Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۵۳ (دوره جديد
P. 14
ویژهنامهنوروز صفحه - Page 14 - 14شماره 153
جمعه 25اسفندماه 1396تا پنجشنبه 9فروردی نماه 1397خورشیدی
ما هم مباحثاتی برگذار بفرمایید .هر خاطراتی از لباسی بپوش که به تو بیاید!
وقت بفرمایید بلیط هواپیما خدمتتان استاد محمد سنگلجی، سنگلجی ا ز لبا س مذ هبی
بیاوریم .من خندیدم و گفتم از جانب سوءاستفاده نم یکرد ،به عبا و عمامه
من از اعلیحضرت تشکر بکنید ،و مردیکهنم یتواناوراازیادبرد()2 فقط در حد لباسی که او به پوشیدن
بگویید اگر من بخواهم به عربستان آ نها عادت کرده بود م ینگریست .از
بیایم و مدتی در آنجا بمانم ،اعلیحضرت = بعد از انقلاب ،سنگلجی با عمامه وداع کرد ای نرو از کسانی که پوشش روحانیت
باید یک هواپیمای دربست (کذا =او از لباس مذهبی سو ءاستفاده نم یکرد و از کسانی را وسیل های برای تفاخر و امتیاز خود
ف یالاصل) بفرستند دنبال من ،چون که عبا و عمامه را وسیلۀ تفاخر و امتیازطلبی قرار به شمار میآورند آزرده خاطر و
یک هواپیما باید کتابهای مرا با حتی عمیقاً از آ نها بیزار و گریزان
خودش بیاورد .حر فهایم را که شنید م یدهند بیزار بود بود .نه فقط عبا و عمامه که کردارها
خیلی تعجب کرد و چیزی نگفت .این و گفتارهای آن قوم را هم جدی
را گفتم آقاجان تا آنها بدانند که من آقای اشرف پزشکپور در خاطراتش که طی چند شماره از نظرتان گذشت، نم یگرفت و زبان طنز و تمسخر و
از این آخوندهای رقاص نیستم که با یادی از استادان و همدر سهای خود در دانشکده حقوق کرده بود .از آن جمله این سرزنشش همیشه به سوی آ نها دراز
یک حرف آنها عبا و ردایم را بپوشم و که« :حیف است از کلاس درس مرحوم شیخ محمد سنگلجی نام نبرم .دانشجوها بود .با تمام این احوال همچنان که
بدوم پای هواپیما .آنها باید بدانند که سر به سرش م یگذاشتند و در مواردی که صحبت از نکاح و طلاق ُخلعی و بائن و پیشتر نوشتم سنگلجی به طور قطع
با یک عالم اسلامی در ایران طرفند روابط زن و مرد ب همیان م یآمد سؤالاتی م یکردند که آن مرحوم هم از همه جهت و یقین مسلمانی باورمند بود .او خود
آقاجان! ضمناً خواستم رویشان را کم حریف پرزوری بود ،بدون این که ناراحت شود ،یا از کوره در برود ،حق مطلب را را یک مرد دینی صدیق و ناب و یک
کنم آقاجان! چه کسی حوصله دارد ب یپرده م یگفت و چند تا متلک هم بارشان م یکرد که اسباب خنده م یشد». «عالم مذهبی» واق عبین و درس تگوی
دانشجویان حقوق و کسانی که سنگلجی را از نزدیک م یشناختند همگی و درست کردار م یدانست و پیوسته به
برود عربستان آقاجان!» اذعان دارند که او یک «پدیده» بود .یکی از شاگردان استاد ،آقای پیروز افشارلو، آن افتخار و حتی تظاهر م یکرد .هد ف
این داستانها را همیشه در مقام که علاوه بر کلاس درس به مجلس اُنس استاد نیز راه داشته است ،چندی پیش نهایی او مبارزه با تزویر و ریای بعضی از
تفاخر و دفاع از «غرور عالمانه» خود مقالۀ مفصلی زیر عنوان «خاطر ههایی از استاد محمد سنگلجی» در فصلنامه آخوندان بود که به هیچ وجه آ نها را
ر هآوردب هچاپرساندکهب یگمانازخواندن،یادوبارهخواندنشلذتخواهیدبرد.
در پیش دوستانش تکرار م یکرد. برنم یتافت و با آنها م یجنگید.
سنگلجی ،مردی ظریف و با احساس این مقاله را ب هنقل از «ر هآورد» در چند شماره ب هنظرتان م یرسانیم. این داستان را خودش حکایت
و مهربان و در رفتار با نزدیکانش م یکرد« :سا لها پیش چند نفر آمدند
فروتن بود اما شاید بتوان جسورانه همان چهره خندان و نگاه ب یتفاوت و دو روز بعد شریعت به بستر بیماری سخت هم که ممکن بود به عمل آید وی و حریمش .از این روی ،آن کوری به پیش من و گفتند یک فیلسوف
این ادعا را بر زبان و قلم راند که او با لحنی که انگار م یخواهد به آن مرد افتاد .نتوانستند نجاتش بدهند .تیفوس نم یتوانست در جامعه شیعه ایران به و ناتوانی جسمانی گرچه همراه ضعف و هندی چند روز پیش به تهران آمده و
در مقام ستایش از امتیازات علمی صالح ،با وقار و روحانیت انسانی معصوم، بود آقاجان ،تیفوس! میکربش با همان صورت راز باقی بماند و به بیرون درز درد بودند ،اما به یقین به درد اهانت و خیلی علاق همند است شما را ببیند و
و اخلاقی خود ،غروری افزو نتر از درس «پاک عقیده بودن» بدهد، شپشهایی که توی قوطی کبریت نکند .کافی بوده یکی از همان خواص ـ شکنج های که در صورت تندرست بودن دربارۀ «اسلام» با شما حرف بزند .من
حد متعارف داشت و به گمان من م یگوید« :آره جونم! راس م یگی! من آوردند و در خانه ریختند ،به جان برادرم محققاً نه برای پرده دری و تهمت ،بلکه از باید تحمل م یکرد ،از هر جهت برتری با کمال میل از این ملاقات استقبال
چنین ذهنیتی بیش از آنکه خصیصه یک عمر زن آن کاره بودم .اما از آنجا که افتاد .یک هفته بعد هم نوبت آن یکی روی نهایت صداقت و فقط به منظور بیان داشتند که در هر حال خطر حضور کردم و روزی را هم برای دیدار تعیین
فردی سنگلجی باشد ،نمایانگر نقشی خداوند رحمان و رحیم است وسیل های برادرم بود .آقا م ممهدی .او هم دو هفته خبری جالب توجه یا نظری های بدیع یا سنگلجی برای آخوندهای از قم به تهران کردم .عالم هندی در همان روزی که
از نی مرخ اخلاقی و شخصیتی همه ساخت که من توانستم از آن همه گناه بعد به دنبال برادرش رفت ».سنگلجی برای خودنمایی و اظهار فضل ـ گوش های قرار گذاشته بودیم به خانه ما آمد.
حوزه پروردگان است که او نیز ـ با پاک بشوم و در صف پرهیزکاران درآیم. در پایان روایتش باز تکرار م یکرد« :هر از آن را در «جمع خود یها و محرمان آمده ،کمتر از شریعتمداری نبود. با یکی دو نفر همراه که خودشان
همه جلالت قدری که داشت ـ یکی یعنی یه روز که تصادفاً پای دیگ دو برادرم را کشتند آقاجان ،کشتند». خودش» روایت کرده باشد ـ که روایت در همان سال آخر حیاتش چندبار را به عنوان دیلماج (عین واژهای
از آنان بود ،چندانکه گاهی هم آن قدر سمنوی امام حسین نشسته بودم و م یگفت؛ اما روشن نم یکرد کدام گروه کرده بوده است ـ تا همه عالم نه تنها از دیدمش که عمامه نگذاشته بود و به که سنگلجی همیشه آن را به جای
عریان و ب یپرده و تهاجمی م یشد که همین جوری که داشتم توی دیگ رو همه آن ماجرا که از حواشی و ملحقات جای آن عرقچین سفیدی بر سرش مترجم به کار م یبرد) مرد هندی
مایه ملال خاطر م یگشت و تأسف تماشا م یکردم ،یه هو ،دود هیزم اجاق از دشمنان آ نها را کشتند. داشت .یک روز که با دامادش نشسته را معرفی کردند .معارفهای انجام
انسان را برم یانگیخت :ب یلطفی او به رفت تو چشمم و ب یاختیار اشکم سرازیر سنگلجی واقعاً آخوندستیز بود. آن هم خبردار شده باشند. بودیم و صحبت م یکردیم ،گفتم« :آقا، گرفت و با چای و میوه از مهمانان
«هم عبایان »اش چنان بود که گاهی شد .خداوند منو به احترام آن چند قطره آنها را قبیلهای ریاکار و سیاهدل اما خود من که سا لها در خدمت و خیلی پیر شده ،حتی آنقدر ضعیف است پذیرایی کردیم .در همان اثنا که من
تا حریم همکاران دانشگاهی عمامه به اشکی که در پای دیگ سمنوی امام م یدانست که کارشان انباردن جهل و در حلقه ارادت سنگلجی بودم شاهد که نم یتواند سنگینی عمام هاش را هم با یکی از دیلما جها صحبت م یکردم
سر نیز نزدیک م یشد و ای بسا آنها حسین از چشام پایین اومد ،بخشید و خرافه در مغزهای تودههای مردم است. بودم که او درباره مسأله امام زمان، روی سرش تحمل کند و برای همین متوجه شدم که مهمان هندی سرش
را رنجیدهخاطر م یکرد« .م »...را آدم فرستادم تو بهشت!» و سنگلجی وقتی داستا نهای زیادی از موذ یگر یها و هرگز به صراحت اظهار نظر نم یکرد است که عرقچین بر سرش م یگذارد». را به طرف مترجم دیگر خم کرده و
ب یسوادی م یدانست« ،ش »...را گاهی روایت را به پایان م یآورد ،لحن سخنش ستمکار یهای آ نها باز م یگفت؛ برای و اگر چنین نگرشی هم به موضوع امام دامادش گفت« :من هم اول مثل شما چیزهایی به او م یگوید و با گوشۀ
با عنوان «این مرد خراسانی» م ینامید عوض م یشد و با تمسخر خش مآلودی ما ،در پای صحبتش نشستن و آن زمان داشت ،حت یالمقدور از تکرار آن فکر م یکردم ولی اتفاقی پیش آمد که چشم گاهی هم به من نگاه م یکند و
که البته به کار بردن چنان ترکیب م یگفت« :این که نشد بهشت آقاجان! حکای تها را گوش دادن ،هم فال بود دوری م یگزید و ب یآنکه صریحاً اصل براثر آن فهمیدم قضیه آن چنان نیست باز به سخنش ادامه م یدهد .احساس
کلامی نوعی تحقیر و فروداشت «ش» این شد «...خانه» من به چنان خون های و هم تماشا .بازگویی این داستا نها در موضوع را انکار یا تأیید کند ،از سخن که من و شما تصور م یکردهایم :یک روز کردم که مهمان م یخواهد چیزی
بود که انصافاً شایستۀ آن آزادهمرد نبود. عین حال که انسان را با عمق ماجراهایی گفتن درباره آن پرهیز داشت و همین که هوا خیلی سرد بود و پدر با همان راجع به من بگوید .کنجکاو شدم و از
اما در همین جا ،باز هم باید خواننده نم یرم آقاجان!» که در درون جهان به اصطلاح روحانیت سکوت ،گویا ،برای آت شبس یک جدال عرقچین نازک به ایوان خانه آمده بود و دیلماج پرسیدم :چی شده آقا جان؟
باری کبینناز کاندیشرابهبُعددیگری وقتی حال و حوصلهای تمام جریان داشت ،بیشتر و بهتر آشنا علنی میان او و آخوندها کفایت م یکرد. قدم م یزد .من از اینکه او در چنان هوای مشکلی پیش آمده؟ ...دیلماج گفت:
از شخصیت سنگلجی رهنمون شوم داشت ،شوخ یها و طنزین ههایش گل میکرد ،مایه انبساط خاطر و بهانه چرا که این جماعت زیرک موق عشناس نامساعدی با همان عرقچین ب یحفاظ این دانشمند هندی از لباس روحانیت
تا بداند که این گونه رفتار یا شیوه میانداخت ،از همه جا و همه چیز خوبی برای شوخی و خنده هم بود .زیرا هم به هی چوجه مصلحت نم یدانستند بیرون آمده گله کردم و گفتم آقاجان شما کمی هراسان شده و معتقد است
گفتار ،مطلقاً بیانگر کینه و دشمنی م یگفت اما هیچ مبحثی از کلامش سنگلجی با شیوه روایت دلنشین خود که پرده از واقع های که با هزار عیب چرا عمام هتان را برسرتان نم یگذارید؟ که حضرت استاد سنگلجی ،در درون
او با این آد مها نبود .عل یالخصوص که ب یگریزی به دنیای شیخان و ملایان و با چاشنی کردن مای ههایی از ظرافت و ایراد شرعی و عرفی همراه است ،به هرچه باشد ،پارچه است و سرتان را این لباس روحانیت ،دارای یک امتیاز
در تحلیل آن بدگوی یها هیچ موجبی و طنز ،آ نها را به صورت زیباترین و یکسو شود و قضیه نقل محافل این و حفظ م یکند .این جوری حتماً سرما ظاهری بسیار نیرومندی نسبت به من
و قرین های برای دشمنی پیدا نبود .در ب هپایان نم یآمد: دلپسندترینشکلممکنعرضهم یکرد. آن گردد و چشم و گوش مریدان که هر م یخورید ».استاد با یک دنیا ناراحتی است .در حالی که من چنین امتیازی
واقع دلیلی وجود نداشت که بر اساس «آخوند م یرود بالای منبر آقاجان و به همین جهت مجلس او حتی اگر یک بیش از یک ده ششدانگ م یارزد، سرش را به طرف من پیش آورد و آهسته ندارم و با همین لباس ساده م یخواهم
آن سنگلجی این آد مها را با لحن و بعد از اینکه مزخرفاتش را گفت و چند ساع تهای طولانی هم ادامه م ییافت. باز شود و افکار تردیدآمیز هم هجا را در کنار گوشم زمزمه کرد« :بدم م یآید از عقاید دینی خودم دفاع کنم .من
زبانی تحقیرآمیز یاد کند .بهگمان تا هم صلوات فرستاد ،م یزند زیر آواز که غالباً هم چنین بود ،نه تنها خستگی بگیرد و سررشته کارها یکبارگی از دست پدرجان! از عمامه دیگر بدم م یآید. آقاجان ،وقتی این حر فها را شنیدم،
من آنچه م یگفت فقط یک حرکت و م یخواند« :مسلمانان ،حسین مادر و ملالی در پی نداشت ،بلکه با لذت دهها برود .واقعیت این است که هم آخوندها نم یخواهم آن را بر سرم بگذارم ».آن بلافاصله عمامه را از سرم برداشتم و با
ناخودآگاه بود که پ سافکند آموزههای ندارد!» و این عوام کالانعام هم نعره خاطره شنیدنی و فراموش نشدنی هم از اعتقاد امام زمانی استاد کامل ًا خبر وقت فهمیدم ماجرا چیست و چرا عمامه تمام قوتم آن را به طرف کفش کن
محی طهای پرورشی خشون تزا بودند و م یزنند و زوزه م یکشند و م یزنند به همراه م یشد و دوستان وقتی مجلس داشتند و هم باب یها ،اما دلیل دشمنی از مجموعه رخت و لباس استاد حذف پرتاب کردم و گفتم« :این عمامه ،غیر
بس؛ ولی این را هم اضافه کنم که آثار سر و صورتشان و اشک همینجوری از را ترک م یکردند ،هنوز هم خطوط بابیها همچنانکه در سطور پیشین از چند متر چلوار چیز دیگری نیست
خارجی آن آسی بهای روانی و عاطفی کنار لب و لوچ هشان سرازیر م یشود. انبساط و سایه تبس مهای شیرین در اشاره کردم ،ریشه در همین موضوع شده است. آقاجان برو وردار و ...توش (!!) .اگر آقای
خوشبختانه از حدود نوعی زخم زبان کسی هم نیست بپرسد ،آخه مرد اعتقادی سنگلجی داشت .زیرا پذیرفتن سنگلجی در جمع دوستان و یارانش استاد به این هم راضی نیست ،مانعی
یالفاظ یهایپرخاشگرانهب یهدفیک حسابی ،حسین سر شصت سالگی مادر چهرهشان پیدا بود. چنین باوری که به وی نسبت م یدادند دائماً این موضوع را به زبان م یآورد ندارد هم همان لبا سهامان را م یکنیم
را م یخواست چی کار کند که تو از گناهکاری در بهشت یعنی نفی ظهور «منجی» و «رجعت» که در سرزمین ایران دو گروه به خون و م یرویم توی حمام کون برهنه حرف
آدم پرگو ،تجاوز نم یکرد. درد مثل ًا ب یمادری و یتیمی او اینجوری تصور م یکنم این داستان شیرین و و «حجت زمان» خود به خود به طرد وی و خانواده و ه ماندیشانش تشن هاند:
به استاد دیگرمان دکتر «الف» خودت را کتک م یزنی و م یکشی؟ آخر دلپذیر را که در پی م یآورم ،بسیاری «باب» نجات عالمیان منتهی م یشد که م یزنیم»!!
ارادت چندانی نداشت .اما چنین به نظر کجای این حرف گریه دارد ،احمق؟!» از شاگردان و مریدانش که ش بهای قهراً اندیشه بابی و بهایی و بنیاد اعتقادی آخوندها و باب یها. شادروان سنگلجی ای نگونه کلمات
م یآمد که این ب یمهری نسبت به او چهارشنبه هر هفته در رواقش (خیابان آ نها را نیز در بر م یگرفت و البته چنین برای پی بردن به علت دشمنی گروه را با آن که در عرف اجتماعی ،واژگانی
چندانب یوجهنبود.یکعاملشازدواج هدیه پادشاه عربستان فرهنگ) حضور م ییافتند ،شنیدهاند. باوری در چشم نظریه پردازان این عقیده اول؛ کافی است نگاهی بیندازیم به مستهجن و دور از ادب بودند ،عریان
او با همکلاس جوان ما خانم «ف» بود باز م یگفت« :یک روز چند نفر با کتاب «کشف الاسرار» آی تالله رو حالله و ب یپرده بر زبان م یآورد و با گفتن
که دختری بیست و چند ساله بود و لباس عربی به دیدنم آمدند .معلوم شد شما هم بخوانید. مذهبی ،مطرود و مذموم بود. خمینی که شاید گویاترین سند در این آ نها ،هم شدت خشم درونیش را
داماد زیباپرست یعنی آقای «الف» که اعضای سفارت عربستان هستند. م یگفت« :عرض کنم آقاجان! یک با چنین زمینههایی بود که هم ماجرا باشد .آی تالله خمینی در این به مخاطبان ب یمنطق نشان م یداد و
مردی شصت و چند ساله و سنگلجی فارسی را هم خوب حرف میزدند. زنی که عمری از نعمت خدا دادهاش، سنگلجی دشمنان خود را خوب شناخته کتاب سنگلجی (شریعت) را با زبان تلخ هم ب یاعتناییش را به عبا و عمامه و
از این زناشویی ـ به حق ناموزون ـ گفتند آمدهایم «تح ّیت »های پادشاه بخششهای بیدریغ کرده و هیچ بود و هم دشمنان به خوبی از چند و چون و گزندهای مورد حمله و ناسزا قرار داده و ردا ظاهر م یساخت .بارها به ما که در
سختگل همندبودوم یگفت«:مرتیکه عربستان را ب هعرض شما برسانیم و تشن هکامی را از زلال وجودش ب ینصیب آراء و عقاید استاد سر در آورده بودند. او را ـ به تعبیر خود ـ با فساق و بددینانی کنارش نشسته بودیم و به سخنانش
خجالت نم یکشه ،رفته با دختری به هدی های را هم که یک قواره عباست و رها نساخته و دست رد به سینه هیچ اما اینها همه پندار و تعبیر پیرامونیان مانند سید احمد کسروی مقایسه
سن و سال نوه خودش ازدواج کرده». ایشان آن را برای شما فرستادهاند ،به صاحب حاجتی نگذاشته بود بالاخره بود در حالی که خود سنگلجی جز آن م یکند و حتی «ملحد» و «مهدورالدم» گوش م یدادیم ،می گفت:
گذشت زمان همه چیز را دگرگون حضورتان تقدیم کنیم« .گفتم :از همه زندگی آلودهاش ب هپایان آمد و شبی که از آن گروهها به عنوان دشمنان او م یشناسد.بنابراینباوجودچنانکتابی «هرکس یه جور لباس م یپوشه
م یکند .برداش تها و باورها را هم .من آقایان متشکرم که زحمت کشیدهاید و افتاد و مرد .اتفاقاً چند روز بعد یکی از و برادرانش نام ببرد ،مطالب افزو نتری که در واقع زبان گویای حجرهنشینان آقاجان! هرکس باید لباسی را بپوشد
که در آن سن و سال و با آن شیوه تشریف آوردهاید .از شخص اعلیحضرت صلحا در خواب م یبیند که همان زن نم یگفت و توضیح و تفسیر بیشتری مدرس ههای دینی است ،آوردن دلایل کهبهشمیاد،اینلباسیکهتوتنمنه،
تفکر به همه گفتهها و کردههای پادشاه هم بسیار سپاسگزارم که این شاد و خندان و نازان در کنار دهها تن درباره آن نم یداد .سنگلجی این ادعا را و شواهد دیگر را برای اثبات دشمنی این عمامه و ردا بهم میاد آقاجان! تو
سنگلجی به دیده مفاهیمی غیرقابل مرحمت را فرمودهاند اما من از کسی عبا از غلمان خو شیال و کوپال در بهشت هم در همه جا و در نزد همه کس تکرار هم باید لباس خودت را بپوشی آقاجان!
اعتراض و تردید نگاه میکردم ـ قبول نم یکنم .اگر دلتان م یخواهد ،عبا زیبای خداوند متعال ،به عیش و خوشی م یکرد که« :هر دو برادرش به دست ملایان با سنگلج یها ضرور نم یدانم. لباسی که بهت میاد .باید کراوات
گرچه هنوز یادش را از گرام یترین را حتماً به یک عمامه به سر هدیه کیند. نشسته است .آن مرد خدا که از تعجب دشمنان و با خدعه و نیرنگ ناجوانمردانه اما در مورد گروه دوم باید بگویم که قشنگ بزنی! لباس اتو کرده بپوشی با
خاطرههای زندگیم م یدانم ـ اکنون ببرید بدهید به «ب ( »...او آدم خوش نزدیک بوده شاخ در بیاورد ،آنچنان به آ نها از بین رفت هاند ».مقصودش از دو دشمنی آ نها از شیوه اعتقاد مذهبی پیراهن آهاری تمیز .ادوکلن هم بزن
که سا لهای پیری را م یگذرانم به اشتهایی است) حتماً قبول م یکند .من حیرت م یافتد و در عین حال چنان از برادر« ،شریعت» و یا به تعبیر مریدان و و مشرب فکری خانواده سنگلجی آقاجان!پوش شهایمناسبتوایناست
حکم تجرب های که اندوخت هام ،درباره قبول نکردم آقاجان! من حاضر نیستم کوره به در م یرود که بدون توجه به این راهروانش« ،شریعت بزرگ» و «محمد سرچشمه م یگرفت .زیرا سنگلج یها آقاجان .اما اگر تو بخواهی عمامه به
بسیاری از آن معتقدات و تابوهای زیر دین کسی برم آقاجان ،حتی اگر که آنجا آستان جلال خداوند و نزهتگاه مهدی» بود .گویا هر دو برادر با بیماری داستان امام زمان را به شکل و شمایل سرت بذاری ،که به خیال خودت
ذهنی تجدیدنظر کردهام .حقیقت این آن آدم پادشاه عربستان باشد ».و باز در جن تبرین و آن جماعت همه از نزدیکان تیفوس درگذشتند .سنگلجی درباره آنچه در اخبار شیعه آمده ،قبول نداشتند. آدم محترمی به نظر بیایی ،احمقی
است که من امروز با این شیوه تفکر و و پردهداران خدا هستند و اقتضای چنان مرگ آ نها چنین م یگفت« :یک روز محمد سنگلجی ـ البته در محفل یاران آقاجان! احمقی چون بهت نمیاد».
داوری؛ بیشتر دمسازی نشان م یدهم همین مقوله م یگفت: مقامی ،رعایت ادب و احترام است ،با زبان چند نفر آدم ناشناس آمدند به خان همان مخلص و جمع خواص ـ با همان
که مرحوم سنگلجی هم عل یرغم همه «سفیر عربستان به ملاقات من تند و آتشین از آن زن م یپرسد :اِ ...اِ آقاجان .یکی دو ساعتی هم نشستند لحن طن زآلود و زبان ساده خودمانی وداع با عمامه
دق تنظرها و روشن ضمیر یهایی که آمده بود .آمده بود دانشکده آقاجان! پتیاره خانوم! تو کجا؟ اینجا کجا؟ تو اینجا و چیزهایی پرسیدند و جوابهایی م یفرموده است« :مرد بیچاره هزار سال سنگلجیبعدازانقلاب 1357مدتی
درباره بیشتر مسائل نشان م یداد ،در گفت آمدهام سلام اعلیحضرت پادشاه چهکارم یکنی؟مگهتویهعمراینکاره شنیدند و رفتند .اما بلافاصله بعد از است تو سردابه مونده ،با درد گرفته و زنده بود اما خوشبختانه هم بیش از حد
مقوله چیزی ب هعنوان «حسد» که از عربستان را به شما برسانم و ضمناًبگویم نبودی؟ تو رو چه جوری به بهشت راه رفتنشان دیدیم دهها شپش از روی مرده دیگه آقا جان! آدم که بعد از این پیر شده بود و هم کامل ًا نابینا .اینکه
ویژگ یهای بیشتر علمای دین بوده و که اعلیحضرت خیلی میل دارند شما دادن؟ آن زن ب یآنکه از تلخ زبانی مرد فر شها و دیوارهای خانه راه م یروند. همه سال زنده نم یمونه ».پا این حال نوشتم «خوشبختانه» به این دلیل بود
هست ،همانند آن عباپوشان بزرگوار مدتی تشریف بیاورید به ریاض و مهمان خونسردی خودش را از دست بدهد با چنین عقیدهای آن هم با چنان شیوه که نابینائیش ،پردهای شده بود برای
ایشان باشید و با علما و طلاب اسلامی روایتی ،با تمام احتیا طهای سفت و ندیدن آن همه صحن ههای آد مکشی
(!!) ،پای رفتارش در گل بود. و اعدام و پیریش ،مانعی برای دست
دراز یهای ب یادبانه عوانان حکومتی به
«دنباله دارد»