احمد تاجالدینی – «تقسیمی که از موازنه قدرت ناشی میشود، به محض برهم خوردن موازنه الزاما از بین میرود.» این سخن از کسی است که در اوایل سده بیستم با توسل به خشونت در فکر بهم زدن موازنه قدرت در جهان امپریالیستی- استعماری آن دوره بود: لنین!
توکودیدس تاریخنگار یونان باستان در نگاهی تحلیلی به جنگها جهت تغییر موازنه قدرت میگوید «وقتی یک قدرت بزرگ توسط قدرتی تازه به دوران رسیده تهدید گردد، جنگ اجتنابناپذیر میگردد». به نظر میرسد که از عهد باستان تا امروز گردونه جنگهای ویرانگر با همان منطقی به گردش درآمدهاند که توکیدید و لنین بیان کردهاند.
استفاده از سلاح و ابزار کشتار برای حفظ موازنه موجود یا تغییر موازنه قدرت، رویهای معمول در سیاست بینالمللی گردیده است. از سده گذشته تا کنون شاهد چند دوره تغییر موازنه قدرت در جهان و بازتقسیمهای ناشی از تغییر موازنهها بودهایم. این تغییرات همه مستقیم یا غیرمستقیم با جنگ و اعمال خشونت امکانپذیر گردیده است:
۱-نخستین تغییر موازنه قدرت در دوران نزدیک به زمان زیست ما، تغییر موازنه قدرتی است که با جنگ جهانی اول در اوایل سده گذشته عملی گردید و در اثر آن چهار امپراتوری بزرگ روسیه، آلمان، اتریش- مجارستان و عثمانی متلاشی شد و موازنه قدرت حاکم بر اروپا فرو پاشید. آمریکا از پوسته انزوای خود خارج شد و به حمایت از جبهه فرانسه، بریتانیا و روسیه برخاست و شکست جبهه مخالف را امکانپذیر ساخت. در اروپا و جهان موازنه قدرت به سود بریتانیا و فرانسه و تغییر کرد، و نقش سیاسی آمریکا در مناسبات بینالمللی برجسته شد. از شگفتیهای این تغییر موازنه، سرنوشت روسیه است. روسیه با آنکه در جبهه پیروزمندان، جنگیده بود، در سال پایانی جنگ از درون به انقلاب بلشویکی دچار شد و از پیروزی متحدانش سهمی نبرد. از پیامدهای تغییر توازن در قدرتهای جهانی در آن دوره، برآمد ایدئولوژیهای توتالیتر- کمونیسم، فاشیسم و نازیسم- بود. قدرت بینالمللی بریتانیا پس از جنگ اول افزایش یافت. یکی از مستعمرهچیهای مشهور انگلیس به نام سیسیل رودس در آفریقا که رودزیا به نام او نامیده شد، از گردش موازنه قدرت به سود بریتانیای کبیر چنان شادمان شده بود که چنین سرود: «اگر قادر میبودم، کُرات دیگر را هم به این امپراتوری میافزودم!» بهایی که بشریت برای این تغییر موازنه پرداخت، کشته شدن ۱۸٫۰۰۰٫۰۰۰ انسان در میدانهای جنگ جهانی اول بود. یک توحش تمامعیار!
۲-طول عمر موازنه قدرتی که پس از جنگ اول جهانی به وجود آمد، کوتاه بود و تنها ۲۰ سال دوام آورد. جنگ دوم جهانی برای برهم زدن موازنه قدرتی که پس از جنگ اول جهانی به سود دولتهای پیروز به وجود آمده بود شعلهور گردید. در این جنگ، قدرتهای بزرگ در دو گروهبندی معروف به متفقین و متحدین در مقابل یکدیگر صفآرایی کردند. دامنه جنگ از اروپا به همه دنیا سرایت کرد، از ژاپن و چین تا آفریقا و خاورمیانه و اروپا. در این جنگ بار دیگر آلمان و متحدانش شکست خوردند، جنبشهای ضداستعماری و استقلالطلبانه شکوفا شدند، بریتانیا و فرانسه بسیاری از مستعمرات خود را از دست دادند و جایگاه بینالمللی آمریکا به عنوان قهرمان جنگ ارتقاء یافت. قدرتهای بزرگِ پیروز بنا به شرایط حادث پس از جنگ، نظم جدیدی در جهان بنیاد نهادند و توازن جدیدی بر اساس آن شکل گرفت. هزینه انسانی که بشریت برای برقراری توازن جدید قدرت در جهان پرداخت، بین ۵۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫ تا ۰۰۰٫۰۰۰٫ ۷۰ کشته در میدانهای جنگ بود. توحشی به مراتب بزرگتر از توحش پیشین!
دکترین ترومن و جنگ سرد
پس از جنگ دوم جهانی و برقراری توازنی جدید از قدرت، مناسبات جدیدی در جهان پدید آمد. سیاست خارجی آمریکا بر اساس دکترین ترومن (Trumandoktrin) شکل گرفت. بنابراین دکترین، ملتهایی که در برابر اتحاد شوروی مبارزه و مقاومت میکردند از پشتیبانی آمریکا برخوردار میگردیدند. این دکترین از ۱۹۴۷ پایه سیاست خارجی آمریکا گردید. پس از آن است که آمریکا «پلیس جهانی» نامیده شد. دو سال پس از آن- ۱۹۴۹- آمریکا پیمانی نظامی با تعدادی از دولتهای غیر کمونیست اروپایی منعقد کرد- پیمان اتلانتیک شمالی(ناتو). اتحاد شوروی و کشورهای کمونیستی با پیمان ورشو به آن پاسخ دادند. جهان به دو اردوگاه، اقتصادی، نظامی، امنیتی و ایدئولوژیک تقسیم و به این ترتیب وارد دورهای شد که اصطلاحا «جنگ سرد» نامیده میشود. دوران جنگ سرد با دکترین ترومن اغاز و در سال ۱۹۹۱ با انحلال پیمان ورشو و سقوط دنیای کمونیسم پایان یافت. از ویژگیهای آن دوره رقابت تسلیحاتی، ایجاد اتحادیههای نظامی، تهدید به جنگ و تقابلهای ایدئولوزیک بود. در این دوره غرب و شرق از برخورد مستقیم نظامی با یکدیگر پرهیز میکردند، اما جنگهای نیابتی آنها در گوشه و کنار دنیا جریان داشت، مانند جنگهای جنوب شرقی آسیا. اخرین جنگ از این دست جنگها در همسایه شرقی ما افغانستان بین دولت دستنشانده شوروی و گروههای بنیادگرای اسلامی مورد حمایت غرب رخ داد، جنگی که پیامدهای آن پس از سقوط دنیای کمونیسم و پایان جنگ سرد همچنان دامنگیر مردم نجیب افغانستان است.
نظم جهانی لیبرال، تاسیس سازمان ملل متحد
پس از جنگ دوم جهانی و در نتیجه آن جنگ، موقعیت استعماری دولتهای اروپایی رو به زوال گذاشت و صدمات اقتصادی بزرگی دیدند و رشد اقتصادی آنها کاهش یافت. دولتهای اروپایی برای احیای اقتصاد خویش پیوندهایی برای همکاری و استفاده از بازار یکدیگر برقرار کردند. پیوندهایی که مورد حمایت آمریکا بود و در عین حال آمریکا بزرگترین ضامن امنیت اروپای غیرکمونیست نیز گردید. پیوند مناسبات آمریکا و اروپا پس از جنگ دوم در مجموع به مدلی از مقررات جهانشمول انجامید که «نظم جهانی لیبرال» نامیده میشود. شکل ساختاری این نظم در سازمان ملل متحد بازتاب یافت. بنا به دیدگاههای ناظر بر این نظم و با رهبری ایالات متحده، این نظم مستقر گردید، و از درون همین نظم، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی پدید آمدند. این نظم جهانگستر به این جهت لیبرال نامیده شد که مبتنی بر ایده همکاریهای آزاد بینالمللی که از جهت اخلاقی درست باشند، بود. دو رکن آزادی و اخلاق در نظم لیبرال منتسب به نظریه امانوئل کانت بود که بنا بر آن، دولتهای دمکراتیک که وارد همکاری و همیاری با دولتهای دمکراتیک دیگر میشوند، وارد جنگ با یکدیگر نخواهند شد.
پایان جنگ سرد و نقض اصول نظم جهانی لیبرال
تاسیس سازمان ملل متحد ( ۱۹۴۵) این امکان را فراهم آورد، تا قدرتهای بزرگ از دو اردوگاه متخاصم در طول جنگ سرد در زیر سقف ساختاری از نظم لیبرال ابراز وجود کنند و راه مذاکره را باز نگاه دارند. نتیجه آن شد که در یک دوره پنجاه ساله جنگ سرد، دنیای آزاد در رقابت اقتصادی، امنیتی و فرهنگی بر رقیب پیروز گردید و دنیای کمونیستی از درون متلاشی شد. این پیروزی به معنای ظرفیتهای نظم لیبرال جهانی برای مات کردن اردوگاه کمونیستی بود. از پیامدهای این پیروزی، تبدیل بازار مشترک اروپا به اتحادیه اروپا، به عضویت «ناتو» درآمدن بسیاری از کشوهای کمونیستی سابق، پیوستن چین و روسیه به سازمان تجارت جهانی. جنگ سرد با انحلال پیمان ورشو در ۱۹۹۱ پایان یافت. با فروپاشی دنیای کمونیستی توازن قدرت به سود دولتهای بزرگ غربی بهم خورد. پایان جنگ سرد به معنی پایان فراگیر شدن بهار آزادی در جهان نبود. پایان جنگ سرد آغازی گردید برای کشمکشهای جدید جهت برقراری توازنی جدید. صلح و آزادی به افقی دوردست به عقب رانده شد. اصول ناظر بر نظم لیبرال بینالمللی به دفعات نقض گردید.
بنیادگرایی اسلامی ابزاری برای تغییر توازن قوا به سود غرب
در دهه پایانی جنگ سرد (سالهای بین ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰) سه واقعه مهم در جهان رخ داد، که دو واقعه نخست آن خاورمیانه را به جنگهای فاجعهبار دچار کرد، ولی سومین واقعه آرام و نرم صورت گرفت. از دو واقعه فاجعهبار:
• یکی انقلاب اسلامی و تاسیس نخستین دولت بنیادگرای اسلامی در ایران (۱۹۷۹)
• و دومیاشغال نظامی افغانستان به وسیله نیروهای ارتش سرخ شوروی بود.
• سومین واقعه، قرار داد مهمی بود که در باره آینده هنگکنگ بین بریتانیای کبیر و جمهوری خلق چین منعقد شد(۱۹۸۴).
بر اساس این قرارداد هنگکنگ در ۱۹۹۷ به زیر حاکمیت دوباره چین باز میگشت، با این شرط که سیستم اقتصاد سرمایهداری خود را تا ۵۰ سال حفظ کند. به این ترتیب چین نظام «یک دولت با دوسیستم » را پذیرفت و راه برای انتقال اقتصاد کمونیستی به اقتصاد سرمایهداری زیر رهبری حزب کمونیست باز شد.
اما پیش از آنکه تغییرات در چین محسوس شوند، فوران تشعشعات ایدئولوژیک دولت اسلامی در ایران، امواج بزرگی از جنبشهای بنیادگرای اسلامی را در خاورمیانه و شمال آفریقا به حرکت درآورد. از سوی دیگر اتحادی از پاکستان و عربستان سعودی با حمایتهای تدارکاتی و اطلاعاتی آمریکا و غرب، به تربیت و تجهیز گروههای بنیادگرای اسلامی پرداختند. ارتش سرخ در باتلاق افغانستان غرق شد. آخرین سربازان شوروی در ۱۹۸۹ در حالی از افغانستان خارج شدند که تکانههای شدید فروپاشی دنیای کمونیسم در مسکو آغاز شده بود. پایان جنگ سرد، که کسی پایان آن را نمیتوانست پیشبینی کند، با اوج گرفتن اسلامگرایی همزمان گردیده بود. استقرار دولت اسلامی در افغانستان، اسلامی کردن پر شتاب نهادهای دولت در ایران، تقویت جنش اسلامی شیعی در عراق، قدرت گرفتن القاعده با استراتژی گسترش جهانی اسلام، همگی کم و بیش مصادف بودند با پایان جنگ سرد بین دو سیستم متخاصم.
گرچه از لگدپرانی اسلامگرایان، غرب نیز دچار زحمت میگردید، اما رسالت اصلی و هدف مقدم جنبشهای اسلامی تا پیش از سقوط اردوگاه کمونیستی، برافراشتن پرچم «لااله الاالله» بر کافرستانهای دولتهای کمونیستی بود.
جنبشهای اسلامی در طول پنجاه سال جنگ سرد، ریشه دواندند، در دهه هشتاد به شدت فعال شدند و به قدرت دولتی دست یافتند. در راستای دولتسازیهای اسلامی است که سه دولت سکولار از صحنه سیاسی حذف شدند و جای آنها را دولتهای بنیادگرای اسلامی گرفت:
• دولت مشروطه سلطنتی ایران جای خود را به دولت اسلامی ولایت فقیه سپرد (۱۹۷۹).
• دولت پان عربیست سوسیالیست حزب بعث پس از یک دوره طولانی جنگ با دولت اسلامی ایران و سپس حمله به کویت، سرانجام با حمله نظامیآمریکا و انگلیس نابود شد و جای آن را دولت اسلامی عراق با قدرت برتر شیعیان گرفت(۲۰۰۳).
• در افغانستان نیز دولت چپگرای دستنشانده اتحادشوروی ساقط شد و پس از یک دوره هرج و مرج اسلامی، شاخه افغانستانی القاعده–طالبان- «امارات اسلامی» افغانستان را مستقر کرد(۱۹۹۶).
شاخصه این تحولات ضربات شدید و نابودکننده به شیرازههای دولتهای سکولار بود. آنچه به نام دولتهای اسلامی تاسیس شد، دولت به معنای متعارف و جدید آن نبوده و نیست. این دولتهای عجیبالخلقه از جهت ماهیت ایدئولوژی در ردیف رژیمهای راستگرای افراطی هستند. افراطگرایی آنها تا آنجاست که فاشیسم و نازیسم در قیاس با آنها دمکرات جلوه میکنند!
جنگ جهانی کوچک در خاورمیانه
با سقوط اردوگاه کمونیستی و پایان جنگ سرد، این امید که موانع از سر راه صلح برطرف شده و دمکراسی و رفاه در چشمانداز قرار گرفته است جهان را غرق شادی کرد. اما این امید و شادی کوتاه بود، حوادث بعدی نشان داد که شکست بلوک شرق تنها به معنی تغییر توازن قدرت است و قانون جنگل برای کسب جایگاه برتر در مناسبت بینالمللی همچنان پابرجاست. توربیورن یاگلند رییس پیشین شورای اروپا بیست سال پس از پایان جنگ سرد در مصاحبهای درباره چگونگی تخطی قدرتهای بزرگ از نظم جهانی لیبرال و تجاوز به حقوق بینالمللی میگوید: «متاسفانه دوره شادی کوتاه بود. یک جنگ ژئوپولیتیک در گرماگرم الحاق غیرقانونی کریمه به روسیه و مداخله در گرجستان و اوکراین رخ داد. پیش از آن لشکرکشی غیرقانونی آمریکا به عراق، سوء استفاده ناتو از ارگانهای ذیصلاح سازمان ملل متحد در جنگ لیبی و جنگ داخلی سوریه، اینها فضای بینالمللی را مسموم کردند. شورای امنیت سازمان ملل متحد و سازمان همکاری و امنیت اروپا نادیده گرفته شدند».
پیروزی بر دنیای کمونیسم پیش از آنکه پیروزی آزادی باشد، پیروزی گروهبندیهای بزرگ اقتصادی- سیاسی برای تغییر موازنه قدرت به سود خود بود. به این دلیل است که ینس استولتنبرگ رییس «ناتو» جنگهای خاورمیانه را با اروپای زمان جنگ دوم جهانی مقایسه میکند: «به سادگی فراموش میشود که وضع اروپا شبیه خاورمیانه بوده است». مفهوم مخالف این گفته آنست که ریشه جنگهای خاورمیانه همان است که اروپا در جنگ جهانی دوم تجربه کرده است!
سی سال آزادی عمل اسلامگرایان در ویران کردن خاورمیانه
از پایان جنگ سرد (۱۹۹۰) تا امروز (۲۰۲۱) یک دوره سی ساله سپری شده است. توازن قدرت دوران جنگ سرد بهم ریخت، بدون آنکه توازن جدیدی برقرار شده باشد. قدرتهای بزرگ نظامی و اقتصادی جهان برای برقراری توازن جدید از ابزارهای مختلفی استفاده میکنند و بنیادگرایان اسلامی در نقش عاملهای میدانی آنها آزادی عمل یافتند. دولت اسلامی ایران، دولت اسلامی عراق، دولت اسلامی افغانستان، طالبان، القاعده، داعش، النصره، دولت وهابی سعودی، حزبالدعوه،کتائب حزبالله، حزبالله لبنان، تحریرالشام، سرایاالجهاد، کتائب سیدالشهداء، ارتش مختار، حوثیها، انصارالشریعه، جماعت المرابطون، اخوان المسلمین و تروریستهای فکری سلفی سنی و شیعی پنهان شده در پشت نقاب تصوف و عرفان و یا به اصطلاح «عقلانیت اسلامی» ارتش عظیم بیاردهای هستند که به حرکت درامدند تا وجهالمصالحه برقراری موازنه قدرت بین چین، روسیه، آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، اتحادیه اروپا و موسسات مالی فرادولتی گردند. بشریت همچنان همان راهی را میرود که توکودیدس و لنین توصیف کرده بودند. برقراری توازن از راه جنگ و خشونت!
نشانههایی از توازن جدید
پس از جنگ سرد و تحولات سی ساله اخیر تغییرات بزرگی در جایگاه دولتهای هژمون جهان روی داده است.
اکثریت کشورهای اروپایی با گردآمدن در اتحادیه اروپا جایگاه مهمتری در سیاست ، اقتصاد و امنیت بینالمللی یافتهاند. اما با خروج انگلیس از اتحادیه اروپا موقعیت این اتحادیه کاهش یافت.
آمریکا همچنان قدرت برتر جهان است، و میتواند حق حاکمیت دولتهای دیگر را در راستای هژمونی خود محدود کند. اما از آنجا که نتوانست خلاء قدرت بلوک شرق را پس از فروپاشی به تنهایی پر کند، نسبت به گذشته تضعیف شده است.
فرانسه و آلمان با همکاریهای دوجانبه و نیز از طریق اتحادیه اروپا موقعیت خویش را حفظ کردهاند و نه بیشتر.
روسیه و چین از جایگاه دشمن ایدئولوژیک به باشگاه سوپرسرمایهداران نقل مکان کردهاند. چین به موتور محرک دنیای سرمایهداری تبدیل شده است و روسیه با محافظهکارترین جناحهای دنیای سرمایهداری همسازی پیدا کرده است.
بریتانیا با کنار کشیدن از اتحادیه اروپا سیاست مستقلی را دنبال میکند که خوشایند آمریکا و اتحادیه اروپا نیست، در حالی که چین، آمریکا، روسیه و هند از این گسست در اتحادیه اروپا خشنود هستند. اما هدف بریتانیا تشدید تنش با دوستان قدیم نیست بلکه اتخاذ روشی عملگرایانه در مواجهه با تغییرات قدرت در جهان امروزی با فرمول business as possible (سوداگری به حد ممکن) است. آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان و اتحادیه اروپا، چین را خطر اصلی میدانند و نه دشمن اصلی. روش آنها در قبال چین روش آموزگاران تعلیم و تربیت (pedagogue) است: همکاری گسترده اقتصادی و محدویتهای شدید بطور همزمان.
پس از جنگ سرد، جهان دیگر درگیر تصادم دو سیستم متضاد نیست. امروز همه تضادهای دو سیستم پیشین به یک سیستم واحد جهانشمول منتقل شده است. هژمونهای دو نظام جهانی قبلی بر گرد یک سفره گرد آمدهاند. سفره را «یکی» کردهاند اما بر سر میزان سهم از سفره مشترک، زرادخانههای اتمی خود را تقویت میکنند. در باشگاه هژمونهای نوین جهانی یک دولت ِ پیش از این «جهان سومی» نیز وارد شده است: هند!
اعضای باشگاه هژمونهای جهان شیاهت زیادی به یکدیگر ندارند و چندان امیدآفرین نیز نیستند. با این حال نشانههایی از توازنی جدید در حال پدیدار شدن است. انتشار سند استراتژیک «Global Britain in a competative Age» که در آن به تفصیل دیدگاههای گلوبال بریتانیا در سیاست جهانی، امنیت و دفاع بیان گردیده، راستاهایی از توازن جدید را به نمایش میگذارد. بر اساس این سند، چین چالش اصلی است، و سیاست خارجی بریتانیا بر منطقه «هند و پاسیفیک» متمرکز میشود. کلاهکهای اتمی بریتانیا در مقیاسی بزرگ افزایش مییابند. ابزارهای پیشبرد این استراتژی تقویت بخشهای مدرن نظامی است و در اقتصاد، تمرکز خاص بر بخش مالی میگردد و در تبلیغات، تقویت بیبیسی است.
از سوی دیگر آلیانس دیگری زیر عنوان ناروشن کواد (Quad) متشکل از آمریکا، ژاپن، هند و استرلیا فعال شده است. این آلیانس با جدی شدن خطر چین شکل گرفته است. حوزه همکاری آنها در تکنولوژی، ضدیت با تروریسم و دفاع سایبری است و علاوه بر این، همکاریهای نظامی نیز تقویت شدهاند. با توجه به پیوندهای گسترده استرالیا و هند(دو عضو کواد) با بریتانیا حلقه کنترل بر چین فشردهتر میگردد.
انعقاد معاهده ۲۵ ساله جمهوری خلق چین با دولت اسلامی ایران در راستای تقویت گرایش ضدآمریکایی در منطقه است که با سیاست روسیه، اتحادیه اروپا و بریتانیا در دور نگه داشتن آمریکا از منطقه همخوانی دارد.
با این معاهده دولت بایدن برای کنار آمدن با دیگر اعضای باشگاه هژمونهای جهانی در موقعیت دشوارتری قرار میگیرد.
در این میان، دوران کَرّ و فَرّ جریانهای اسلامی به پایان رسیده و آنها برای فرار از سرنوشتی تلخ ممکن است تغییراتی کنند، یا دچار دگردیسی گردند، اما در هر حال وجودشان برای هژمونهای جهانی مانند غذای پسماندهای است که ترجیح میدهند آن را به مصرفی برسانند تا دور بریزند.
یگانه التماس جریانها و دولتهای اسلامی از هژمونها آن است که قدرتهای بزرگ در برقراری توازنهای جدید آنها را در سازشهای میان خود لِه نکنند . تا هنگامی که آنها برای برقراری توازن بین هژمونهای جهان با انعقاد قراردادهایی مانند برجام، قرارداد دریای کاسپین (مازندران، خزر) و معاهده ۲۵ ساله با چین به وطنفروشی میپردازند، میتوانند نگران لِه شدن نباشند.
اما به حکم تجربه ،هیچ توازنی از این دست ابدی نیست! منتظر باشید!
زمان تاریخی درحرکت است وعمرانسان، سازندگان تاریخ، کوتاه.
افراد میگذرند و جریانهای عقیدتی واجتماعی بنسبت قابل پذیرفتن بودنشان دوام میاورند و شماری ازآنها بخاطر احتیاج زمان، میمانند. ولی چیزی که در انسان قابل تغیروگذرا نیست احتیاجات طبیعی وغریزی زندگی است.
اشتباه ارزیابی که در این نوشتار بنظر میرسد در جائیست که نویسنده ، شاید بخاطر خوش بینی یا دادن «قوت قلب» ، میگوید: « دوران کَرّ و فَرّ جریانهای اسلامی به پایان رسیده».
کجای کاری دوست گرامی، کَرّ و فَرّ جریانهای اسلامی دارد تازه شروع میشود. اسلام بعنوان دین حکومتی بیش از هزار وچهار صد سال است که آتش جنگ و ویرانی درقسمتی از جهان شعله ور کرده وامروزغوغای جنایات وجنگ وتروریسم جریانهای اسلامی در سراسرجهان طنین انداخته. اینک تروریسم اسلامی به یک سلاح جنگی پسا دوران «سلاح باز دارندهٔ آتمی» تبدیل شده و هژمونهای تازه و قدیمی تلاش میکنند از آن به نفع خود استفاده کنند.
مقاله جالبی است.
در ورای سیاست دولت-ملتها و روابط بین الملل و نظم موجود جهانی وتوازن قوا ، بنظرم نباید اتحاد نئومارکسیستهای غربی و اسلامگرایان را نادیده گرفت.
این اتحاد که در ذیل جریان خزنده گلوبالیسم ( با گلوبالیزیشن اشتباه نشود) قرار دارد ، در پی تغییر در ساختارهای جهانی برای اهداف دراز مدت خود است. تضعیف مفاهیمی چون دولت-ملت و حقوق بشر و تقویت نسبیت گرایی فرهنگی و هویت طلبی از ابزارهای آن هستند برای رسیدن به حکومتی نخبگان بدون مرز.
دیگر فرقی نخواهد کرد که چین یا آمریکا یا هر دو با جهان اسلام به معاشقه بپردازند.
از آنسو، روسیه بنظر می رسد در خارج از این پاردایم، کماکان روش خود را دنبال نماید چون دغدغه اصلی آن مبتنی است بر ژىواستراتژی کلاسیک ( مکیندر- هارتلند Heartland )، دغدغه ایی که جایی در گلوبالیسم ندارد.
شاید بشود ادعا کرد که نخبگان شیعه اثنی عشری ایرانی ( از کمونیست و چپ تا خمینیست و راست) از قدیمی ترین و ثابت قدم ترین و دو آتشه ترین گلوبالیستها ( از نوع آخرالزمانی ) می باشند. هر چه باشد، اسلام و بویژه تشیع اولین دینی است که هدف آن ایجاد یک حکومت جهانی است.
این تئوکراسی جهانی با گلوبالیسم نئومارکسیستی همپوشانی بسیاری با هم دارند. که در این مقال نمی گنجد.
اصطلاح کواد Quad که در متن مقاله به آن اشاره شده، دلالت بر عدد چهار یا اتحاد چهارگانه دارد.
…بریتانیا با کنار کشیدن از اتحادیه اروپا سیاست مستقلی را دنبال میکند که خوشایند آمریکا و اتحادیه اروپا نیست،
————
دوستان ایرانی خیلی مواظب باشند نسبت به تحلیلهای که در رابطه با سیاست غرب است بطورمثال جمله بالا.
برای آگاهی بیشتر نظر همه را به توییت Tom Wright در تاریخ ۲۱ ژانویه ۲۰۲۱ جلب میکنم که در آن از trilateralism صحبت میکند. بریتانیا (چه می و چه جانسون) با خروج از اتحادیه اروپا تاکنون سیاستی هماهنگ با اروپا و تیم بایدن داشته است. حتی با ترامپ در مورد ایران طرف اروپا را گرفت.
دو یا سه موضوع دیگر دیدم که فعلا بگذریم.