Page 16 - (کیهان لندن - سال سى و هفتمـ شماره ۲۹۸ (دوره جديد
P. 16
مهشید امیرشاهی و خردمندی نابهنگام صفحه - Page 16 - 16شماره 1۷64
هفدهم بهمن! جمعه ۱۷تا پنجشنبه 2۳بهمنماه ۱۳99خورشیدی
1۷بهمن135۷؛ میترسم!
به خاطر آینده این ملک میترسم!
خود را در برخوردها و گفتگوهایش با به نخبگان فرهنگی جامعه محدود = امیرشاهی به ماجرای نگاه دارند؟ یا از روزنامهنگارانی که زود تر نشر نیافت ،و در این آرزوی =حیرت من فقط به سکوت
باقی شخصیتهای داستان ،به خوبی نبود .او از رفتارهای ریاکارنه و مه ّوعی انتشار مقاله مورد بحث و دیروز مرعوب بودند و امروز هم عبث که کاش از نوع آن نامهها در آن روشنفکران ختم نمیشود.
که از گروههای مختلف طبقه متوسط حواشی آن ،در فصل بیست و متأسفانه مرعوبند؟… و یا از این مثلا در این حیرتم که چرا
نمایش داده است. «انقلابی شده» سر میزد ،احساس نهمرمان«درحضر»پرداخته آخرین حیرت و حسرت غریب و زمان بیشتر نوشته میشد. اعضاء وزارت خارجه پی هم
چنانکه از داستان بلند «در حضر» بر خطر کرده و از این رو ،بدون تعارف است و بدون مظلومنمایی عظیم که یک نفر ،حتی یک نفر در آن روز جز آن مقاله ،چیزی از این اعلامیههای انقلابی صادر
میآید ،مهشید امیرشاهی در روزهای آیینهای مقابل پلشتیهای این طبقه و آه و نالههای سوزناک این مملکت نیست که صدا و قلمش مقوله ندیدیم و حالا برحسرت حیرت میکنند؟ این آقایان تا زمان
منتهی به انقلاب و چند ماهی پس از جامعه گرفته بود« :از بقیه حیرتها مرسوم ،تنهایی خود را در را صریحا و مستقیما در دفاع از شاپور هم افزوده شده است :امروز در این دولت تیمسار ازهاری هم
از آن ،کوتاهمدتی به عنوان مترجم، و حسرتها چه بگویم؟ از کدامش برخوردها و گفتگوهایش با بختیار به کار برد؟ همه اینها را حیرتم که چرا بیشتر روشنفکران()2 آدمهای سر به راه و پا به
در شرکت سهامی انتشارات خوارزمی بگویم؟ از اینکه گمرکچیانی که تا باقی شخصیتهای داستان، نمیشود گفت ،زیاد مفصل است و متعهد و مسئول سکوت کردهاند. راهیبودند،شامپانیوخاویار
مشغول به کار بوده .مجادلات دیروز در پناه دولت وقت برای رد به خوبی نمایش داده است. از حوصله (واحتمالا سیاست فعلی) «متعهد» و «مسئول» را با طنز به به مزاجشان سازگار بود ...چه
امیرشاهی در انتشارات خوارزمی (در کردن هر بسته و چمدان گوش من کار نبردم ،چون اتفاقا آنها که تعهد شده است؟ سیاستمداران
رمان «در حضر» :انتشارات بیرونی) با و شما را میبریدند و امروز ناگهان یوسف مصدقی -روز هفدهم روزنامهها خارج. و مسئولیتشان طنزآمیز است قدیم به جای آنکه عمل کنند
مدیر ابنالوقتش علیرضا حیدری (در میخواهند دزد من و شما را بگیرند؟ بهمن ماه ۱۳۵۷خورشیدی، من تا امروز به هیچ روزنامه و هیچکدام ساکت ننشستهاند :همه به در محضر آقایان روحانیون
رمان «در حضر» :نعمتی) همچنین یا از کارمندان تلویزیون که در گذشته روزنامه «آیندگان» مقالهای به قلم نشریهای مطلبی ندادهام که حال و حمدالله اخیرا ،طی مقالات و رسالات، کسب فیض می کنند .
بحث و جدلهای او با باقی نویسندگان اوامر دولتهای پیش را نه فقط بی مهشید امیرشاهی منتشر کرد که هوای سیاسی داشته باشد .شاید به به دین مبین اسلام مشرف شدهاند =یک نفر ،حتی یک نفر در
و اهل قلمی که ذکر آنها به اسامی چون و چرا بلکه با خوشرقصی اجرا پیام خردمندانهاش میان هیاهوی این دلیل که تا امروز در مملکتم به و شتاب دارند که خود را در صفوف این مملکت نیست که صدا و
مستعار یا بدون ذکر شهرت (هرچند میکردند و حالا برای دولتی که گ ّله «روشنفکران» انقلابیشده و سیاستمداری چون شاپور بختیار بر فشرده دیگر تازه اسلام آوردهها جا قلمش را صریحا و مستقیما
کاملا قابل کشف) در این رمان آمده، فرمایش صادر نمیکند لب ورچیدهاند بیانیههای خردستیز «اهل قلم» نخورده بودم که بدانم سیاست الزاما کنند… شتاب از این باب که مبادا در دفاع از شاپور بختیار به
تصاویری شفاف از نادانی و ریاکاری بوقلمونصفت جدیدالاسلام آن روزها، مغایر شرافت ،صمیمیت و وطنپرستی در این دنیا عقب و بینصیب بمانند.
نخبگان فرهنگی دوران انقلاب را و ناز میکنند؟ گم شد .عنوان نوشته امیرشاهی -که نیست .من تمام این صفات شرافت، حیرت من فقط به سکوت کار برد؟
پیش چشم خوانندگان «در حضر» یا از نمایندگان مجلسی که به این اعضای تحریریه روزنامه آن را «نامه صمیمیت و وطنپرستی را در آقای روشنفکران ختم نمیشود .مثلا در =من از تنها ماندن هرگز
میآورد .این جماعت ،شامل شاعران امید از مسند وکالت استعفا میدهند مهشید امیرشاهی ،قصهنویس ،به شاپور بختیارسراغ کردهام بهعلاوه این حیرتم که چرا اعضاء وزارت هراسی به دل راه ندادهام.
َخلقی ،نویسندگان بهاصطلاح متعهد که کرسی وکالت آیندهشان را گرم نگه آیندگان» نامیده بودند -چنین بود: به سرفرازی و آزادگی او مؤمنم .من خارجه پی هم اعلامیههای انقلابی ولی اینبار میترسم ،نه به
و اساتید چپگرای دانشگاه هستند که دارند؟ یا از روزنامهنگارانی که دیروز «کسی نیست که از بختیار حمایت ایمان دارم که اگر امروز او را از صحنه صادر میکنند؟ این آقایان تا زمان خاطر خودم ،بلکه به خاطر
میان قانون اساسی مشروطه و ولایت مرعوب بودند و امروز هم متأسفانه سیاست مملکتمان برانیم خطایی دولت تیمسار ازهاری هم آدمهای آینده این ملک و سرنوشت
فقیه خمینی ،دومی را ُگزیدهاند و به مرعوبند؟… و یا از این آخرین حیرت کند؟» کردهایم جبرانناپذیر و نابخشودنی. سر به راه و پا به راهی بودند، همهآنهاکهدوستشاندارم.
و حسرت غریب و عظیم که یک نفر، در میانه بهمن ،۵۷در اوج محبوبیت من معتقدم که این مرد عزیز ،این شامپانی و خاویار به مزاجشان سازگار
چنین حماقتی مفتخرند. حتی یک نفر ،در این ملک نیست که و نفوذ خمینی میان تودههای مرد عمل ،دارد فدای هیجان و بود… چه شده است؟ سیاستمداران (عین متن منتشرشده در روزنامه
سخن آخر اینکه ،مقاله مهشید صدا و یا قلمش را صریحاً و مستقیماً بیهویت کف خیابان ،اوباش تیزی غلیان عدهای و فرصتطلبیهای قدیم به جای آنکه عمل کنند در آیندگان) چندی پیش ،دو نفر از
امیرشاهی در حمایت از شاپور بختیار، در دفاع از شاپور بختیار به کار برد؟ به دست مسلمان و گانگسترهای عده دیگری میشود و اگر فدا شود محضر آقایان روحانیون کسب فیض آشنایان -که هر دو از مبارزان جبهه
کاری نابهنگام بود .هرچند لغتنامهها، همه اینها را نمیشود گفت ،زیاده َخلقی بانکزن از زندان درآمده ،در اسفانگیزترین شهید حوادث اخیر ملی هستند و از شریفان این ملک-
نابهنگامی را بیوقتی ،بیموقعی، مفصل است و از حوصله (و احتمالاً روزهایی که نخبگان دلالمسلک میکنند. به من خبر دادند که نشریهای از
غیرمنتظره و خلاف طبع زمانه بودن طبقه متوسط و نانخورهای قلم و خواهد بود. روزنامه آیندگان؛ ۱۷بهمن ۱۳۵۷ پاریس رسیده است با عنوان نامهای
معنی کردهاند ،اما کار نویسنده یگانه سیاست فعلی) روزنامه ها خارج». دفتر همگی رنگ عوض کرده بودند من صدایم را به پشتیبانی از دنیای وارونهای داریم :روشنفکران سرگشاده خطاب به( )۱همه مبارزان
آن مقاله ،در عین نابهنگامی ،کاری آنچه در این چند سطر به اختصار و و به بوی کباب خیالی ،تصویر امام آقای شاپور بختیار با سربلندی هر به جای آنکه فیض برسانند سکوت و میخواستند بدانند که من آن را
سترگ و خردمندانه بود .مهشید با صراحت بیان شده ،چند سالی پس امت را در ماه و موی «محاسنش» را چه تمامتر بلند میکنم ،حتی اگر میکنند؛ دیپلماتها به جای آنکه خواندهام یا نه .هنوز این نامه به من
امیرشاهی در ایامی که اکثر قریب از وقوع انقلاب کذایی ،در نخستین لای قرآن میدیدند ،هواداری از قانون این صدا در فضا تنها بماند .من از سکوت کنند حرف میزنند .از بقیه نرسیده بود (دوروز دیرتر رسید) قرار
به اتفاق همصنفانش ،صلاح را در داستان بلند مهشید امیرشاهی« ،در اساسی مشروطه و نخستوزیر تنها تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه حیرتها و حسرتها چه بگویم؟ از شد جمع شویم و آن را بخوانیم و
پیروی از اخلاق ر ِمگان دیده بودند ،به َح َضر» ،به مدد قدرت مشاهده و به ماندهاش و نوشتن چنین مقالهای با ندادهام .ولی اینبار میترسم ،نه به کدامش بگویم؟ از اینکه گمرکچیانی احیانا دربارهاش صحبتی کنیم.
فهمیدن خطر کرد و در برابر هیاهوی یاری طنز تلخ و بُ ّرنده این نویسنده چنان عنوانی ،حکایت از دلاوری و خاطر خودم ،بلکه به خاطر آینده که تا دیروز در پناه دولت وقت برای درجمع شلوغ نامعقولی این کار انجام
توانا ،به تفصیل روایت شده است .این این ملک و سرنوشت همه آنها که رد هر بسته و هر چمدان گوش من شد .من نامه را خواندم ولی بحثمان
جهل ،داناییاش را فریاد کشید. رمان خواندنی که بازه زمانی میان ۱۷ دانایی نویسندهاش داشت. و شما را میبریدند و امروز ناگهان مجمل ماند .آنقدر بود که آن آقایان،
نامه او به «آیندگان» با این جملات شهریور ۱۳۵۷تا ۱۴آبان ۱۳۵8را این نویسنده دانا ،در بخشی از این دوست شان دارم. میخواهند دزد و ،من و شما را که با بیشتر مفاد نامه موافق بودند،
به پایان میرسد«:من صدایم را به در بر میگیرد ،روایتی است دست اول نامه/مقاله ،برخلاف حال و هوای -۱مقصود نشریهای است به امضای بگیرند؟ یا از کارمندان تلویزیون اعتقاد داشتند که زمان نوشتن آن
پشتیبانی از آقای شاپور بختیار* با و هوشمندانه از مشاهدات نویسنده از زمانه جنونزده و انقلابی ،بدون خانم مولود خانلری [مادر مهشید که در گذشته اوامر دولتهای مطالب هنوز نرسیده است .پرسیدم
سربلندی هرچه تمامتر بلند میکنم، رفتار و منش اعضای طبقات متنوع هراس از عواقب ایستادن مقابل امیرشاهی] و آقایان پیشداد ،مهدوی پیش را نه فقط بی چون و چرا چرا ،گفتند آخر در این لحظات،
حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. اجتماع ایران در وقایع مهم آن چهارده توفان جهل رایج آن دوران ،قلمش بلکه با خوشرقصی اجرا میکردند گفتن اینکه روحانیون صواب نیست
من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل را چنین در نقد مدعیان روشنفکری و ملک. و حالا برای دولتی که فرمایش که خود را به سیاست آلوده کنند،
راه ندادهام .ولی این بار میترسم نه ماه پر ماجرای ایران انقلابزده. آن ایام تیز کرده بود« :امروز در این -2استثناهای درخشانی هم بر این صادر نمیکند لب ورچیده اند و ناز خطاست .این حرفها را دیرتر باید
به خاطر خودم ،بلکه به خاطر آینده امیرشاهی به ماجرای انتشار مقاله حیرتم که چرا بیشتر روشنفکران اصل کلی داشتهایم ،از جمله :نامه زد .به نظرم غیرمنطقی آمد یا لااقل
این ملک و سرنوشت همه آنها که مورد بحث و حواشی آن ،در فصل متعهد و مسئول سکوت کردهاند. دکتر مصطفی رحیمی در آیندگان، میکنند؟ من این منطق را قبول نداشتم.
بیست و نهم رمان «در حضر» «متعهد» و «مسئول» را با طنز به مطلب آقای حسین مهری در تهران یا از نمایندگان مجلسی که به این حرفهای نامه همه بر حق بود و من
دوستشان دارم». پرداخته است و بدون مظلومنمایی و کار نبردم ،چون اتفاقاً آنها که تعهد و مصور ،مقالات آقای مهدی بهار در امید از مسند وکالت استعفا میدهند برای زدن حرف حق زمان قائل نبودم.
هم از این روست که ما آیندگان آه و نالههای سوزناک مرسوم ،تنهایی مسئولیتشان طنزآمیز است هیچکدام فردوسی ،مطالب و مصاحبههای که کرسی وکالت آیندهشان را گرم بهعلاوه تصورما این بود که اگر زمانی
آن روزها ،اکنون ،او را سپیدروی و ساکت ننشستهاند ،همه بحمدالله برای زدن حرف حق لازم است ،چه
سربلند در پیشگاه تاریخ میبینیم**. اخیرا ً،طی مقالات و رسالات ،به دین رادیویی آقای دکتر محمود عنایت. زمانی مناسبتر از اکنون… ولی
مبین اسلام مشرف شدهاند و شتاب خوب نظر دوستان جز این بود و من
*مهشید امیرشاهی پیش از وقوع انقلاب ،هیچ آشنایی شخصی با شاپور دارند که خود را در صفوف فشرده این اختلاف سلیقه را به این حساب
بختیار نداشت .حمایت او از بختیار در آن ایام ،حمایت از برنامهها و اصلاحاتی دیگر تازه اسلام آوردهها جا کنند… گذاشتم که آنها سیاستمدارند و من
مرعخ ّردافدووپیمنگیجررآبنههاپبیوود.سنتخن اسمتییرنشاملهاقیابته بود که آخرین نخستوزیر مشروطه، شتاب از این باب که مباد در این دنیا نیستم .آنها با تیزبینی سیاسیشان
آنها ،مدتی پس از انقلاب ،در پاریس نکتهها میبینند که من با نگاه ساده
«نهضت مقاومت ملی ایران» شد .علاقه مهشید امیرشاهی به شاپور بختیار عقب و بینصیب بمانند».
به هیچ روی موجب شیفتگی کورکورانه و تأیید بیقید و شرط تمامی اعمال امیرشاهی هرچند که در پانویس لریام نمیبینم.
بختیار نشد .گواه این مدعا ،دومین رمان امیرشاهی« ،در سفر» ،است .بخش مقالهاش ،اشخاصی چون مصطفی و حالا – با تأسف یا شعف ،نمیدانم
مهمی از «در سفر» نقد تند و تیز و سرشار از طنز نویسنده است نسبت به رحیمی ،حسین ُمهری ،مهدی بهار و کدام -باید اعتراف کنم که امروز،
سیاستها و رویّههای حاکم بر تشکیلات زیر نظر بختیار. محمود عنایت را از شمول روشنفکران یعنی یکی دو ماهی بعد از این
**مهشید امیرشاهی پس از انقلاب ،در تبعید ،شش داستان بلند نوشته که ابنالوقت یا خاموش ،استثنا کرده بود، مقدمه ،من از سیاستمداری ،دورتر از
هر کدام ،از قلههای ادبیات داستانی معاصر زبان فارسی به حساب میآیند. اما این عده معدود را به هیچ روی آن روز هم افتادهام ،چون امروز نه
دو رمان «در حضر» و «در سفر» و چهار مجلد «مادران و دختران» بهترین نماینده جریان حاکم بر روشنفکران و فقط زمان تحریر آن نشریه را زود
نمونههای ادغام هنر رمان با نثر سهل و ممتنع و سرشار از طنز نویسنده اصحاب قلم آن ایام نمیدید و بنابراین نمیبینم ،بلکه در این حسرتم که
آنها هستند .این شش کتاب روایتهایی دقیق ،عمیق ،زنده و خواندنی از به درستی ،اخلاق رمهوار و مقلدانه چرا نامه سرگشاده به همه مبارزان،
تاریخ ایران پس از مشروطه هستند که به باور صاحب این صفحهکلید ،تا اکثریت این جماعت مدعی فهم را
امروز ،بهترین نمونههای این عرصه به شمار میآیند .امیرشاهی برخلاف
اکثریت قریب به اتفاق داستاننویسان ایرانی ،بهترین کارهایش را در دوران آماج انتقاد خود قرار داده بود.
پختگی و سالمندی نوشته و هر بار که اثری داستانی منتشر کرده ،قدمی از نقد امیرشاهی در این مقاله اما تنها
داستان پیشیناش فراتر گذاشته است .از این جهت نیز ،او میان نویسندگان
ایرانی ،استثناست.