Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۷۸ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 78
جمعه 2مهرماه تا پنجشنبه 8مهرماه 1395خورشیدی
به جوش آمد .آن میزان خشونت که فصل بیست و ششم
در من بود ،بروز کرد و نتوانستم بیش حاجی بابا اصفهانی در انگلستان ()20 دشواریهای یافتن قبله
از این توهین را تحمل کنم و ببینم در لندن ـ ایرانیان تصمیم
م یگیرند آیی نهای خود را در
که به یک قطعه خاک مکه این چنین پیش گیرند و گوسفند خود را
توهین شود .هجوم بردم که آن مهر
خود سر ببرند.
را از دست آن کافر بگیرم .کوششمشکل پیدا کردن قبله و انجام فرائض مذهبی در لندن
ما با صدای هوی حاضران مواجه شد. ما آن قدر سرگرم دیدارها و
ملاقا تها بودیم که فرصت نداشتیم
محمد بیگ که اکنون آکنده از خشم انگلیس یهاازدینماهیچاطلاعینداشتندوخیالم یکردندکهماآت شپرستهستیم! فکر کنیم در میان کافران هستیم و
بود ،به پا خاست و ب یتوجه به موقعیت فرائضی داریم که باید انجام پذیرد.
با این رفت و آم دها و سرگرم یهایی
و تنها در اندیشه ب یحرمت یای بود که که داشتیم و روزگار م یگذراندیم ،به
فرایض دینی چون وضو ،غسل و نماز
به دین او شده بود ،چاقو کشید تا آن کمتر توجه نشان م یدادیم .از ترس
محمدبیگ که در جمع ملتز مترین به
را در شکم یکی از کفار فرو کند .اما جیمز موریه ،دیپلمات انگلیسی ،دو میلادی (برابر با 1224هجری قمری) یافت و ما بخشهایی از آن را در فرایض بود و یک بند ما را به جهت
قصورهایمان سرزنش م یکرد و قویاً
به ناگاه ضرب های به شکم او فرود آمد بار در ایران مأموریت داشت ،بار اول از از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم یکنیم. لزوم دورنگاه داشتن و مبرا ماندن را.
از نمونه کسانی که پیرامون ما بودند،
که باید از طرف یکی از عناصر غیبی برگرداند و ایران را با تصویری همانند مترجم در مقدمه کتاب ،به این سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام 1808تا 1809میلادی و نوبت دوم از کسانی که به نظر م یرسید ابداً دین
مثل دیو ،جن انگلیسی باشد که ضربه دوران خاقان مغفور و حاجی بابای نکته قابل تأمل اشاره میکند که شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان 1811تا 1814به عنوان کاردار سفارت و ایمانی ندارند ،گوشزد م یکرد .او
را درست در وسط معدهاش فرود آورده اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای «کتاب ،طنزی است تلخ از شرایط مترجم و راهنما او را همراهی م یکرد. همه فکر و ذکرش تعیین قبله بود
بود و خشم او خیلی زود به حالت اجتماعی و سیاسی ایران و جای ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در انگلیس در تهران. که در انگلستان نتوانسته بود آن طور
تهوع و استفراغ مبدل گشت .ریشش حیرت است که پس از دویست سال انگلستان» فرآورده این سفر است و ضمناینمأموری تها،موریهکهعلاقه که میخواهد قبله را تعیین کند.
آغشته شد ،چهرهاش رنگ باخت و بسیاری از ویژگ یهای آئینی ایرانیان دیپلمات انگلیسی ،همانند کتاب اولش زیادی هم به تفحص در احوال و آداب متأسفانه قبل هنمای او شکسته بود و
چشمانش دودو زد .تا به حال دعای همچنان برجای مانده و نقدپذیر «ماجراهای حاجی بابای اصفهانی» ،با مردممشرقزمینداشت،باحاجیمیرزا مردد بود مبادا قبل هنمایی که ممکن
هیچ نمازگزاری تا این حد مستجاب مینماید .حاجی بابای اصفهانی در طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم است از کافرانی خریداری کنیم که
نبوده ،به جای آن که دهانش پر از انگلستان در واقع آئین های است روشن که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال به آیی نها ما خنده م یزدند ،ما را در
نیایش و سخن زیبا باشد ،دهان خود و شفاف در برابر چهرهمان ،تا خود ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت. مسیر نادرست هدایت کند ،حتی اگر
را با انواع فح شها و نفری نها تسلا را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر». خلقیات و خصوصیات این دولتمرد نخواهند عامدانه ما را گمراه کنند و به
بخشید و هر زمان توانست نفسی زمانی حج تالاسلام رفسنجانی گفت تصویر م یکند. دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در جای نشان دادن نقطه صحیح ،یعنی
بکشد ،تجدید نیرویی کند همه ملت شاه م یخواست قم را تبدیل به تهران کتاب اخیر جیمز موریه ،برخلاف وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب آن حرم مطهر ،جایی نجس را به ما
انگلیس را فحش و فضیحت داد و به کند ،خدا نخواست و موفق نشد .ما کتاب اول او ،در ایران شناختهشده ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس نشان دهند .به علاوه در اوج نومیدی
آنان گفت که پدرانشان هم اکنون در موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم نبود .این کتاب که در سال 1986 داده که در عین حال تصویرگر اوضاع از روز فرودمان نتوانسته بود برای یک
توسط روبر پهپن ()Robert Pepin و احوال عمومی سرزمین حاجی بار هم شده خورشید را ببیند و واقعاً
آتش جهنم دارند کباب م یشوند. چون خواست خدا چنین بود. از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد، باباپرور ایران در آن دوره است. م یترسید که حر فهایی که در ایران
شرایط چندان خو شآیندی نبود، گویا خواست خدا این نیز بوده است در سال 1379با ترجمه آقای مهدی حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی در خصوص فرنگستان گفته و باور
به خصوص هنگامی که متوجه شدیم م یشد ،صورت حقیقت به خود گیرد
معروف به ایلچی (سفیر) در سال 1809افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار که عقربه زمان را دویست سال به عقب قرن بیست و یکم معرفی کند. و واقعاً انگلستان خورشیدی نداشته
تودهای که ما را در محاصره گرفت هاند، باشد و اندک اندک امید خود را برای
تعیین کعبه از دست داد تا این که
فقط نمیخواهند به شکم محمد یک روز صبح ،با رنگ شادی و نشاطی
که بر چهره نشانده بود ،به نزد سفیر
خداوندگار و خالق هر دوی آنان است ».عبادت و خوردن غذا کردیم .با این تصمیم گرفتم همان روش را دنبال یکی از اصل یترین جذابی تها را داشت بیگ ضرب های بزنند که کار فراتر از آمد و خدمتکاران در پی او روان و او
فریادزنان که مژده ،مژده ،خورشید
به نظر م یرسید که این توضیحات مرد حال اعتقاد داشتیم که عبادت در کنم که زمانی در جنگ لهای مازندران و به همین روی تمایلی به ترک آن ای نهاست .در میان این افراد ،یک نفر ظاهر شد ،خورشید این جاست و
راستش با نگاه کردن به آسمان در
را قانع نکرد و از طریق مهماندار و لرد کشوری که خاک ناپاک و نجس دارد به هنگام اسارت در دست ترکمنان ،سرزمین نداشتم .اما در عین حال بود که پرهیاهوتر و پرخشون تتر از میان جوی زردرنگ پدید آمده از دود
و بخار ،چیزکی دیدیم که اطمینان
بحث طولان یای درباره کشور ما شد .ارزش نیمی از عبادتی را نخواهد داشت عمل م یکردم .در آنجا هرکجا م یرفتم دوست نداشتم دوستانم را آزردهخاطر دیگران بود و ظاهراً م یخواست دسته یافتیم خورشید است .اما بسیاری از
ما بیشتر تمایل داشت تا نسبت به
اطلاعاتش بیش از مورخان ما بود و که در خاک خودمان به جای م یآوریم .با جسم تیزی روی ساقه درختان علامت کنم و اگرچه دعوت آن را رد م یکردم ،گلی به آب بدهد .او مشت گره کرده خورشید بودن آن چیزک در مقایسه
با آن پدیده پرشکوه درخشانی که در
او و همۀ مردم انگلستان ،به رغم همه به همین روی محمدبیگ با تهدید کوچکی م یزدم و به کمک آن نشان هها به آنان م یگفتم در همین جا م یمانم خود را پیش روی من گرفت و سپس ایران ظاهر م یشود تردید کند .چرا که
در ایران هیچ یک از ما آن قدر قدرت
کت از تن بیرون آورد .این اقدام در آنچه درباره کشورمان گفتیم ،پذیرفته از ما میخواست که سهمیه نیایش هر زمان گم م یشدم راه بازگشت را تا نیایششان پایان گیرد. نداشت که با شجاعت به آن درخشش
بنگرد ،حال آن که اینجا بیهیچ
او در کنار جویبار ابتدا دستها را ذهن من نشانه رفتار خصمانه بود ،اگر بودند که ما آتش پرست هستیم و به خود را بر خلاف احکام شرعی دوبرابر م ییافتم. دشوار یای به آن خیره م یشدیم ،آن
چنان که گویی به ماه نگاه م یکنیم.
حرمت خورشید ،اس بهایمان را قربانی کنیم که مبادا در بازگشت به ایران به در اینجا یک قطعه گچ برداشتم و شست .سپس ساعد و آن گاه پاها را چه م یدانستم برداشتن کلاه نشانه در هر حال خودمان را راضی کردیم
که آن چه م یبینیم ،خورشید است.
خلاف آن است .در کمال حیرت دیدم همه ما بسیار خوشنود شدیم ،چرا
کسهپیمدش*ایهعدنه اییدرنپامننزظدرههمزمیابهاوادقرعروشزدیو
که مرد دیگری از میان جمعیت بیرون همه ما یک صدا خطاب به سفیر فریاد
کردیم «مبارک است» و در عین حال
آمد و او نیز کت از تن برگرفت .فکر محمد بیگ توانست جهت سرزمین
م یکنم تعارفات عجیب و غریبی به یک ایمانی ما را تعیین کند.
اما شادی ما از دیدن خورشید،
دیگر م یکردند ،اما خیلی زود از اشتباه موجبی بود برای دانستن این امر
که بسیاری از انگلیس یها از دین ما
بیرون آمدم .در چهره مرد دوم یکی از هیچ اطلاعی ندارند .فکر میکردند
ما آتشپرست هستیم و به همین
خدمتکاران استخدام شده توسط سفیر جهت خورشید را م یپرستیم .یکی
از لردهایشان که دارای هیمنه و
را تشخیص دادم .اما کمتر فرصت یافتم دبدب های بود و در مجلس شاه انگلیس
جای داشت و در خصوص درست و
با او گفتگویی داشته باشم و آشنایی نادرست بودن امور نظر م یداد ،یک بار
هم نشد به نزد سفیر آید ب یآنکه بگوید:
بیشتری پیدا کنم .من و محمد بیگ در «م یبینید آقا ،هنوز از خورشید خبری
نیست ».او یک روز ی خبندان ،سفیر را
اوج خشونت و اضطراب نظارهگر دعوای در کنار آتش بخاری دید که خود را
گرم م یکرد .لرد گفت« :آه عالیجناب،
بین دو مرد شدیم ،دعوایی که پیش م یبینم که دارید نیایش م یکنید» .با
این سخن ،میرزا فیروز در برابر او با
از این نظیر آن را نه حتی در جمع خشم به من گفت« :این چه مزخرفاتی
است ،اگر ما آتش پرست بودیم ،این
بهترین پهلوانان شاه ،ندیده بودیم. بآته ششهمااریندمویدآآلمودد؟شحهترمیانگ ببریهاحر*م*ت رای
که ،پهن بارشان نم یکنیم به پاکی
آنان با همه قدرت و عزم م یجنگیدند، آتششان اعتقاد دارند ،پس ما چه
موجوداتی باید باشیم ،مایی که آنان
اما خدم تکار ما ظرف مدت کوتاهی
را ناپا کترین کافران م یپنداریم؟»
بر رقیب غلبه کرد .ضربات مشت او آن گاه به طرف مهماندار برگشت و
گفت« :به خاطر خدا هم شده ،به او
سنگینتر بر چهرهاش مینشست، بگویید که ما آتش پرست نیستیم و
به آتش کاری نداریم ،مگر وقتی هوا
سنگی نتر از ضرباتی که فلک شونده سرد شود ».و محمدبیگ که در آن
لحظه در اتاق بود ،اضافه کرد« :به
در ایران زیر فلک بر روی پاهای خود او بگو که پیامبر اکرم ما در چهلمین
سوره قرآن کریم مقرر داشتهاند،
حس م یکند .ضربات ادامه داشت تا خورشید و ماه را نپرستید ،مگر خدا که
آن که چهره مرد درهم شکسته شد و
تقاضای ترحم کرد .بعد از آن که مرد
حسابی کتک خورد ،آن دو با هم دست
دادند و مثل دو دوست صمیمی از آن
جا دور شدند .ما در هر حال نتوانسته
ما گفته شود از بهشت محروم شدهایم در هر گوش های نشانی گذاشتم و از این مسح کشید و پشت گوشهایش را بودیم به طور کامل بر شگفتی خود م یکنیم.
سفیر که همیشه آماده لطیفه گفتن زیرا کسانی که به درگاه الهی استغاثه طریق توانستم راههای دور را بروم و نیز دست مالید و قبله را تعیین کرد ،غلبه کنیم و به طور کامل دلیل مداخله
بود ،خنده زنان گفت« :فکر م یکنم در م یکنند ،اگر از سرزمینی باشند که در راه بازگشت خود را بدون کمک کسی نشست و ریش خود را شانه زد و آن خدمتکار را درک کنیم و بعدها او به
گاه خاتمها ،انگشترها و آینه شخصی ما گفت که م یخواسته در آن شرایط کشور شما که خورشید وجود دارد ،آنجا خوردن گوشت خوک و نوشیدن بازیابم.
به حرمت آن شما دم اس بهایتان را شراب شایع باشد ،در برابر دروازههای اما این راه چاره خالی از خطر نبود خود و هر آنچه ارزشی داشت از خود به ما لطفی کند.
بهشت ،از ورود بازداشته م یشوند .این چرا که ما در میان مردم عجیب و جدا کرد و سپس مهر نماز و تسبیح ما پیش از این مکرر در مکرر از م یبرید؟»
مرد آن گاه در برابر آتش دست به سخن مورد قبول طبع بسیاری از ما غریبی بودیم و کمتر روزی م یگذشت را از جیب بغل درآورده و پیش روی مهماننوازی عربها نسبت به یک
هم سایید و گفت« :آتش چیز خیلی واقع شد و پاسخ دادیم« :اگر قرار است که ماجرای تازهای رخ ندهد .یک بار گذاشت و به قامت ایستاد به اقامت.در بیگانه شنیده بودیم که مرد عربی برای
در بازگشت به ایران نیایش خود را قدم زنان با محمد بیگ مسافتی را طی این هنگام کفار آرام آرام گرد ما جمع شاد کردن دل غریبه از راه رسیدهای، خوبی است».
با تأسف از این که ملتی تا این حد دوبرابر کنیم ،در مدتی که در انگلستان کردیم و از حسن تصادف این قد مزدن شدند .دشوار بتوان گفت چه چیز آنان تنها گوسفند خود را سر برید و تنها
بیگانه با آیی نهای ماست ،ملتی که باید هستیم ،برای چه نیایش کنیم؟» به رغم ما را به صحرایی سبز رساند .در آنجا را به سوی ما خوانده بود .به احتمال چیزی را که داشت برای آرامش
در میان آنان زندگی کنیم ،تصمیم نگاه سرد و آزرده محمد بیگ که سری مردم بسیاری به پیش و پس قدم قوی برای اشیایی که پیش روی او مهمانش در طبق اخلاص گذاشت،
گرفتیم دیگر در نشان دادن اعمال و به تأثر جنباند و گفت که هرگز عظمت م یزدند ،مثل آن بود که یک جشن بود .زیرا آنان با کنجاوی به اشیاء ولی هرگز نشنیده بودیم مردی عرب
مناسک دینی خود کوتاهی نکنیم .اما دین و وظایف و مناسکی را که مرتبط مسیحی باشد .تصادفاً روز آفتاب یای بود مختلفی که محمدبیگ روی چم نها بپا خیزد و بجنگد و خطر از دست دادن
برای تمسک به احکام رسول خدا و آن است ،از نظر دور نداریم ،ما از این و خورشید تقریباً به روشنی خورشید به نمایش گذارده بود نگاه میکردند .چشمان و شکسته شدن دماغ یا سر
برای آن که ایمان واقعی خود را نشان طرح بسیار خشنود و راضی بودیم .کشورمان م یدرخشید .به جایی رسیدیم به محض این که به پا خاست و پاها را را برای یک غریبه به جان بخرد .آن
دهیم ،تصمیم گرفتیم به شیوه خودمان حالا دیگر جرأت پیدا کرده و وارد که فرشی از چمن سبز و نرم داشت و به هم جفت کرد و با کلام غلیظ و از هم از طرف مردم کافری که برایشان
ذبح اسلامی کنیم .خدمتکاران انگلیسی خیابانهای شهر م یشدیم ،هرچند که محمد بیگ گفت« :خدایا ،خدایا ،چه ته حلق سوره حمد (فاتحهالکتاب) را عذاب ابدی را در ذهن خود پی شبینی
وقتی دیدند که حسن آشپز م یخواهد نوع پوشاک و ظاهر ما توجه همگان جای مناسبی برای نماز گزاردن ».در این خواند و هنگامی که به قنوت ایستاد ،م یکرد.
در یکی از ساختمانهای خانه سر را به خود میخواند ،اما وقتی وارد لحظه ساعت یکی از مساجد [کلیساها] واقعاً فکر م یکنم آنان انتظار داشتند محمد بیگ مدتی از روی اعجاب سر
گوسفندی را ببرد ،علیه کثاف تکار یای کوچ ههای پیچ در پیچ شهر م یشدیم ،ظهر به افق انگلیس را اعلام داشت و او که او به هوا بپرد و یا پشتک بزند .آن تکان داد تا چه طور دلیلی منطقی برای
که این عمل موجب م یشد ،سر و صدا اندک اندک این ترس به جانمان دیگر تاب نیاورد« .اکنون ظهر است و گونه که برخی طناب بازان کشورمان این پدیده بیابد .اما هرچه در ذهن خود
برپا داشتند ،اما وقتی دیدند محمدبیگ م یافتاد که مبادا راه را گم کنیم .ما اگرچه مؤذنی نیست که اذان بگوید و ما م یکردند .اما وقتی فقط به سجود رفت جستجو کرد ،تنها نکت های که توانست
زیر لب بس مالله گفت و برایشان گفت هیچ شیوهای نم یدانستیم که راه خود را به نمازگزاردن دعوت کند ،با این حال و سر بر مهر گذارد مهری که نام مقدس بیابد این که آن کتکی که برای او مقرر
که براساس قوانین شرع خوردن گوشت را بیابیم چرا که همه خان هها در چشم بیا این فرصت را از دست ندهیم .این جا پیامبر و دوازده امام روی آن حک شده شده بود ،نصیب دیگری گردید.
حیوانی که خون جهنده نداشته باشد ،ما مثل یکدیگر بود ،همۀ درها شبیه آب در دس ترس است ،ما وضو م یگیریم بود ،گویا نومید شدند و یکی از آنان به خانه بازگشتیم و سفیر را با شرح
حرام است ،چشمان آنان از حیرت هم و همه پنجرهها یک شکل بودند .نه و سپس نماز م یگزاریم ».راستش من که آدم شجاع و ب یاحتیاطی بود ،مهر مشاهدات خود به شگفتی و اعجاب
گشاده شد و سر تسلیم فرود آوردند .حمامی در کار بود نه کاروان سرایی و هی چگاه نمازگزار سفت و سختی نبودم و را برداشت و آن را به پهلو دستی خود واداشتیم.
پایان دفتر اول سفیر آن گاه دستور داد هر مرغ و نه سلمان یای و نه حتی تودهای پهن که از زمانی که از بس تنشینی در قم خارج داد تا به آن نگاه کند.
خروسی که در این خانه خورده شود بتوانیم با نشان هگذاری راه خود را بیابیم و شدم ،هیچ گاه به عبادت نپرداختم و به مشاهده این صحنه غرور ایران یام در شماره آینده دفتر دوم
* مردم خرافی در ایران ایام را به سعد و نحس تقسیم م یکنند که روزهای سعد را نیایش دل سیری انجام ندادم .ب یهیچ بدانیم از کجا شروع کردهایم .اما سرانجام باید سر بریده و بر زمین انداخته شود،
سپید و روزهای نحس را سیاه م یخوانند .روزهای سیزدهم ،چهاردهم و پانزدهم هر ماه پردهپوش یای همیشه با مناسک دینی قدم به خیابان پهنی گذاردیم که تا دور تا از او خون رود تا بمیرد و آن گاه به
خود غایب شک بازی کرده بودم و به دس تها کشیده شده بود و م یشد در شیوه ایرانیان و به لطف خدا م یتوانیم
روز سعد است. رکوع نرفته بودم مگر که احساس کرده خطیمستقیمحرکتکرد،مستقی متراز بدون ناراحتی وجدان آن غذا را بخوریم.
** گبرها ،آتش مقدس خود را با سوختنی روشن نگاه م یدارند که نه دود داشته باشد و نه باشم خطری تهدیدم میکند .تبلور چهارباغ اصفهان .ما حتی در فاصل ههای با برپایی این آیی نها ،ما با آرامش
بو .آنان اجازه نم یدهند استخوان ،مدفوع یا کثافت از هر نوعی با آتش درآمیزد و حتی اجازه چنین ضرورتی در این کشور نامقدس، کوتاه از خانه ،راه خانه را گم م یکردیم. بیشتری از زمان ترک ایران شروع به
نم یدهند با دمیدن با دهان آتش قوت گیرد از بیم آن که مبادا آتش آغشته به ناپاکی شود.