Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۲ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1668
جمعه 17تا پنجشنبه 23اسفن دماه 1397خورشیدی
معترض بودند. در خزان مطبوعات «بهار» آمد اما از راه نرسیده ساعت از 11شب گذشته بود که
*** دچار خزان شد! زنگ تلفن ،بهمن را به سوی خود
این روزها خیلیها جور دیگری کشاند .محسن اشرفی دبیر گروه
شدهاند .خدایا! اینها را چه م یشود؟ فضای خفقان زده مطبوعات ،بر خلقیات و روحیات مطبوعات یها نیز تأثیر منفی گذاشت گزارش روزنامه صبح امروز بود که
چرا رفتارهایشان اینقدر عوض شده؟ م یخواست فردای آن روز من و بهمن
چرا لبخندهایشان اینقدر عجیب و ژیلا اشاره را ببیند .خیلی زود قرار را گذاشت و
بنی یعقوب
سرد شده است؟ رويدادهاي دوم خرداد ،روزنهاي از اميد به روي تلفن را قطع کرد.
از میان تعداد زیادی روزنام هنگار مخواندن کتاب «روزنامه نگاران »...این روزها که بهمن با خوشحالی زیاد فریاد زد:
که بیکار شدهاند ،فقط تعداد اندکی باقیماندهمطبوعاتنیمهمستقلنیزهدفتهاجمحکومت ـ قرار است روزنامه جدیدی منتشر
وارد این روزنامه شدهاند و حالا استبدادی قرار گرفت هاند ،سخن سعدی را به یاد م یآورد
بعضیهایشان نگرانند .نگرانند که که فرمود «بنیاد ظلم ابتدا اندک بود ،هرکس آمد چیزی شود.
نکند یک نفر از راه برسد و جایشان را بر آن افزود تا بدین پایه رسید» .دولت احمد ینژاد اگر ـ خودش گفت؟
بگیرد .وقتی آدم جدیدی وارد تحریریه ـ نه! پشت تلفن که کسی از اینجور
م یشود خیل یها به او چپ چگ نگاه با مطبوعات و مطبوعات یها چنین م یکند که شاهد آنیم 12
م یکنند و با خود م یگویند نکند این جای شگفتی نیست .انتظاری جز این از چنین دولتی حرفها نم یزند.
همان آدمی باشد که آمده به جای ما نم یرفت و نم یرود ،اما رنجهایی که ژیلا بنییعقوب روایت ـ پس از کجا فهمیدی؟
پشت این میز بنشیند .به همین خاطر م یکند محصول حکومت خاتمی و دوران قدرت «اصلاح ـ حس ششم به من گفت.
سلامش را به سردی علیک م یگویند. طلبان» است. ـ از کی تا حالا حس ششمت اینقدر
حتی تعارفش نم یکنند که لحظ های بر رنجنامه را دنبال م یکنیم...
یک صندلی بیاساید .انگار نه انگار که كتاب«روزنام هنگاران»چاپتهران،نشر«روزنگار»است. قوی شده؟
هنوز دو ماه هم از آن روزها نگذشته... خندهای کرد و گفت:
از آن روزهایی که صمیمانه با هم کار خسته و عصبی م ینمود که هر بحثی صفح هها را به نام «بهار» آراستند، ـ تا حالا نشنیدهام روزنام های به نام دفتر ملاقات کردیم .در لحظۀ ورودمان ـ از وقتی روزنامهها را توقیف
م یکردند .با هم گفتگو م یکردند ،با با او ب یفایده بود. نه تهران. تهران مجوز گرفته باشد. امیرعباس نخعی خبرنگار روزنامۀ
هم م یخندیدند و با هم م یگریستند. توقیف شده «آزاد» را دیدیم .مثل کردند...
یک روز یک دوست که در روزهایی یکی از همکاران گروه سیاسی گفت: تهران ترفندی بود برای دور اشرفی کلاف هتر از قبل گفت: همیشه خندان و کنجکاو دور و ـ شوخی را کنار بگذار و همه چیز
نه چندان دور همکارمان بود به بهار ـ اگر آنها تصمیم به تعطیلی نگهداشتن «بهار» ازگزند خزان .آنها ـ چرا! چرا! داریم ...روزنام های به اطرافش را م ینگریست .م یخواست را برایم تعریف کن .جزء به جزء برایم
آمد .برخی از دوستانش آن چنان با روزنام هتان گرفته باشند ،حتما این از ترس خزان حتی بهار را از دوستان نام تهران داریم .قبلا هفته نامه بوده... بداند چه خبر است؟ ما چرا به آنجا بگو که آقای اشرفی به تو چه گفت؟
سردی با او سخن گفتند که با بغضی کار را م یکنند و دقت ما کمک زیادی و همکاران خود نیز کتمان کرده بودند حالا قرار است تبدیل به روزنامه بشود. آمدهایم؟ خودش را چرا به آنجا دعوت ـ چیز خاصی نگفت .فقط گفت فردا
فروخورده گفت« :دلتنگ بودم ،دلتنگ و اینک بهار از راه م یرسید تیتری که
شماها ...با خودم گفتم به میان شما نم یتواند به شما بکند. یک روز قبل از انتشار بر صفحه اول بهمن پرسید: کردهاند؟ م یخواهد من و تو را ببیند.
بهاریها بیایم تا دلم باز شود .اما با خندهای عصبی گفت« :نه! آنها بنا بهار نشست اشک بر دیدگان اعضای ـ این روزنامه را صبح امروز یها با خندهای به او گفتم: ـ و تو از این حرف این طور برداشت
انگار مزاحمتان شدهام ،ببخشید مرا... تحریریه نشاند .در خزان مطبوعات، ـ نخعی جان! اینقدر عجله نکن... کردی که م یخواهند روزنامه تازهای
ببخشید ».و بدون خداحافظی رفت. ندارند بهار را تعطیل کنند». منتشر م یکنند؟ دیر یا زود همه چیز روشن م یشود.
یک روز دیگر مرد جوانی که هر از میان جمع کسی با خندهای بهار آمد. ـ نه! نه! این روزنامه هیچ ارتباطی ـ دو ساعت اینجا نشست هام اما کسی منتشر کنند؟
از گاهی برای آفتاب امروز مطلب اما بهار با تیتر دیگری به میان مردم با صبح امروز و صبح امروز یها ندارد. ـ دقیقا.
م ینوشت ،برای دیدن ما به بهار آمد. شیطنت آمیز گفت: رفت .مسئولان روزنامه در آخرین البته تعدادی از همکاران صبح امروز حرفی به من نم یزند. ـ چطور؟
م یخواست بداند آیا به مطالبش در ـ اینقدرها هم مطمئن نباشید آقای دقایق وقتی میخواستند آن را به به این روزنامه دعوت شدهاند .اما فقط در همین موقع اشرفی هر سه ما
گروه اجتماعی بهار نیاز داریم یا نه؟ چاپخانه بفرستند ،جای این تیتر را به را به داخل یک اتاق دعوت کرد و ـ هیچ تا به حال شده آقای اشرفی
توی اتاق انتظار به انتظار من نشسته پورعزیری! تعداد کمی از آنها. خیلی زود به سراغ اصل مطلب رفت. برای سلام و احوالپرسی به ما تلفن بزند؟
بود تا درباره سوژهها و گزارشهایش بهمن بیتوجه به بحثی که در تیتر دیگری دادند. بعد خطاب به من گفت: از انتشار یک روزنامه تازه حرف زد و
لابد از سر احتیاط بود و از ترس ـ تو هم باید سعی کنی تا حد امکان ـ خوب معلوم است ،نه!
گفتگو کنیم. جریان بود ،رو به پورعزیزی گفت: نیروهایت را از میان صبح امروز یها و خطاب به من گفت: ـ تاکنون هر وقت به ما تلفن کرده
وقتی به اتاق انتظار رفتم ،ندیدمش. ـ راستی! چرا نامه خانم معصومه خزان بود. حتی آفتاب امروز یها انتخاب نکنی. ـ تو را برای سرویس اجتماعی برای یک کار خیلی جدی بوده ...و
منشی تحریریه که دختر جوانی بود، *** موقع خداحافظی ،اشرفی گفت: درنظر گرفت هایم .از همین فردا باید اغلب اوقات هم برای دعوت به کار با
گفت :رفت ،همین چند لحظه پیش شفیعی را چاپ نکردید؟ کار در «بهار» با دلهره و اضطراب ـ نام روزنامه را به هیچ کس نگویید. به عنوان دبیر سرویس اجتماعی کار
معصومه شفیعی همسر رنجدیده شروع شد و با نگرانی ادامه یافت. خودت را شروع کنی .همین امروز هم ما تماس گرفته...
رفت. اکبر گنجی آن روزها در اعتراض یکجور نگرانی عجیب که هر روز به هیچ کس! اشرفی را از سالها قبل که با او
ـ آقای ...به من گفت که به او بگویم به زندانی بودن همسرش نامهای فردای همان روز فهمیدم اشرفی نیروهایت را خبر کن. در روزنامه اطلاعات همکار بودم،
خطاب به مقامات کشوری نوشته بود. بیشتر م یشد. و دوستانش به هم ،کسانی که از آنها نخعی پرسید:
از اینجا برود .من هم گفتم. مسئولان بهار که ابتدا تصمیم به چاپ بیشتر از همه سعید پورعزیزی برای همکاری در روزنامۀ تازه دعوت م یشناسم.
ـ چرا؟ نامۀ همسر گنجی گرفته بودند ،قبل صاحب امتیاز و مدیرمسئول روزنامه به عمل آورده بودند ،گفته بودند :نام ـ نام روزنامه چیست؟ این مرد چهل و پنج ـ شش ساله
از ارسال روزنامه به چاپخانه نامه را از بهار نگران بود .نگران یاش گاه آنقدر روزنام های که قرار است منتشر کنیم ـ نامش را به دیگران هم نگفت هایم، که سالهاست به عنوان دبیر رسمی
ـ من چه تقصیری دارم؟ ...من که شدت پیدا م یکرد که به ترس تبدیل تهران است .به همه آنها هم تأکید آموزش و پرورش در دبیرستانهای
نم یتوانم از دستورات رئیسم سرپیچی صفحه بیرون کشیدند. شما هم ندانید بهتر است. تهران شیمی تدریس م یکند ،روزنامه
پورعزیزی در پاسخ بهمن گفت: نگاری را به طور حرف های در روزنامه
کنم. ـ ما این روزها در شرایطی نیستیم اطلاعات و با احمد ستاری شروع کرد.
ـ منظورم شما نبودید خانم! آقای... او که تخصص اصلیاش در عرصۀ
چرا چنین حرفی زد؟ یعنی چرا گفت اکبر گنجی و همسرش معصومه شفیعی روزنامهنگاری مربوط به حوزههای
اقتصادی است ،هر از گاهی به حوزههای
که از اینجا برود؟ که از اکبر گنجی و امثال او دفاع کنیم. م یشد .یکی از همان روزها با ترسی که کرده بودند که نام روزنامه را به هیچ ـ چرا؟ سیاست و طنز نیز سرک م یکشد.
ـ گفت از اینجا برود و هیچ وقت بهمن مثل همیشه احساساتی و پر در چشمانش موج م یزد به تحریریه کس نگویند. کلافه و عصبی گفت: بیشترین سالهای روزنام هنگار یاش
آمد و پشت یکی از میزهای گروه ـ هیچی! نامش دهان به دهان را در گروه اقتصادی روزنامه اطلاعات
دیگر هم اینجا پیدایش نشود. از هیجان گفت: سیاسی نشست .لبخند سردی زد و چندروزبعدیکروزنامهمحافظ هکار م یچرخد ،خبرش در همه شهر پخش سپری کرده است .زمانی سردبیر هفته
ـ چرا؟ ـ ما حداقل ده درصد از اصلاحات گفت« :دقت کنید! خیلی دقت کنید نوشت که« :شنیده م یشود گروهی از م یشود و آن وقت ممکن است هنوز نامه اقتصادی «میهن» بود .زمانی دیگر
را مدیون گنجی هستیم .آن وقت شما دوم خردادیها قصد دارند روزنامه روزنامه را منتشر نکردهایم ،توقیفش به همراه دوست و استادش احمد
ـ چرا چی؟ نم یخواهید از او دفاع کنید .مگر شما تا روزنام همان را تعطیل نکنند». جدیدی به نام تهران را منتشر کنند». ستاری به روزنامه همشهری رفت و
ـ چرا گفت که هیچ وقت اینجا افشاگر یهای گنجی را درباره پرونده صدایش مستأصل و مضطرب بود. نیت واقعی اشرفی کم کم بر من کنند. روزگاری هم به اتفاق دوست دیگرش
پیدایش نشود .مگر او را م یشناخت؟ قت لهای زنجیرهای فراموش کردهاید... پرسیدم« :چه م یخواهید بگویید آشکار م یشد .او با بیان این حرف گفتم :به هر حال این منطقی نیست فرهت فردنیا ،ماهنامه اطلاعات
چیز خاصی دربارهاش م یدانست که آقایپورعزیزی؟ایکاشکمیواض حتر که نام روزنامه تهران را به هیچ کس که ما برای روزنام های کار کنیم که سیاسی ـ اقتصادی را منتشر م یکرد.
مگر...؟ و صریحتر با ما سخن میگفتید». نگویید ،در واقع م یخواست نام روزنامه حتی نامش را نم یدانیم .همکاران من سردبیری ماهنامۀ تخصصی ترابران
ما نم یدانیم. پورعزیزی به میان حرفهای بهمن قطرههای درشت عراق را که بر همه جا عنوان شود .همکارانش نیز چطور باید برای روزنام های که نامش از دیگر فعالیتهای مطبوعات یاش به
ـ نه! چون نم یشناخت مش گفت پیشان یاش نشسته بود با پشت دست آرزوی نهانی او را برآورد کرده بودند و را نم یدانند خبر ،گزارش و مصاحبه
دوید و گفت: اکنون خبر دهان به دهان گشته و به تهیه کنند .به منابع خبری ،مصاحبه شمار م یرود.
باید از اینجا برود. ـ گنجی خودش محدودیتها و پاک کرد و خطاب به من گفت: گوشروزنام ههایرقیبنیزرسیدهبود. شوندهها و ...باید چه بگویند؟ چه کسی ا شر فی بر ا ی صفحه تحت
حرفش را قطع کردم و گفتم: محظورات ما را درک م یکند .چطور ـ یعنی همان جور بنویس که قبل چند روز بعد وقتی همکاران فنی حاضر است با خبرنگاری که حتی نام مسئولیتش در صبح امروز نام «گزارش
ـ من حرفهای شما را نم یفهمم. از دوم خرداد در روزنامه همشهری روزنامه تازه در زیرزمین یک ساختمان روزنام هاش را نم یگوید مصاحبه کند؟ امروز» را برگزید .صفح های که در آن
م یتوانم با آقای ...صحبت کنم؟ شما درک نم یکنید آقای احمدی؟ در حوالی میدان هفت تیر مشغول گزارشهایی با سبک و سیاقی متفاوت
ـ تشریف بردند .کار داشتند ،رفتند. با این حرف پورعزیزی ،کسان م ینوشتی. صفحه آرایی روزنامه بودند ،همه اشرفی خیلی ب یحوصله گفت: با آنچه تا پیش از آن در روزنام ههای
به سراغ آقای «میم» رفتم و ماجرا دیگری هم وارد بحث شدند .کسانی با تعجب نگاهش کردم« :اما الان ـ تهران ،روزنامه تهران! ایران به چاپ م یرسید ،درج م یشد.
را برایش تعریف کردم .وقتی حرفهایم که به سیاستهای روزنامه در ب یتوجهی سه سال از دوم خرداد گذشته »...آنقدر محمد هدی فرقانی استاد رشته
به وضع اکبرگنجی ،روزنام هنگار دربند روزنامهنگاری در دانشگاه علامه
را شنید .گفت: طباطبایی زمانی در سر کلاس
ـ به خاطر حفظ امنیت روزنامه بوده... خطاب به دانشجویانش گفته بود:
تردد افراد ناشناس به اینجا ممکن «صفحۀ گزارش صبح امروز در هیچ
است برای روزنامه خطرآفرین باشد. یک از قالبها و سبکهای شناخته
ـ اما او ناشناس نبود .قرار بود برای شده گزارش نویسی نم یگنجد .همۀ
آنهاست ولی هیچ کدام نیست .سبک
ما گزارش بنویسد. و شیوۀ خاصی است و مطالعۀ آن را به
ـ ما که این را نم یدانستیم. همۀ دانشجویان روزنام هنگاری توصیه
ـ آن بنده خدا چه تقصیری داشت میکنم .با خواندن این گزارشهای
که به خاطر ندانستن شما بایدمورد جذاب گزارش نویسی را در عمل
اهانت قرار بگیرد؟ بیاموزید».
ـ خودت را به خاطر این مسایل همراهان اشرفی در گروه گزارش در
آغاز «عباس عظیمی»« ،آتوسا راوش»
کوچک ناراحت نکن. و «بیژن کیامنش» بودند .بعد از چند
آقای میم ،بی آن که پاسخ مرا ماه آنها رفتند و بهمن ،محمد رضایی و
بشنود ،دوان دوان از تحریریه بیرون مریم مرتضوی نسب به صفحه گزارش
رفت تا به صفحه بندی برود. امروز پیوستند.
آه! خدایا! ما را چه شده است که محسن اشرفی در نخستین سالگرد
حرمت انسانها در نزد ما کم قدر و انتشار صبح امروز به صفح هاش نام
جوجه اردک زشت داد و در یک
کوچک شده... یادداشت چند سطری نوشت« :جوجه
چه م یتوانستم بکنم جز این که
به آن مرد جوان تلفن بزنم و دلجویی اردک زشت یک ساله شد».
کنم .صدای لرزانش را که پشت تلفن آیا در آن سالروز اشرفی با این
شنیدم ،همه حرفهایی را که برای تیتر م یخواست بگوید صفح هاش را
عذرخواهی آماده کرده بودم ،از یاد که دیگران در آغاز همچون جوجه
بردم .چه م ی توانستم به او بگویم؟ اردک هانس کریستین اندرسن،
تصمیم گرفتم به جای حرف زدن فقط زشت م یپنداشتند به قویی زیبا بدل
بشنوم .با صدای بغض آلودش گفت:
ـبرایهمیشهازحرفهروزنام هنگاری شده است؟
متنفر شدم ...نبودید که ببینید چطور ***
مرا از آنجا بیرون انداختند .احساس فردای آن روز اشرفی را در یک
حقارت م یکنم« .دنباله دارد»