Page 16 - (کیهان لندن - سال سى و هفتمـ شماره ۲۹۸ (دوره جديد
P. 16

‫مهشید امیرشاهی و خردمندی نابهنگام‬                                                                                                                                                                     ‫صفحه ‪ - Page 16 - 16‬شماره ‪1۷64‬‬
           ‫هفدهم بهمن!‬                                                                                                                                                                                  ‫جمعه ‪ ۱۷‬تا پنجشنبه‪ 2۳‬بهمنماه ‪۱۳99‬خورشیدی‬

                                                                                                                                                   ‫‪1۷‬بهمن‪135۷‬؛ میترسم!‬
                                                                                                                                               ‫به خاطر آینده این ملک میترسم!‬

‫خود را در برخوردها و گفتگوهایش با‬                              ‫به نخبگان فرهنگی جامعه محدود‬             ‫= امیرشاهی به ماجرای‬                   ‫نگاه دارند؟ یا از روزنامهنگارانی که‬    ‫زود تر نشر نیافت‪ ،‬و در این آرزوی‬    ‫=حیرت من فقط به سکوت‬
‫باقی شخصیتهای داستان‪ ،‬به خوبی‬                                  ‫نبود‪ .‬او از رفتارهای ریاکارنه و مه ّوعی‬  ‫انتشار مقاله مورد بحث و‬                ‫دیروز مرعوب بودند و امروز هم‬           ‫عبث که کاش از نوع آن نامهها در آن‬   ‫روشنفکران ختم نمیشود‪.‬‬
                                                               ‫که از گروههای مختلف طبقه متوسط‬           ‫حواشی آن‪ ،‬در فصل بیست و‬                ‫متأسفانه مرعوبند؟… و یا از این‬                                             ‫مثلا در این حیرتم که چرا‬
                ‫نمایش داده است‪.‬‬                                ‫«انقلابی شده» سر میزد‪ ،‬احساس‬             ‫نهمرمان«درحضر»پرداخته‬                  ‫آخرین حیرت و حسرت غریب و‬                        ‫زمان بیشتر نوشته میشد‪.‬‬     ‫اعضاء وزارت خارجه پی هم‬
‫چنانکه از داستان بلند «در حضر» بر‬                              ‫خطر کرده و از این رو‪ ،‬بدون تعارف‬         ‫است و بدون مظلومنمایی‬                  ‫عظیم که یک نفر‪ ،‬حتی یک نفر در‬          ‫آن روز جز آن مقاله‪ ،‬چیزی از این‬     ‫اعلامیههای انقلابی صادر‬
‫میآید‪ ،‬مهشید امیرشاهی در روزهای‬                                ‫آیینهای مقابل پلشتیهای این طبقه‬          ‫و آه و نالههای سوزناک‬                  ‫این مملکت نیست که صدا و قلمش‬           ‫مقوله ندیدیم و حالا برحسرت حیرت‬     ‫میکنند؟ این آقایان تا زمان‬
‫منتهی به انقلاب و چند ماهی پس‬                                  ‫از جامعه گرفته بود‪« :‬از بقیه حیرتها‬      ‫مرسوم‪ ،‬تنهایی خود را در‬                ‫را صریحا و مستقیما در دفاع از شاپور‬    ‫هم افزوده شده است‪ :‬امروز در این‬     ‫دولت تیمسار ازهاری هم‬
‫از آن‪ ،‬کوتاهمدتی به عنوان مترجم‪،‬‬                               ‫و حسرتها چه بگویم؟ از کدامش‬              ‫برخوردها و گفتگوهایش با‬                ‫بختیار به کار برد؟ همه اینها را‬        ‫حیرتم که چرا بیشتر روشنفکران(‪)2‬‬     ‫آدمهای سر به راه و پا به‬
‫در شرکت سهامی انتشارات خوارزمی‬                                 ‫بگویم؟ از اینکه گمرکچیانی که تا‬          ‫باقی شخصیتهای داستان‪،‬‬                  ‫نمیشود گفت‪ ،‬زیاد مفصل است و‬            ‫متعهد و مسئول سکوت کردهاند‪.‬‬         ‫راهیبودند‪،‬شامپانیوخاویار‬
‫مشغول به کار بوده‪ .‬مجادلات‬                                     ‫دیروز در پناه دولت وقت برای رد‬           ‫به خوبی نمایش داده است‪.‬‬                ‫از حوصله (واحتمالا سیاست فعلی)‬         ‫«متعهد» و «مسئول» را با طنز به‬      ‫به مزاجشان سازگار بود‪ ...‬چه‬
‫امیرشاهی در انتشارات خوارزمی (در‬                               ‫کردن هر بسته و چمدان گوش من‬                                                                                            ‫کار نبردم‪ ،‬چون اتفاقا آنها که تعهد‬  ‫شده است؟ سیاستمداران‬
‫رمان «در حضر»‪ :‬انتشارات بیرونی) با‬                             ‫و شما را میبریدند و امروز ناگهان‬         ‫یوسف مصدقی‪ -‬روز هفدهم‬                                    ‫روزنامهها خارج‪.‬‬      ‫و مسئولیتشان طنزآمیز است‬            ‫قدیم به جای آنکه عمل کنند‬
‫مدیر ابنالوقتش علیرضا حیدری (در‬                                ‫میخواهند دزد من و شما را بگیرند؟‬         ‫بهمن ماه ‪ ۱۳۵۷‬خورشیدی‪،‬‬                 ‫من تا امروز به هیچ روزنامه و‬           ‫هیچکدام ساکت ننشستهاند‪ :‬همه به‬      ‫در محضر آقایان روحانیون‬
‫رمان «در حضر»‪ :‬نعمتی) همچنین‬                                   ‫یا از کارمندان تلویزیون که در گذشته‬      ‫روزنامه «آیندگان» مقالهای به قلم‬       ‫نشریهای مطلبی ندادهام که حال و‬         ‫حمدالله اخیرا‪ ،‬طی مقالات و رسالات‪،‬‬  ‫کسب فیض می کنند ‪.‬‬
‫بحث و جدلهای او با باقی نویسندگان‬                              ‫اوامر دولتهای پیش را نه فقط بی‬           ‫مهشید امیرشاهی منتشر کرد که‬            ‫هوای سیاسی داشته باشد‪ .‬شاید به‬         ‫به دین مبین اسلام مشرف شدهاند‬       ‫=یک نفر‪ ،‬حتی یک نفر در‬
‫و اهل قلمی که ذکر آنها به اسامی‬                                ‫چون و چرا بلکه با خوشرقصی اجرا‬           ‫پیام خردمندانهاش میان هیاهوی‬           ‫این دلیل که تا امروز در مملکتم به‬      ‫و شتاب دارند که خود را در صفوف‬      ‫این مملکت نیست که صدا و‬
‫مستعار یا بدون ذکر شهرت (هرچند‬                                 ‫میکردند و حالا برای دولتی که‬             ‫گ ّله «روشنفکران» انقلابیشده و‬         ‫سیاستمداری چون شاپور بختیار بر‬         ‫فشرده دیگر تازه اسلام آوردهها جا‬    ‫قلمش را صریحا و مستقیما‬
‫کاملا قابل کشف) در این رمان آمده‪،‬‬                              ‫فرمایش صادر نمیکند لب ورچیدهاند‬          ‫بیانیههای خردستیز «اهل قلم»‬            ‫نخورده بودم که بدانم سیاست الزاما‬      ‫کنند… شتاب از این باب که مبادا‬      ‫در دفاع از شاپور بختیار به‬
‫تصاویری شفاف از نادانی و ریاکاری‬                                                                        ‫بوقلمونصفت جدیدالاسلام آن روزها‪،‬‬       ‫مغایر شرافت‪ ،‬صمیمیت و وطنپرستی‬          ‫در این دنیا عقب و بینصیب بمانند‪.‬‬
‫نخبگان فرهنگی دوران انقلاب را‬                                                     ‫و ناز میکنند؟‬         ‫گم شد‪ .‬عنوان نوشته امیرشاهی‪ -‬که‬        ‫نیست‪ .‬من تمام این صفات شرافت‪،‬‬          ‫حیرت من فقط به سکوت‬                                   ‫کار برد؟‬
‫پیش چشم خوانندگان «در حضر»‬                                     ‫یا از نمایندگان مجلسی که به این‬          ‫اعضای تحریریه روزنامه آن را «نامه‬      ‫صمیمیت و وطنپرستی را در آقای‬           ‫روشنفکران ختم نمیشود‪ .‬مثلا در‬       ‫=من از تنها ماندن هرگز‬
‫میآورد‪ .‬این جماعت‪ ،‬شامل شاعران‬                                 ‫امید از مسند وکالت استعفا میدهند‬         ‫مهشید امیرشاهی‪ ،‬قصهنویس‪ ،‬به‬            ‫شاپور بختیارسراغ کردهام بهعلاوه‬        ‫این حیرتم که چرا اعضاء وزارت‬        ‫هراسی به دل راه ندادهام‪.‬‬
‫َخلقی‪ ،‬نویسندگان بهاصطلاح متعهد‬                                ‫که کرسی وکالت آیندهشان را گرم نگه‬        ‫آیندگان» نامیده بودند‪ -‬چنین بود‪:‬‬       ‫به سرفرازی و آزادگی او مؤمنم‪ .‬من‬       ‫خارجه پی هم اعلامیههای انقلابی‬      ‫ولی اینبار میترسم‪ ،‬نه به‬
‫و اساتید چپگرای دانشگاه هستند که‬                               ‫دارند؟ یا از روزنامهنگارانی که دیروز‬     ‫«کسی نیست که از بختیار حمایت‬           ‫ایمان دارم که اگر امروز او را از صحنه‬  ‫صادر میکنند؟ این آقایان تا زمان‬     ‫خاطر خودم ‪ ،‬بلکه به خاطر‬
‫میان قانون اساسی مشروطه و ولایت‬                                ‫مرعوب بودند و امروز هم متأسفانه‬                                                 ‫سیاست مملکتمان برانیم خطایی‬            ‫دولت تیمسار ازهاری هم آدمهای‬        ‫آینده این ملک و سرنوشت‬
‫فقیه خمینی‪ ،‬دومی را ُگزیدهاند و به‬                             ‫مرعوبند؟… و یا از این آخرین حیرت‬                                   ‫کند؟»‬        ‫کردهایم جبرانناپذیر و نابخشودنی‪.‬‬       ‫سر به راه و پا به راهی بودند‪،‬‬       ‫همهآنهاکهدوستشاندارم‪.‬‬
                                                               ‫و حسرت غریب و عظیم که یک نفر‪،‬‬            ‫در میانه بهمن ‪ ،۵۷‬در اوج محبوبیت‬       ‫من معتقدم که این مرد عزیز‪ ،‬این‬         ‫شامپانی و خاویار به مزاجشان سازگار‬
          ‫چنین حماقتی مفتخرند‪.‬‬                                 ‫حتی یک نفر‪ ،‬در این ملک نیست که‬           ‫و نفوذ خمینی میان تودههای‬              ‫مرد عمل‪ ،‬دارد فدای هیجان و‬             ‫بود… چه شده است؟ سیاستمداران‬        ‫(عین متن منتشرشده در روزنامه‬
‫سخن آخر اینکه‪ ،‬مقاله مهشید‬                                     ‫صدا و یا قلمش را صریحاً و مستقیماً‬       ‫بیهویت کف خیابان‪ ،‬اوباش تیزی‬           ‫غلیان عدهای و فرصتطلبیهای‬              ‫قدیم به جای آنکه عمل کنند در‬        ‫آیندگان) چندی پیش‪ ،‬دو نفر از‬
‫امیرشاهی در حمایت از شاپور بختیار‪،‬‬                             ‫در دفاع از شاپور بختیار به کار برد؟‬      ‫به دست مسلمان و گانگسترهای‬             ‫عده دیگری میشود و اگر فدا شود‬          ‫محضر آقایان روحانیون کسب فیض‬        ‫آشنایان‪ -‬که هر دو از مبارزان جبهه‬
‫کاری نابهنگام بود‪ .‬هرچند لغتنامهها‪،‬‬                            ‫همه اینها را نمیشود گفت‪ ،‬زیاده‬           ‫َخلقی بانکزن از زندان درآمده‪ ،‬در‬       ‫اسفانگیزترین شهید حوادث اخیر‬                                               ‫ملی هستند و از شریفان این ملک‪-‬‬
‫نابهنگامی را بیوقتی‪ ،‬بیموقعی‪،‬‬                                  ‫مفصل است و از حوصله (و احتمالاً‬          ‫روزهایی که نخبگان دلالمسلک‬                                                                            ‫میکنند‪.‬‬     ‫به من خبر دادند که نشریهای از‬
‫غیرمنتظره و خلاف طبع زمانه بودن‬                                                                         ‫طبقه متوسط و نانخورهای قلم و‬                                 ‫خواهد بود‪.‬‬       ‫روزنامه آیندگان؛ ‪ ۱۷‬بهمن ‪۱۳۵۷‬‬       ‫پاریس رسیده است با عنوان نامهای‬
‫معنی کردهاند‪ ،‬اما کار نویسنده یگانه‬                               ‫سیاست فعلی) روزنامه ها خارج‪».‬‬         ‫دفتر همگی رنگ عوض کرده بودند‬           ‫من صدایم را به پشتیبانی از‬             ‫دنیای وارونهای داریم‪ :‬روشنفکران‬     ‫سرگشاده خطاب به(‪ )۱‬همه مبارزان‬
‫آن مقاله‪ ،‬در عین نابهنگامی‪ ،‬کاری‬                               ‫آنچه در این چند سطر به اختصار و‬          ‫و به بوی کباب خیالی‪ ،‬تصویر امام‬        ‫آقای شاپور بختیار با سربلندی هر‬        ‫به جای آنکه فیض برسانند سکوت‬        ‫و میخواستند بدانند که من آن را‬
‫سترگ و خردمندانه بود‪ .‬مهشید‬                                    ‫با صراحت بیان شده‪ ،‬چند سالی پس‬           ‫امت را در ماه و موی «محاسنش» را‬        ‫چه تمامتر بلند میکنم ‪ ،‬حتی اگر‬         ‫میکنند؛ دیپلماتها به جای آنکه‬       ‫خواندهام یا نه‪ .‬هنوز این نامه به من‬
‫امیرشاهی در ایامی که اکثر قریب‬                                 ‫از وقوع انقلاب کذایی‪ ،‬در نخستین‬          ‫لای قرآن میدیدند‪ ،‬هواداری از قانون‬     ‫این صدا در فضا تنها بماند‪ .‬من از‬       ‫سکوت کنند حرف میزنند‪ .‬از بقیه‬       ‫نرسیده بود (دوروز دیرتر رسید) قرار‬
‫به اتفاق همصنفانش‪ ،‬صلاح را در‬                                  ‫داستان بلند مهشید امیرشاهی‪« ،‬در‬          ‫اساسی مشروطه و نخستوزیر تنها‬           ‫تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه‬        ‫حیرتها و حسرتها چه بگویم؟ از‬        ‫شد جمع شویم و آن را بخوانیم و‬
‫پیروی از اخلاق ر ِمگان دیده بودند‪ ،‬به‬                          ‫َح َضر»‪ ،‬به مدد قدرت مشاهده و به‬         ‫ماندهاش و نوشتن چنین مقالهای با‬        ‫ندادهام‪ .‬ولی اینبار میترسم‪ ،‬نه به‬      ‫کدامش بگویم؟ از اینکه گمرکچیانی‬     ‫احیانا دربارهاش صحبتی کنیم‪.‬‬
‫فهمیدن خطر کرد و در برابر هیاهوی‬                               ‫یاری طنز تلخ و بُ ّرنده این نویسنده‬      ‫چنان عنوانی‪ ،‬حکایت از دلاوری و‬         ‫خاطر خودم ‪ ،‬بلکه به خاطر آینده‬         ‫که تا دیروز در پناه دولت وقت برای‬   ‫درجمع شلوغ نامعقولی این کار انجام‬
                                                               ‫توانا‪ ،‬به تفصیل روایت شده است‪ .‬این‬                                              ‫این ملک و سرنوشت همه آنها که‬           ‫رد هر بسته و هر چمدان گوش من‬        ‫شد‪ .‬من نامه را خواندم ولی بحثمان‬
     ‫جهل‪ ،‬داناییاش را فریاد کشید‪.‬‬                              ‫رمان خواندنی که بازه زمانی میان ‪۱۷‬‬                ‫دانایی نویسندهاش داشت‪.‬‬                                               ‫و شما را میبریدند و امروز ناگهان‬    ‫مجمل ماند‪ .‬آنقدر بود که آن آقایان‪،‬‬
‫نامه او به «آیندگان» با این جملات‬                              ‫شهریور ‪ ۱۳۵۷‬تا ‪ ۱۴‬آبان ‪ ۱۳۵8‬را‬           ‫این نویسنده دانا‪ ،‬در بخشی از این‬                        ‫دوست شان دارم‪.‬‬        ‫میخواهند دزد و ‪ ،‬من و شما را‬        ‫که با بیشتر مفاد نامه موافق بودند‪،‬‬
‫به پایان میرسد‪«:‬من صدایم را به‬                                 ‫در بر میگیرد‪ ،‬روایتی است دست اول‬         ‫نامه‪/‬مقاله‪ ،‬برخلاف حال و هوای‬          ‫‪-۱‬مقصود نشریهای است به امضای‬           ‫بگیرند؟ یا از کارمندان تلویزیون‬     ‫اعتقاد داشتند که زمان نوشتن آن‬
‫پشتیبانی از آقای شاپور بختیار* با‬                              ‫و هوشمندانه از مشاهدات نویسنده از‬        ‫زمانه جنونزده و انقلابی‪ ،‬بدون‬          ‫خانم مولود خانلری [مادر مهشید‬          ‫که در گذشته اوامر دولتهای‬           ‫مطالب هنوز نرسیده است‪ .‬پرسیدم‬
‫سربلندی هرچه تمامتر بلند میکنم‪،‬‬                                ‫رفتار و منش اعضای طبقات متنوع‬            ‫هراس از عواقب ایستادن مقابل‬            ‫امیرشاهی] و آقایان پیشداد‪ ،‬مهدوی‬       ‫پیش را نه فقط بی چون و چرا‬          ‫چرا‪ ،‬گفتند آخر در این لحظات‪،‬‬
‫حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند‪.‬‬                             ‫اجتماع ایران در وقایع مهم آن چهارده‬      ‫توفان جهل رایج آن دوران‪ ،‬قلمش‬                                                 ‫بلکه با خوشرقصی اجرا میکردند‬        ‫گفتن اینکه روحانیون صواب نیست‬
‫من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل‬                                                                       ‫را چنین در نقد مدعیان روشنفکری‬                                   ‫و ملک‪.‬‬       ‫و حالا برای دولتی که فرمایش‬         ‫که خود را به سیاست آلوده کنند‪،‬‬
‫راه ندادهام‪ .‬ولی این بار میترسم نه‬                                  ‫ماه پر ماجرای ایران انقلابزده‪.‬‬      ‫آن ایام تیز کرده بود‪« :‬امروز در این‬    ‫‪-2‬استثناهای درخشانی هم بر این‬          ‫صادر نمیکند لب ورچیده اند و ناز‬     ‫خطاست‪ .‬این حرفها را دیرتر باید‬
‫به خاطر خودم‪ ،‬بلکه به خاطر آینده‬                               ‫امیرشاهی به ماجرای انتشار مقاله‬          ‫حیرتم که چرا بیشتر روشنفکران‬           ‫اصل کلی داشتهایم‪ ،‬از جمله‪ :‬نامه‬                                            ‫زد‪ .‬به نظرم غیرمنطقی آمد یا لااقل‬
‫این ملک و سرنوشت همه آنها که‬                                   ‫مورد بحث و حواشی آن‪ ،‬در فصل‬              ‫متعهد و مسئول سکوت کردهاند‪.‬‬            ‫دکتر مصطفی رحیمی در آیندگان‪،‬‬                                   ‫میکنند؟‬     ‫من این منطق را قبول نداشتم‪.‬‬
                                                               ‫بیست و نهم رمان «در حضر»‬                 ‫«متعهد» و «مسئول» را با طنز به‬         ‫مطلب آقای حسین مهری در تهران‬           ‫یا از نمایندگان مجلسی که به این‬     ‫حرفهای نامه همه بر حق بود و من‬
                 ‫دوستشان دارم‪».‬‬                                ‫پرداخته است و بدون مظلومنمایی و‬          ‫کار نبردم‪ ،‬چون اتفاقاً آنها که تعهد و‬  ‫مصور‪ ،‬مقالات آقای مهدی بهار در‬         ‫امید از مسند وکالت استعفا میدهند‬    ‫برای زدن حرف حق زمان قائل نبودم‪.‬‬
‫هم از این روست که ما آیندگان‬                                   ‫آه و نالههای سوزناک مرسوم‪ ،‬تنهایی‬        ‫مسئولیتشان طنزآمیز است هیچکدام‬         ‫فردوسی‪ ،‬مطالب و مصاحبههای‬              ‫که کرسی وکالت آیندهشان را گرم‬       ‫بهعلاوه تصورما این بود که اگر زمانی‬
‫آن روزها‪ ،‬اکنون‪ ،‬او را سپیدروی و‬                                                                        ‫ساکت ننشستهاند‪ ،‬همه بحمدالله‬                                                                                      ‫برای زدن حرف حق لازم است‪ ،‬چه‬
‫سربلند در پیشگاه تاریخ میبینیم‪**.‬‬                                                                       ‫اخیرا‪ ً،‬طی مقالات و رسالات‪ ،‬به دین‬       ‫رادیویی آقای دکتر محمود عنایت‪.‬‬                                           ‫زمانی مناسبتر از اکنون… ولی‬
                                                                                                        ‫مبین اسلام مشرف شدهاند و شتاب‬                                                                                     ‫خوب نظر دوستان جز این بود و من‬
‫*مهشید امیرشاهی پیش از وقوع انقلاب‪ ،‬هیچ آشنایی شخصی با شاپور‬                                            ‫دارند که خود را در صفوف فشرده‬                                                                                     ‫این اختلاف سلیقه را به این حساب‬
‫بختیار نداشت‪ .‬حمایت او از بختیار در آن ایام‪ ،‬حمایت از برنامهها و اصلاحاتی‬                               ‫دیگر تازه اسلام آوردهها جا کنند…‬                                                                                  ‫گذاشتم که آنها سیاستمدارند و من‬
‫مرعخ ّردافدووپیمنگیجررآبنههاپبیوود‪.‬سنتخن اسمتییرنشاملهاقیابته‬  ‫بود که آخرین نخستوزیر مشروطه‪،‬‬            ‫شتاب از این باب که مباد در این دنیا‬                                                                               ‫نیستم‪ .‬آنها با تیزبینی سیاسیشان‬
                                                               ‫آنها‪ ،‬مدتی پس از انقلاب‪ ،‬در پاریس‬                                                                                                                          ‫نکتهها میبینند که من با نگاه ساده‬
‫«نهضت مقاومت ملی ایران» شد‪ .‬علاقه مهشید امیرشاهی به شاپور بختیار‬                                                  ‫عقب و بینصیب بمانند‪».‬‬
‫به هیچ روی موجب شیفتگی کورکورانه و تأیید بیقید و شرط تمامی اعمال‬                                        ‫امیرشاهی هرچند که در پانویس‬                                                                                                         ‫لریام نمیبینم‪.‬‬
‫بختیار نشد‪ .‬گواه این مدعا‪ ،‬دومین رمان امیرشاهی‪« ،‬در سفر»‪ ،‬است‪ .‬بخش‬                                      ‫مقالهاش‪ ،‬اشخاصی چون مصطفی‬                                                                                         ‫و حالا – با تأسف یا شعف‪ ،‬نمیدانم‬
‫مهمی از «در سفر» نقد تند و تیز و سرشار از طنز نویسنده است نسبت به‬                                       ‫رحیمی‪ ،‬حسین ُمهری‪ ،‬مهدی بهار و‬                                                                                    ‫کدام‪ -‬باید اعتراف کنم که امروز‪،‬‬
               ‫سیاستها و رویّههای حاکم بر تشکیلات زیر نظر بختیار‪.‬‬                                       ‫محمود عنایت را از شمول روشنفکران‬                                                                                  ‫یعنی یکی دو ماهی بعد از این‬
‫**مهشید امیرشاهی پس از انقلاب‪ ،‬در تبعید‪ ،‬شش داستان بلند نوشته که‬                                        ‫ابنالوقت یا خاموش‪ ،‬استثنا کرده بود‪،‬‬                                                                               ‫مقدمه‪ ،‬من از سیاستمداری‪ ،‬دورتر از‬
‫هر کدام‪ ،‬از قلههای ادبیات داستانی معاصر زبان فارسی به حساب میآیند‪.‬‬                                      ‫اما این عده معدود را به هیچ روی‬                                                                                   ‫آن روز هم افتادهام‪ ،‬چون امروز نه‬
‫دو رمان «در حضر» و «در سفر» و چهار مجلد «مادران و دختران» بهترین‬                                        ‫نماینده جریان حاکم بر روشنفکران و‬                                                                                 ‫فقط زمان تحریر آن نشریه را زود‬
‫نمونههای ادغام هنر رمان با نثر سهل و ممتنع و سرشار از طنز نویسنده‬                                       ‫اصحاب قلم آن ایام نمیدید و بنابراین‬                                                                               ‫نمیبینم‪ ،‬بلکه در این حسرتم که‬
‫آنها هستند‪ .‬این شش کتاب روایتهایی دقیق‪ ،‬عمیق‪ ،‬زنده و خواندنی از‬                                         ‫به درستی‪ ،‬اخلاق رمهوار و مقلدانه‬                                                                                  ‫چرا نامه سرگشاده به همه مبارزان‪،‬‬
‫تاریخ ایران پس از مشروطه هستند که به باور صاحب این صفحهکلید‪ ،‬تا‬                                         ‫اکثریت این جماعت مدعی فهم را‬
‫امروز‪ ،‬بهترین نمونههای این عرصه به شمار میآیند‪ .‬امیرشاهی برخلاف‬
‫اکثریت قریب به اتفاق داستاننویسان ایرانی‪ ،‬بهترین کارهایش را در دوران‬                                          ‫آماج انتقاد خود قرار داده بود‪.‬‬
‫پختگی و سالمندی نوشته و هر بار که اثری داستانی منتشر کرده‪ ،‬قدمی از‬                                      ‫نقد امیرشاهی در این مقاله اما تنها‬
‫داستان پیشیناش فراتر گذاشته است‪ .‬از این جهت نیز‪ ،‬او میان نویسندگان‬
                                                               ‫ایرانی‪ ،‬استثناست‪.‬‬
   11   12   13   14   15   16   17   18