در خصوص شگفتی‌های کشورهایی‬             ‫گماردن جاسوس و زندانبان برای آنان‬                                                                                        ‫ندارد‪ .‬او غذای خود را م ‌یخورد‪ ،‬بی‬       ‫وزیر اعظم با ملایمت گفت‪« :‬این‬
                                                                                                                                                                ‫آن که دغدغه مسموم شدن را داشته‬           ‫چه حرفی است؟ شما برده ندارید؟‬
      ‫که قرار بود ب ‌هزودی ببینیم‪.‬‬                                                                                                                              ‫باشد و همانقدر به آشپز خود اطمینان‬       ‫پس کارهایتان را چه کسی می‌کند؟‬

‫دنباله دارد‬                                                                                                                                                                                                ‫چه کسی خدمتتان را م ‌یکند؟»‬
                                                                                                                                                                                                         ‫سفیر گفت‪« :‬همه ما در کشورمان‬
                                                                                                                                                                                                         ‫آزاد هستیم و هر کس نیز به آنجا‬

                                                                                                                                                                                                                   ‫قدم گذارد‪ ،‬آزاد است‪».‬‬
                                                                                                                                                                                                         ‫وزیر اعظم گفت‪« :‬اما حتماً باید‬
   9   10   11   12   13   14   15   16