Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۷۱ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 71
جمعه 15تا پنجشنبه 21مردادماه 1395خورشیدی
شاهان بود ،چرا که کالسکه آنان ورای حاجی بابا اصفهانی در انگلستان ()12-13 فصل هفدهم
همه وسایل راحتی بود ،اسبها در هر
منزل افسار و یراق شده منتظر رسیدن این چه مملکتی است که بین یک سفیر به باث م یرسند و به پایتخت
آنان و بسته شدن به کالسکه بودند تا با بایکپیرزنفرقینم یگذارند نزدیک میشوند .حاجی بابا
سرعت هرچه تمامتر آنان را به مقصد احساسات سفیر را در استقبال
رسانند و آنان یک بار هم ناچار نشدند از برگرداند و ایران را با تصویری همانند یافت و ما بخشهایی از آن را در میلادی (برابر با 1224هجری قمری) جیمز موریه ،دیپلمات انگلیسی ،دو
شمشیر و سپر خود استفاده کنند .چه دوران خاقان مغفور و حاجی بابای صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم یکنیم. از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان بار در ایران مأموریت داشت ،بار اول از انگلیس یهاتوصیفم یکند.
هیچ مانعی بر سر راهشان نبود .راستش اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای مترجم در مقدمه کتاب ،به این سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام 1808تا 1809میلادی و نوبت دوم از
آنان مجبور بودند یکسره سفر کنند چه نکته قابل تأمل اشاره میکند که شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان 1811تا 1814به عنوان کاردار سفارت روز بعد ،همان مسافتی را طی
م یخواستندچهنم یخواستند،چراکه قرن بیست و یکم معرفی کند. «کتاب ،طنزی است تلخ از شرایط مترجم و راهنما او را همراهی م یکرد. کردیم که در پیش درنوردیده بودیم
کالسک هران پرتلاش آنان حتی فرصت اجتماعی و سیاسی ایران و جای ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در انگلیس در تهران. با همان صورت و با همان آرایش .از
به آنان نداد که قلیانی چاق کنند ،با حیرت است که پس از دویست سال انگلستان» فرآورده این سفر است و ضمناینمأموری تها،موریهکهعلاقه چندین شهر بزرگ گذشتیم ،مناظری
این حال سفر آنقدر دلپذیر بود که مثل بسیاری از ویژگ یهای آئینی ایرانیان دیپلمات انگلیسی ،همانند کتاب اولش زیادی هم به تفحص در احوال و آداب بس غریب و تازه دیدیم که قلمهای
آن بود که همراه ارباب خود هستند و همچنان برجای مانده و نقدپذیر «ماجراهای حاجی بابای اصفهانی» ،با مردممشرقزمینداشت،باحاجیمیرزا میرزاهای دربار شاهی را م یطلبد تا
در حالی که هر کس بار خودش را مینماید .حاجی بابای اصفهانی در طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم همه آن مناظر را به توصیف بکشانند.
م یکشید و غلام خودش بود ،برایشان انگلستان در واقع آئین های است روشن که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال در شهری توقف کردیم که بخصوص
ابداًاهمیتی نداشت که اگر این سفر را و شفاف در برابر چهرهمان ،تا خود ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت. آنچه در آنجا دیده شد برای خود
ابداً پایانی نبود .با رسیدن به این خانه را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر». خلقیات و خصوصیات این دولتمرد فرنگ یها هم نامتعارف بود ،یعنی باث.
در لندن ،خود را در اتاقهای متعدد آن زمانی حج تالاسلام رفسنجانی گفت تصویر م یکند. دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در شهری که «حمام» خوانده م یشد
گم کرده بودند و نم یدانستند هر یک شاه م یخواست قم را تبدیل به تهران کتاب اخیر جیمز موریه ،برخلاف وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب و ب هنظر ما غریب بود که این همه
در کدام اتاق جای گیرند ،اما به تجربه کند ،خدا نخواست و موفق نشد .ما کتاب اول او ،در ایران شناختهشده ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس حرمت برای چیزی قائل شوند که
م یدانستند که راح تتر و ام نتر است موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم نبود .این کتاب که در سال 1986 داده که در عین حال تصویرگر اوضاع هیچ روستایی در ایران فاقد آن نیست
کنار یکدیگر باشند و در پناه یکدیگر توسط روبر پهپن ()Robert Pepin و احوال عمومی سرزمین حاجی و تقریباً در هر خیابانی در تهران یکی
شب را به صبح رسانند و سرانجام در چون خواست خدا چنین بود. از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد، باباپرور ایران در آن دوره است. از آنها وجود دارد و از جمله ضروریات
همان جایی ماندند که آنان را دیدم گویا خواست خدا این نیز بوده است در سال 1379با ترجمه آقای مهدی حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی خانه هر اشرا فزادهای است .اما راز
ب هجای آن که در اتاقهای جداگانه که عقربه زمان را دویست سال به عقب افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار معروف به ایلچی (سفیر) در سال 1809 حرمتی که به این مکان داده شده،
طبقات بالای خانه و بسترهایی که در آب آنجاست .درست مثل بورسا در
برای هر یک در نظر گرفته شده فصلهیجدهم حضور شاه مرخص م یشوم که این همه پیشواز بروند ،ب هنوعی که غری بترین با کدام کلاه بر سر گذارد و دستور داد که نزدیکی استانبول که شفابخش است
بود ،قرار و آرام گیرند .هم هروزه یک راه را بیایم و با امواج خروشان اقیانوسها منظرهای که م یتوان دید از انبوهی خنجر الما سنشانش را آماده سازند .در و برای ما دیدن امکاناتی که در نظر
کافر مهربان پیر که یک پزشک بود دربارۀ ایرانیان در لندن ،آنان و تندبادها مصاف کنم ،با کفار زندگی جمعیت پدید آمده بود که از ابتدای هزار گذشته نیز متوجه شده بودیم که چهرۀ گرفته بودند تا بیماران را درمان کنند،
و یا شاید آنان چنین م یپنداشتند، مردی را با یک پزشک اشتباه کنم ،برس پشم خوک به تن بمالم و دره ،این صحنه قابل رؤیت بود .اما غریب سبزه و چشمان سیاه ما برای دختران خیلی جالب بود .سفیر دردی در شانه
به دیدنشان م یآمد .نسبت به آشپز گرفتند و در باب خان های که آنان در یک کلام بیش از سهم مقدرم ُگه اینجا بود که کسی توجه چندانی به ما انگلیسی ناخوشایند نبود و بدین سبب حس م یکرد و یک فرنگی به ما نوعی
که کمی احساس کسالت و خستگی بخورم ،ترجیح م یدادم ریشم را بزنم نداشت .زیرا اگر تصادفاً کسی متوجه من فقط پیراهن تمیزی به تن کردم که بُرس نشان داد که از موی حیوانی
از سفر داشت ،مهربانی کرده ،نبضش اقامت گزیدند و همه عمر را در گوش های بنشینم و ما م یشد که با این سرعت در حرکت باید بگویم مجوز ورودی بود به قلمرو نجس پدید آمده بود و به ما اطمینان
را گرفته و کسی را فرستاده بود تا تأییدیکمردانگلیسی.کمربندرامحکم داد اگر با آن بُرس نقطه دردگرفته را
سفیر با اوقاتی تلخ از کالسکه بیرون خاکی بر سر کنم .آه میرزا شفیع! آه هستیم ،فقط اشاره م یکرد یا خندهای بستم تا کمرم باریکتر شود و با پوشیدن ماساژ دهند ،سریعاً بهبودی حاصل
داروهای لازم را به او بدهد. آمد ،بی آنکه متوجه باشد که وقت میرزا شفیع! ای وزیر ناخلف ،همۀ اینها م یزدیافریادیم یکشید.چشمدوخته پیراهنی خاص ،سر شان ههای خود را خواهد شد .ما از دیدن آن برس یکه
ما داشتیم از این پزشک فرنگی برای پیاده شدن سعد است یا نحس. کار تو بود .اگر قبل از مرگم به قبرت و بودیم به مسیری که در پیش داشتیم پهن نشان دادم .همه ما زلفها را پشت خوردیم ،آنچنان که ماری را دیده
تعریف م یکردیم که در همان لحظه هیچکس به حضورش نیامد تا به او قبر همۀ اجدادت نشاشیدم ،آن وقت نام که در پیش روی خود شهر عظیمی را گوشهایمان شانه کردیم .سید موی سر باشیم .کفار ما را به حوضچ های بردند
آن مرد با مهماندار وارد شد .همه ما خو شآمد گوید ،هیچکس با هدی های دیدیم که در زیر بخاری سبز و زردرنگ سفیر را آرایش داد ،من موها را نامرتب که در آنجا تعداد زیادی فرنگی ،چه
به طرفش دویدیم و از او خواستیم تا به حضورش نرسید تا سلامش گوید و من میرزا فیروز نیست». نشسته بود و حال سفیر متوجه عظمت رها کردم تا فریدون دلاک به سراغش مرد و چه زن ،بود و همه از آ بتنی
نبض ما را بگیرد و به زبان ما نگاهی حتی یک انار هم تعارفش نکردند .سفیر دو منشی انگلیسی مات و مبهوت به بیاید .چرکسی پوشیدهتر از پیش شد لذت م یبردند .اما ما از دیدن آن برس
افکندکه شیوۀ فرنگیان برای اطمینان با شتاب از پل هها بالا رفت و در آنجا از سخنانی که از دهان سفیر خارج م یشد، کار خود م یشد. و گرچه پیشگویی نداشتیم که ساعت آنقدر دچار اشمئزاز شده بودیم که از
از سلامتی بود که مهماندار حیر تزده سر ناامیدی و دلسردی روی مبلی رها مبارکی را تعیین کند ،چون شب گذشته تن سپردن به آب و درمان اجتناب
شد .نسبت به تعارف شیرینی و میوه فرنگیان اندرونی نداشتند؛ اتاق یک مرد در زمان خوش بود ،سفیر رضایت داد که ورزیدیم.دیدن حما مها ،ما را به بحثی
قهقهه سر داد: و بستن یهایی که به گفتۀ منش یها و کنار اتاق یک زن بود و مشکلی نداشتند دوستانه با مهماندار در خصوص موضوع
ـچهخبرشده؟اینکارهابرایچیست؟ مهماندار ب هدستور دولت به مناسبت طالع ما در حال عروج است. نظافت کشاند .ما گفتیم ایرانیان
آشپز گفت« :خدا حفظش کند، ورود ایشان آماده شده بود ،ب یاعتنا گوش سپرده بودند .آنان با ملایمت به باغ ماباجمعیتیازپیشوازکنندگانروبرو ما به کالسکههایی که برایمان پاکیزهترین مردم جهان هستند و
ایشان پزشک ما هستند .ایشان ماند .هیچ چیز موجب تسلای خاطرش زیباییکهکالسکهدرآنحرکتم یکرد، نشدیم و نیز سوارانی را ندیدیم که با پی شبینی کرده بودند با شور و هیجان فرنگیها کثیفترین آنان .گفتم:
نم یشد ،صورتش از خشم سیاه بود و اشاره کردند و گفتند اینجا تفر جگاه چشمان منتظر به پیش و پس روند. فو قالعاده قدم گذاردیم و در این فکر «مثل ًا همین شما انگلیس یها ب هندرت
ناراحتی قلبی مرا رفع کردند». عمومی شهر و یکی از تفری حگاههاست. دو منشی ب یحرکت نشسته بودند ،لکن بودیم که ورودمان به شهر چه واقعۀ حمام م یکنید؛ دست و صورتتان را
مهماندار ب هفریاد گفت« :پزشک! سیاهی خشم ماندنی. میرزا فیروز لندید« :پنجره را ببندید، مهماندار که مراسم استقبال را در ایران مهمی است و کامل ًا آماده بودیم با م یشوییدوفکرم یکنیدتمیزشدهاید.
ایشانکهپزشکنیستند،ایشانعموی مهماندار آنگاه سفیر را دعوت به کسی نباید مرا با این ب یآبرویی ببیند. دیده بود ،م یدانست در پس ذهن سفیر توجه به عظمت شاه در جریان مراسم در حالی که آدمهای عادی ایرانی حد
خوردن غذا کرد و از سفیر پرسید آیا منی که از سوی شاه دستور دارم روی چه م یگذرد و اظهار داشت امیدوار است استقبال رفتاری در خور در پیش گیریم. اقل هفت های یک بار و آدمهای صاحب
من هستند». نم یخواهد غذا بخورد؟ سفیر گفت: شاه را در سرزمین بیگانگان سفید کنم، هرچه زودتر به مقصد برسیم و آنگاه استقبالی که در شکوه آن تردیدی نبود. تشخیص هم هروزه تمام بدن خود را
گفتم« :باشد ،فرض کنیم ایشان «بخورم؟ اگر پذیرایی شما این گونه منی که اولین سفیری هستم که تاکنون سفیراشتیاقمردمانگلیسرابرایاقامت منشیاندرهمانکالسک هاینشستندکه
عموی شما باشند ،اما چه منعی دارد است و اگر فکر م یکنید م یتوانید این به اینجا گسیل م یشوم ،چنان با من و سعادت جناب ایشان شاهد باشند. سفیر نیز حضور داشت و ما برای آنان م یشویند».
که پزشک هم باشند؟ چه عیبی دارد؟ ب یآبرویی را که نسبت به شاه مرتکب رفتار م یشود که به یک بار کهنه پارچه میرزا فیروز پرسید« :آیا این رسم تفاوت رفتارهای مقامات ایرانی را در مهماندار گفت« :ممکن است چنین
شدید با غذا دادن به من پاک کنید، یک الاغ در ایران رفتار م یشود .این مردم کشور شماست که سفیر را در ورود به شهر در مراسم خاص با آنچه باشد ،اما پاکیزگی تنها زمانی وجود
درست است؟» شما سخت در خطا هستید .صبر کنید ب یآبروییاستکهتحملنم یتوانکرد». دولت شما قاچاقی حمل کنند ،آنچنانکه دراینجا متداول است ،یادآور شدیم .به دارد که در آب هستید ،در لحظ های
ـ اما ایشان یکی از امرا هستند ،مرد تاکسیازطرفشاهشمابهماخو شآمد ما همچنان با سرعتی غیر قابل چمچم های از کالایی ممنوعه است؟» آنان گفتیم در میان ما رسم است که که از آب خارج شده و پیراهنی را
شمشیر و هرگز تا کنون در زندگیش بگوید ،آنگاه شاید بتوانم چیزی بخورم. توصیف با شیش ههای بالاکشیده حرکت منشی ارشد از طریق مهماندار بسیار آرام حرکت کنیم با تشریفات م یپوشید که هفت هها پوشیدهاید و
تا آن زمان هیچ نمکی بر من حلال م یکردیم و از هر سوراخ بدنمان عرق به سفیر اطمینان داد که در سنت و تعارفات بسیار؛ در راه قلیان دود شلواری را ب هپا م یکنید که از پدرتان
دارویی تجویز نکرده. بیرون م یریخت .کاری نم یشد کرد انگلیسیها ،این مراسم وجود ندارد م یکنیم و شاطرهای ما بر اسبانمان ب هارث رسیده و ردایی به تن م یکنید
آشپز گفت« :از کجا م یدانستیم؟ نخواهد بود». ب هجز در سکوت نشستن .منش یها و که هیأتی را به پیشواز بفرستند ،اما پیشی م یگیرند و به هنگام ورود سفیر، که از پوست گوسفند است و چندین
چ هطور م یتوانستیم یک امیر را از یک مهماندار گفت« :اما شما منشیان مهماندار با حالتی جدی با یکدیگر سخن همه تشریفات لازم ب همحض رسیدن چماق برای راندن جمعیت ب هکار گرفته نسل از عمر آن گذشته ،پاکیزگی
م یگفتند .مهماندار با همه توان خود به اقامتگاهی که خاص ایشان در نظر م یشود تا هم قدرت بازبینی و نظارت معنائی ندارد .ما لباسهای زیر خود
پزشک بازشناسیم؟» دربار را کسی ب هشمار نم یآورید؟» م یکوشید زنگ اندوه را از چهرۀ سفیر گرفته شده ،برای ورود مقامی عالیرتبه پلیس را نشان دهیم و هم اقتدار شاهانه را هر روز عوض م یکنیم .فقیرترین
این پرسش مهماندار را به فکر سفیر با خشم خروشید« :واقعاً این دو بزداید .اما همه گفت و گوها با صدای را .گاهی از اوقات برای آن که ایجاد مردمان ما حد اقل هفت های یک بار از
فرو برد .چرا که در حقیقت ب هنظر منشی را م یگویید؟ آیا ما برای سفیر جدیدی خاتمه یافت که از کالسکه در سطح ایشان ،ب هعمل خواهد آمد. وحشت و هراس کنیم ،دروازه شهر را با
م یرسید در این سرزمین پرشگفت شما نویسندگان فرمانها و یک گیره کاغذ ب هجهت ورود به بدنۀ اصلی شهر ایجاد رئیس ما گفت« :اگر این رسم پیکرههای به دارکشیدگان م یآراییم و سر تا پای خود را م یشویند».
همه مثل هم هستند و بازشناسی فرستادیم؟ این چه حرفهایی است که شد .ما فقط نگاه سریعی به خیابانها، شماست به سر شاه خودتان قسم که تودههای سرهای بریده را در برابر قصر گفتم« :پاکیزگی جامه چه فایدهای
شغل مردم از طریق جام هشان امری م یزنید؟ اینقدر هوا را با سخنان بیهوده خان هها و فروشگاهها انداختیم .تازههای رسم بدی است .به ایران بروید و رسم شاهی قرار م یدهیم .اما در اینجا قضیه دارد وقتی از درون با خوردن گوشت
ناممکن م ینماید .شی کپوشی مسلماً سنگین نکنید .روی من سیاه ،روی شما شهر آنقدر بود که در آن لحظه توصیف و راه را بیاموزید .مراسم استقبال در معکوس است ،کافرانی که کالسکه را خوک ناپاک هستید .ب هخدا قسم که
یک معیار نیست ،زیرا اگر چنین بود، سیاه و روی دولت شما سیاه خواهد بود، شدنی نم ینمود .و سرانجام در برابر دری ایران به قدمت جمشید است .در هر م یرانند ،شتاب م یورزند و چهارنعل در بازگشت به ایران اگر «بیست سال»
کسانی که در خیابانهای شهر کالسکه وقتی اعلیحضرت از این امر آگاه شوند». که در میان چندین د ِر دیگر با همان حال تفاوتی بین ورود یک سفیر و یک م یتازند ،بیشتر مثل آن است که عدهای برابر متعارف نماز بگزاریم ،از آلودگ یای
م یراندند و کسانی که در پشت سر با مشاهده این که برای این وضع ابعاد قرار داشت ،متوقف شدیم و در آنجا پیرزن وجود دارد ،هرچند که در نظر شهسوار با دشمن وارد صحنۀ نبرد که از اقامت در اینجا و در میان شما
ایشان م یایستادند ،باید نجی بزادگان مسخره کاری نم یتوانم بکنم ،سفیر در اوج شادی و حیرت همشهریهای خود شما هر دوی اینان در یک سطح باشند شدهاند ،تا کسانی که نمایندۀ ظ لالله دچار خواهیم شد ،پاک نم یشویم».
این سرزمین باشند .چه زیباترین را ترک گفتم تا لختی روی مبلی آرام را دیدیم .همان کسانی را که سه روز و این طور که به نظر م یرسد ورود یک را بدرقه م یکنند.وقتی به شهر نزدیک مهماندارگفت«:سخنخودرابهیاوه
لباسهایی را که در تن مردم م یدیدیم، گیرم .در این هنگام سید پای سفیر را پیش در پلیموت از آنان جدا شده بودیم. سفیر همان شور و حالی را برم یانگیزد شدیم ،دیدیم که به شیوۀ خودمان درنیامیز .قبول کن تو در آینده گوشت
به تن داشتند .متوجه شدیم وقتی م یمالید تا خستگ یاش را رفع کند و همان کسانی را که راستش را بخواهید روی دیوارها ،شعارهایی نوشته شده خوک را بی هیچ ملاحظ های خواهی
م یخواهیم بر اساس مشاهدات خود فریدون سلمانی پشت و کمر او را ماساژ فکر م یکردیم دیگر هرگز نخواهیم دید. که یک پیرزن». که ب یتردید با همان هدف مقدسی بود خورد قبل از آن که ازجمله ما شوی».
استنباط و نتیج هگیری کنیم ،بیشتر م یداد تا شاید این روش بیش از سخنان آنگاه به طرف من برگشت و گفت: که در کشور ،رواج داشت .از بسیاری از سخن گفتن از یک چنین مکروهی
دچار دشواری م یشویم ،بنابراین تا «حاجی ،جان تو اگر م یدانستم وقتی از این شعارها یادداشت برداشتم و آنها را حال مرا بر هم زده بود و دیگر بار در
زمانی که حواس ما قدرت و وسعت منشیان و مهماندار او را آرام بخشد. ب هدقت جایی نگاهداشتم تا در گفتارم کالسکه جای گرفته ،مسیر پایتخت را
بیشتری گیرد ،به این نتیجه رسیدیم من بدخلق یهای این ساعات آخری آنها را ب هکار گیرم و از این طریق خود
که بهترین کار آن است که بر بلندای را با پیوستن به جمع همشهریان خود را مسلط به زبان انگلیسی معرفی کنم. در پیش گرفتیم.
صبر بنشینیم و چشم شگفت یها را به تسلا دادم .آنان را در مدخل خانه و در به ما گفته شد که تنها سه فرسنگ از با ورود به استراح تگاه شبانه ،دو
اتاقی بزرگ یافتم ،اتاقی که در یک پایتختفاصلهداریموهرچهفاصلهکمتر تن از منشیان دربار شاهی انگلیس با
روی افق تازهها بگشاییم. انتهای آن دو ستون بزرگ قرار داشت م یشد،بههماننسبتشوروحرکتدر کالسک ههایشان و دو چاپار که دستور
در این احوال به همراهی مهماندار و پیرامون آن صندلی چیده شده بود و جاده بیشتر م یشد .از انبوه ِی جمعیت و داشتند ،همه وسایل آسایش را برای
گردشی در خان های کردیم که شاه در گوش های از آن صندوقی بزرگ بر تعداد کالسک هها و گاریها وسایر وسایل ما فراهم آورند ،از راه رسیدند و طبق
انگلیس برای ما در نظر گرفته بود. روی چهارپای های قرار داشت .در اینجا نقلیه چنین برم یآمد که جمعیت شهر دستور میز شامی آماده کرده بودند
این خانه باید اخیراً از یکی از خا نها همشهریهای من ،زیراندازهای خود را م یبایستازنزدیکشدنمااطلاعیافته با انواع گوشتها ،میوهها ،نوشیدنیها و
مصادره شده باشد ،برای این که گسترده ،زی نها و جام هدانهای خود را باشند ،زیرا خوب ب هیاد دارم وقتی سفیر ب همحض آن که سفیر از کالسکه پای
نم یتوانم باور کنم که کسی به میل در گوش های نهاده ،سپرها ،شمشیرها انگلستان به اصفهان نزدیک م یشد ،به بیرون نهاد ما را به صرف شام دعوت
و رغبت خود این ملک عظیم را با و تپانچ ههای خود را آویخته و خلاصه همه اهالی شهر دستور داده شد که به کردند .مشاهده کردیم که طلیعه توجه
اثاث های که در آن بود ،به خارجیان همه ترتیباتی را که در کاروانسرای انجام شاه برای سفیر بسیار خوشایند است و
واگذارد .خان پیر ما ،خزان هدار بزرگ، م یدادند ،ب هعمل آورده بودند .شرح منتظر استقبالی بودیم که صبح فردا
که مجبور شد خان هاش را به آخرین شگفتیهایی که دیده بودند ،پایانی قرار بود انجام پذیرد .چون مطلع شدیم
سفیر فرنگی در تهران واگذار کند، نداشت .آنان در سراسر این سرزمین فقط ده فرسنگ تا پایتخت فاصله
در برابر ارباب خود رفتار زیرکان هتری ب هگون های سفر کرده بودند که شایستۀ داریم و فردا قبل از آن که مؤذن صلای
در پیش گرفت .برای این که او همه نماز ظهر را بزند ،آنجا خواهیم بود .این
فرشها و جاجی مها و زیراندازهای خبر حال همه ما را خوش کرد .سفیر
گرانقیمت ،همه پردههای ابریشمین، با سید مشورت کرد چه قبایی را در
همه ظروف چینی و شمعدانهای این مناسبت به تن کند ،کدام شال را
نقره را بیرون برد و ب هجای آنها اشیاء
کهن های را گذاشت که فقط رفع نیاز
م یکرد .ادامه در صفحه 15