دکتر محمد طباطبایی، دکتر عباس جباریان – در مقدمهی این نوشته میتوان از این بیت مولانا بهره گرفت که بهروشنی نقش گفتگو و تبادل افکار را در شکلگیری مناسبات میان فرد و جامعه و نیز چالشهای پویای موجود در بستر یک فضای اجتماعی نشان میدهد:
مشورت ادراک و هوشیاری دهد
عقلها مر عقل را یاری دهد
با الهام از این مضمون، میتوان دریافت که توانایی پذیرش رواداری، روشنگری و مسئولیتپذیری تا چه اندازه در ایجاد بستری برای رشد و پیشرفت دموکراسی نقشآفرین است.
در شرایط حائز اهمیت کنونی، که تفاهم و گفتگوی بدون خشونت بیش از هر زمان دیگری نقشی تعیینکننده و حتی سرنوشتساز در آینده ایران ایفا میکند، شاهد کنشهای تخریبکننده میان احزاب و دیدگاههای سیاسی مختلف هستیم؛ کنشهایی که نشاندهنده ناتوانی در صبر، رواداری و مهمتر از همه، تحمل دیدگاهی مخالف با نگرش خود است.
چنانچه گاهی توهمِ خوددرستپنداری، در این بزنگاه حساس تاریخی، روزنههای امید را در دل جامعه به یأس و ناامیدی بدل میکند و با ایجاد تفرقه، مسیر پرفراز و نشیبِ حرکت بهسوی دموکراسی را منحرف میسازد؛ آنهم بر پایهی نوعی خودباوری کور و متعصبانه که خود، نوعی دیگر از اندیشهی اقتدارگرا یا نگرش دینی است.
به راستی ریشه این مشکل در چیست؟
آیا میتوان با تداوم نظم اجتماعی خودمحور یا دیکتاتوری، فرهنگ اجتماعی و سیاسی دموکراسی را در جامعه بنیان نهاد؟
آیا دستیابی به تفکر دموکراتیک صرفاً از طریق یک سیستم سیاسی ممکن است؟
و یا ریشه آن را میبایستی در جای دیگری جستجو کرد؟
آیا میتوان با رویکردی حاکمانه، نگرش دموکراتیک را در جامعه توسعه داد و پایدار نمود؟
یا میباید ریشه آن را در تفکر اجتماعی و بازنگری در نقش فرهنگ سنتی جمعگرا، و همچنین آموزش و پرورش جستجو کرد؟
گاه لازم است آرام و ساکت بمانیم و توان شنیدن دیدگاههایی را داشته باشیم که با آنها همسو نیستیم. در چنین حالتی، دیدگاهی پخته و سنجیده شکل میگیرد که به ما امکان میدهد تصمیمی پایدار اتخاذ کنیم و در سوی درست تاریخ بایستیم. اگر از تجربیات تلخ گذشته درس نگیریم، همواره در معرض تکرار اشتباهات و آسیبهای مشابه خواهیم بود. نمونه بارز چنین تجربهای، فاجعهی سال ۱۳۵۷ است؛ زمانی که جامعهی ایران، بهدلیل فقدان آگاهی و شناخت کافی، نوعی حکومت به اصلاح «جمهوری اسلامی» را انتخاب کرد که هیچ درک روشن و دقیقی از آن نداشت.
اگر به واژهی «دموکراسی» که برگرفته از زبان یونان باستان و ترکیبی از دو واژهی «دموس» (مردم) و «کراتوس» (قدرت) است، با دقت بنگریم، درمییابیم که دموکراسی به معنای «حاکمیت مردم» یا «قدرت متوازن در میان مردم» است. در چنین نظامی، مردم با وجود تفاوت در نظرات و دیدگاهها، نگرشهای گوناگون میتوانند با بهرهگیری از فرهنگ تفاهم، رواداری، و تحمل، در کنار یکدیگر به صورت صلحآمیز همزیستی داشته باشند.
اعمال یا ادامهی نظمهای اجتماعی دیکتاتوری در فرآیند دموکراتیک امری ناممکن است؛ چرا که این دو نگرش در تضادی بنیادین با یکدیگر قرار دارند. پایهی دموکراسی بر آگاهی و شناخت استوار است، که از طریق ارتقای آگاهی فردی و جمعی، در سطح جامعه به صورت خرد جمعی نمود مییابد.
ارتباط نگرش سکولار با دموکراسی
سکولاریسم به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت، گرچه مفهومی مستقل است، اما در عمل، تکمیلکنندهی یک نظام دموکراتیک به شمار میآید. زیرا در یک جامعهی مدنی دموکراتیک، هیچ دیدگاه دینی خاصی بر جامعه تسلط ندارد و کثرتگرایی و برابری حقوق از اصول بنیادین آن هستند. در چنین نظامی، دین در حوزهی خصوصی و اجتماعی آزاد است، اما در سیاستگذاری و قانونگذاری نقش انحصاری ندارد. دستیابی به نگرشی دموکراتیک و سکولار(جدایی دین از سیاست) نیازمند نگاهی بنیادین است؛ نگرشی که با تلاش، آموزش، آگاهی جمعی و مسئولیتپذیری همراه باشد. در این مسیر، مشارکت مدنی و پذیرش تنوع اجتماعی از اصول پایدار و ضروری آن به شمار میروند.
بیتردید، میان فرهنگ جمعگرای سنتی که در آن پیروی بیچون و چرا از یک دیدگاه یا جهانبینی خاص ارزشی والا تلقی میشود، و فرهنگی که شاخصههای اصلی آن تحمل دیگراندیشی، تابآوری و فراهم آوردن فضای امن برای آزادی بیان است، تعارضی جدی وجود دارد. در جوامع دیکتاتوری، داشتن نگرشی متفاوت اغلب به عنوان سرپیچی تلقی میشود و ظرفیت تابآوری بسیار محدود است؛ در چنین فضاهای اجتماعی و فرهنگی، سازگاری، اطاعت و پیروی از مهمترین و باارزشترین ابعاد تفکر اقتدارگرا به شمار میروند. اما دستیابی به نگرش دموکراتیک مستلزم تغییر بنیادین در نگرشهاست؛ این امر نیازمند تلاش، آگاهی جمعی، مسئولیتپذیری و آموزش است تا بتوان زمینه را برای توسعه این فرآیند فراهم کرد. از این رو، مشارکت مدنی و کثرتگرایی اجتماعی از اصول پایدار فرهنگ دموکراتیک به شمار میآیند.
از آنجا که جامعه امروز ایران در وضعیت گذار میان فرهنگ اطاعتمحور و فردگرایانه قرار دارد، شناخت درست کشمکش و چالش میان این دو قطب از اهمیت بسزایی برخوردار است. از یکسو، گرایش به رهایی از تفکر اقتدارگرا، حکمفرما و یکسویه وجود دارد؛ از سوی دیگر، عدم پذیرش دگراندیشی و عدم تحمل دیدگاههایی که مورد پسند ما نیست، مشاهده میشود. در پی این وضعیت، نیاز به اثبات دیدگاه خود به عنوان تنها نگرش و جهانبینی صحیح، ارزشمند و کارآمد احساس میشود.
آلفرد آدلر روانکاو معروف اتریشی چالش میان نگرش خودمحور و ظرفیت تحمل دگراندیشی را در محیط خانوادگی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. او نشان میدهد که این چالش بطور قابل توجهی بر رشد شخصیت، مسئولیتپذیری و حس اجتماعی فرد تأثیر میگذارد. چنانچه فردی در خانواده یا فضای اجتماعی اقتدارگرا رشد کرده باشد، فضای کنترلکننده و اطاعتمحور بر آن حاکم است. در این فضا، قوانین، نگرشها و دستورالعملها به ندرت توضیح داده میشوند و اطاعت بیچون و چرا به عنوان ارزش تلقی میشود. چه بسا در چنین فضای فرهنگی و خانوادگی، «احترام و اطاعت» به عنوان کلمات مترادف در کنار هم قرار گرفته و به کار برده میشوند. بر چنین زمینهای، میتواند فضایی ایجاد گردد که افراد برای پذیرفته شدن در این محیط، فرمانروایی مطلق را در پیش میگیرند و اغلب دگراندیشی را تحقیر و تمسخر میکنند یا برخلاف آن در جهت انتقامجویی و برتریجویی تلاش میکنند. چنین پیشزمینه شخصیتی، پایه رفتارهای «تحقیرآمیز، توهینآمیز و تمسخرآمیز» است.
از سوی دیگر، فرهنگ دموکراتیک تفاوت قابل توجهی با نگرش خودمحور دارد. فرهنگ دموکراتیک مستلزم شیوه متفاوتی برای برخورد با مخالفان یا همتایان سیاسی است. این مناسبات شامل توجه به نظرات دیگران، احترام، تحمل، گوش دادن، درک، تحمل ایدههای بحثبرانگیز و سازش در جهت منافع همه جریانهای اجتماعی است؛ درواقع در جهت منافع کشور و رفاه مردم از هر جنسیت، پیشینه فرهنگی و قومی. در جامعه دموکراتیک و سکولار، احترام و تحمل بدون خشونت، زیربنای چنین فضای اجتماعی و سیاسی خواهد بود. این بدان معناست که دموکراسی بقای خود را در آگاهی و شناخت جستجو میکند و رسیدن به آن بدون چالش، گفتگو، تحمل و احترام امکانپذیر نیست. با دستیابی به چنین ارکان بنیادین، میتوان ادعا کرد که در جامعه، فرهنگ دموکراتیک بنا شده است و این امکان را میدهد که بگوییم به دموکراسی رسیدهایم یا در حال توسعه دموکراسی هستیم.
به عنوان نمونه کشمکشهای سیاسی و ایدئولوژی بر سر شکل یک حکومت به تنهایی سرمایه یک حکومت دموکراتیک نیست. چنانچه جامعه ایران ۴۶ سال قبل با مخالفت با شکل نظام پادشاهی تجربه تلخ و دردناکی را با یک حکومت به ظاهر جمهوری به دست آورد. هرچند نمونههای بارز از هر دو نوع حکومت دموکراتیک را در کشورهای سوئد، دانمارک، هلند، آلمان و اتریش میتوان مشاهده کرد و در مقابل آن حکومت های اقتدارگرا مثل ونزوئلا، کره شمالی و عربستان سعودی نیز قابل مشاهده هستند.
به این ترتیب میتوان به چند نکته کلیدی دست یافت:
دموکراسی پیش از آنکه یک شکل حکومت باشد، یک «فرهنگ» است و بدون نهادینه شدن پایههای این فرهنگ که عبارتند از گفتگو، تحمل، احترام متقابل، حتی پیشرفتهترین ساختار حکومتی به دموکراسی پایدار دست نخواهند یافت. زیرا بدون داشتن فرهنگ سیاسی مشارکت و روحیهی مدارا هیچ شکل ظاهری نظام ماهیت دموکراتیک را تضمین نمیکند. مقیاس ارزیابی نیز کارآیی و عملکرد ساختارها هستند و نه شکل ظاهری و برچسبها. بنابراین شکل ظاهری نهادهای رسمی به علت نبود ارزشهای دموکراتیک، دموکراسی واقعی نیستند. برای دستیابی به دموکراسیِ پایدار، توجه به «محتوا و فرهنگ» مهمتر از «نام و شکل حکومت» است. تا زمانی که عادتِ اجتماعیِ مدارا، گفتگو، قدرت خودنگری و تفاهم و توافق نهادینه نشود، هر برچسب سیاسی صرفاً میتواند ظاهری فریبنده بر ساختارهای اقتدارطلب باشد؛ بدین جهت پایهگذاری فرهنگی وسرمایهگذاری فردی و افزایش فردیتیابی پایهی گذار فرهنگ و نهاد دموکراتیک میتواند باشد.
رابطه بین فردیتیابی و دموکراسی
با توجه به فرآیند «فردیتیابی» در اندیشه کارل گوستاو یونگ، میتوان پل ارتباطی میان این نگرش و دموکراسی را به عنوان شکلی پایدار از جامعه برقرار کرد. هرچند یونگ مستقیماً به این موضوع از منظر سیاسی و اجتماعی نپرداخته، اما میتوان به چند نکته کلیدی در این زمینه اشاره کرد.
همانگونه که در مسیر خودشناسی و خودسازی، آگاهی و شناخت ابعاد خودآگاه و ناخودآگاه ضرورت دارد، در فضای دموکراتیک نیز مسئولیتپذیری و توانایی خوداندیشی از ویژگیهای اساسی به شمار میرود. در چنین فضایی، افراد کمتر به فرافکنیهای جمعی متوسل میشوند و جنبشهای اقتدارگرا را به چالش میکشند؛ در نتیجه، فرهنگ دموکراتیک تقویت میگردد.
در حالی که هویتهای جمعی که به صورت «توده» در جوامع اقتدارگرا به آن ارزش نهاده میگردد و به فردیتزدایی میانجامند، نگرش دموکراتیک بر اساس مسئولیت فردی و جمعی و همچنین خردورزی استوار است. از چنین ویژگیهایی بر اساس بلوغ روانی، فکری و شخصیتی به عنوان اساس فرهنگ دموکراتیک میتوان نام برد که در آن تحمل، توانایی گفتگو، پذیرش ابهام و انتقاد از خود بسیار ارزشمند و پراهمیت است.
افزایش این تواناییها و تمایز درونی در پی رشد شخصیت صورت میگیرد و به ارتقای نگرشی متمایز نسبت به دگراندیشی منجر میشود. با توجه به نقش فرافکنی و مواجهه با تضادهای درونی، یک جامعه زمانی میتواند به جامعهای دموکراتیک تبدیل گردد که ریشههای فرافکنیها شناخته و در مورد آنها تأمل شود. در نتیجه با الهام از دیدگاه کارل گوستاو یونگ میتوان چنین بازگو کرد که آگاهی، شناخت و افزایش بلوغ روانی و شخصیتی، پایههای اساسی جوامع دموکراتیک را شکل میدهند.
برای رسیدن به کنش جمعی مسئولانه و دوری از هرگونه رفتار خشونتآمیز، تغییر واقعی و بنیادین باید بر پایه احترام متقابل شهروندان پایهگذاری شود. در چنین فضایی، تغییرات واقعی درون جامعه، با مسئولیتپذیری و توسط خود مردم رقم خواهد خورد. پذیرفتن این اصل، گامی مهم برای گذار از فرهنگ صبر و ناامیدی به فرهنگ اقدام است.
هرچند وجود رهبری آگاه، کارآمد، مدبر و مسئولیتپذیر، ضرورتی انکارناپذیر برای موفقیت در مسیر رسیدن به آزادی و فضای دموکراتیک است، اما نباید فراموش کرد که نقش فردی شهروندان، یکی از تعیینکنندهترین عوامل در دستیابی به نگرش اجتماعی است. چنانچه شاهزاده رضا پهلوی را به عنوان معتبرترین و شناختهشدهترین رهبر دوران گذار بدانیم، که بر اصولی همچون مسئولیتپذیری جمعی، همبستگی ملی، احترام و تحمل دگراندیشی تأکید میکند و این مفاهیم را پایه و اساس درک درست از دموکراسی میداند، آنگاه میتوان جامعه را در مسیر دستیابی به این هدف همگانی هدایت کرد. با سرلوحه قرار دادن سه اصل «پندار نیک ، گفتار نیک، کردار نیک» میتوان به هویت گمشدهی ملی بازگشت و جامعهای مدنی را بر پایهی احترام متقابل، رواداری، اصول دموکراتیک و سکولار و ارزشمندیِ دگراندیشی نهادینه ساخت.
*دکتر محمد طباطبایی، روانشناس، روانکاو و پژوهشگر، عضو انجمن رواندرمانی تحلیلی آلمان
*دکتر عباس جباریان، روانشناس، روانکاو و پژوهشگر، عضو انجمن رواندرمانی تحلیلی آلمان