حق مقاومت در مقابل زور و ستم و بیداد، یک حق طبیعی است

- حکومت از طریق ایجاد ترس اعتماد به نفس را از انسان سلب می‌کند و فرد را از خود بیگانه می‌سازد، دو رو و متظاهر و چاپلوس و متملق بار می‌آورد. احساس ترس فرد را ضعیف و منفعل می‌سازد و قدرت و توانایی فرد را برای مشارکت در هر سطحی از اجتماع خاصه به صورت سازماندهی شده و متشکل تحلیل می‌برد.
- ایجاد ترس و وحشت یک روند سیستماتیک برای عدم پاسخ به خواست‌‌ها و ترجیحات و مقبولات اولیه و ثانویه مردم در هر ساحت و عرصه‌ای است. پوشش تعریف شده حکومت را نداری می‌ترسی، چه بنوشی و چه بخوری می‌ترسی، چه بپوشی می‌ترسی، چگونه فکر کنی می‌ترسی، افکار و عقایدت را بیان کنی می‌ترسی، سازماندهی و تشکل اراده کنی می‌ترسی، از اخراج از کار می‌ترسی، از قطع حقوق می‌ترسی، از زندانی شدن می‌ترسی و تا آخر...
- اما آنچه موضوع را غیرقابل می‌کند اینست که با رأی و مبارزه و تلاش مردم بیایی و حکومت را در اختیار بگیری و هربار با همین آرا برای خود مشروعیت بخری ولی با مخالفت و اعتراض و خواست مردم نروی یا نخواهی که بروی و با طنز و طعن بگویی مردم فقط صلاحیت آوردن ما را دارند نه بردن ما را! این دیگر افزون بر تناقض، از  وقاحت بی‌حد حکایت دارد.

شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ ژانویه ۲۰۲۴


سیامک صفاتی – همه انسان‌‌ها فارغ از رنگ، نژاد، عقیده، جنسیت، مذهب و قومیت و دین و هرگونه تبعیضی دیگر باید از حقوق برابر برخوردار باشند. درواقع هیچگونه از این عوامل نباید زمینه‌ساز محرومیت از مناصب و مشاغل و مصادر و مواهب برای هیچ قشری از اقشار جامعه شود. چنانکه پوست تیره به منزله فقر فکری و اخلاقی و انسانی نبود تا موجب محرومیت سیاهان از فرصت‌‌ها، امکانات و ظرفیت‌‌ها در مقابل سفید پوستان شود،  بر همین اساس نیز زن بودن و خداناباوری  و دگراندیشی و بر هر باور دینی یا مذهبی بودن و  غیره نمی‌تواند زمینه ساز محرومیت از حقوق برابر فطری و اساسی و بنیادین و حقوق شهروندی و انسانی شود.

اعتراضات مردم در سیستان و بلوچستان

در تاریخ برده‌داری، زمینداران و تجار به دلیل اینکه منافع سرشاری از  قانونی بودن برده‌داری نصیب‌شان می‌شد، حاضر به الغاء برده‌داری و برابری حقوق و امتیازات بین سفیدپوستان و سیاهپوستان نبودند و برای همین به منافع سرشار  خود، ظاهری ایدئولوژیک و متافیزیکی می‌دادند. منافع و بهره‌کشی بود که مانع از قبول و اعطای حقوق برابر می‌شد. تنها مبارزات مدنی و مستمر سیاهپوستان باعث شد تا آنها را به حقوق برابر با سفیدپوستان برساند. بر همین منوال مردان و روحانیون و نظامیان  در حکومت اسلامی، به این دلیل از توزیع برابر و آزاد قدرت، ثروت و منزلت و مشاغل و مناصب و مزایا و منافع با زنان و اقلیت‌‌های دینی چون بهائیان و  مذهبی چون سنی و دراویش و دیگر اقلیت‌‌ها خودداری می‌ورزند، تا کسی با آنان در قدرت و ثروت و منزلت و امتیازات و مزایا و مواهب سهیم و شریک نشود، و از قدرت و منافع فراوانش برای آنان هیچ نقصانی حاصل نگردد تا این شاخصه‌‌ها را به صورت انحصاری و تمامیت‌طلبانه در ید قدرت خود داشته باشند. به همین علت نیز به منافع مادی و معنوی سرشار و بی‌اندازه خود رنگ و ظاهری ایدئولوژیک و متافیزیکی و دینی می‌دهند تا همچنان در صدر باشند و قدر ببینند. البته ایدئولوژی‌‌ها برخلاف شعارهایشان، در بنیاد خود بر منافع مادی و معنوی استوارند تا بتوانند حس خودخواهی و جاه‌طلبی و فزون‌خواهی و غرایز بی‌شمار  ایدئولوگ‌‌ها را ارضاء کنند.

برای برابری حقوق بین زنان و مردان و دیگر اقلیت‌ها ما نیز چون سیاهان به مبارزه مدنی و مستمر  و بی‌امان احتیاج داریم نه به ایستادن و دعا کردن.

اخلاق، علم، خرد و دانش و فضیلت هیچ ربطی به زن یا مرد بودن،  سنی یا شیعه بودن، مسلمان یا یهودی و مسیحی و بهایی بودن، دیندار یا بی‌دین بودن و … ندارد تا عده‌ای بدین واسطه خود را ممتاز پندارند و سودای استیلا و برتری بر دیگران داشته باشند.

چرا توجه ویژه به حقوق زنان تا این حد برای حکومت حساسیت ایجاد کرده است؟ چون احترام به حقوق زنان و به رسمیت شناختن حقوق برابر آنان با مردان و رسمیت یافتن حق تعیین سرنوشت و حق تعیین سبک زندگی  و حق متفاوت زیستن برای آنان، پایان پدر/مردسالاری است. پایان قانون شریعت به علت تغییر زمان و مکان و وجود انقلابات روشنگرانه فراوان است. بعلاوه اینکه، قشر روحانیت دیگر نمی‌تواند به نام اجرای شرع و قانون اسلام، قدرت را حق ویژه خود بداند زیرا اصل بر قانون موضوعه است که با جهان تطابق دارد و منعطف است و با تغییر جهان و نیازها و خواست‌های آن تغییر می‌کند و این یعنی پایان حق ویژه و  امتیاز و رانت برای یک صنف یا قشر است. پایان خودنماینده‌پنداری از سوی خدا  (زیرا مردم خود خلیفه خداوندند و بر صورت و سیرت او آفریده شدند، نماینده برای که و برای چه؟) و خودنماینده‌پنداری از سوی «امام زمان» (زیرا امام زمان معلوم‌ نیست چه کسی است و اگر ادامه‌دهنده راه اینان باشد که به امام زمان احتیاجی نیست. بیاید چه کار کند که اینان انجام نمی‌دهند؟! و برای چه باید ظهور کند؟! ولی اگر  راه و مسیر دیگری را طی می‌کند و با آموزه‌‌های اینان سر ستیز داشته باشد، روحانیت چگونه می‌تواند نایب کسی باشد که اساسا اینان و تفکرات و ایدئولوژی‌‌اش را نفی می‌کنند؟ پس این روحانیت او را از بین خواهند برد!) و خودشایسته‌پنداری بر فراز دیگران است. پایان تقلید و تبعیت و تحکم است. پایان قدرت مادام‌العمر و غیر پاسخگوست. پایان تک‌صدایی است. پایان قیمومیت، ولایت و پدرسالاری است. و پایانی است بر تبعیض و تعدی و ظلم و تحمیل و تحقیر و برده‌داری و آپارتاید دینی و فقهی و جنسی و غیره. و آغازیست بر اختیار و حق انتخاب و تصمیم‌گیری زنان در مورد همه موضوعات داخلی و جهانی و هستی به عنوان یک انسان آزاد و برابر.

آنان می‌گویند، حجاب مصونیت است نه محدودیت؟ این چه استدلالی‌ست؟! یعنی میلیاردها زن بی‌پوشش سر و با لباس راحت که در سراسر جهان به راحتی زندگی می‌کنند، ورزش می‌کنند، سیاستمدار و اقتصاددانند و منجم و ریاضیدان مانند دانشمند بزرگ جهان مریم میرزاخانی هستند و اهل علم و فرهنگ و دانش و موسیقی و هنر  هستند و کسی حتی در نیمه‌شب هم مزاحم حقوق آنها نمی‌شود، یعنی چون حجاب ندارند پس مصونیت ندارند؟ مضافا قانون کجا رفته؟ آیا از حقوق و راحتی و امنیت و آسایش و آرامش بانوان دفاع نمی‌کند؟  یعنی وضعیت امروز جامعه متمدن را با شبه‌‌جزیره عربستان در هزار و اندی سال قبل مقایسه می‌کنند؟

نهیب و اصرار و تأکید عجیب و بسیار زیاد جریان حاکم بر شرعی و قانونی بودن مسئله حجاب، تنها بهانه و پوششی است برای اینکه مبادا با  ورود زنان به فعالیت‌‌های سیاسی در بالاترین سطح آن و دیگر عرصه‌‌های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، به صورت برابر با مردان، آنها مجبور شوند با انحصار و اقتدار و میدانداری خداحافظی کنند، و قدرت و  همه مزایا و امتیازات و سود و سرمایه حاصل از آن را از دست بدهند، یا با دیگران شریک و سهیم شوند. پس سعی می‌کنند از همین ابتدا با قانون حجاب اجباری جلوی آن را بگیرند تا نوبت به بقیه حقوق و خواست‌‌ها نرسد.

در جهان متکثر و رنگارنگ امروز، زمان برتری یک دین و مذهب و عقیده و جنسیت بر یک دین و مذهب و عقیده و جنسیت دیگر، بسر آمده است. اگر به لحاظ تاریخی دین در زمان سیطره سنت و تک‌منبعی بودن معرفت عامل همبستگی و ایجاد هویت بود و زنان به واسطه فرهنگ مردسالار و خشونت‌مدار و پدرسالار از بر عهده گرفتن وظایف و  فعالیت‌‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و هنری و… بر حذر بودند، این ناشی از ضعف قوای عاقله و قدرت تجزیه و تحلیل و فقدان عزم و اراده آنان نبود، کما اینکه زنان، امروز پیشروترین خلاقیت‌‌ها و  آفرینش‌‌ها و عملکرد‌‌ها را در سیاست و هنر و اقتصاد و پزشکی و مهندسی و ریاضی و نجوم و فیزیک و شیمی‌ و مجموعه علوم و بیشترین خدمات را به جامعه انسانی در هر کجای جهان داشته و دارند. تنها ضعف آنان این بود که افرادی چون عوامل حکومت و اعوان و انصار حاکمیت را آفریدند تا امروز، تحت قانون امر به معروف و نهی از منکر و قانون شرع، ولو به قیمت  فروش شرافت و کرامت و منزلت و آزادی خود، حقوق و خواست‌های مادران و خواهران و دختران خود را زیر پا بگذارند و یا نادیده بگیرند.

چرا خانه بهائیان تخریب می‌شود، اموال‌شان مصادره می‌شود، از تحصیل در دانشگاه منع می‌شوند، از فعالیت دینی‌شان جلوگیری می‌شود، زندانی می‌شوند، کسب و کارشان تعطیل و پلمب می‌شود، به طرق گوناگون مورد ظلم و آزار قرار می‌گیرند، علیه آنان نفرت‌پراکنی و دروغ‌پردازی می‌شود، نجس تلقی می‌شوند؟!

به این دلیل که دین اسلام آخرین دین است؟ نه! به این دلیل که کامل‌ترین دین است؟ نه! آیا اثری از کمال و تعالی و نرم‌خویی و زیبادوستی در اینان می‌بینید؟ آیا اثری از رشد و کمال و تعالی و پیشرفت و توسعه و ترقی و دیگری دوستی و آزادی و برابری و شفقت و  همبستگی در  حکومت اسلامی می‌بینید؟ نه! آیا بهایی‌‌ها و اقلیت‌‌های دیگر، باعث عقب‌افتادگی ایرانند؟ نه! چرا؟ چون حکومت به صورت انحصاری و تمام و کمال، در اختیار اسلامگرایان، روحانیون و نظامیان است. آیا بهایی‌‌ها و سایر اقلیت‌‌ها و  مخالفان توانسته‌اند،  تا این سطح فقر و بیچارگی و استیصال و درماندگی و بدبختی و بحران برای ایران بیافرینند؟ نه! زیرا آنان برکنارند و قدرت‌پرستان بی‌مصرف در میدان؟ همه‌کاره که آنانند، علت ویرانی و انحطاط و افول و سقوط کشور که آنانند، پس چرا بر بهایی‌‌ها و اقلیت‌‌های دیگر و بر روشنفکران و کنشگران و آزادیخواهان  آزار روا می‌دارند و راهی زندان‌شان می‌کنند و محروم از همه مواهب خدادادی؟ پس چرا حکومت عدوی آفتاب است؟ چرا خصم کسانی نباید باشند که مملکت را به این وضع و روز انداخته‌اند؟

البته سئوال بسیار است ولی به همان دلیل که قائل شدن حق تعیین سرنوشت و به رسمیت شناختن حق تکثر و تنوع و حق متفاوت زیستن و حق تعیین سبک زندگی برای زنان و دیگران نقطه‌ایست بر پایان قیمومیت و قانون شرع و  پایان حق ویژه و امتیاز و رانت برای یک صنف و طبقه و پایانی است بر خوان نعمت برای واصلان به کانون قدرت. به رسمیت شناختن حقوق بهایی‌‌ها و دراویش و اقلیت‌‌ها و قائل شدن به حقوق برابر برای آنها با پیروان دین رسمی، پایانی‌ بر تمامیت‌طلبی و فزونخواهی و انحصار و آپارتاید دینی و فقهی و جنسی و غیره است و موجب مشارکت و سهیم شدن آنان در اجزاء قدرت و  رسمیت یافتن پلورالیسم و آزادی ادیان و مذاهب و آزادی وجدان می‌شود و این با تک‌صدایی حاکمیت و سروری این صنف و طبقه سر ستیز دارد. پس آنها که نمی‌خواهند قدرت بلامنازع خود را از دست دهند، برای همین به پیروان این دین تهمت و افترا می‌زنند و چهره آنان را مخدوش جلوه می‌دهند، علیه آنان فتوا صادر می‌کنند تا آنان را به راحتی حذف کنند، تا رقیبی برای قدرت و جایگاه انحصاری‌شان پیدا نشود. تا چشم‌‌ها و گوش‌‌ها و هوش‌‌ها به چشم‌اندازی تازه و روشنگر باز نشود. تا اموال‌شان مورد تصاحب قرار گیرد.

جنگ خلقان همچون جنگ کودکان
جمله بی‌معنی و بی‌مغز و مهان
حامل‌اند و خود ز جهل افراشته
راکب و محمول ره پنداشته

جنگ و جدال و زد و خورد مردم علیه یکدیگر، همچون جنگ کودکان است (بجز اینکه در جنگ کودکان کسی کشته و آواره نمی‌شود)  بی‌معنی و بیهوده و موجب خواری. کودکی می‌گوید لباس من بهتر از توست، خانه ما قشنگ‌تر از خانه توست، ماشین ما بهتر از ماشین شماست، پدر و مادر من بهتر از پدر و مادر توست. کفش من قشنگ‌تر از کفش توست، و سر همین بهترین بودن‌‌های این یکی یا آن دیگری، جنگ و برخورد و نزاع  در می‌گیرد و حاصل آن چه می‌شود؟ هیچ، جز هیچی و پوچی حاصلی دیگر نخواهد داشت.

اینکه دین اسلام برتر از مسیحیت و یهودیت و بهاییت و هندو و بودایی و زرتشتی و سایر ادیان و مذاهب است، همینقدر بی‌معنی و بیهوده است که جنگ کودکان. به استثنای اینکه جنگ کودکان دست‌کم نمی‌کشد و مجروح و معلول و آواره نمی‌سازد. اما این برتری‌طلبی واقعی توسط دینمداران آتش جنگ و نزاع و ویرانی و کشتار و جراحت و آوارگی و هزاران بلا و مصیبت را می‌افروزد.  آنچه لازم است بدانیم، اینست که گزاره «من از تو بهترم» را باید کنار گذاشت و سراغ مسیری رفت که باری از دوش ما بر دارد، نه زنجیری بر دست و پای ما  ببندد و چشم ما را در دیدن حقیقت کور و شنیدن حقیقت کر  سازد. مثل منیت، تکبر، حسد، دشمنی، کینه‌ورزی، دروغ‌پردازی، ناآگاهی، جهل و تعصب و خامی‌ و صدها رذالت دیگر؛ بلکه راهی  فراهم آورد، تا اینکه از ما انسانی بهتر و اخلاقی‌تر و شایسته‌تر و آزادتر و مهربان‌تر  بسازد و به سوی برابری و همبستگی و وحدت و انسانیت بیشتر حرکت کنیم.

جالب است اینهمه اصرار بر ماندن بر سریر قدرت و حذف و سرکوب مخالفان و رقبا و دیگر رویکردها، هنگامی‌ صورت می‌گیرد که جمهوری اسلامی در همه آمارهای جهانی زیست با کیفیت، نمره منفی گرفته‌ است، نه مثبت. زمامداران کشور را به سوی اتیوپی و  سودانی شدن پیش برده‌اند، نه زلاندنو و کشورهای اسکاندیناوی. و باز بر ماندن، اصرار عجیبی دارند و همچنان اصرار و پافشاری بر همان راه و روش طی‌شده دارند که منجر به این وضع تیره و تار و مصیبت‌زده شده است. آنکه از اشارتی پرهیز نماید از بشارت محروم خواهد ماند.

حکومت ناسالم و نامتعارف و غیرمنصفانه، با روش و منش استبداد دینی، با میزان زندانی سیاسی بالا و به قول خودش زندانی امنیتی (می‌گوید امنیتی تا از دادگاه مستقل و عادلانه و علنی و با حضور هیات منصفه و داشتن حقوق بیشتر از زندانیان عادی جلوگیری کند) و سانسور اینترنت، پارازیت ماهواره، عدم امکان شکل‌گیری جامعه مدنی مستقل و پویا و نیرومند، عدم امکان اجتماع و بر پایی راهپیمایی و اعتراض علیه بعضی سیاست‌‌ها و رویکردهای نظام، عدم امکان ایجاد تشکل و سندیکا و اتحادیه‌‌های نیرومند و مستقل که تمام‌قد از اعضای خود دفاع می‌کنند، عدم شفافیت بر نظام مالی و اقتصادی، نپرداختن مالیات به وسیله بزرگترین بنگاه‌‌ها و شرکت‌‌های اقتصادی و مالی وابسته به نظام، عدم امکان فعالیت احزاب مختلف، منع حق تعیین سرنوشت و حق انتخاب سبک زندگی، جلوگیری از انتخابات آزاد و برابر و عادلانه و رقابتی بدون نظارت ناصواب استصوابی با حضور همه نیروهای سیاسی در متن جامعه، استفاده ابزاری از انسان‌‌ها برای اهداف ایدئوژیک ، عدم تقدس جان انسان‌‌ها در هر صورت و با هر اعتقاد و بینش و رویکردی، اعمال ترس و خشونت و سرکوب، آلوده ساختن و از بین بردن محیط زیست شامل، جنگل و رودخانه‌‌ها و تالاب‌‌ها و دریاچه‌‌ها و حیوانات نادر و ورود پساب صنعتی و فاضلاب به رودخانه‌‌ها و دریاچه‌‌ها و… عدم امکان فعالیت اقلیت‌‌ها به صورت آزاد و برابر با اکثریت جامعه، عدم وجود آزادی مطبوعات و اطلاع‌رسانی شفاف، عدم وجود تسامح و رواداری، عدم امکان آزادی بیان و نوشتن و آزادی پس از بیان و نوشتن، مفتوح بودن میلیون‌‌ها پرونده در دستگاه قضایی,  وجود جمعیت بالای زندانیان عادی که از  وجود بحران‌‌های عمیق اجتماعی و اقتصادی حکایت دارد، میزان خودکشی بالا حتی بین کودکان و نوجوانان، جامعه‌ای پر دروغ و پر رنگ و ریا که از ترس حکومت ظاهر و باطن‌اش بسیار متفاوت است و بسیاری دیگر، خود را نشان می‌دهد.

حکومت و جامعه سالم و متعارف، حکومتی است که مردم در آن فارغ از ترس و اضطراب و وحشت زندگی کنند. اما جوامع استبدادی و توتالیتر به این امر واقف می‌باشند که رواج ترس و ایجاد جوّ امنیتی و پلیسی و حاکمیت ترس و وحشت، استقلال عمل و آزادی و امنیت فیزیکی و روانی را از انسان سلب می‌کند و مردم را از یک زندگی راحت و شاد و بی‌اضطراب و استرس دور می‌کند. استبداد برای این کار ترس و ارعاب را به قانون و رویه تبدیل می‌کند، تا آزادی‌‌های بنیادین و حقوق انسانی و شهروندی را به محاق برده و در صورت مطالبه حقوق که اساسا انسان با آنها انسان تعریف می‌شود، برای آن جرم‌انگاری گردد و آنوقت طبق قانون با هزینه‌‌های بسیار چون تعقیب، پرونده‌سازی، بازداشت، شکنجه، زندان طولانی و یا اعدام، روشی باشد تا دیگران را هم از  تعقیب حقق و خواست‌های طبیعی و انسانی خود باز دارد.

ایجاد ترس و وحشت یک روند سیستماتیک برای عدم پاسخ به خواست‌‌ها و ترجیحات و مقبولات اولیه و ثانویه مردم در هر ساحت و عرصه‌ای است. پوشش تعریف شده حکومت را نداری می‌ترسی، چه بنوشی و چه بخوری می‌ترسی، چه بپوشی می‌ترسی، چگونه فکر کنی می‌ترسی، افکار و عقایدت را بیان کنی می‌ترسی، سازماندهی و تشکل اراده کنی می‌ترسی، از اخراج از کار می‌ترسی، از قطع حقوق می‌ترسی، از زندانی شدن می‌ترسی و تا آخر…  بر این ترس باید غلبه کرد چرا که حکومت از طریق ایجاد ترس اعتماد به نفس را از انسان سلب می‌کند و فرد را از خود بیگانه می‌سازد، دو رو و متظاهر و چاپلوس و متملق بار می‌آورد. احساس ترس فرد را ضعیف و منفعل می‌سازد و قدرت و توانایی فرد را برای مشارکت در هر سطحی از اجتماع خاصه به صورت سازماندهی شده و متشکل تحلیل می‌برد.

با اینهمه صفات مذموم و نکوهیده و حکمرانی نامطلوب و برده‌پرور و با وجود فقر و فرق و تبعیض و تحمیل و ترس و  تحقیر چگونه می‌توان نام یک نظام  سالم و متعارف و اخلاقی را بر این نظام نهاد؟ در یک جامعه سالم و متعارف هر فرد باید از آرامش خاطر و امنیت برابر با بالاترین فرد سیاسی برخوردار باشد و این وظیفه حکومت است که نهادها و قوانین و رویکردهای خود را طوری بنیان بگذارد که افراد در آن احساس امنیت، آرامش و آزادی و برابری و استقلال و شجاعت و صلح و رفاه و امنیت داشته باشند. ولی متأسفانه حکومت درست بر خلاف این رفتار می‌کند و همین نشان‌دهنده این است که گسل عمیقی بین مردم و سیاست‌‌های ویران کننده حکومت وجود دارد و با تداوم این وضع، این گسل عمیق‌تر  خواهد شد.

اما آنچه موضوع را غیرقابل می‌کند اینست که با رأی و مبارزه و تلاش مردم بیایی و حکومت را در اختیار بگیری و هر بار با همین آرا برای خود مشروعیت بخری ولی با مخالفت و اعتراض و خواست مردم نروی یا نخواهی که بروی و با طنز و طعن بگویی مردم فقط صلاحیت آوردن ما را دارند نه بردن ما را! این دیگر افزون بر تناقض، از  وقاحت بی‌حد حکایت دارد.

طبق دیباچه اعلامیه جهانی حقوق بشر ، از آنجا که ضروریست که از حقوق بشر با حاکمیت قانون حمایت شود تا انسان به عنوان آخرین چاره به طغیان بر ضد بیداد و ستم مجبور نگردد، در صورت عدم تمکین حکومت به رأی و نظر و انتخاب مردم، طبق امر به معروف (امر به دموکراسی و آزادی و برابری و همبستگی) و نهی از منکر (نهی از استبداد دینی و صنفی و ستم و تبعیض و تعدی و خودبرتربینی و صغیر نگه داشتن جهت قیمومیت و ولایت دائمی‌ خود)  و اعلامیه حقوق و شهروند ۱۷۸۹  فرانسه  و اعلامیه جهانی حقوق بشر، همه انسان‌‌ها حق مقاومت در مقابل زور و ستم و طغیان بر ضد بیداد و ستم که بعضی از عناصر آن یادآوری شد دارند. این حق طبیعی، انسانی و اخلاقی و شرافتمندانه است. «نه» گفتن چون «آری» گفتن از جمله دایره گسترده حقوق است که یکی از بدیهی‌ترین حق و مسئولیت انسان‌‌ها به شمار می‌آید.

اگر زمانی از صندوق آراء جهت همه‌پرسی در مورد برپایی جمهوری اسلامی، «آری» در آمده است. «نه به جمهوری اسلامی» نیز یکی از این حقوق به شمار می‌آید. همه‌پرسی یک تقاضا نیست، یک پیشنهاد نیست، تا ببینیم حاکمیت چه تصمیم می‌گیرد! معلوم است که حاکمیت استبدادی از جمله استبداد دینی، نافی همه‌پرسی است. زیرا همه‌پرسی یعنی خلع قدرت و منزلت و ثروت آن. همه‌پرسی از سوی مردم معترض باید به یک اجبار و تحمیل تبدیل شود، باید به خواست عمومی‌ و یک گفتمان تبدیل شود تا حاکمان  مجبور به پذیرش آن گردند. در هر صورت باید در مقابل زور و ستم و بیداد مقاومت کرد. این کنشگری و مقاومت از علائم زنده بودن آدمی‌ است و چنانچه یادآوری شد از حقوق طبیعی و انسانی و اخلاقی و شرافتمندانه اوست.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱۴ / معدل امتیاز: ۲٫۴

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=340247