پرویز دستمالچی – آقای سلیمینمین، اصولگرای متدین، یکی از مهرههای اطلاعاتی نظام، مدیر پیشین کیهان هوایی (۱۳ سال)، همکار حسین شریعتمداری و مدیر «دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران» مدعی است فرخزاد را سازمان مجاهدین به قتل رسانده، اما سند آن از بین رفته است: «… بچههای تحریریه کیهان آمدند گفتند این نوار را به ما بدهید گوش کنیم. گفتم این تنها سند ماست. گفتند فقط در تحریریه گوش میدهیم، برمیگردانیم… بعد گفتند ما اشتباهی دست به رکورد زدیم، پاک شده است…»!
او آشکارا دروغ میگوید، تقیه میکند، تا دستهای خون آلود یک سیستم جنایتکار را پاکشویی کند. واقعیت این است که در چهل سال گذشته هیچ سندی که نشاندهنده دخالت سازمان مجاهدین در قتلهای دگراندیشان در خارج از کشور باشد، وجود ندارد. اما صدها سند، بعلاوه حکمهای رسمی دادگاههای اروپایی (مثلا آلمان یا فرانسه) در محکومیت سران و نهادهای جمهوری اسلامی ایران وجود دارد؛ نگاه کنید به اسناد ترور قاسملو در وین، یا شرفکندی و یاران در برلین، یا شاپو بختیار و سروش کتیبه در پاریس و…
فریدون فرخزاد، معروفترین «شومن» ایران، در روز پنجشنبه، ششم اوت ۱۹۹۲، در سن ۴۷ سالگی به قتل رسید. او از مخالفان سرشناس جمهوری اسلامی ایران بود که رهبران آن نظام، به ویژه آیتالله خمینی، و نیز ولایت فقیه را در «شو»های خود شدیداً مورد تمسخر و سرزنش قرار میداد. او درباره خودش چنین میگوید:
«… من در پانزدهم مهرماه ۱۳۱۷ در چهار راه گمرک تهران متولد شدم. در دبستان رازی و بعد در دبیرستان دارالفنون درس خواندم و بعد به آلمان رفتم. در مونیخ و برلین حقوق سیاسی خواندم. تزم را در باره تاثیر عقاید مارکس بر کلیسا و حکومت آلمان شرقی نوشتم… در سال ۱۹۶۲ در مونیخ با آنیا (بوچکووسکی، آلمانی، پ.د.) عروسی کردم… در سال ۱۹۶۳ آشعار آلمانیام از سوی ناشرین بزرگ کتاب آلمان به عنوان بهترین اشعار سال برنده جایزه شد، و در کتابی که همه ساله منتشر میشود آثار من در ردیف ده شاعر و نویسنده سال چاپ شد… در سال ۱۹۶۶ به رادیو تلویزیون مونیخ رفتم… در تلویزیون مونیخ یک سلسله فیلم رنگی تهیه کردم. در سال ۱۹۶۷ روی موزیک فولکور ایران، موزیک مدرن ساختم و با این موزیک به فستیوال موزیک اینسبورگ اتریش راه یافتم و جایزه اول را هم گرفتم…»(۱)
فرخزاد عضو سازمان «درفش کاویانی» به رهبری منوچهر گنجی بود. پس از انتخاب حجتالاسلام علی اکبر هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری اسلامی، از دفتر ریاست جمهوری با برخی از شخصیتها و افراد سرشناس اپوزیسیون در خارج از کشور، به منظور کشاندن آنها به ایران، تماس برقرار میشد. در آن زمان از جمله نام آقای «نجاتی» بسیار بر سر زبانها بود. تماسگیرندگان ابراز میداشتند که شرایط در جمهوری اسلامی تغییر یافته و منتقدان یا مخالفان میتوانند بدون هیچ نگرانی به ایران بازگردند، البته به این شرط که دست به فعالیتهای سازمانیافته سیاسی نزنند. بعدها روشن شد که هدف اصلی از تماس و گفتگوها با مخالفان در خارج از کشور قتل یا خنثی کردن آنها بوده است.
درهمین رابطه افرادی از ایران با فریدون فرخزاد نیز تماس میگیرند. فرخزاد برخلاف توصیهها و مخالفت منوچهر گنجی(۲)، رهبر سازمان «درفش کاویانی»، با آنها تماس برقرار و گفتگو میکند. فرستادگان جمهوری اسلامی به او میگویند که وضع کاملا تغییر کرده و او میتواند با خیال راحت به ایران بازگردد و مشکلات مادرش را حل کند. هیچ خطری متوجه او نخواهد بود. آنها از فرخزاد میخواهند که تماسها، گفتگوها و مذاکرات را کاملا پنهان نگهدارد و با کسی در این مورد ابداً سخنی نگوید.
پس از مدتی قرار میشود برای آخرین بار، و به منظور گفتگو در باره جزئیات سفر فرخزاد به ایران، نشستی در خانه او در شهر بُن، آلمان، برگزار شود. روز ملاقات، فرخزاد از فروشگاه مواد غذایی نزدیک منزلاش هندوانه میخرد و از فروشنده میخواهد که به او هندوانههای خوب بدهد زیرا «از ایران میهمان» دارد. بعد از آن دیگر از فرخزاد هیچ اثری دیده یا شنیده نمیشود.
https://kayhan.london/1399/03/28/%d9%82%d8%aa%d9%84-%d9%81%d8%b1%db%8c%d8%af%d9%88%d9%86-%d9%81%d8%b1%d8%ae%d8%b2%d8%a7%d8%af-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%db%8c%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%ad%d9%82%db%8c%d8%b1-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3
پلیس در روز ششم اوت ۱۹۹۲، ساعت یازده و نیم شب، پیکر خونین او را در آپارتمانش در خیابان ریمن (Riemann Strasse) پلاک ۶۱، شهر بُن، کشف میکند. فرخزاد با ضربات بیشمار کارد به قتل رسیده و به هنگام کشف پیکرش، هنوز یک کارد بلند آشپزخانه در شانه راستش فرو رفته بود. آقای عباس رحمتی در وبسایت «آفتابکاران» ماجرا را اینگونه شرح میدهد:
«… چند سال بود که فریدون تلاش میکرد مادرش را که بسیار دوستش میداشت به آلمان بیاورد تا بتواند درمان بیماریاش را در اروپا پیگیری کند. از آنجایی که رژیم میدانست فریدون مادرش را خیلی دوست دارد، از این در وارد شد و از آن به عنوان پاشنه آشیل، استفاده کرد و وارد مذاکره با فریدون فرخزاد شد! درواقع چون رژیم ترور فریدون را در سر میپروراند، وزارت اطلاعات خود را پشت این موضوع گذاشته بود و نفرات امنیتی خود را طوری تربیت کرده بود که با فرخزاد از درهای مختلف وارد شوند تا بتواند در یکی از این فرصتها وی را ترور کنند. از یکسو قول ویزا دادن به مادرش را مطرح کرده بودند، و از دیگرسو گفته بودند… آقای رفسنجانی رفرم کرده و میتوان گفت شما روزی در ایران شو اجرا خواهید کرد (مثلا میخک نقرهای) و طوری نشان داده بودند که شادروان فرخزاد باورش شده بود. از طرفی فرخزاد در کنسرتها و شوهایی که برگزار میکرد، بیشتر از رساله و احکام خمینی که جمعآوری کرده بود صحبت میکرد و فتواها و مزخرفات خمینی و آخوندها را به مسخره میگرفت، مثلا در کنسرتی که در نوروز ۱۳۶۷ در لندن برگزار شد، خمینی را به خاطر فتواهایش سکه یک پول کرده بود و وقتی مردم به آن گفتهها میخندیدند، میگفت این بدبختی یک ملت است، ملتی که حافظ و سعدی را داشته حال، آنها را ازش گرفتهاند و باید به این مزخرفات عمل کند.
آخرین کنسرتهای فرخزاد در کانادا برگزار میشوند. در یکی از کنسرتهایش در شهر تورنتو او خمینی و آخوندها را شدید به باد انتقاد میگیرد و پرده از قتل برادرش (دکتر فرخزاد) بر میدارد، بطوری که همان شب زمانی که فریدون برای استراحت در خانه یکی از دوستانش بسر میبرد، ناگهان تلفن زنگ میزند و بعد صاحب خانه فرخزاد را صدا میکند که «فری با تو کار دارند». بعد از تمام شدن صحبتهای تلفنی، دوستش میپرسد «فری چرا اینقدر عرق کردهای و رنگ و رویت عوض شده است؟» و او در جوابش میگوید: اینها همیشه مرا تهدید میکردند و من هم جدی نمیگرفتم، ولی این بار تهدیدهایشان جدیتر بود. طرف به من میگفت یا درهمین کانادا ترا میکشیم و یا در اروپا ترا خواهیم کشت! وقتی در کانادا ، موفق به کشتن او نمیشوند، ترورش را به بعد موکول میکنند. بعد از مدتی که آبها از آسیاب میافتد و فریدون هم کمی از آن تهدید فاصله میگیرد و یا تقریبا از یاد میبرد، ماموران و آدمکشان به فرخزاد زنگ میزنند و میگویند، همانطور که آقای رفسنجانی قول داده بود نوارهای ویدئویی میخک نقرهای شما را پیدا کردیم و حالا این نوارها حاضر است و قصد داریم خودمان حضورا آنها را تحویلتان دهیم. فریدون که مثبت فکر میکرد و دلش میخواست هرچه زودتر به نوارهایش برسد در جواب به آنها میگوید: چه بهتر از این! فراموش نکنیم، در آن زمان سفارت رژیم در شهر بن بود و فرخزاد هم در حومه بن زندگی میکرد. خلاصه یک جایی را برای ملاقات معین میکنند.
بعد از ملاقات اولیه، فریدون که سر از پا نمیشناخت برای پذیرایی آنها را به خانهاش دعوت میکند. و شاید هم خود آدمکشان طوری تنظیم کرده بودند که وی را در خانهاش ملاقات کنند، ولی چیزی که کاملا مشخص است، این بوده که فریدون از توطئه خائنانه آنها بیخبر بوده است. فریدون خوشحال، به خاطر گرفتن آلبومهای میخک نقرهایاش آنها را به خانه میبرد و حتا از سر کوچه برایشان یک هندوانه هم میخرد (طبق تحقیقات پلیس) و به خانه بردن قاتلان همان و جدا کردن سر فرخزاد همان! درست همانطوری که سر شاپور بختیار را در فرانسه جدا کردند (هر دو نفر را تقریبا شبیه بهم با چاقوی آشپزخانه سر بریدند). در خانه مشخص نیست که قاتلان در ابتدا با او چه رفتاری داشتهاند ولی گزارشات پلیس نشان از بریدن سر و دستان وی دارد. البته همه اینها گفتن و نوشتناش ساده است.
دوستی که این ماجرا را تعریف میکرد ، میگفت بنا بود که با فریدون کنسرت و شوی بعدی را تدارک ببینیم، به همین خاطر چند روزی قبل از برگزاری کنسرت با او تماس گرفتیم (اولین کنسرت بعد از کانادا بود که قصد داشتیم در اروپا برگزار کنیم). تلفن خانهاش مرتب زنگ اشغال میزد و هرگز قطع نشد. به خانهاش مراجعه کردیم، زنگ زدیم کسی درب را باز نکرد. سگی که در آپارتمان فریدون بود مرتب پارس میکرد و درب خانه هرگز باز نشد! به همسایههایش مراجعه کردیم همه ابراز بیاطلاعی میکردند؛ به اداره پلیس مراجعه کردیم و موضوع را با آنها در میان گذاشتیم، به پلیس گفتیم که این روزها، ما یک کنسرت در دست اجرا داریم ولی نمیدانیم چرا تلفنش مرتب بوق اشغال میزند و این غیرعادی است و درب خانه را هم کسی باز نمیکند و سگش هم مرتب پارس میکند و باز این هم غیرعادی است.
پس از مراجعه، پلیس با اینکه وضعیت را کاملا غیرعادی میدانست و میدید که بوی خون میآید و سگ مرتب پارس میکند، باز با کمال خونسردی گفت چیزی نیست و ما نمیتوانیم کاری کنیم، شما بروید ما تحقیق میکنیم و نتیجه را به اطلاعتان میرسانیم. ما هم کاری نمیتوانستیم بکنیم. با نگرانی و ناراحتی برگشتیم و باز مرتب زنگ زدیم و زنگ زدیم، اما فقط بوق اشغال شنیدیم. و نگرانکنندهتر اینکه از طرف فریدون هم هیچگونه تماس تلفنی گرفته نشد.
فردای روز بعد باز به خانه فری رفتیم؛ بوی خون همه جا را گرفته بود. مجددا سراغ پلیس رفتیم. پلیس که اوضاع را وخیم میدید، خلاصه درب آپارتمان را باز کردند و وارد خانه شدند، و با جنازه تکه تکه شده فریدون مواجه شدند. فریدون غرق در خون بود و سر و دستش را از تنش جدا کرده بودند و از آنجایی که خود میدانستند از طرف چه کسانی این گونه قتلها صورت میگیرد زیاد هم تعجب نکردند. درواقع این قتل هم در ادامه قتلهای زنجیره ای در داخل و خارج کشور مثل آلمان و فرانسه و اتریش و سوئیس بود که هیچکدام از قاتلین هم دستگیر نمیشدند و در صورت دستگیر شدن هم تحویل رژیم داده میشدند (مثل قاتلان دکتر کاظم رجوی در سوئیس )…»(۳).
بنا بر گزارش ویژه شهربانی فدرال آلمان (BKA)، «… تشابههایی کاملا آشکار میان قتل فرخزاد و قتل سایر مخالفان جمهوری اسلامی ایران وجود دارد. مقایسهای میان قتل فرخزاد و قتل نخست وزیر پیشین ایران شاپور بختیار و منشیاش سروش کتیبه در پاریس (اوت ۱۹۹۱)، که در آنجا یکی از افراد مورد اعتماد بختیار قاتلان را به درون خانه او، که شدیداً تحت مراقبت پلیس قرار داشت، میبرد. در ترور بختیار و منشیاش سروش کتیبه نیز قاتلان از کارد آشپزخانه به عنوان وسیله قتل استفاده کردهاند…»(۴).
منابع و زیرنویسها:
* این نوشته قبلا چاپ شده و حالا به مناسبت گفتگوی سلیمی نمین با «رادیکال» از انتشارات اعتمادآنلاین که در آن مدعی شده فرخزاد توسط مجاهدین کشته شده، با تغییراتی اندک دوباره نشر میشود. برای اطلاعات بیشتر درباره برخی از ترورهای جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور نگاه شود به کتاب «ترور به نام خدا» از پرویز دستمالچی
۱- وبسایت اینترنتی میرزا آقا عسگری (مانی)، برگرفته از مصاحبه فرخزاد با مجله «سپید و سیاه»
۲- – گفتگوی اختصاصی پرویز دستمالچی با برخی از شخصیتهای سیاسی که با آنها از سوی «نجاتی» تماس برقرار شده بود.
۳- برگرفته از وبسایت آفتابکاران
۴- مجله آلمانی فوکوس Fucus؛ شماره ۹؛ فوریه ۲۰۰۴
سلیمی نهمین هم مثل اربابش خامنه ای یک جنایتکار و فاسد و دروغگوی مسلمان است.