Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۷۸ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪78‬‬
                                                                                                                                                                                         ‫جمعه ‪ 2‬مهرماه تا پنجشنبه‪ 8‬مهرماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫به جوش آمد‪ .‬آن میزان خشونت که‬                                                                                                                                                                                       ‫فصل بیست و ششم‬

‫در من بود‪ ،‬بروز کرد و نتوانستم بیش‬                                                      ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)20‬‬                                                                                      ‫دشواری‌های یافتن قبله‬
‫از این توهین را تحمل کنم و ببینم‬                                                                                                                                                                                ‫در لندن ـ ایرانیان تصمیم‬
                                                                                                                                                                                                                ‫م ‌یگیرند آیی ‌نهای خود را در‬
‫که به یک قطعه خاک مکه این چنین‬                                                                                                                                                                                  ‫پیش گیرند و گوسفند خود را‬
‫توهین شود‪ .‬هجوم بردم که آن مهر‬
                                                                                                                                                                                                                               ‫خود سر ببرند‪.‬‬
‫را از دست آن کافر بگیرم‪ .‬کوششمشکل پیدا کردن قبله و انجام فرائض مذهبی در لندن‬
‫ما با صدای هوی حاضران مواجه شد‪.‬‬                                                                                                                                                                                 ‫ما آن قدر سرگرم دیدار‌ها و‬
                                                                                                                                                                                                                ‫ملاقا ‌تها بودیم که فرصت نداشتیم‬
‫محمد بیگ که اکنون آکنده از خشم‬          ‫انگلیس ‌یهاازدینماهیچاطلاعینداشتندوخیالم ‌یکردندکهماآت ‌شپرستهستیم!‬                                                                                                     ‫فکر کنیم در میان کافران هستیم و‬
‫بود‪ ،‬به پا خاست و ب ‌یتوجه به موقعیت‬                                                                                                                                                                            ‫فرائضی داریم که باید انجام پذیرد‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                ‫با این رفت و آم ‌دها و سرگرم ‌یهایی‬
‫و تنها در اندیشه ب ‌یحرمت ‌یای بود که‬                                                                                                                                                                           ‫که داشتیم و روزگار م ‌یگذراندیم‪ ،‬به‬
                                                                                                                                                                                                                ‫فرایض دینی چون وضو‪ ،‬غسل و نماز‬
‫به دین او شده بود‪ ،‬چاقو کشید تا آن‬                                                                                                                                                                              ‫کمتر توجه نشان م ‌یدادیم‪ .‬از ترس‬
                                                                                                                                                                                                                ‫محمدبیگ که در جمع ملتز ‌مترین به‬
‫را در شکم یکی از کفار فرو کند‪ .‬اما‬                                                      ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری) یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬                         ‫فرایض بود و یک بند ما را به جهت‬
                                                                                                                                                                                                                ‫قصورهایمان سرزنش م ‌یکرد و قویاً‬
‫به ناگاه ضرب ‌های به شکم او فرود آمد‬                                                    ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬                   ‫لزوم دورنگاه داشتن و مبرا ماندن را‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                ‫از نمونه کسانی که پیرامون ما بودند‪،‬‬
‫که باید از طرف یکی از عناصر غیبی‬        ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬            ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬          ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬            ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬        ‫کسانی که به نظر م ‌یرسید ابداً دین‬
‫مثل دیو‪ ،‬جن انگلیسی باشد که ضربه‬        ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬                  ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬       ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬       ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬       ‫و ایمانی ندارند‪ ،‬گوشزد م ‌یکرد‪ .‬او‬
‫را درست در وسط معد‌هاش فرود آورده‬       ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬                ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬         ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                               ‫همه فکر و ذکرش تعیین قبله بود‬
‫بود و خشم او خیلی زود به حالت‬                                                           ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬          ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                             ‫انگلیس در تهران‪.‬‬       ‫که در انگلستان نتوانسته بود آن طور‬
‫تهوع و استفراغ مبدل گشت‪ .‬ریشش‬                                                           ‫حیرت است که پس از دویست سال‬          ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬           ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫که می‌خواهد قبله را تعیین کند‪.‬‬
‫آغشته شد‪ ،‬چهر‌هاش رنگ باخت و‬                                                            ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬  ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬         ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫متأسفانه قبل ‌هنمای او شکسته بود و‬
‫چشمانش دودو زد‪ .‬تا به حال دعای‬                                                          ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬         ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬         ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫مردد بود مبادا قبل ‌هنمایی که ممکن‬
‫هیچ نمازگزاری تا این حد مستجاب‬                                                          ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬      ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬            ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫است از کافرانی خریداری کنیم که‬
‫نبوده‪ ،‬به جای آن که دهانش پر از‬                                                         ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬  ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬          ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫به آیی ‌نها ما خنده م ‌یزدند‪ ،‬ما را در‬
‫نیایش و سخن زیبا باشد‪ ،‬دهان خود‬                                                         ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬     ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬      ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫مسیر نادرست هدایت کند‪ ،‬حتی اگر‬
‫را با انواع فح ‌شها و نفری ‌نها تسلا‬                                                    ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                             ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫نخواهند عامدانه ما را گمراه کنند و به‬
‫بخشید و هر زمان توانست نفسی‬                                                             ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                            ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬      ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫جای نشان دادن نقطه صحیح‪ ،‬یعنی‬
‫بکشد‪ ،‬تجدید نیرویی کند همه ملت‬                                                          ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬   ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬              ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫آن حرم مطهر‪ ،‬جایی نجس را به ما‬
‫انگلیس را فحش و فضیحت داد و به‬                                                          ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬       ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬          ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫نشان دهند‪ .‬به علاوه در اوج نومیدی‬
‫آنان گفت که پدرانشان هم اکنون در‬                                                        ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬  ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬             ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫از روز فرودمان نتوانسته بود برای یک‬
                                                                                                                             ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬            ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫بار هم شده خورشید را ببیند و واقعاً‬
   ‫آتش جهنم دارند کباب م ‌یشوند‪.‬‬                                                                ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬      ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬            ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫م ‌یترسید که حر ‌فهایی که در ایران‬
‫شرایط چندان خو ‌شآیندی نبود‪،‬‬                                                            ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬      ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬            ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫در خصوص فرنگستان گفته و باور‬
‫به خصوص هنگامی که متوجه شدیم‬                                                                                                                                                                                    ‫م ‌یشد‪ ،‬صورت حقیقت به خود گیرد‬
                                        ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪ 1809‬افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار که عقربه زمان را دویست سال به عقب قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬                                        ‫و واقعاً انگلستان خورشیدی نداشته‬
‫تود‌های که ما را در محاصره گرفت ‌هاند‪،‬‬                                                                                                                                                                          ‫باشد و اندک اندک امید خود را برای‬
                                                                                                                                                                                                                ‫تعیین کعبه از دست داد تا این که‬
‫فقط نمی‌خواهند به شکم محمد‬                                                                                                                                                                                      ‫یک روز صبح‪ ،‬با رنگ شادی و نشاطی‬
                                                                                                                                                                                                                ‫که بر چهره نشانده بود‪ ،‬به نزد سفیر‬
‫خداوندگار و خالق هر دوی آنان است‪ ».‬عبادت و خوردن غذا کردیم‪ .‬با این تصمیم گرفتم همان روش را دنبال یکی از اصل ‌یترین جذابی ‌تها را داشت بیگ ضرب ‌های بزنند که کار فراتر از‬                                        ‫آمد و خدمتکاران در پی او روان و او‬
                                                                                                                                                                                                                ‫فریادزنان که مژده‪ ،‬مژده‪ ،‬خورشید‬
‫به نظر م ‌یرسید که این توضیحات مرد حال اعتقاد داشتیم که عبادت در کنم که زمانی در جنگ ‌لهای مازندران و به همین روی تمایلی به ترک آن ای ‌نهاست‪ .‬در میان این افراد‪ ،‬یک نفر‬                                         ‫ظاهر شد‪ ،‬خورشید این جاست و‬
                                                                                                                                                                                                                ‫راستش با نگاه کردن به آسمان در‬
‫را قانع نکرد و از طریق مهماندار و لرد کشوری که خاک ناپاک و نجس دارد به هنگام اسارت در دست ترکمنان‪ ،‬سرزمین نداشتم‪ .‬اما در عین حال بود که پرهیاهوتر و پرخشون ‌تتر از‬                                              ‫میان جوی زردرنگ پدید آمده از دود‬
                                                                                                                                                                                                                ‫و بخار‪ ،‬چیزکی دیدیم که اطمینان‬
‫بحث طولان ‌یای درباره کشور ما شد‪ .‬ارزش نیمی از عبادتی را نخواهد داشت عمل م ‌یکردم‪ .‬در آنجا هرکجا م ‌یرفتم دوست نداشتم دوستانم را آزرد‌هخاطر دیگران بود و ظاهراً م ‌یخواست دسته‬                                  ‫یافتیم خورشید است‪ .‬اما بسیاری از‬
                                                                                                                                                                                                                ‫ما بیشتر تمایل داشت تا نسبت به‬
‫اطلاعاتش بیش از مورخان ما بود و که در خاک خودمان به جای م ‌یآوریم‪ .‬با جسم تیزی روی ساقه درختان علامت کنم و اگرچه دعوت آن را رد م ‌یکردم‪ ،‬گلی به آب بدهد‪ .‬او مشت گره کرده‬                                        ‫خورشید بودن آن چیزک در مقایسه‬
                                                                                                                                                                                                                ‫با آن پدیده پرشکوه درخشانی که در‬
‫او و همۀ مردم انگلستان‪ ،‬به رغم همه به همین روی محمدبیگ با تهدید کوچکی م ‌یزدم و به کمک آن نشان ‌هها به آنان م ‌یگفتم در همین جا م ‌یمانم خود را پیش روی من گرفت و سپس‬                                           ‫ایران ظاهر م ‌یشود تردید کند‪ .‬چرا که‬
                                                                                                                                                                                                                ‫در ایران هیچ یک از ما آن قدر قدرت‬
‫کت از تن بیرون آورد‪ .‬این اقدام در‬       ‫آنچه درباره کشورمان گفتیم‪ ،‬پذیرفته از ما می‌خواست که سهمیه نیایش هر زمان گم م ‌یشدم راه بازگشت را تا نیایششان پایان گیرد‪.‬‬                                               ‫نداشت که با شجاعت به آن درخشش‬
                                                                                                                                                                                                                ‫بنگرد‪ ،‬حال آن که اینجا بی‌هیچ‬
‫او در کنار جویبار ابتدا دست‌ها را ذهن من نشانه رفتار خصمانه بود‪ ،‬اگر‬                    ‫بودند که ما آتش پرست هستیم و به خود را بر خلاف احکام شرعی دوبرابر م ‌ییافتم‪.‬‬                                            ‫دشوار ‌یای به آن خیره م ‌یشدیم‪ ،‬آن‬
                                                                                                                                                                                                                ‫چنان که گویی به ماه نگاه م ‌یکنیم‪.‬‬
‫حرمت خورشید‪ ،‬اس ‌بهایمان را قربانی کنیم که مبادا در بازگشت به ایران به در اینجا یک قطعه گچ برداشتم و شست‪ .‬سپس ساعد و آن گاه پاها را چه م ‌یدانستم برداشتن کلاه نشانه‬                                            ‫در هر حال خودمان را راضی کردیم‬
                                                                                                                                                                                                                ‫که آن چه م ‌یبینیم‪ ،‬خورشید است‪.‬‬
‫خلاف آن است‪ .‬در کمال حیرت دیدم‬                                                                                                                                                                                  ‫همه ما بسیار خوشنود شدیم‪ ،‬چرا‬
                                                                                                                                                                                                                ‫کسهپیمدش*ایهعدنه اییدرنپامننزظدرههمزمیابهاوادقرعروشزدیو‬
‫که مرد دیگری از میان جمعیت بیرون‬                                                                                                                                                                                ‫همه ما یک صدا خطاب به سفیر فریاد‬
                                                                                                                                                                                                                ‫کردیم «مبارک است» و در عین حال‬
‫آمد و او نیز کت از تن برگرفت‪ .‬فکر‬                                                                                                                                                                               ‫محمد بیگ توانست جهت سرزمین‬

‫م ‌یکنم تعارفات عجیب و غریبی به یک‬                                                                                                                                                                                         ‫ایمانی ما را تعیین کند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                ‫اما شادی ما از دیدن خورشید‪،‬‬
‫دیگر م ‌یکردند‪ ،‬اما خیلی زود از اشتباه‬                                                                                                                                                                          ‫موجبی بود برای دانستن این امر‬
                                                                                                                                                                                                                ‫که بسیاری از انگلیس ‌یها از دین ما‬
‫بیرون آمدم‪ .‬در چهره مرد دوم یکی از‬                                                                                                                                                                              ‫هیچ اطلاعی ندارند‪ .‬فکر می‌کردند‬
                                                                                                                                                                                                                ‫ما آتش‌پرست هستیم و به همین‬
‫خدمتکاران استخدام شده توسط سفیر‬                                                                                                                                                                                 ‫جهت خورشید را م ‌یپرستیم‪ .‬یکی‬
                                                                                                                                                                                                                ‫از لردهایشان که دارای هیمنه و‬
‫را تشخیص دادم‪ .‬اما کمتر فرصت یافتم‬                                                                                                                                                                              ‫دبدب ‌های بود و در مجلس شاه انگلیس‬
                                                                                                                                                                                                                ‫جای داشت و در خصوص درست و‬
‫با او گفتگویی داشته باشم و آشنایی‬                                                                                                                                                                               ‫نادرست بودن امور نظر م ‌یداد‪ ،‬یک بار‬
                                                                                                                                                                                                                ‫هم نشد به نزد سفیر آید ب ‌یآنکه بگوید‪:‬‬
‫بیشتری پیدا کنم‪ .‬من و محمد بیگ در‬                                                                                                                                                                               ‫«م ‌یبینید آقا‪ ،‬هنوز از خورشید خبری‬
                                                                                                                                                                                                                ‫نیست‪ ».‬او یک روز ی ‌خبندان‪ ،‬سفیر را‬
‫اوج خشونت و اضطراب نظار‌هگر دعوای‬                                                                                                                                                                               ‫در کنار آتش بخاری دید که خود را‬
                                                                                                                                                                                                                ‫گرم م ‌یکرد‪ .‬لرد گفت‪« :‬آه عالیجناب‪،‬‬
‫بین دو مرد شدیم‪ ،‬دعوایی که پیش‬                                                                                                                                                                                  ‫م ‌یبینم که دارید نیایش م ‌یکنید»‪ .‬با‬
                                                                                                                                                                                                                ‫این سخن‪ ،‬میرزا فیروز در برابر او با‬
‫از این نظیر آن را نه حتی در جمع‬                                                                                                                                                                                 ‫خشم به من گفت‪« :‬این چه مزخرفاتی‬
                                                                                                                                                                                                                ‫است‪ ،‬اگر ما آتش پرست بودیم‪ ،‬این‬
‫بهترین پهلوانان شاه‪ ،‬ندیده بودیم‪.‬‬                                                                                                                                                                               ‫بآته ش‌شهمااریندمو‌یدآآلمودد؟شحهترمیانگ ببر‌یهاحر*م*ت رای‬
                                                                                                                                                                                                                ‫که‪ ،‬پهن بارشان نم ‌یکنیم به پاکی‬
‫آنان با همه قدرت و عزم م ‌یجنگیدند‪،‬‬                                                                                                                                                                             ‫آتششان اعتقاد دارند‪ ،‬پس ما چه‬
                                                                                                                                                                                                                ‫موجوداتی باید باشیم‪ ،‬مایی که آنان‬
‫اما خدم ‌تکار ما ظرف مدت کوتاهی‬
                                                                                                                                                                                                                  ‫را ناپا ‌کترین کافران م ‌یپنداریم؟»‬
‫بر رقیب غلبه کرد‪ .‬ضربات مشت او‬                                                                                                                                                                                  ‫آن گاه به طرف مهماندار برگشت و‬
                                                                                                                                                                                                                ‫گفت‪« :‬به خاطر خدا هم شده‪ ،‬به او‬
‫سنگین‌تر بر چهره‌اش می‌نشست‪،‬‬                                                                                                                                                                                    ‫بگویید که ما آتش پرست نیستیم و‬
                                                                                                                                                                                                                ‫به آتش کاری نداریم‪ ،‬مگر وقتی هوا‬
‫سنگی ‌نتر از ضرباتی که فلک شونده‬                                                                                                                                                                                ‫سرد شود‪ ».‬و محمدبیگ که در آن‬
                                                                                                                                                                                                                ‫لحظه در اتاق بود‪ ،‬اضافه کرد‪« :‬به‬
‫در ایران زیر فلک بر روی پاهای خود‬                                                                                                                                                                               ‫او بگو که پیامبر اکرم ما در چهلمین‬
                                                                                                                                                                                                                ‫سوره قرآن کریم مقرر داشته‌اند‪،‬‬
‫حس م ‌یکند‪ .‬ضربات ادامه داشت تا‬                                                                                                                                                                                 ‫خورشید و ماه را نپرستید‪ ،‬مگر خدا که‬

‫آن که چهره مرد درهم شکسته شد و‬

‫تقاضای ترحم کرد‪ .‬بعد از آن که مرد‬

‫حسابی کتک خورد‪ ،‬آن دو با هم دست‬

‫دادند و مثل دو دوست صمیمی از آن‬

‫جا دور شدند‪ .‬ما در هر حال نتوانسته‬

‫ما گفته شود از بهشت محروم شد‌هایم در هر گوش ‌های نشانی گذاشتم و از این مسح کشید و پشت گوش‌هایش را بودیم به طور کامل بر شگفتی خود‬                                       ‫م ‌یکنیم‪.‬‬

‫سفیر که همیشه آماده لطیفه گفتن زیرا کسانی که به درگاه الهی استغاثه طریق توانستم راههای دور را بروم و نیز دست مالید و قبله را تعیین کرد‪ ،‬غلبه کنیم و به طور کامل دلیل مداخله‬

‫بود‪ ،‬خنده زنان گفت‪« :‬فکر م ‌یکنم در م ‌یکنند‪ ،‬اگر از سرزمینی باشند که در راه بازگشت خود را بدون کمک کسی نشست و ریش خود را شانه زد و آن خدمتکار را درک کنیم و بعدها او به‬

‫گاه خاتم‌ها‪ ،‬انگشترها و آینه شخصی ما گفت که م ‌یخواسته در آن شرایط‬                      ‫کشور شما که خورشید وجود دارد‪ ،‬آنجا خوردن گوشت خوک و نوشیدن بازیابم‪.‬‬

‫به حرمت آن شما دم اس ‌بهایتان را شراب شایع باشد‪ ،‬در برابر درواز‌ههای اما این راه چاره خالی از خطر نبود خود و هر آنچه ارزشی داشت از خود به ما لطفی کند‪.‬‬

‫بهشت‪ ،‬از ورود بازداشته م ‌یشوند‪ .‬این چرا که ما در میان مردم عجیب و جدا کرد و سپس مهر نماز و تسبیح ما پیش از این مکرر در مکرر از‬                                        ‫م ‌یبرید؟»‬

‫مرد آن گاه در برابر آتش دست به سخن مورد قبول طبع بسیاری از ما غریبی بودیم و کمتر روزی م ‌یگذشت را از جیب بغل درآورده و پیش روی مهمان‌نوازی عرب‌ها نسبت به یک‬

‫هم سایید و گفت‪« :‬آتش چیز خیلی واقع شد و پاسخ دادیم‪« :‬اگر قرار است که ماجرای تاز‌های رخ ندهد‪ .‬یک بار گذاشت و به قامت ایستاد به اقامت‪.‬در بیگانه شنیده بودیم که مرد عربی برای‬

‫در بازگشت به ایران نیایش خود را قدم زنان با محمد بیگ مسافتی را طی این هنگام کفار آرام آرام گرد ما جمع شاد کردن دل غریبه از راه رسید‌های‪،‬‬                               ‫خوبی است‪».‬‬

‫با تأسف از این که ملتی تا این حد دوبرابر کنیم‪ ،‬در مدتی که در انگلستان کردیم و از حسن تصادف این قد ‌مزدن شدند‪ .‬دشوار بتوان گفت چه چیز آنان تنها گوسفند خود را سر برید و تنها‬

‫بیگانه با آیی ‌نهای ماست‪ ،‬ملتی که باید هستیم‪ ،‬برای چه نیایش کنیم؟» به رغم ما را به صحرایی سبز رساند‪ .‬در آنجا را به سوی ما خوانده بود‪ .‬به احتمال چیزی را که داشت برای آرامش‬

‫در میان آنان زندگی کنیم‪ ،‬تصمیم نگاه سرد و آزرده محمد بیگ که سری مردم بسیاری به پیش و پس قدم قوی برای اشیایی که پیش روی او مهمانش در طبق اخلاص گذاشت‪،‬‬

‫گرفتیم دیگر در نشان دادن اعمال و به تأثر جنباند و گفت که هرگز عظمت م ‌یزدند‪ ،‬مثل آن بود که یک جشن بود‪ .‬زیرا آنان با کنجاوی به اشیاء ولی هرگز نشنیده بودیم مردی عرب‬

‫مناسک دینی خود کوتاهی نکنیم‪ .‬اما دین و وظایف و مناسکی را که مرتبط مسیحی باشد‪ .‬تصادفاً روز آفتاب ‌یای بود مختلفی که محمدبیگ روی چم ‌نها بپا خیزد و بجنگد و خطر از دست دادن‬

‫برای تمسک به احکام رسول خدا و آن است‪ ،‬از نظر دور نداریم‪ ،‬ما از این و خورشید تقریباً به روشنی خورشید به نمایش گذارده بود نگاه می‌کردند‪ .‬چشمان و شکسته شدن دماغ یا سر‬

‫برای آن که ایمان واقعی خود را نشان طرح بسیار خشنود و راضی بودیم‪ .‬کشورمان م ‌یدرخشید‪ .‬به جایی رسیدیم به محض این که به پا خاست و پاها را را برای یک غریبه به جان بخرد‪ .‬آن‬

‫دهیم‪ ،‬تصمیم گرفتیم به شیوه خودمان حالا دیگر جرأت پیدا کرده و وارد که فرشی از چمن سبز و نرم داشت و به هم جفت کرد و با کلام غلیظ و از هم از طرف مردم کافری که برایشان‬

‫ذبح اسلامی کنیم‪ .‬خدمتکاران انگلیسی خیابانهای شهر م ‌یشدیم‪ ،‬هرچند که محمد بیگ گفت‪« :‬خدایا‪ ،‬خدایا‪ ،‬چه ته حلق سوره حمد (فاتحه‌الکتاب) را عذاب ابدی را در ذهن خود پی ‌شبینی‬

‫وقتی دیدند که حسن آشپز م ‌یخواهد نوع پوشاک و ظاهر ما توجه همگان جای مناسبی برای نماز گزاردن‪ ».‬در این خواند و هنگامی که به قنوت ایستاد‪ ،‬م ‌یکرد‪.‬‬

‫در یکی از ساختمانهای خانه سر را به خود می‌خواند‪ ،‬اما وقتی وارد لحظه ساعت یکی از مساجد [کلیساها] واقعاً فکر م ‌یکنم آنان انتظار داشتند محمد بیگ مدتی از روی اعجاب سر‬

‫گوسفندی را ببرد‪ ،‬علیه کثاف ‌تکار ‌یای کوچ ‌ههای پیچ در پیچ شهر م ‌یشدیم‪ ،‬ظهر به افق انگلیس را اعلام داشت و او که او به هوا بپرد و یا پشتک بزند‪ .‬آن تکان داد تا چه طور دلیلی منطقی برای‬

‫که این عمل موجب م ‌یشد‪ ،‬سر و صدا اندک اندک این ترس به جانمان دیگر تاب نیاورد‪« .‬اکنون ظهر است و گونه که برخی طناب بازان کشورمان این پدیده بیابد‪ .‬اما هرچه در ذهن خود‬

‫برپا داشتند‪ ،‬اما وقتی دیدند محمدبیگ م ‌یافتاد که مبادا راه را گم کنیم‪ .‬ما اگرچه مؤذنی نیست که اذان بگوید و ما م ‌یکردند‪ .‬اما وقتی فقط به سجود رفت جستجو کرد‪ ،‬تنها نکت ‌های که توانست‬

‫زیر لب بس ‌مالله گفت و برایشان گفت هیچ شیو‌های نم ‌یدانستیم که راه خود را به نمازگزاردن دعوت کند‪ ،‬با این حال و سر بر مهر گذارد مهری که نام مقدس بیابد این که آن کتکی که برای او مقرر‬

‫که براساس قوانین شرع خوردن گوشت را بیابیم چرا که همه خان ‌هها در چشم بیا این فرصت را از دست ندهیم‪ .‬این جا پیامبر و دوازده امام روی آن حک شده شده بود‪ ،‬نصیب دیگری گردید‪.‬‬

‫حیوانی که خون جهنده نداشته باشد‪ ،‬ما مثل یکدیگر بود‪ ،‬همۀ درها شبیه آب در دس ‌ترس است‪ ،‬ما وضو م ‌یگیریم بود‪ ،‬گویا نومید شدند و یکی از آنان به خانه بازگشتیم و سفیر را با شرح‬

‫حرام است‪ ،‬چشمان آنان از حیرت هم و همه پنجر‌هها یک شکل بودند‪ .‬نه و سپس نماز م ‌یگزاریم‪ ».‬راستش من که آدم شجاع و ب ‌یاحتیاطی بود‪ ،‬مهر مشاهدات خود به شگفتی و اعجاب‬

‫گشاده شد و سر تسلیم فرود آوردند‪ .‬حمامی در کار بود نه کاروان سرایی و هی ‌چگاه نمازگزار سفت و سختی نبودم و را برداشت و آن را به پهلو دستی خود واداشتیم‪.‬‬

‫پایان دفتر اول‬                          ‫سفیر آن گاه دستور داد هر مرغ و نه سلمان ‌یای و نه حتی تود‌های پهن که از زمانی که از بس ‌تنشینی در قم خارج داد تا به آن نگاه کند‪.‬‬

‫خروسی که در این خانه خورده شود بتوانیم با نشان ‌هگذاری راه خود را بیابیم و شدم‪ ،‬هیچ گاه به عبادت نپرداختم و به مشاهده این صحنه غرور ایران ‌یام در شماره آینده دفتر دوم‬

‫* مردم خرافی در ایران ایام را به سعد و نحس تقسیم م ‌یکنند که روزهای سعد را‬              ‫نیایش دل سیری انجام ندادم‪ .‬ب ‌یهیچ‬   ‫بدانیم از کجا شروع کرد‌هایم‪ .‬اما سرانجام‬  ‫باید سر بریده و بر زمین انداخته شود‪،‬‬
‫سپید و روزهای نحس را سیاه م ‌یخوانند‪ .‬روزهای سیزدهم‪ ،‬چهاردهم و پانزدهم هر ماه‬           ‫پرد‌هپوش ‌یای همیشه با مناسک دینی‬    ‫قدم به خیابان پهنی گذاردیم که تا دور‬      ‫تا از او خون رود تا بمیرد و آن گاه به‬
                                                                                        ‫خود غایب شک بازی کرده بودم و به‬      ‫دس ‌تها کشیده شده بود و م ‌یشد در‬         ‫شیوه ایرانیان و به لطف خدا م ‌یتوانیم‬
                                                               ‫روز سعد است‪.‬‬             ‫رکوع نرفته بودم مگر که احساس کرده‬    ‫خطیمستقیمحرکتکرد‪،‬مستقی ‌متراز‬             ‫بدون ناراحتی وجدان آن غذا را بخوریم‪.‬‬
‫** گبرها‪ ،‬آتش مقدس خود را با سوختنی روشن نگاه م ‌یدارند که نه دود داشته باشد و نه‬       ‫باشم خطری تهدیدم می‌کند‪ .‬تبلور‬       ‫چهارباغ اصفهان‪ .‬ما حتی در فاصل ‌ههای‬      ‫با برپایی این آیی ‌نها‪ ،‬ما با آرامش‬
‫بو‪ .‬آنان اجازه نم ‌یدهند استخوان‪ ،‬مدفوع یا کثافت از هر نوعی با آتش درآمیزد و حتی اجازه‬  ‫چنین ضرورتی در این کشور نامقدس‪،‬‬      ‫کوتاه از خانه‪ ،‬راه خانه را گم م ‌یکردیم‪.‬‬  ‫بیشتری از زمان ترک ایران شروع به‬
‫نم ‌یدهند با دمیدن با دهان آتش قوت گیرد از بیم آن که مبادا آتش آغشته به ناپاکی شود‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16