یوسف مصدقی- برای اهل خرد، خرقه تهی کردنِ بزرگی چون آرامش دوستدار، کاری خُرد نیست. اگر باور داشته باشیم که حتی پس از «جهان خوردن» و «کارها راندن»، «عاقبت آدمی مرگ است»، باز هم از «گریاندن قلم»(۱) در بزرگداشت این تنها فیلسوف ایران معاصر، چاره نیست. این «قلمگریه» اما بیشتر افسوس به حال ما ماندگان است تا اَسَف بر احوال آن خردمند درگذشته. چه، او دیر زیست و در عمر طولانی خود، اندیشههایش را بیشائبه و بیدریغ، با دقتی مثالزدنی، جامهی واژگان پوشانید و برای آیندگان به یادگار گذاشت. افسوس آنجاست که تا جَرَس سفر ابدی او فریاد نکرد، چنانکه شایستهاش بود، از او و آثارش سخن نرفت.
صاحب این صفحهکلید، بنا به تجربهای که با اتکا به بیش از دو دهه مطالعه مستمر فلسفه (چه در آکادمی و چه بیرون از دانشگاه) در این حوزه از فعالیت اندیشههای بشری کسب کرده، چند باری، چه شفاهی و چه مکتوب، آرامش دوستدار را «تنها فیلسوف تاریخ معاصر ایران» نامیده است. بیشک، ابراز چنین مدعایی، نزد بسیاری از شنوندگان و خوانندگان آن سخنها و مکتوبات، ناخوشایند و گزاف جلوه کرده و برخی از آنها را به مطالبه دلیل از مدعی کشانده است.
از آنجا که بنا به قاعده، وظیفه ارائه بیّنه بر عهده مدعی است، به فراخور مجال سخن، به دفاع از مدعای خویش خواهم پرداخت اما پیش از آن، ذکر این نکته پر بیفایده نیست که نگارنده در عین علاقه و احترامی که به این فیلسوف فقید دارد، نه آراء او را بیرون از حوزه نقد میداند و نه اندیشههایش را فصلالخطاب. شک نیست که هر گونه شیفتگی کور نسبت به هر مسلک، آیین، مرام یا اندیشهای، نه تنها مخالف با روح پرسشگری است بلکه پیش از آن در تضاد با «تفکر فلسفی» است که آرامش دوستدار خود مدافع سرسخت آن بود. در ادامه البته بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت اما اینک دلیل بر مدعا:
مراد نگارنده از عنوان «فیلسوف»، نه هر فلسفهخواندهای است که شارح یا مترجم یا مدرّس تاریخ فلسفه یا آراء اندیشمندان پیشین باشد یا در موضوعی خاص در حوزهای از فلسفههای مُضاف قریحهورزی و طبعآزمایی کند. این چنین رهیافتی به «فیلسوف بودن» ناشی از استعمال دست و دلبازانهی این واژه در زبانهای فرنگی- بهویژه انگلیسی- در چند دهه اخیر است و دخلی به پشتوانه تاریخی این واژه ندارد. از چشماندازی تاریخی، «فیلسوف» انسان اندیشمند و پرسشگری است که اصالتا و با ابتکار خود، به معضلات بنیادین فهم بشر در درک جهان اطراف، بغرنجهای فکری حاصل از تاریخی شدنِ جوامع انسانی و از همه مهمتر پژوهش در فهم تواناییهای ذهن بشر در طرح پرسشهای بنیادین و پس از آن درک محدودیتهای ذهن انسان در پاسخ به چنین پرسشهایی، میپردازد.
بر همین مبنا، «فیلسوف» برای پژوهش در این مفاهیم و پرسشها، نیازمند سازماندهی یک سامانه فکری است که توانایی تحمل و پژوهش در این مفاهیم و پرسشها را داشته باشد. آثار هر فیلسوفی بازتابدهنده سیر سازماندهی و تکامل چنین سامانهای است.(۲) چنین فیلسوفی با شک فراگیر و همهشمول، با پرسش از همه چیز و به چالش کشیدن تمام پیشفرضها کارش را آغاز میکند. او هیچ باور مطلق یا امر مقدسی ندارد که از پرسشگری او در امان باشند یا اندیشهورزیاش را برای کمک به استواری خود جهت دهند. فیلسوف همواره مشتاق سفر در مسیرهای جدید است و به همین علت، گاهی در مسیر پرسشگریاش، مفاهیمی نو و واژگانی نوین میآفریند و سامانه فکریاش را به کمک آنها غنی میکند.
با چنین تعریف و مختصاتی، اگر به آثار فلسفهورزان معاصر ایرانی توجه کنیم، بجز مکتوبات آرامش دوستدار، هیچیک از آنها را واجد تمام ویژگیهای مورد اشاره نمییابیم. اصالت در پرسشگری، توجه به بغرنجهای جهانشمول و بومی، پژوهش در فهم توانایی و محدودیتهای ذهن انسان ایرانی و ساختن یک سامانه با تکیه بر مفاهیم و واژگانی ابتکاری، همه در آثار او به چشم میخورند. او برخلاف باقی «نام»های عرصه فرهنگ معاصر ایران، برای اثبات باوری یا ستایش از فرد یا اندیشهای یا سفیدنمایی سیاهکاری و جنایات دین و مذهبی، به پرسیدن و اندیشیدن قیام نکرده بود. آثار او نمایش سیر تکاملی تعهد او بر «تفکر فلسفی» با تمام ویژگیهای یادشده است.
آرامش دوستدار در نخستین کتابش «ملاحظات فلسفی در دین، علم و تفکر» که به خاطر تقارن انتشار آن با سالهای نخست وقوع انقلاب وطنسوز ۱۳۵۷، چندانکه باید و شاید خوانده نشد و سپس به محاق سانسور افتاد، به کاوش در سه مفهوم دین، علم و فلسفه پرداخته و در سیر این کاوش، هر سه این مفاهیم را صفت نِسبیِ سه واژهی دیگر قرار داده تا فصل ممیز هر یک از دیگری را روشن کند. او در این کتاب از «بینش دینی»، «دید علمی» و «تفکر فلسفی» سخن میگوید و حدود هر یک را به روشنی تعیین میکند. از چشمانداز آرامش دوستدار، «بینش» امری ناپُرسا و بیواسطه است و به همین دلیل متعلق به امر «قدسی» است. در مقابل اما «دید» امری است بهواسطه و موکول به «مشاهده» و به همین علت است که در حوزهی علم قرار میگیرد. آرامش دوستدار در این کتاب بر این باور است که دین نیازمند پرسش نیست چنانکه علم تنها نیازمند پاسخ است. متفاوت با این دو، «تفکر» تنها استوار بر استمرارِ «پرسش» است و از این رو برخلاف علم پس از یافتن پاسخ یک مسئله، آرام نمیگیرد زیرا نیازش با یافتن جوابِ جزئی، ارضا نمیشود.(۳) کار ویژهی «تفکر» از نگاه آرامش دوستدار، استمرار پرسشگری است نه یافتن پاسخ و نه کشف «حقیقت».
نگارنده یکبار پیش از این به این نکته اشاره کرده است که: آرامش دوستدار برای ذهنهای جوان مینویسد. چنانکه او در پیشگفتار مفصلاش بر کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» نوشته:«جوانی ذهن الزاماً به سن نیست. به آن است که ذهن بتواند حتی سد درجه انعطافپذیر باشد. بتواند آنچه را که شنیده و دیده و خوانده و خودش را از آن انباشته بروبد. از نو بشنود، ببیند، بخواند و بیاموزد و آن قابلیت هماکنون یادشده را همچنان در خود بپروراند.» (صفحه ۶۰، نقل قول مطابق رسمالخط آرامش دوستدار است) این بازاندیشی در دانستهها و روبرو شدن و در افتادن با «حقیقت اعتقاد»های خود و به چالش کشیدن آنها، یکی از بنیادهای اندیشهی آرامش دوستدار است. از چشمانداز این انسان ژرفاندیش، حقیقت نه تنها واجد هیچ تقدسی نیست بلکه وقتی مُضافِ مفهومی واقع شود برخلاف انتظار عمل میکند: «ظلمت هر اعتقادی، …، حقیقت هر اعتقاد است. حقیقت بدین معنا آن ناپرسیده و نادانستهای است که با احاطه درونیاش بر ما فرهنگی میشود، یعنی احساس جمعی را تسخیر میکند و شالوده اعتقاد را میریزد.»(همان، ص ۷۰-۶۹) اندیشه و تفکر در چنین فرهنگی ممتنع (محال) است زیرا: «حقیقت برای اعتقاد بنیاد، ضامن و مرجع وجودیست، در حالیکه تفکر همواره باید به خود ثابت کند که هیچ بنیادی و ضامنی جز پرسندگی ندارد، یعنی هیچگاه به هیچ مرجعی جز کاویدن متکی نیست. تفکر همانقدر از پرسش و کاوش برمیآید و بدینگونه پیوسته از نو میشکفد که اعتقاد را «حقیقتش» یکبار برای همیشه در ناپرسایی خود بنا مینهد و نگه میدارد.»(همان ص ۱۱۴)(۴)
چنانکه ملاحظه میکنید، فهمیدن اندیشهی آرامش دوستدار ساده نیست. برای فهمیدن او، باید سیر تکامل سامانه فکری او را از راه خواندن و بازخوانی چندباره آثارش- به ترتیب تاریخ نگارش آنها- دریابیم. این مهم تنها با حوصله و عرقریزان ذهن، میسر است و صدالبته، «دینخویان»(۵) را به آن راه نیست.
زیرنویسها:
۱.عبارات داخل گیومه این پاراگراف، از خواجه ابوالفضل بیهقی است. به نقل از «تاریخ بیهقی» به تصحیح علیاکبر فیّاض؛ انتشارات هرمس؛ چاپ اول ۱۳۸۷. سه تای نخست، در «ذکر بر دار کردن حسنک وزیر» ص۲۱۶. عبارت «گریاندن قلم»، اشاره به جملاتی در بخشی از کتاب است با عنوان «در رثای بونصر مشکان». اصل جملات چنین است:«…و باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نامِ بونصر نبشته نیاید درین تألیف، قلم را لَختی بر وی بگریانم…» ص ۶۸۹.
۲.در فرهنگ غرب، روایت غالب از فلسفه پس از هایدگر، حکایت از انقراض کلانروایتها دارد. بنا بر این روایت غالب، با تحولات و پیشرفتهای عظیم در حوزههای مختلف دانش بشری و بخصوص پیشرفتهای هوشربای تکنولوژیک، دوران فلاسفهای که مبدع دستگاههای فکری فراگیر باشند، بسر آمده و اصولا چنین اندیشمندانی نیاز زمانه نیستند. این روایت، فارغ از سستی و سادگی ناپذیرفتنی آن، به هیچ روی نافی ظهور فیلسوفانی با پروژه و پیرنگ مشخص و سامانه فکری منضبط نیست.
۳.برای اطلاع بیشتر ن.ک: دوستدار، آرامش. «ملاحظات فلسفی در دین، علم و تفکر». مؤسسه انتشارات آگاه. چاپ اول، تهران ۱۳۵۹. صص ۶۲-۵۳. این کتاب سالها بعد از چاپ نخست، با ویرایشی جدید و تغییری مختصر در عنوان، توسط انتشارات فروغ در آلمان تجدید چاپ شده است.
۴.نقل قولهای این پاراگراف، همگی از این منبع است: «امتناع تفکردر فرهنگ دینی»، آرامش دوستدار، انتشارات خاوران، چاپ اول، پاریس، ۱۳۸۳.
۵. اصطلاح «دینخویی» بنا به نظر واضعاش (آرامش دوستدار)، چنین تعریف میشود:« دینخویی یعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش میفهمد.» برای اطلاع بیشتر ن.ک. آرامش دوستدار،«درخششهای تیره»، انتشارات خاوران، چاپ دوم، صفحات ۴۳ تا ۴۹. نگارنده همچنین خواندن کتابگزاری الاهه بقراط درباره این کتاب را توصیه میکند.
در حالیکه آقای آرامش دوستدار فقط و فقط رازی و خیام را تنها اندیشمندان تاریخ ایران می دانست، این کامنتگزار ابن راوندی را هم به لیست او اضافه کرد. از زامبی های خود مهم پندار درخواست می شود لیست آقای آرامش دوستدار را تکمیل نمایند وبجای سر دادن بع بع دینخویانه ، افکار او را محترمانه نقد کنند، البته بدون تورم رگ گردن.
با تشکر
در ایامی که همگان در مورد دینخویی و امتناع تفکر و خردناورزی و تقلید کورکورانه از آیت الله ها عظماهای عرصه روشنفکری و گوسفندیزاسیون و غلبه احساسات بر منطق و ناپایداری شخصیتی و بلاهت وسفاهت و حماقت دین ورزان و تهی مغزی و توهم افیونی و خود مهم پنداری و هشدارها و نقد های آرامش دوستدار در مورد فرهنگی واپسگرا می نویسند و تازه چند روزی از درگذشت او نگذشته، چه طنز آمیز و عبرت آموز و کنایه دار است جفنگ فرسایی کامنتگذاری زامبی صفت و دینخو و تهی مغز که از بصل النخاع خود احساسات صادر می کند با رگ گردنی متورم.
آفتاب آمد دلیل آفتاب.
به آرامش دوستدار ایراد می گرفتند که نقدهایش تند و گزنده و افراط گرایانه است.
اما، بنظرم در آرامشی مثال زدنی و ملایمتی بزرگ منشانه هشدار و پند و اندرز می داد . همین بع بع صادره از یک دینخوی زامبی صفت کافیست تا ثابت شود او حق داشت و راست می گفت و چه بسا باید بیشتر می گفت و رساتر وگزنده تر !!!
درود یاران جان
دلدلی که گمان بر بلبلی خود داشت لیک برپرستش ذوالجناح ونشر
وابلاغ سر سپردگی جوانی سپرده بود.از باب تقیه بازی وخدعه گری
همان ژاژ خوانی آموخته ی قم را در لفافه از(اوه مای گاد) و(نزاکت سیاسی )
پیچانده بود.سپاس اهورامزدا را که بدسگالان را کهتر ازشغالان می داند.
چند جمله ایشان که باعث شرم شخص اهریمن است را با پوزش از دانایان
در زیر بازمی نویسم.عده ای بین متن میدانند وخوانند ایشان متن را نه.
اینان از حسادت سک کشند وقاطر براق نام پرستندوخاکساریها کنند.
۱-ایشان گرچه به پارسی ودر مورد پارس مینوشتند اما ساکن المان پس متعلق به
غرب هستند ((لابد چون زیره کرمان وگلاب قمصر فیلسوف فلان جا بیشتر خاصیت
دارد.))
۲- از آن مهمتر و((لابد خیلی بسیار مهمتر)) از نظر اتنیکی ایشان متعلق(متعلق) به
بهاییت بوده اند ((فیلسوف متعلق به فی فی جون از فیلسوف زی زی جونم بیتره))
۳- با این تعبیر در سراسر تاریخ جهان اسلام بجز چهار نام ان هم با تساهل وتسامح
فیلسوفی نداشته ایم.
۴-فلسفه مربوط به غرب است ودر(جهان) اسلام موضوعیتی ندارد پس ظهوری نداشته.که البته البته ایرادی ماهوی ندارد ((همانگونه که در شهر روشندلان روشنایی وچراغ وسینما ودر شهر ناشنوایان موسیقی ودرشهر بی سوادان چون
محمد وگروندگانش قلم موضوعیتی نداشت واین نام از یونانیان گرفته شد تا بعد
که به آن قسم بخورند نه این که بنویسند ))
۴-چه بخواهیم چه نخواهیم ایران متعلق به اسلام است واولین حکومت اسلامی …
((نتیجه ایران متعلق به یونانیان ومغول ها وترک ها و….در زمان هایی بوده اما
این حکومتگران گران بهایی پرداخته وفرار کرده اند.پس شما نیز همان جهان عسلام
را بزودی زود از دست داده وبه اجبار تقیه وخدعه را فراموش کرده در گوشه ای
نگران این دنیا وآن دنیایتان خواهید شد.آنگاه که به شدیدشاید سگان را بیش از دلدل و زوالجناحتان دوست داشته باشید چه زنده ومهرباننداینان.
با دیپ رسپکت تو یو متن شما صادره از قم یاصادق یونیورسیتی است که
زحمت بیخود کشده اید تا پنهانش کنید .اوه مای گاد اند مای بیوتیفول گانس.
این اقای آرامش دوستدار تا حالا کجا بودند. از ۸۰ میلیون ایرانی فکر نمی کنم ۱۰۰ نفر او را بشناسد…خوب این چه بدرد جامعه ایرانی می خورد؟…هر چند عبدالکریم سروش هم که می شناختندش ذره ای مفید به حال ایران و ایرانی نبود.،.حالا دیگر چه ننه من غریبم برای ارامش دوستدار بپا شد که گویی کل ارکان بشری و ایرانی فرو ریخت…صد سال دیگر هم ایشان و مانند ایشان زندگی کنند برای ایران فایده ای نخواهند داشت…ایران به عملگرا نیاز دارد…به مهارت و تخصص عملی و نظری نیاز دارد که بیافریند…نشستن و به این و آن ایراد گرفتن کار خاله قمرها ستم..
در یک کامنت ، ناشناس که ظاهرا من هستم مورد خطاب قرار گرفته و جفنگیاتی سرهم شده است که قابل فهم نیست و ظاهرا تحت تاثیر ماده ایی توهم زا با واژه هایی بی ربط نگاشته شده است. بیشتر شبیه آیات قران است، نامفهوم حتی برای اعراب بیابانگرد ۱۴۰۰ سال پیش و یا بع بع گوسفندان !!
کاش کیهان لندن که بسیار در مورد انتشار کامنتها دقت نظر دارد و بعضا مطالبی منطقی و مستدل را صرفا بدلیل رعایت نشدن نزاکت سیاسی و یا با هدف جلوگیری از جریحه دار شدن احساسات پاک و زلال احشام الله سانسور می نماید، زحمت کشیده و کامنت بهین را به زبان فارسی ترجمه نماید تا بتوانم از حق پاسخگویی به آن بع بع بهره مند شوم. ترجمه آن به هر زبان اروپایی دیگر نیز موجب امتنان خواهد بود چون می توانم آن ترجمه را با استفاده از گوگل ترانسلیت به فارسی ترجمه نمایم تا بلکه چیزی از آن بع بع بفهمم. البته بشرطی که گوگل قاطی نکند!!!
ما که تازه عوام هستیم این همه از دست احشام الله زجر می کشیم، بیچاره آقای آرامش دوستدار با آن فهم و کمال و دانش و تیزبینی چه می کشیده است؟
چرا به آلمانی و برای آلمانی ها و اروپائیها نمی نوشت؟ قطعا وقتشان مهمتر از این حرفهاست…آنان بنز و بی ام و تولید می کنند…وقت کشی و وقت تلف کردن برای آنان معنی ندارد…آنان اگر هاید گر بدهند، هایزنبرگ و ماکس پلانک و آینشتین هم می دهند…ولی برای ما مدام منتقد کپی می شود…روشنفکر زائیده می شود…چرا؟ چون قرار نیست در چرخه تمدن فعلی بشر سهمی داشته باشیم…در ضمن انتقاد راحت ترین کار است …هیچ زحمتی ندارد…نیاز به کار در آزمایشگاه ندارد…شب بیداری لازم نیست…
درود یاران جان
ناشناسی که دل در گرو نیم بیت (سرآن ندارد این(ام) شب که برآید آفتابی)
سخن آن ایرانی ستیز کودک ۸۰ ساله ای را که چون محمدش از فرهنگ
وشعور ایرانی به ویژه همان گفتار وپندار ورفتار نیک می سوزند ومیبنند
۲۰۰۰پیشتر از الله بزرگتر از لات ومنات (الله اکبر) که ورد زبان تروریست های
مردم کش است مقبول همه فرهیحتگان اخیر دنیاست برآشفته است وگمان دارد
این مملکت غنیمتی اسلام است همانگونه که خمینی ابله گفتند .
——-
گذشت آن زمانی که انسان گذشت.
کودکان هم در این کشور به ضامن آهو یا سواربرخر به مهمانی الله رفتن وو…
را دیگر بعنوان قصه های قبل از خواب قبول ندارند.کافی است این نیرانی
فیلسوف شناس ناشناس از دانش آموزان دبستانی نظرشان را درمورد جنت روی
ودرکنار رودهای عسل وشیر وحوری در بغل بودن خود منفجرکنان مردم کش
بخواهند.آنگاه شاید بفهمند علی رغم عربده کشی های منابر دیر زمانی است
که ایران مال ایرانی است وغنیمت صحرا نشینان وستون پنجمشان که سعی در
شکستن این مردم که مطلقن هیچ آزاری نه به بهایی نه یهودی ونه مسیحی وبودایی
ونه ناباوران به الله نشسته برتخت زبرجدی با پارچه های براق آویخته از هر سو
نرسانده اند.ایشان وهم فکرانش بدلیل سست بودن بنیادهای فکری آزار دیگر
نحله های فکری را انجام وپرورش میدهند وخود رادارای نزاکت سیاسی
(دیپ پلیتیکال کارکتنسشن) میدانند .که باید به حضرت یابو پناه برد از ادب
ونزاکت گشتاپوییشان . {{لطفن سه نفر بهایی و.. ستیز غیر وابسته به رجیم را
که فریب تبلیغاتشان را نخورده فقط در ذهن خود نام ببر ناشناس وابسته}}
آقای مصدقی مطلب خوبی نوشته اند.
چند نکته بنظرم می رسد:
۱- اقای آرامش دوستدار تنها فیلسوف ما نبودند، بلکه اصلا فیلسوف ما نبودند. ایشان هرچند فارسی زبان بودند و در مورد ایران می نوشتند. اما از نظر تابعیت، شهروند آلمان بودند و از نظر جهان بینی و فرهنگی هم متعلق به تمدن غرب.
۲- از آن مهمتر از نظر اتنیکی-مذهبی هم ظاهرا متعلق به جامعه بهاییت بودند. جامعه ایی که از سوی عوام و خواص ایرانی ترد شده و تحت آزار و اذیت و شکنجه و سرکوب و قتل عام قرار داشته است. تعارف را کنار بگذاریم و نگوییم او مای گاد بهاییان روی تخم چشم ما بوده و هستند و انیرانیان غیر آریایی آنها را می کشند نه ما ایرانیان نیک پندار و نیک گفتار و نیک اندیش و آریایی !!. پس از این منظر هم، ایشان فیلسوف ما نیستند.
۳- تعریف جامع اقای مصدقی را کپی پیست میکنم ” از چشماندازی تاریخی، «فیلسوف» انسان اندیشمند و پرسشگری است که اصالتا و با ابتکار خود، به معضلات بنیادین فهم بشر در درک جهان اطراف، بغرنجهای فکری حاصل از تاریخی شدنِ جوامع انسانی و از همه مهمتر پژوهش در فهم تواناییهای ذهن بشر در طرح پرسشهای بنیادین و پس از آن درک محدودیتهای ذهن انسان در پاسخ به چنین پرسشهایی، میپردازد.”
۴- با این تعریف، در سرتاسر تاریخ جهان اسلام بغیر از ابو الحسن ابن الراوندی و ابوبکر الرازی و ابو عیسی الوراق و ابو العلا المعری و عمر خیام ، چه کسی حتی با تسامح و تساهل در تعریف فیلسوف می گنجد.
ضمن آنکه فلسفه محصول تمدن غرب است و بعید میدانم در جهان اسلام اصولا فلسفه موضوعیتی داشته و بطریق اولی فیلسوفی هم نمی توانسته ظهور کند که البته ایرادی ماهوی ندارد.
۵- چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم ، ایران متعلق به جهان اسلام است و پس از صدر اسلام، اولین حکومت تمام عیار اسلامی در ایران برقرار شد. می بایست از استثناگرایی ایرانی و خود مهم پنداری و خود بزرگ بینی دست برداریم. فیلسوف که سهل است، در این برهوت فرهنگی-معرفتی ، مانند دیگر سرزمینهای جهان اسلام، اندیشه و نو آوری و خلاقیت و معرفت و دانش و علم نمی رویند.
۶- اما تا دلمان بخواهد روشنفکر داریم، متاسفانه . ای کاش همچون جهان عرب بودیم و روشنفکری نداشتیم!!!
از بابت عدم رعایت نزاکت سیاسی political correctness پیشاپیش خاضعانه طلب عفو می نمایم.