Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۶۴ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 64
جمعه 28خردادماه تا پنجشنبه 3تیرماه 1395خورشیدی
اوست و قصد دارد اعتراضی های برای حاجی بابای اصفهانی در انگلستان()4 فصل ششم
سفیر بفرستد و دستور داد به چاوش
اصلی خود که ترکی موقر و خشک با درگیری سفیر پادشاه با پاشای س ه ُدم سفیر ایران ،تهران را ترک
ریش سفید بود ،پیامی به این منظور م یگوید ،واگویه سفیر کبیر و
در پاسخ فرستادۀ فرماندار ،فیروزمیرزا گفت اگر پاشای شما سه ُدم دارد ،من پانزده ُدم دارم تواناییحاجیبابادرمقبولنشان
ارسال دارد.
وقتی چاوش وارد شد خدمه سفیر برگرداند و ایران را با تصویری همانند یافت و ما بخشهایی از آن را در میلادی (برابر با 1224هجری قمری) جیمز موریه ،دیپلمات انگلیسی ،دو دادن خویش
پیرامون او را گرفته بودند و او در اوج دوران خاقان مغفور و حاجی بابای صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم یکنیم. از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان بار در ایران مأموریت داشت ،بار اول از
اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای مترجم در مقدمه کتاب ،به این سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام 1808تا 1809میلادی و نوبت دوم از سفارت ایران در انگلستان از
خشم از خطای پادوی فراری بود. نکته قابل تأمل اشاره میکند که شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان 1811تا 1814به عنوان کاردار سفارت
میرزا فیروز سیل دشنا مها را به قرن بیست و یکم معرفی کند. «کتاب ،طنزی است تلخ از شرایط مترجم و راهنما او را همراهی م یکرد. افراد زیر تشکیل شده بود:
وزیری که روان هاش کرده بود ،و به اجتماعی و سیاسی ایران و جای ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در انگلیس در تهران. میرزا فیروز :سفیر کبیر
ترکها و کشورشان م یفرستاد که فرزند حیرت است که پس از دویست سال انگلستان» فرآورده این سفر است و ضمناینمأموری تها،موریهکهعلاقه
باصلابت عثمان وارد شد و سلام و بسیاری از ویژگ یهای آئینی ایرانیان دیپلمات انگلیسی ،همانند کتاب اولش زیادی هم به تفحص در احوال و آداب میرزا حاجی بابا :دبیر
علیک کرد و در کمال شکوه و تکبر همچنان برجای مانده و نقدپذیر «ماجراهای حاجی بابای اصفهانی» ،با مردممشرقزمینداشت،باحاجیمیرزا محمدبیک :رئیس تشریفات
مینماید .حاجی بابای اصفهانی در طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم
در جایی نشست. انگلستان در واقع آئین های است روشن که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال اسماعیل بیک :ناظر
سفیر پرسید« :چه شده؟» و شفاف در برابر چهرهمان ،تا خود ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت. آقا بیک :مهترباشی
چاوش پاسخ داد« :هیچ» را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر». خلقیات و خصوصیات این دولتمرد هاشم :پیشخدمت
سفیر گفت« :م یبینی این هموطن زمانی حج تالاسلام رفسنجانی گفت تصویر م یکند. دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در عباس بیک :جلودار
رذل من چه آبروریز یهایی کرده؟ شاه م یخواست قم را تبدیل به تهران کتاب اخیر جیمز موریه ،برخلاف وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب حسین بیک :جلودار
همین جا پدرش را میسوازنم .ما کند ،خدا نخواست و موفق نشد .ما کتاب اول او ،در ایران شناختهشده ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس
آنقدرها هم خر نیستیم که اجازه دهیم موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم نبود .این کتاب که در سال 1986 داده که در عین حال تصویرگر اوضاع تقی :فراش
همین طور طرف بگذارد و بگریزد. توسط روبر پهپن ()Robert Pepin و احوال عمومی سرزمین حاجی صادق :پادو
تا وقتی گوشهایش را کف دستش چون خواست خدا چنین بود. از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد، باباپرور ایران در آن دوره است. فریدون :دلاک و سلمانی
نگذاریم یک قطره آب از گلویم پایین گویا خواست خدا این نیز بوده است در سال 1379با ترجمه آقای مهدی حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی حسن :آشپز
نم یرود ،خاطرت آسوده باشد افندی!» که عقربه زمان را دویست سال به عقب افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار معروف به ایلچی (سفیر) در سال 1809
ترک گفت« :اربابم پاشا سلام محبوب :برده سیاه ،خزان هدار
فرستادند و آرزوی سلامت برای شما با آن که ضرب های که با تعلیمی بر سر رئیس تشریفات اظهار داشت« :مرد را سالم گذاشتم نه خواهرانش را .باشد را به طرف سرزمین کفار گرداندیم.
کردند و از من خواستند به عرض من کوفته بود ،به شدت حالم را گرفته داوری و خرد و اندیشه». که خر پیر مادرش را خدمت کند ،باشد فراموشم نشود که بگویم که آن جوان علاوه بر این افراد ،تعداد زیادی مهتر
برسانم که چنین کاری ممکن نیست». بود و شوق ستودن او را از دست داده که صد سگ یک به یک به ریشش بول انگلیسی از سر احترام به ما ،ریش گذارده نیز حضور داشتند.
سفیر ،با خشونت بسیار پرسید: بودم با این حال تظاهر به خشنودی پاسخ دادم« :مرد نی کنفسی ،نیک کنند و هر روز دوستانش زندگیش را بود و در نتیجه این پرسش دیگر مطرح
«چه کاری ممکن نیست؟ چرا کردم و اگر چه جای درد را با دست خلقی و نی کرویی». پیش چشمش بیاورند! آه ،تو پیر سگ آن جوان کافر که سفیر انگلیس را
ممکن نیست؟ من نباید گوشهایش م یمالیدم به لطیف هگوی یهای رئیسم سنگدل ،تو که از خست آب از مشتت نشد که اصل ًا فرنگ یها ریش دارند؟ به ایران همراهی م یکرد و قبلا نیز به
را ببرم؟ آه ،ظاهرا شما میرزا فیروز م یخندیدم .با خنده و شوق ،مکرر در همراهانم گفتند« :درست است، خارجیانی که به ایران م یآمدند از او اشاره شد ،همان کسی که آنقدر زبان
را نم یشناسید .به خدا قسم ،به نمک مکرر گفت« :آی حاجی ،شانس آوردی درست است ،هیچ کس به گرد پای فرو نم یچکد ا نشاءالله هرچه بلاست بر آنجا که ریش نداشتند به نظر م یرسید ما را م یفهمید تا هر آن چه م یگوییم
شاه قسم ،به جان پاشا قسم و به مرگ که ضربه شدیدتر از این نبود ،خدا به تو سرت فرود آید و هرچه بدبختی است برای خدمت در حرمسراها آورده شدهاند، به خطا دریابد ،قرار بود در گروه میرزا
خودت قسم ،خیلی زود گوشهایش را رحم کرد ».و این سخن همه کسانی را ایشان هم نم یرسد». که تا کنون شناخته شده دامنگیرت اما حالا که معلوم شد که در کشتزار فیروز قرار گیرد تا وقتی به قلمرو آنان
م یبرم .همان طور که یک کاسه آب که پیرامون ما بودند به خندهای گشاده با صدای بلند گفتم« :ماشاءالله یک شود و ا نشاءالله همه آنها یکباره بر چهرهشان تخم ریش کاشته شده ،از رسیدیمب هعنوانمترجمعملکند،زیرا
م یخورم.ماایرانیانمجانینب یمانندی واداشت و رضایت خاطر او را از بابت نگاهبهخودبیندازید،جوانیخو شسیما سرت بریزد ».آنگاه ب هطرف من برگشت این که خود و کشورشان را این چنین او حساب کرده بود که در جریان سفر
هستیم ،برای این مسائل کوچک این پا با کمر باریک و شان ههای پهن ،سواری و گفت« :جان من و جان خودت ،تو که به ایران ناگزیر است فارسی را بیاموزد
مهارتی که دارد بیشتر گرداند. همه جهان را دیدهای ،تو که ُگه ترکها م ینمودند ،به خشم م یآمدیم. و تا قبل از آن که به انگلستان برسیم
و آن پا نم یکنیم». توانا و نیزهاندازی ب یهمتا». و ترکمنها را خوردهای ،چ هطور راضی زمانی که از اصفهان برگشتم کوشیدم بایدب هطورکاملیکدیگررادرککنیم.
چاوش ترک بی آن که از لحن کلام فصل هفتم با شنیدن این سخنان ،میرزا فیروزکه م یشوی که ُگه این مرتیکه ددهباشی تا رابطه خود را با ارباب جدیدم میرزا قرار شد در شب جشنی که یک عید
میرزا فیروز یکه خورده باشد ،آرام و اجازه داده بود حرفهای ما در گوشهایش را بخوری؟» آنگاه به پس روی خود نگاه فیروز (باید او را به این نام بخوانم) مذهبی بود ،خیم ههای سفارت در یک
ب یخشم گفت« :اما آقایم به من دستور سفیر از نفوذ خود در ارزروم بنشیند به دو پهلوی اسبش پا کوبید و کرد و با صدای بلند سخن گفتن آغاز فرسنگی تهران برپا شود و در صبح
داده که بگویم این کار را نکنید ،چرا با سرعت هرچه تمامتر از جاده فاصله کرد و در همان حال پیشاپیش گروه تنظیم کنم. آن روز ،هنگامی که شیعیان متعهد،
که او یکی از تح تالحمای ههای پاشا سه بهره جست و با پاشای سه دم گرفت ،مسافتی را درنوردید سپس به مسافران م یتاخت« .باشد ،حالا دیگر به من گفته شده بود که میرزا فیروز دشمن خاندان نبوت را لعن م یکردند
دم است و بنابراین هیچ گوشی نباید همان سرعت به طرف ما برگشت به من ایلچی هستم ،ایلچ ِی کی؟ ایلچی از این که وزیر اعظم مرا مأمور گردآوری یعنی دقیقاً در لحظ های که پیشگویان
در ارزروم بریده شود ،مگر به دستور درگیر شد وضوحخشنودازاینقابلیت.آنگاهب هطور فرنگ یها ـ برای شا ِه فرنگ یها! به قبر هدایا کرده ،دچار حسد شده ،او احتمالاً تعیین کرده بودند میرزا فیروز و هیأت
ناگهانی با فاصل های اندک از ما ،اسب را خودش و پدرش سگ بشاشد! و م ِن مایل بود ح قالعمل کاری به خود او همراهش از دروازه قزوین خارج شوند،
ایشان». آنان به استانبول رسیدند .منزل به درمانده باید ترک خانه و خانواده ،فرزند برسد یا لااقل انتظار داشت با روانه با دوستان عزیزمان خداحافظی کردیم
میرزا فریاد زد« :سه دم! گفتی سه منزل ب یدشواری که در ایران پیش با همه نیرو و توان متوقف کرد. و وطن بکنم و سرگردان شوم در جاهای کردن یکی از خدمۀ خودش ،بر جریان و آنان ی کبند و ب یوقفه برای ما آرزوی
دم؟ اگر پاشا سه دم دارد من پانزده دم رفتیم و توقفی چند روزه در تبریز همه گروه با مشاهدۀ این سوارکاری و ناشناخته در میان کافران ب یریش ،فقط گردآوری هدایا نظارت داشته باشد .به سلامت و آرامش م یکردند .یک روز
دارم و اگر پانزده دم کم است من صدتا داشتیم تا دستورات را از شاهزاده ولیعهد برای این وزیر پیر سگ حرا مزاده برای من گفته شده بود که وابستگ یام به وزیر برای ارتباطات در شهر گذشت تا همه
دم دارم و اگر این صدتاهم راضی نیست پیش از ترک ایران دریافت داریم .با در پاسخ به سخن سفیر که گفت این که فکر م یکند شاه به من بیش از اعظم موجب شده میرزا فیروز به چشم بار و بندیل پیش از عزیمت کنار هم
به او بگو من هزار دم دارم .برو ،به خاطر دریافت نام ههایی برای عمویش ،شاه «به خدا قسم در سوارکاری کسی جاسوس اعمال و رفتارش به من نگاه
خدا برو به او بگو تا سه دمش را بخواهد انگلستان و نیز هدایای دیگری برای چون من نیست ».فریاد برآوردند: حد لطف دارد!» کند و از آنجا که وزیر اعظم با او دشمنی گردآیند.
بجنباند ،گوشهای طرف بریده شده، اعلیحضرت شاه انگلیس دیگر بار «ماشاءالله» آن گاه میرزا فیروز خطاب گفتم« :درست است ،هرچه بگویید داشت طبیعی بود که انتظار م یرفت من در واقع دوستان چندانی نداشتم
بریده شده ،بریده شده ».آنگاه با صدای راه خود را در پیش گرفتیم ،از ایروان به من گفت« :حاجی ،ترا به خدا بیا حق با شماست و من که کمتر از یک چنین باشد .بنابراین به من توصیه شد که دوری من آزردهشان کند .از آنجا که
بلند خطاب به فراش و دو سه خدمتکار گذشتیم به پای کوه آقری داغ (یا کوه یک کمی تفریح کنیم ».با این سخن سگ هستم ،عواطف و احساسات شما که حواسم را جمع کنم و مراقب رفتارم وابستگی به ایران نداشتم ،نه خان های
دیگر با لحنی پرطمطراق و پرتبختر وحشی) رسیدیم .در دیدار ارامنه شب را به سویش اسب راندم و از برابرش با را درک م یکنم .اما خدا فرزندانتان را و نه فرزندی ،ب یاندوه و غمی تهران را
گفت« :بروید حرا مزادهها ،همین حالا بهصبحرساندیموبدونهیچحادث هایاز ظرافت هرچه تمامتر گذر کردم و او با حفظ کند ،امر شاه باید توسط یک نفر باشم و راه بر ب یاحتیاطی ببندم. ترک م یکردم .اما در مورد همراهانم
بروید ،گوشهای صادق را بدون معطلی رودبار تند و پرشتاب آریاچای گذشتیم. فاصل های اندک از پی من آمد و از این اطاعت شود و اگر قرار باشد که شما آن برای آن که این تصور را دور کنم، این چنین نبود ،سفیر خود فقط یک
برای من بیاورید .م یخواهم او را سه منطقه یخ بندان ارمنستان را پشت سر که تعلیم یاش را بر سر من کوفت به را انجام ندهید ،یک نفر دیگر باید انجام کوشیدم تا حسن نیت خود را نشان همسر و یک فرزند داشت اما در کنار
دم کنم! اگر پنجاه تا گوش هم داشته گذاشتیم و به چرکس رسیدیم و دو نشاط آمد و آن تعلیمی را آن چنان دهد و به ریش شما قسم اجازه بدهید دهم .من نقطه ضع فهای میرزا فیروز آنان خیل بزرگی از غلامان و کنیزان
روزی در آن جا اقامت کردیم و بی آن که محکم به طرفم پرتاب کرد که چوب آن بپرسم شایست هتر از شما در سراسر را م یشناختم و همین شناخت موجب داشت که گفته م یشد اسباب شادی
باشد ،همه را م یبرم». بایاغیانهو لانگیزاکراددرکوهستانهای چند گز آن سوتر افتاد و برایش چیزی ایران ،چه کسی م یتواند این مسؤولیت غلبه من بر این تصور م یشد .تجربیات و نشاط اویند .چند تن از غلامانش زن
آنگاه به طرف چاوش که اکنون سوائلر مواجه شویم سرانجام به ارزروم نماند که به طرفم پرتاب کند .این رفتار پیشین به من م یگفت که با چاپلوسی، و خانواده تشکیل داده بودند و م یشد
سرپا شده ،عازم رفتن بود برگشت و الگویی برای سایر همراهان شد تا از را ب هعهده گیرد؟» همان چاپلوسی که به درخشش طلایی تصور کرد که چه آب سیاهی در دیده
گفت« :ا نشاءالله که سای هات از سر ما رسیدیم. حالت غ مآلود و بغ کرده خارج شوند محمدبیک رئیس تشریفات گفت: است که گنبد مسین مسجد شاه تهران گرداندند .آن گاه که دریافتند مقصد
کم نشود .ا نشاءالله که خدا حفظت در اینجا سفیر با استقبال گرم فرماندار و در سراسر دشت به تکاپو بپردازند، «هیچکس دیگر ،ماشاءالله چه کسی را طلایی م ینماید ،اگر بخواهم م یتوانم سفری که قرار است در پیش گیرند
کند ،باز هم سلام مرا به پاشا برسان و ایالتی مواجه شد که پاشای «سه دم» لگد بزنند ،افسار کشند ،پیش بتازند ،و در حد و اندازه آقای ما در سراسر ایران ریش میرزا فیروز را در مشت داشته فرنگستان است ،سرزمینی که در
به او بگو اگر سه دم دارد ،من به لطف خواندهم یشدکههمهکوششخودرابه خلاصه هرکاری را که سوارکاران برای است؟ چه کسی مرد درایت و خرد ،مرد باشم و م یتوانم او را با همین دست اندیشۀ ایرانیان وجودی جز در خیال
کار بست تا اقامتی دلنشین داشته باشیم دلخوشی انجام م یدهند ،انجام دهند. کوچک هر جا بخواهم بکشم .به همین نداشت ،جایی که حیواناتشان را بدون
پروردگار پانزده دم دارم». اما به وضوح مشهود بود که در ساعت وقتی این روحیه شاد و پرنشاط اندکی اندیشه مثل اوست؟» جهت در جاده در کنار او اسب م یراندم تشریفات م یخوردند و پیامبر اکرم را
با این سخن چاوش از ته حلق لااله نحسی وارد شده بودیم ،برای این که فروکش کرد و ما دیگر بار به صورت پاسخ دادم« :درست است ،درست تا فرصت گفت و گو دست دهد یا هرگاه با ب یپروایی یاد م یکردند .با بسیاری
الا الله گفت و به آرامی به راه افتاد و زمان چندانی از ورودمان نگذشته بود، قطاری در پی رئیس خود قرار گرفتیم، است ،ایشان دارای کمال هستند و توقفی داشتم پیش رویش م یایستادم همراهان آیندهام صحبت کرده بودم
هنوز چند قدمی بیشتر نرفته بود که که ستون مودت و تفاهم برقرار شده بین میرزا فیروز تقاضای چپق کرد .چپق را و آنچنان فروتنانه رفتار م یکردم که در و م یدانستم خیلی از آنان از اصفهان
خدمتکاران ایرانی دررسیدند و با خود دود کرد و گ پزنان پیش رفتیم تا به خدای نفوذ کلام». برابرش نم ینشستم مگر آن که امر به قدم بیرون نگذاردهاند و غیر از تپ هها
دو گوش هموطن خود را آوردند و سفیر و پاشا درهم شکسته شد. نشستن م یکرد به نوعی که از توجه و دشتهای پیرامون خود جایی را
از نشان دادن آن به عثمانی آرام و صادق پادوی سفارت که کژرفتار و نخستین منزل رسیدیم. من و لحن حرم تگذار و مطیعان های که ندیدهاند ،خدا م یداند چه احساس
خونسرد با چهره عبوس و خشک، بدکردار مثل همتایانش بود ،کژخلقی برگزیده بودم بسیار خرسند و راضی شد. جادوی یای نسبت به من داشتند و
و ب یتابی نشان م یداد و حتی پیش از او شهره بود به استفاده ب یحد و حصر چه شهرتی کسب کرده بودم که
ابایی نکردند. رسیدن به ارزروم بارها از غم دوری وطن از قدرتی که به او اعطا شده بود و همه درباره رفتار و سنتهای اروپائیان
پاشا از این رفتار به خروش آمد و و لذتهای آن نالیده ،گفته بود قصد فرار م یدانستند ب هجهت همین خصوصیت چیزهایی م یدانستم و برایم جالب
شرایط زیست ما را آن چنان نامطلوب دارد .چند روزی از ورودمان به ارزروم است که وزیر اعظم م یکوشد تا با دادن بود که چه پرسشهایی درباره آنان
کرد که دیگر ماندن جایز نبود و در نگذشته بود که به سفیر گفته شد صادق افتخار سفارت به کشورهایی که در آن از من م یکردند ،یکی از آنان پرسید:
نتیجه ما خیلی زود ارزروم را ترک غیبش زده و به علاوه یکی از حق ههای سوی آفتاب است به او ضربه بزند با این «چ هطور م یتوانیم به فرنگ برسیم؟ از
گفتیم و صادق گوش بریده را به جای چپ قها که از طلا بود و یک افسار از امید که از ش ّر و زیان او خلاص شود، زیر زمین یا از طریق دیگری؟» دیگری
گذاشتیم تا به هر طریق که مایل است طلا گم شده .فورا یک گروه جستجو پرسید« :شنیدهام که غذایشان فقط
راه ایران را در پیش گیرد .بعدا معلوم تعیین شد و ماموران پاشا و نیز عدهای شاید برای همیشه. از حیوانات حرا مگوشت است ،چ هطور
شد که صادق با گوشهایش که بر سر از خدمه سفیر در تعقیب او فرستاده چند فرسنگی دور شده بودیم یک مسلمان م یتواند در میان آنان
داشته به وطن برگشته و آن دو قطعه شدند و ظرف دو روز فراری بازگردانده که سرانجام میرزا فیروز رشته همه زندگی کند؟» سومی گفت« :باید ناچار
گوشتی را که در کف ماه یتابه بود قیودات را پاره کرد و فرصت داد تا شویم که شراب بنوشیم ،برای آن که
گوشهای یک بزغاله بوده ،زیرا جلاد شد ،به جرم دزدی. همه احساساتش راه بروز پیدا کنند. آنان جز شراب چیز دیگری نم ینوشند
م یدانست اجرای فرمان ارباب در این صادق دستگیر شد و دست و پایش گرداگردش خدمتکارانی بودند که اگرچه و آب آنان پر از نمک است ».ناظر گفت
شرایط معقول نیست و یا آنان دوستان را بستند و سفیر در حضور ماموران ترک اندیشه ترک خانه و خانواده مشغولشان که قصد دارد چندین بار برنج با خودش
نزدیک مجرم بودند و مسلم است که تصمیم خود را برای بریدن گوشهایش داشته بود لکن آماده بودند تا هرچه از بیاورد،برایاینکهفکرم یکنددراروپا
برای دزدی با او به نرمی بسیار رفتار اعلام داشت .این خبر به پاشا گزارش ذهن میرزا فیروز م یگذرد اجراکنند و از برنج خبری نیست و در این فکر بود
داده شد که معتقد بود هیچ مجازاتی که چ هطور انواع شربتهای شیراز را در
شده بود. نباید صورت پذیرد مگر توسط خود میرزا واگوی هاش را آغاز کرد. بطری حمل کند تا در اروپا برای اربابش
بعد از طی جادههای طولانی و او و اجازه دادن به چنین مجازاتی در «تغ ّوط کردم به قبر پدرش ،نه زنش شربتدرستکند.سلمانیم یخواست
کسال تبارترکیهودرگیریدرهرمنزل شهر او زیرپا گذاردن حرمت و اقتدار بداند چه مقدار صابون با خود بیاورد
و اقامتگاه و شدت گرفتن تنفرمان از و آشپز نم یدانست در میان فرنگیان
این مردم سرانجام گنبدها و منارههای
پایتخت خون آشامان استانبول بزرگ دیگ و قابلمه مرسوم است یا خیر.
و پاشا را ترک گفتیم. با پیوستن جوان انگلیسی به ما که
«دنباله دارد» برای سفر مثل ما لباس پوشیده بود،
سرانجام به راه افتادیم و سر اسبهایمان