آرمین لنگرودی ـ مسلمانان دین خود را دین «برابری» میخوانند، اگرچه این دین در زمان ما، خود به یک سمبل نابرابری، ظلم و اجحاف تبدیل شده است. این ادعا در مورد معنی لُغوی «اسلام» نیز، که معمولاً با «صلح و دوستی» ترجمه میشود تکرار میشود، هر چند حاکمیت این مذهب، در هر کجا که سر بر آورده، با خشونت و خونریزی همراه بوده است[۱]. با وجود تمامی این ناسازگاریها، مسلمانان همچنان بر درستی مفاهیمی اصرار دارند که مانند هر پدیده دیگری در مسیر تکامل جامعه انسانی و در طول قرنهای گذشته موضوعیت و محتوای متفاوت و حتی متناقضی را در خود پنهان میکردهاند.
در زمانی که اسلام به عنوان یک دین جدید شکل گرفت، در جهان اطراف آن از «برابری» خبری نبود. در ایران یک ساختار به شدت ناعادلانه و طبقاتی وجود داشت. کمی دورتر در شبهقاره هند، این بیعدالتی به شکلی بسیار جزمیتر و شدیدتر حاکم بود که بقایای آن هنوز هم در آنجا زنده است. در سمت غرب، جامعه اشرافیمَنشِ بیزانسی وجود داشت که تمامی ویژگیهای طبقاتِ ممتاز رومی را، با وجود ناهمخوانی با ارزشهای مسیحیت نوین، در خود زنده نگاه داشته بود. طبیعتاً اعرابی که ریشه خود را در میانرودان داشتند، نمیتوانستند در مقابل این سیستمهای اجتماعی، روشی بجز انتقاد داشته باشند. یک انگیزه عُمده برای این مخالفت، همان جایگاه تاریخی عربها زیر یوغ امپراتوریهای پارسی و بیزانتینی بود، که آنها را قرنها قربانی این ساختارها ساخته بود. با این همه برای عربها، علیرغم باطل شناختن آشکار سیستم «کاست» شرقی (حتی در زمینه تئوری)، رد کرن «اشرافیت» بیزانتینی آنچنان ساده نبود. البته یک دلیل اصلی برای این امر، ریشه مشترک مسیحی عربها با بیزانتینیها بود. بعلاوه مانند هر جامعهای، در بین اعراب نیز یک قشر قوی اشرافی وجود داشت، که نابودیاش را غیرمطلوب و غیرممکن مینمود.
اینگونه بود، که اسلام باوجود رَدِ ظاهری «امتیازات طبقاتی»، نابرابری را در اشکال مختلف به رسمیت شناخت و به تئوریزه کردن آن پرداخت. در این زمینه میتوان بطور مشخص از سه «نابرابری» اصلی نام برد، که برای قانونمند کردن جامعه طبقاتی اسلامی نقش عمده را بازی میکنند. این قانونمندی بر پایه سه امتیاز ویژه پای گرفتهاند که بنابر ساختار «ماتریکسی» (و قابلیت ترکیبی) خود میتوانند بانی نابرابریهای دیگر اجتماعی و تغییر چند و چون آنها شوند. این امتیازات عبارتند از:
۱) مرد بودن
۲) مسلمان بودن
۳) «آزاد» بودن
فاکتور سوم این نابرابریها، یعنی «آزادی»، در اسلام و از همان آغاز، نه به معنی حقوق اجتماعی یا شهروندی، بلکه به چم «برده نبودن» فهمیده میشد که در معنی آن تا به امروز هیچ تغییری شکل نگرفته است. بر طبق این ماتریکس، در یک جامعه اسلامی، مرد+مسلمان+غیربرده، به عنوان شهروند درجه یک به رسمیت شناخته میشد. در ادامه و در طول زمان، زیرفاکتورهای جدیدی نیز به این امتیازات اصلی افزوده گردیدند، مانند عوامل «شیعه» و یا «سُنّی» بودن.
تنوع و وسعت تعبیر این عواملِ تبعض و متغیر بودن دو فاکتور آن (مسلمان بودن و برده نبودن)، پیوسته موجب تناقضات اَدواری در نحوه شکل گرفتن کیفیت این امتیازات بودند. به عنوان نمونه، عباسیان برای رهایی از وابستگی نظامی به قبایل تابع خود، اقدام به «آزاد ساختن» بسیاری از بردگان و تشکیل یک ارتش مرکزی متشکل از آنها کردند. این کار اگرچه عنوانِ این سربازان را به «آزادشدگان» تغییر داد، اما به دلیل سرسپردگی و تعلق این جنگجویان به حاکمان عباسی، هیچ دگرگونیای در جایگاه اجتماعی آنان به وجود نیاورد. توجه داشته باشیم که مقام یک برده «آزادشده» کماکان با کسی که از بدو تولد «آزاد» بوده یکسان نبود. کما اینکه ما در روایات اسلامی «بلال» را همیشه با مکمل «برده آزادشده» میشناسیم و رابطه او با محمد، همیشه در سطح یک رابطه بین «غلام» و «صاحب» باقی میمانَد. همین روایات (تأیید نشده) را ما درباره ابومسلم خراسانی هم میخوانیم که گویا رابطه او (به عنوان یک برده آزادشده) با مالک پیشیناش (ابراهیم خلیفه چهارم عباسی) دلیل پشتیبانی او از به قدرترسیدن عباسیان بوده و در واقع او و سربازانش به عنوان یک لشکر «مزدور» عمل میکردهاند. در ادامه، ما حتی شاهد شکلگیری حکومتهایی هستیم، که از غلامان آزادشده شکل گرفته بودند (حکومت مَملوکیان در شمال آفریقا و یا در دهلی [هند]).
یک نمونه دیگر از این تناقضات در مورد موقعیت زنان است: زن آزاد یقیناً جایگاهش بهتر از زن برده است (البته ترکیب زن + برده + غیرمسلمان ممکن نبود چرا که آنها به قبول اسلام مجبور میشدند). ولی زنانی که به عنوان برده یا کنیز در دربار زندگی میکردند، میتوانستند مادر حاکم آینده شوند (کما اینکه مادر چندین حاکم عباسی و یا حتی امامان شیعه نیز کنیز بودند). این امر اما به معنی بهبود مقام اجتماعی یک «زن برده» در سایه حکومت اسلامی نشد (توجه شود به جایگاه شخصیت اسطورهای شهربانو، به عنوان مادر امام سوم شیعیان!) در همین رابطه ما در اسلام واژه «مَلَکه» به معنای پادشاهِ زنِ مسلمان نمیشناسیم و آنجا که از آن سخن میرود، منظور حاکمان مؤنث ممالک غیراسلامی بودهاند. «ملکه»های مدرن نیز در واژهنامه اسلامی، در کشورهای غربی حکومت میکنند. در روایات اسلامی از شاهزادگان مؤنث ساسانی، که پس از خسرو برای بدست گرفتن قدرت تلاش میکردند، با کنایه و حقارت یاد میشود[۲]. این مسئله در خود، به معنای به رسمیت نشناختن شعور و توانایی زنان در برابر مردان است، کما اینکه این امر، خود را در شکل حقوقیِ شهادت دادن و یا مقدار ارثیه زنان نمایان میسازد[۳].
در مورد «غیرمسلمانان» شرایط کمی روشنتر است. غیرمسلمانان در اسلام بر دو گروهاند: طرفداران مذاهب شکلگرفته شده پس از اسلام و وابستگان مذاهب رسمی پیش از آن. گروه اول اساساً در نظر اسلام به رسمیت شناخته نمیشود، بخصوص اگر این مذاهب از بطن اسلام شکل گرفته باشند. خروج از اسلام به معنی محکومیت به مرگ است[۴]. نابخشودنی بودنِ این «گناه» اساساً به این دلیل است که این «خوارج» اسلام را دانسته نفی میکنند، امری که «دانش» را در مقابل اسلام قرار میداد. اینچنین است که قوانین فقه اسلامی که بر مبنای شرع پای گرفتهاند، خود را بیشتر با گروه دوم، یعنی «اهل الکتاب» مشغول میکند. این گروه که به «ذِمّی» معروفند، در واقع شهروندان درجه دوم (تحت حکومت اسلامی) بوده که در شرایط معمولی برای در امان بودن، محکوم به پرداخت «جَزیّه» هستند. این افراد اجازهی داشتن مقامات کلیدی را نداشته و بایستی از تأثیرگذاری آنها در تعیین کردن سرنوشت مسلمین (مقامات سیاسی و غیره) جلوگیری کرد. از آنجا که حکومتهای اسلامی از همان آغاز نمیتوانستند از خدمات این گروه در زمینههای مختلف، مانند دبیری و یا پیشهوری، صرف نظر نمایند، میبایستی غیرمسلمانان خود را با پُستهای دونپایه (زیردستی) راضی نشان میدادند. اگرچه «غیرمسلمان» بودن، همانند «زن» بودن دلیلی برای نابرابری است، ولی غیرمسلمانان میتوانند با تغییر دین خود و قبول اسلام به این اجحاف پایان داده و حداقل برای نسلهای پس از خود شرایط بهتری بیافرینند. این امر اما در مورد زنان، به خاطر جنسیت آنها و دلایل «آفرینشی» ممکن نیست. آنچه خداوند آفریده را، انسان نمیتواند تغییر دهد.
همانطور که در بالا آورده شد، تا قرن هفدهم میلادی واژه آزاد در فقه اسلامی تنها به معنی «غیربَرده» استفاده میشد. در فرهنگ اسلامی واژه معادل برای «آزاد» همان «حُرّ» بود. در زبان عربی این واژه به معنی«مرد آزاد» و متضاد «العَبْد» (برده، غلام) میآید. بردهداری، اگرچه در ترمینولوژی امروزی مسلمانان دیگر مورد استفادهای پیدا نمیکند، ولی بطور عملی، به عنوان مثال در شکل کارگران و خدمههای هندی، فیلیپینی و پاکستانی در برخی از کشورهای اسلامی و حتی به صورت علنی در برخی از کشورهای مسلمان آفریقایی وجود دارد. عدم کاربرد این واژه تنها تأثیر فرهنگ مدرن و متمدنانه غربی است، که بهرهبرداری از آن را برای مسلمانان به صورت آشکار غیرممکن میسازد. از همین رو، واژه استعارهای «آزادی»، که از آن در غرب و پس از انقلاب فرانسه برای تعریف جایگاه حقوق «مدنی و یا شهروندی» استفاده میشد، در اسلام ناشناخته ماند. در تمامی تاریخ اسلامی، آزادی فردی به معنی سهیم بودن در تعیین سرنوشت یک جامعه از طریق حق انتخاب و غیره وجود نداشت. در مقابل حکومت الهی، انسان هیچ هدفی، هیچ مشارکتی، هیچ خصوصیاتی و هیچ استقلالی ندارد. در همین راستا هم ما در تمامی تاریخ اسلامی واژههای مترادفی برای «شهروند» (citizen) نمییابیم. کلماتی همچون «رعایا»، «تبعه»، «ملّت» ویا حتی «هموطن» هیچکدام هموزن «شهروند» نیستند، بلکه بیشتر بر وابستگیِ انسانها به یک ساختار سیاسی و منطقهای اشاره داشتند. ترجمه واژه یونانی «پولیتِس» (polites) که از ریشه «پولیس» (شهر) میآمد، به فرهنگ اسلامی قابل ترجمه نبود. این اما نه به دلیل زبانشناسی، بلکه بیشتر به دلیل محتوایی و فرهنگی بود. مردم کشورهای اسلامی این مفهوم مدرن را از غرب و انقلاب فرانسه آموختند، نه از سیستم سیاسی و مذهبی خود.
در اسلام معیار خوبی یا بدی یک حکومت، نه میزان وجود برابری و آزادیهای اجتماعی، بلکه «عادلانه» بودن آن بود. عادلانه بودن، به عنوان متضاد ظالمانه بودن، لزوماً به معنی به رسمیت شناختن برابری افراد در مقابل قانون نیست، بلکه به یک محکِ سنجشِ دیگر بستگی داشت؛ و آن اینکه، آیا حکومت خود را به احکام شرعی مُلزَم میشمارد یا خیر؟ یک حاکم، حداقل در تئوری، وظیفه داشت با مردم خود بر طبق قانون شرع رفتار کند، کاری که بالطبع در چهارچوب تعریفِ مذهبی خود، با تمامی نابرابریهای یاد شده در آن، محدود میماند. به عنوان نمونه، دادن حق رأی به زنان ایرانی (یعنی به رسمیت شناختن یکی از حقوق شهروندی برای زنان) از دیدگاه خمینی، دلیلی برای ظالم بودن رژیم شاه بود. به زبان دیگر، برای فرهنگ اسلامی، قواعد رعایت «حقوق» شهروندی در شکل یک قرارداد اجتماعی، نه تنها امری ناآشنا بود، بلکه در تضاد با قوانین شرع قرار داشت. به همین دلیل نیز معادل واژهای «قانونی بودن» در اسلام «مشروعیت» بود. بر طبق این ترمینولوژی، تنها قرارداد اجتماعی میان حکومت و رعایا، «بیعت» بود، که بین «گروههای» زیردست و حاکم بسته میشد. اینجا بایستی بر کلمه «گروه» تأکید کرد، چرا که حاکم به وفاداری «افراد» (individuals) نیازی ندارد. این رهبران قبایل و یا عشایر بودند، که وفاداریشان را، به نیابت از رعایایشان، به حاکم اعلام میکردند[۵]. وظیفه زیردستان در این قرارداد «اطاعت» است و وظیفه حاکم در مقابل آنها ایجاد «عدالت». با این حال و با وجود این قرارداد، عهدشکنی (یا ظالم بودن) یک حاکم اسلامی، به معنای مجاز بودن نافرمانی زیردستان از او نیست. در تمامی مباحث فقهی (از غزالی تا ابنجماعه)، نبود عدالت، دلیلی برای نافرمانی، اغتشاش و به خطر انداختن حکومت اسلامی نبوده و این آنچیزی است که ما امروزه هم در حکومت اسلامی در ایران و در شکل «مجمع مصلحت نظام» مشاهده میکنیم؛ جایی که اصولگرایان و اصلاحطلبان با هم، بر سر حفظ نظام (حتی به نوع ظالمانه آن)، به «اجماع» میرسند[۶]. شاید این برداشت اسلامی بهتر قابل درک شود، اگر بدانیم، که ظالم با نام «جابِر» (ستمگر) هم شناخته میشود. این مفهوم اما در اسلام یکی از نامهای خداوند هم هست، که همزمان و به خودی خود، به حاکم مشروعیتِ «خودکامگی» میدهد.
در قرن هجدهم میلادی ما با یک برداشت حقوقی (از نظر اسلامی) تازه برای «آزادی» آشنا میشویم. این مفهوم برای اولین بار در عهدنامه صلح بین ترکهای عثمانی و روسیه (معروف به کوچوک کاینارسی)، پس از شکست ترکها در جنگهای ۱۷۶۸ تا ۱۷۷۴ مورد استفاده قرار گرفت. این مفهوم از این لحاظ برای جهان اسلام تازه بود، چون به مقولات تا آن زمان ناآشنا و جدیدی همچون «استقلال ملی» و غیروابسته بودن به بیگانگان میپرداخت. تازگی این امر از این لحاظ دوچندان میگردد زیرا «حکومت اسلامی» خود را تا آن زمان در محدوده «ملی» تعریف نمیکرد[۷]. در این عهدنامه، عثمانیها مجبور به بهرسمیت شناختن «استقلال» تاتارهای کریمه و «آزادی» آنها را از وابستگی به خود میگردند[۸]. با این تعریف میبایستی حکومت اسلامی عثمانی، خود را از لحاظ حقوقی به منزله استعمارگر به رسمیت میشناخت و بدین وسیله، تعریف «بردگی» فردی به سطح بردگی یک ملت بسط مییافت. از این دوران به بعد ما شاهد «استقلال» یافتن بسیاری از کشورهای اسلامی از زیر یوغ ترکهای عثمانی، انگلیسیها، هلندیها، فرانسویها و غیره میباشیم. در سدههای اخیر همین «آزادی از چنگال اجانب»، به یکی از ابزارهای مقبولیت دادن به جنگها، کودتاها و تغییرات سیاسی کشورهای اسلامی (از آفریقا تا خاورمیانه) تبدیل شد، که تا دوران امروزی ما تداوم داشته و در جریان شورشهای سیاسی دهههای هفتادخورشیدی در ایران نیز، خود را در ترکیب شعارهای مختلف و از جمله «استقلال، آزادی، جمهوری…» بروز میداد. در اینجا واژه آزادی، تنها یک حلقه زنجیرهای مُرتبط بین «استقلال» و یک شکل حکومتی نامعلوم (جمهوری؟ اسلامی؟) به صورت تحقق «آزادی از وابستگی به بیگانگان» (امپریالیزم؟ یا استکبار جهانی؟) است و نه به معنی آزادیهای فردی و اجتماعی. یک دلیل مُسَلم برای دُرستی این امر، عدم پایبندیِ مُبتَکران گوناگون این شعارها به ایده آزادیهای مدنی بود؛ نه آنانی که به ولایت فقیه معتقد بودند و نه آنانی که (به روشهای گوناگون) خواب دیکتاتوری پرولتاریا را در ذهن میپروراندند. رویای برابری و آزادیهای مدنی در اسلام، چنانکه بعدها توسط خمینی به ریشخند گرفته شد، «خُدعه»ای بیش نیست.
پانویسها:
۱) معنی اولیه «اسلام» در واقع به معنی «تفاهم» (الدعوه الاسلامیه) و در تقابل با «اختلاف» در بین مسیحیان اولیه (مخالفین و موافقین «تثلیث» مسیح) بود. این مفهوم در سوره ۳ (آل عمران) آیه ۱۹ اینگونه تشریح میشود: «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَن یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ» ـ براستی حقیقت (معنی سُریانی دین ـ dina) در نزد خدا تفاهم است و نه اختلاف با آنچه در کتاب آمده؛ چرا که کسانی که این کتاب بر آنها آمده بعد از آنکه این دانش برایشان روشن شد، به جدایی افتادند و به مشاجره پرداختند. و (به راستی) به حساب آنانی که این نشانهها را نفی کردند، رسیده خواهد شد (توضیح بیشتر در این زمینه در کتاب «چگونه مسلمان شدیم».
۲) هنگامی که پیغمبر شنید که ایرانیان دختر خسرو پرویز را به پادشاهی قبول کردهاند گفت: مردمی که زنان بر آنها حکومت کنند موفق نخواهند بود. (السُنَه ـ حدیث از بُخاری).
۳) »حدیث: ابوسیل الخودری میگوید: پیامبر از زنها پرسید: «آیا اینطور نیست که شهادت یک زن تنها نیمی از ارزش شهادت یک مرد را دارد؟» زنها جواب دادند: «همینطور است پیامبر خدا!» (پیامبر گفت:) «دلیل آن عقل ناقص شماست!» (صحیح البخاری).
۴) توجه شود به معنی «شرع» در زبان عربی: «راهی که به چشمه ختم میشود». طبیعتاً بازآمدن از این راه در مناطق خشک و سوزان، به معنی مرگ حتمی است، که به زبان استعاره به مجازات مرگ اشاره دارد.
۵) این موضوع در تغییر آیین یا مذهب یک ایل، قبیله و حتی روستا نیز صادق بود. به عنوان نمونه، حتی در سدههای اخیر، با تغییر آیین یک زمیندار بزرگ در گیلان از تسنن به تشیع، تمامی رعایای او نیز بعنوان «تغییر مذهب داده» تلقی میشدند. در این مورد رجوع شود به «ولایات دارالمرز ایران: گیلان» از رابینو، ترجمه جعفر خمامیزاده.
۶) مثلاً از قول محمد نقل میشود: «جهاد وظیفه شماست در زمان هر حاکمی. چه این حاکم باتقوا باشد، یا گناهکار و یا حتی جنایتکار». در این مورد روایاتی زیادی هم از امامان شیعه وجود دارد، که حتی خدمت کردن در حکومتهای غاصب را جهت حفاظت از «شیعیان» واجب میدانستند. در این باره از «موسی کاظم» چنین نقل میشود: «خداوند در نزد حاکم دوستانی دارد که توسط آنها از دوستان خود حفاظت مینماید».
۷) «هر کجا قانون شریعت حاکم باشد، آنجا وطن مسلمانان است»؛ سعید حلیم پاشا
۸) متن ترکی این عهدنامه: …غَیرِ تَعَلُّک موستَکیل وچوهلا اِجنِبی…
در این مقاله «شهربانو» را بعنوان مادر امام «سوم» شیعیان آوردهام. در اینجا مادر امام «چهارم» درست است. بدینوسیله این اشتباه را تصحیح میکنم.
باید سالهـا و قرنهـا از جمهـورى فاسد جنایتکار دزد مکار اسلامى نوشت
فیلم تهـیه کرد تا ایرانیان هـرگز این فرقه تبهـکار را فراموش نکنند
این وحشت بزرگ باید به انهـا یاداورى بشود
در اسلام، زن حتی انسانی درجه دوم نیز محسوب نمی شود و صرفا موجودی است که برای لذت جویی مرد و تولید مثل آفریده شده است و قوانین مربوط به او، در چارچوب همین ماهیت تعریف می گردند. در دربارهای پادشاهان و خلفا، حتی جایگاه جنسی و اروتیک زن نیز افت کرد و صرفا رقیبی درجه دوم وحاشیه ایی برای پسران و نوجوانان خوش سیما ( غلمان، شاهد) محسوب می گردید. اشعار شعرای مشهور ایرانی و عرب در مورد اروتیسم پسران سرو قامت و ماه چهره pederasty نیز گواهی بر تنزل جایگاه زن حتی از نظر جذابیت جنسی است. در بین عامه نیز، این نوع تمایلات جنسی، بصورت بچه بازی و لواط بروز یافت، تا جاییکه در منطقه پشتونستان، مردان با پسر بچه ها ازدواج می کنند و قس علیهذا…