Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۱۵ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره ۱۶۸۱
جمعه ۲۴تا پنجشنبه ۳۰خرداد ماه 139۸خورشیدی
باشد در دست نداشتیم .اما مدیران از کجا ...تا ناکجا ...خاطرات تبعید ()۱ داستان مهاجرت و مهاجرین
هر دو مدرسه وقتی فهمیدند که از از آن جمله داستانهاست که به
کشور خود فرار کردهایم ،به گفتار ما تولدی دوباره در سرزمینی ناآشنا قول خواجۀ شیراز «از هر زبان که
اعتماد کردند. آن روز دفتر زندگی من ورق خورد و زندگی جدید ناخواسته در تبعید آغاز گردید میشنوم نامکرر است».
شبی که فردای آن دو خواهر باید پیش از این ،خاطراتی را از زنان و
به مدرسه میرفتند ،من مصیبتی هنگام ورود او به پاریس ،چند بیداری تا نزدیک صبح! و خاطره شهید گرفته است. سال 1360سالی بود پر از خون مردانی که پس از انقلاب اسلامی ،هر
داشتم .هر دو گریه میکردند .غریب ماهی بود که حکومت فرانسه به دو نامهای که همسرم به شاه ایران در این ج ّو وحشت و در بدری و وحشت و ترور .در تابستان این کدام به دلیلی ،ناگزیر از ترک وطن
و خسته بودند و وحشت داشتند دست سوسیالیستها افتاده بود و نوشت و معضلات رژیم و ظلمی که بود که همسرم به اصرار و پافشاری سال نیروی جوان و دانش آموزان و پناه گرفتن در کشورهای دیگر
و بدتر اینکه در یک مدرسه هم فرانسوا میتران رئیس جمهور شده به مردم میشد را بیپرده بیان کرده دوستانش و خصوصاً چند نفر از مجاهدین خلق ایران بزرگترین
نبودند .اما چاره نبود .باید میرفتند بود .همسر من پیشنهاد حزب را با بود .اما سنگینترین بار بر دوشم بار بازاریان عضو جبهه ملی که از ضربه را از رژیم خوردند و بیشترین شدهاند ،در این صفحه خواندهاید.
و أنس میگرفتند ،به نگاههای تشکر پاسخ داده بود و حتی تقاضای جدایی از مادرم بود و از خانهام .و هواداران آیتالله شریعتمداری بودند تلفات را دادند .زیرا رهبری سازمان تازهترین کتاب در این زمینه
سایر شاگردان عادت میکردند و یک آپارتمان دولتی کوچک نیز از من هنوز پس از گذشت 31سال و از جانب ایشان پیغام آوردند که و شخص مسعود رجوی مسؤول اول خاطرات کیان کاتوزیان (حاج سید
به سؤالهایی که از آنها میشد، آنها نکرده بود .اما دلشوره دایمی این بار را بر دوش دارم و سنگینی ایران را ترک کنید و خودشان نیز سازمان ،پس از شکست در انتخابات جوادی) است با عنوان «از کجا...
جواب میدادند .روزی خانم آقای داشت که آیا میتوانیم در پاریس آن را احساس میکنم .در آن روز وسایل خروجش را فراهم کردند، مجلس خبرگان و شکست در یافتن تا ناکجا ـ خاطرات تبعید» که
روحانی از لیلا پرسید :خوشحالی که دوام بیاوریم یا نه .به او میگفتم: 9آوریل 82برگی از کتاب زندگی تسلیم شد و با دلی چرکین تهران راه حلی برای نزدیک شدن به نشر نقطه @nashrenoghteh
به پاریس آمدهای؟ لیلا گفت :نه ،ولی حالا که آمدهایم ،چارهای جز ماندن خانواده ما ورق خورد و زندگی جدید را ترک کرد .من و دو دخترم ،پنج حریم آقای خمینی ،از شور و شوق
لااقل شبها نمیترسم! من از هفت نداریم .راه بازگشت مسدود و تقریباً ماه پس از این خروج اجباری د ِر جوانان بیگناه که تنها گناهشان yahoo.frانتشار داده است.
سالگی هر شب با ترس خوابیدهام و ناخواسته در تبعید آغاز گردید. خانه را بستیم و روز 28اسفند روزنامهفروشی و شعار دادن به نفع کیان کاتوزیان همسر علی اصغر
و از شنیدن هر صدایی زیر لحاف غیر ممکن است. سالن فرودگاه اورلی غرق در نور 1360از راه تبریز و کوهستانهای سازمان بود ،سوءاستفاده کرد و هر حاج سید جوادی است که خود ،در
اولین کار من پس از ورود به و رفت و آمد بود .هنوز شب نشده پر از برف ترکیه و سرمای 20درجه روز آنها را دسته دسته به خیابانها انقلاب سهم داشت ولی از نخستین
مخفی شدهام. پاریس ،خریدن یک جفت کفش بود ،آسمان لاجوردی بود ،اما تا به زیر صفر ،خود را پس از یک هفته به فرستاد که تظاهرات کنند و به قول کسانی بود که «صدای چکمه» را
درست یک ماه پس از ورودمان بود برای او شستن لباسهایش. شهر برسیم ،شب نیز از راه رسیده استانبول رساندیم .و دو هفته نیز در خودشان شعار «مرگ بر خمینی» شنید و زبان به افشای ماهیت رژیم
به پاریس کارت پناهندگی سیاسی مقداری دارو که از ایران آورده بودم بود .به اتفاق دوست عزیزمان آقای آن شهر منتظر انجام کارهای اداری و را به کوچه و بازار ببرند .جوانان جدید گشود و ناچار به اختفا و سپس
خود را دریافت کردیم و بعد به ما به او خوراندم؛ به امید اینکه کمی جوادی ،به منزل ایشان در میدان برگهای ورود خود به خاک فرانسه شعار ضد رژیم میدادند و پاسداران
کارت اقامت دادند .دفتر فرانسوی ایتالیا ( )Place d’Italieرفتیم و شدیم که توسط وزارت خارجه بدون هیچ رحم و شفقتی آنها را به ترک وطن شد.
محافظت از پناهندگان و بیوطنان بهبود یابد. پس از صرف شامی مختصر و مقداری فرانسه به استانبول فرستاده شده بود. گلوله میبستند .هر روز دهها نفر همسر و دو دختر حاج سید
( ) Ofpraدر عرض چند روز به ورود ما به پاریس ،مصادف شد تعریف و بازگویی سفرمان ،توسط هنگام پیاده شدن از هواپیمای کشته میشدند و مردمی که رهبری جوادی پس از چندی در غربت به
تقاضای ما رأی موافق داد .در نتیجه با تعطیلات 15روزه مدارس به ایشان به محله دیگری رفتیم که در ارفرانس در پاریس و عبور از گمرک، مجاهدین آرزو داشت با ریختن به وی پیوستند .در مقدمۀ کوتاهی
ما شدیم جزء آوارگان و بیوطنان مناسبت عید پاک .در نتیجه دخترها آنجا اتاقی برای اصغر گرفته بودند .و برگهای ورودی خود را به مأموران خیابانها آنها را همراهی کنند ،از بر کتاب ،خانم حاج سید جوادی
دنیا .بعد از دریافت کارت باید برای نتوانستند بلافاصله درس و مشق شب را در آنجا به سر آوردیم .آقای نشان دادیم و گیج و مبهوت و گوشه و کنار دیوار و پشت درختان مینویسد در سال 1378دفتر اول
دریافت پاسپورت پناهندگی به اداره را شروع کنند و در خانه ماندند. جوادی و همسر بینظیرش ،مریم نیمه خندان و نیمه گریان به سالن و داخل جویهای آب کنار خیابان خاطراتم «از سپیده تا شام» را با
پلیس مراجعه میکردیم .هر چهار البته به چند روز استراحت هم خانم ،در این مدت پنج ماه تنهایی فرودگاه آمدیم که همسرم و دو نفر فرار میکردند تا خود را به پناهگاهی این جمله به پایان رساندم« :فصلی
نفر ما پس از گرفتن وقت قبلی به نیاز داشتند .مقدار کمی به عنوان بزرگترین کمکها و مهربانیها را به برسانند .فقط ترس و وحشت بود از سرنوشت خانواده ما ورق خورد و
اداره پلیس مراجعه کردیم .خانم رفع حاجت برای آنها لباس تهیه همسرم کرده بودند .و او همیشه در از دوستانش در انتظارمان بودند. که سایه بر روی خیابانهای تهران فصل جدیدی شروع شد که خود
مسؤول ما را صدا کرد و بعد از پر کردیم و در محله سیزدهم پاریس نامههایش از محبتهای بیدریغ آنها انداخته بود .جوانانی که در روز قصۀ دیگری است» و اینک آن قصه.
کردن مشخصات هر کدام از ما در و در جوار منزل آقای جوادی در برایم مینوشت .اما ما چهار نفر در تولدی دوباره تظاهرات بزرگ مجاهدین یعنی قصۀ از کجا تا ناکجا .وقتی که به
پاسپور تها یمان ،از من پرسید :شما خیابان شوازی ( )Choisyآپارتمان آن شب نخست ورود بیشتر ساکت در سرزمینی ناآشنا 30خرداد 60از خانه خارج شده «ناکجا» رسیدی از تو میپرسند :از
با چه وسیلهای به فرانسه آمدهاید؟ کوچکی اجاره کردیم که به دو اتاق بودیم و با هم حرف نمیزدیم .بیشتر بودند و از ترس بازداشت و اعدام
گفتم :پیاده و با اسب تا استانبول تو در تو و آشپزخانه و حمام ختم بهت زده بودیم .شاید درد دوری از در آن روز 9آوریل 82از آنچه جرأت بازگشت به خانههای خود کجا میآیی؟
آمدیم ،یک هفته در راه بودیم؛ میشد و مبلمانی بسیار فرسوده ایران و رنج سفر آن قدر سنگین بود وحشت داشتم و تصورش در دلم شور را نداشتند و به تدریج در خانههای با هم به این قصه (بخش اول
بعد با هواپیما به پاریس رسیدیم. و رنگ و رو رفته داشت .دخترها که دهان ما را بسته بود .سرمای راه، میانداخت به سرم آمد .وقتی که دوستان و آشنایان نیز به رویشان خاطرات ،مربوط به چگونگی عبور
دیدم چشمانش پر از اشک شد و به شوخی میگفتند :این اثاثیه از گرسنگی ،التهاب و ترس ،همگی به هواپیمای ارفرانس به زمین نشست، بسته میشد ،در سرمای سخت از مرز و رسیدن به پاریس و دریافت
با اندوهی زیاد گفت :چقدر سخت زمان ماری آنتوانت و لویی 16در سهم خود رمق ما را گرفته بودند. بند ناف مرا از مادرم ،از ایرانم جدا زمستان 60هنوز لباس تابستانی
است که من مجبورم مطابق مقررات این اتاق مانده و حالا 200ساله دیدن همسرم پس از پنج ماه کردند و من نوزاد تازه متولد شدهای به تن داشتند .شبها را یا در پناهندگی) گوش میکنیم...
پناهندگی سازمان ملل در پاسپورت است هیچگونه وسایل اولیه برای مرا بیاندازه متأثر کرد .موجودی شدم که هیچ نمیدانستم .هنگام پارکها و یا در باجههای تلفن به
شما بنویسم که دارنده این پاسپورت خوابیدن نداشتیم .در نتیجه به دیدم ژولیده ،لاغر و رنگ پریده که ورود به خاک فرانسه جز دو کیف صبح میرساندند و اغلب دستگیر ز بوی باد رهگذر
به همه نقاط دنیا میتواند مسافرت همان تخت کهنه قناعت کردیم و به کفشهایی مندرس با تخت پاره به دستی کوچک حامل وسایل اولیه و بلافاصله تیرباران میشدند .فرار بهار را شناختم
کند ،جز به ایران .همینطور که کمک مریم خانم جوادی بالش و پتو پا داشت .به شدت سرفه میکرد. و یک دست لباس ،باری به همراه مسعود رجوی رهبری سازمان در
مشغول نوشتن بود ،گفت :چرا باید خریدیم .باورم نمیشد که دو مرتبه برنشیت داشت و بیمار بود .سیگار نداشتیم .زیرا لباسهای پاره و کهنه همان تابستان 60به همراه آقای چو خواستم که پنجره گشایم و
یک خانواده محروم از مسافرت به پس از 18سال زندگی و همسر و زیاد میکشید .چون هنگام خروج دخترها را در استانبول دور ریخته بنیصدر که توسط آقای خمینی از درود گویمش
کشور خود باشد؟ من که تأثر و دو دختر ،مجبور هستم همه چیز را از ایران دو پلوور و پیراهن و شلوار بودم .کیفهای دستیشان را هم در فرماندهی کل قوا عزل شده بود و بهار رفته بود
اشک او را دیدم ،بیاختیار شروع از صفر شروع کنم .مات و مبهوت بیشتر نداشت و تمام مدت آنها را راه دزدیده بودند در نتیجه یک دست توسط مجلس از ریاست جمهوری
به گریه کردم .بسیار ناراحت شد. به موقعیت جدید و خانه جدید و پوشیده بود .پلوورها سوراخ شده با لباس بیشتر نداشتند که شخصی که کنار گذاشته شده بود ،به فرانسه آن بعد از بهار محمد زهری
گفت :خانم گریه نکنید .شما تحت شهر و دیار جدید نگاه میکردم. آتش سیگار و پیراهنها کهنهتر شده ما را از تهران همراهی کرده بود ،برای هم از فرودگاه مهرآباد ،خشم رژیم
سرپرستی سازمان ملل قرار دارید دلم م یخواست که خواب م یدیدم بودند .نه خنده به لب داشت و نه از آنها خرید و به تن کردند .اما آنچه بر را دوچندان کرد .آقای رجوی جان ساعت هفت و نیم بعد از ظهر
و مطابق کنوانسیون ژنو از شما و از خواب بیدار میشدم .در طول دیدن من و بچ هها شوقی در دل .فقط دوش داشتم ،بار سنگینی از خاطرات سالم به در برد؛ ولی در عوض مطابق جمعه 9آوریل 20( 1982فروردین
مراقبت میشود .گفتم :خانم ،من شبانهروز و در حال نظافت این خوشحال بود که سالم رسیدهایم و 44سال عمر و زندگی و کارم در مدارک روزنامه مجاهد 1142جوانان )1361هواپیمای ارفرانس ،پرواز
دلم نمیخواست که تحت حمایت آپارتمان بسیار کثیف و کهنه، دور هم جمع شدهایم .م یگفت :حزب ایران و 18سال زندگی مشترکم بود. بیگناه بین 12سال (فاطمه مصباح استانبول ـ پراگ ـ پاریس ،در
سازمان ملل باشم .این برای من چه لحظهای قیافه مادرم ،برادرانم، سوسیالیست فرانسه به وسیله یکی باری از خاطرات شیرین زندگی در کریمی) و 18سال تیرباران شدند که فرودگاه اورلی به زمین نشست و
مزیتی دارد؟! خانه من و خاک من خانهام در کوی مهر و دوستانم و از دوستان پیغام فرستاده که اگر کنار همسرم و فرزندانم و خانواده و بیشترشان شجاعانه از ذکر نام خود من و دو دخترم لیلا 17ساله و نگار
جای دیگری است .لطافت روح این همسایگانم از نظرم دور نمیشد. چیزی احتیاج دارم به آنها بگویم. دوستانم و خاطرات شبهای ترس و نیز خودداری کردند و عدهای نیز در 12سال و نیمه ،خسته و کوفته از
خانم و انسانیت او که یک غریبه بود، مثل یک آدم آهنی با جسمم حرکت دلهره سالهای 56و 57و شبهای مقابل جوخه اعدام از وحشت مرگ گذراندن یک سفر سه هفت های و عبور
مرا بینهایت تحت تأثیر قرار داد .با میکردم و روحم جای دیگری بود. دست همدیگر را چسبیده بودند و از کوههای پر برف ترکیه و گذار از
خودم فکر کردم که من و خانوادهام به مادرم در تهران سفارش کرده مادران خود را صدا میزدند .آنها تپهها و درههای فراوان ،همراه با
از شدت ناامنی باید پای پیاده از خانه بودم که لباسهای باقی مانده من به جای رفتن به کلاسهای درس، سایر مسافران از هواپیما پیاده
خود فرار کنیم و یک غریبه ناشناس و بچهها را پست کند؛ چون تقریباً دسته دسته روانه گورهای دسته شدیم .این سفر سه هفتهای دنباله
این قدر مهربان با ما برخورد کند. همه را بخشیده بودم .مادرم دو 11ماه دربدری خانواده چهار نفره
هنوز دو هفته از اقامت ما در سه بسته پستی کوچک ،برایمان جمعی شدند. ما در سال 1360و از این خانه به
آپارتمان جدید نگذشته بود که از فرستاد .هر دفعه بستهها باز میشد، تهران در آن سال بسیار طولانی، آن خانه رفتن و در منزل دوستان و
شهرداری ناحیه ،13نام های دریافت خانه پر از اشک میگردید .اینها بوی خون میداد .ایران بوی خون اقوام مخفی شدن بود که شرح مفصل
کردیم .وقت ملاقات داده بودند که پارهای از خاطرات ما بودند که گرفته بود .بوی جنایت ،بوی آن را در کتاب خاطراتم «از سپیده
به دیدار مسؤول سرویس سوسیال از راه میرسیدند و بوی ایران و بیرحمی و انتقام .انفجار دفتر حزب تا شام» نوشتهام .همسرم علی اصغر
(ااجتماعی) شهرداری برویم .همسر خانه ما را میدادند .لیلا و نگار نیز جمهوری اسلامی روز 7تیر 1360 حاج سید جوادی به جرم مخالفت با
من روحیه مراجعه به ادارات دولتی افسرده بودند و از اینکه درس و و بعد ترور حسن آیت و بعد از آن رژیم از راه رسیده جمهوری اسلامی
را نداشت و هنوز هم ندارد .در نتیجه مدرسه را چگونه آغاز کنند ،ترس محمدعلی رجایی و محمد جواد و پس از نوشتن مقاله «صدای پای
من تنها رفتم .کاری که در عمرم نکرده داشتند .سال تحصیلی تقریباً به باهنر ،آسمان ایران را خونین کرده فاشیسم» در 5اردیبهشت 58یعنی
بودم .زیرا در ایران بین شهرداری و پایان رسیده بود .بالاخره با کمک بود .شهر خاموش بود و وحشت در دو ماه و نیم پس از انقلاب بهمن
ادارات دولتی و مردم هی چگونه ارتباطی زندهیاد دکتر امیری که به ما محبت خانهها مستقر .با این همه درد و ،57مورد غضب قدرت حاکم قرار
وجود نداشت .اگر کار شخصی نداشتی زیاد میکرد و خود نیز مهاجر بود و رنج ،درگیری در یک جنگ خانمان گرفت .کار این رو در رویی با رژیم و
(مثل پروانه گرفتن برای ساختمان یا آقای محمدرضا روحانی و مراجعه سوز بین دو رژیم جلاد ایران و عراق، شخص آقای خمینی به جایی رسید
غیره) هرگز به شهرداری محل اقامت به شهرداری ناحیه ،13دخترها در نفس مردم را بریده بود .برای رژیم که ما مجبور شدیم روزنامه جنبش
قدم نمیگذاشتی .اینجا شهرداری دو مدرسه مختلف پذیرفته شدند ایران به قول آقای خمینی این جنگ را در خرداد 1359به اراده خودمان
برای اینکه هر دو در یک دبیرستان برکت بود و برای مردم جز خاموشی، تعطیل کنیم .در طول زمستان 59
محل ،مسؤولی تهای فراوان دارد. باشند ،جا وجود نداشت .و غصه لیلا وحشت ،بیبرقی ،بیغذایی ،بستن همسرم دو مرتبه به نوشتن مقالاتی
به هر حال در شهرداری خانم جوانی هنگامی دو برابر شد که از تهران دهانها ،شکستن قلمها و خالی پرداخت که مخفیانه به صورت
مرا پذیرفت و دو مرتبه سؤالات مختلف دوستانش خبر دادند که امتحان شدن خانهها از جوانان و سیاه پوش زیراکسی چاپ و پخش میکردیم و
در برابر ما گذاشته شد :چطور آمدید؟ ثلث اول و دوم را که با هم در تهران شدن مادران و همسران ،برکتی مجموع آ نها در سال 1983به همت
در ایران چه کار م یکردید؟ تقاضای گذرانده بودند با معدل 18قبول نداشت .یک سره از گوشه و کنار آقای محمود رفیع که نشریه حقوق
پناهندگی سیاسی دادهاید یا نه؟ هنگام شده و میدید که مجبور است همان شهر صدای قرائت قرآن میآمد. بشر را در آلمان منتشر میکرد،
پاسخ به سؤالات مختلف که مربوط به کلاس را دو مرتبه سال آینده ادامه ختم ،عزاداری و دسته سینهزنی. تحت عنوان «یک قطره آب بود از
گذشته و حال خانواده بود ،اشک من بدهد .اگر کمی ذکاوت یا هشیاری اغلب سر کوچهها ُکتلهای چراغانی رودی» به چاپ رسید .بالاخره روز
صورتم و لباسم را خیس کرد .خانم به خرج داده بودیم میتوانستیم او شده را میدیدی که عدهای جوان 17اردیبهشت ،1360همسرم به
مرا تماشا میکرد و جوابهای مرا را در سال آخر ثبتنام کنیم؛ چون به دورش جمع شدهاند .یعنی که زندگی مخفی روی آورد و روز 6آبان
یادداشت م یکرد .این کار که تمام در حقیقت سال سوم دبیرستان را در این کوچه نوجوان بیگناهی ،در ،1360تهران را مخفیانه ترک کرد
شد ،چکی به من داد به مبلغ سه خوانده بود .ما حتی مدرکی هم جبهه جنگ از بین رفته و حالا لقب و از راه ترکیه به استانبول و بعد به
هزار فرانک و گفت :این از جانب که دال بر دانشآموز بودن دخترها
شهرداری ناحیه 13است برای مخارج فرانسه رفت.
مقدماتی شما تا کارت پناهندگی به دو سال و نه ماه از آن روز 22
دس تتان برسد .دس تهای مرا فشرد بهمن 1357و آن همه امید و آرزو
و خداحافظی کرد و من تا منزل تمام و تلاش و از خود گذشتگی و دلهره و
ترس و شجاعت ،گذشته بود .مدتها
راه را گریه کردم. بود که برای عدهای امیدها ،همه بر
باد رفته بودد :امید رسیدن به آزادی،
ادامه دارد امید نداشتن زندانی سیاسی ،امید
داشتن یک حکومت مردمی متکی
و استوار بر قانون ،امید به آزادی قلم
و بیان ...همه چیز تعطیل شده بود و
درها همه بسته شده بودند.