چکامه‌ی اندوهناک ِ گُل

جمعه ۷ آبان ۱۳۹۵ برابر با ۲۸ اکتبر ۲۰۱۶


[رضا مقصدی]

رضا مقصدی

باز آمدی
از دوردست ِ خاطره‌ی من
بی آنکه شادمانی ِ یک لبخند
بر چهره، ارمغان تو باشد.

در جامه‌دان ِ تو
پیراهنی‌ست
با رنگ وُ بوی راز .

آواز در گلوی تو خاموش است
ای آنکه همنشین ِ قدیمی ِ سوسنی!

وقتی که آفتاب ِ نگاهت
بر شاخه‌ی شکسته
می‌تابد
شوق ِ کدام آینه می‌داند
از دودمانِ رنج ِ شقایق
از آه
از تیره‌ی منی؟

گفتم :
وقتی که آمدی
رنگین کمانی از گلِ کوکب
بر آسمان ِ خاطره خواهم بست .

اندوه را
از چهره‌ی نجیب تو می‌شویم
با دشت ِ مهربان وُ آهو
از شعر ِ چشم‌های تو
می‌گویم .

گفتم :
خواهم نوشت
شعری
از سایبان ِ ساده‌ی گیسویت‌.

از چشمه‌سار
از کوه
از صبح ِ روستا
از صحبت ِ زلال ِ تو خواهم گفت.

گفتم تمام این‌همه را،
گفتم .
اما
وقتی که باز آمدی از دوردست‌ها
آشفتم.

از کتابِ «با آینه، دوباره مُدارا کن»
سال ۶۸ خورشیدی

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=57646